سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

همچنین شتاب و همچنین تحریف تاریخ


بهروز جلیلیان


• روشن شدن هر چه بیشتر آگاهی از تاریخچه پر فراز و نشیب مبارزاتی ما، موجب روشنایی هر چه بیشتر راه پیش رویمان می گردد. این آگاهی، چراغ راه خواهد بود. متشبثاتی که با بی مسئولیتی تاسف بار و سیاه کردن چند خط برای ابراز حرفی برای گفتن و در سراسیمگی و شتاب نوشته شده باشد ما را به جایی نخواهد برد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٣ دی ۱٣٨۵ -  ۱٣ ژانويه ۲۰۰۷


نویسنده گرامی، آقای مسعود نقره کار، در انتقاد نگارنده از چند سطری که در مقاله بلندشان با عنوان "ترور و ترور شخصیت درون تشکیلاتی در جنبش چپ ایران "، درباره "سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر"، مطلبی نوشته اند که متاسفانه نشانه ای از دستپاچگی و سیاه کردن کاغذ بیش نیست. اساس نوشته من بر این مبنی بوده است که سازمانی که در آذرماه 1357، با عنوان سازمان پیکار ...، اعلام موجودیت کرد، آنچنان که آقای نقره کار نوشته اند، نبوده است و خوشبختانه آقای نقره کار به این مهم و البته پس از خواندن انتقاد نگارنده و احتمالا خواندن مطالبی که پیشنهاد کرده بودم، معترف شده اند. اما انگار مرغ آقای نقره کار یک پا دارد و به مثال محتوای مقاله اولی خود، حاضر به پذیرش کامل انتقاد نیست و با پیچاندن و گرداندن موضوع باز هم در بر همان پاشنه گمراهی می گردد. ایشان نوشته اند:

"من را تحریف کننده ی تاریخ معرفی کرده اند در حالیکه نقص موجود در جمله ی مورد اعتراض ایشان عمدی نبوده است و انتساب این نقیصه به تحریف بی انصافی ست. من این نقص را با استناد به نوشته ی آقای جلیلیان تصحیح می کنم:
"در سازمان مجاهدین خلق ایران (مارکسیست, لنینیست) که کمی بعدتر به "سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر" تغییر نام یافت نیز ترور و ترور شخصیت رواج داشت"."

آقای نقره کار، سازمان مجاهدین مارکسیست- لنینیست، سازمان پیکار نیست، همان طور که خود هم معترف شده اید. ممکن است که این اشتباه عمدی نبوده باشد اما تحریف و دروغ در تاریخ است. شما در همین یک خط مجددا مرتکب تحریف نوشته من شده اید. من نوشته بودم که:

"سازمان مجاهدین خلق ایران ( بخش منشعب) که کمی بعدتر اکثریت آنان به "سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر" تغییر نام داد و اعلام موجودیت کرد، به افشای نام افرادی پرداخت که در درون سازمان و بدستور رهبری وقت آن به قتل رسیدند."

تمام سازمان مجاهدین م.ل به سازمان پیکار تغییر نام نداد بلکه اکثریت آن با این نام اعلام موجودیت کرد. متوجه می شوید که دست بردن در نوشته یک نفر، تحریف و دروغ سازی است. سازمان پیکار همانطور که در نقد مقاله شما نوشته بودم، علیه آن قتل ها درون سازمانی و بسیاری دیگر از خطاهای سازمان مجاهدین مارکسیست – لنینیست و از جمله نام آن بر آمد. سازمان پیکار معتقد بود که نام سازمان مجاهدین خلق ایران، بر خلاف رهبران پیشین و اخراج شده آن متعلق به بخش مذهبی سازمان است و افراد سازمان می بایست در زمانی که در پاییز سال 1354، از اسلام به مارکسیسم تغییر ایدئولوژی دادند، نام آن را به بخش مذهبی واگذار می کردند و خود سازمان دیگری تشکیل می دادند. متاسفانه همانطور که نوشته بودم، شما هنوز به مطالعه نپرداخته اید و با شتاب به نگارش تاریخ دردناکی از جنبش مبارزاتی ما دست زده اید که مسئولیت بسیار می خواهد.

در تابستان 1357، در نشست فوق العاده از نمایندگان تشکیلات داخل و خارج از کشور سازمان مجاهدین خلق ایران در پاریس، در انتقاد به روش ها و راهبرد سازمان تا به آن روز، دو عنصر اصلی رهبری سازمان، محمد تقی شهرام و احمد قائدی از مسئولیت هایشان خلع و بخاطر قتل های درون سازمان و بسیاری خطاهای دیگر از سازمان اخراج شدند. پس از آن تا آذر ماه همان سال که اغلب اعضای خارج از کشور به داخل منتقل شدند و هم چنین، همراهی با جنبش انقلابی مردم، اعلامیه مهر 1357، را منتشر کردند. در اولین قدم، خود را بخش منشعب از سازمان مجاهدین خلق نامیدند. در آن زمان سازمان رهبری نداشت و بوسیله، شورای دوازده نفره ای از مسئولین اداره می شد. دستیابی به یک راهبرد و اساسنامه روشن پس از این تحولات بزرگ در سازمان مشکل بود. در هر حال بخش بسیار مهمی از اعاده حیثیت از اعضایی که در سازمان به قتل رسیده بودند، صورت گرفت. برای این قتل ها برخلاف نظرات ژورنالیستی و مینی مالیستی آقای نقره کار، آنها تا بدانجا که امنیت و استراتژی سازمان اجازه می داد، توضیح دادند. آقای نقره کار متوجه نیستند که همان طور که در این اعلامیه و همچنین، کتاب تحلیلی بر " تغییر و تحولات در سال های 54-1352در سازمان مجاهدین خلق ایران"، فروردین 1358 - که متاسفانه آقای نقره کار زحمت خواندن آن را به خود نداده اند – شرایط، پلیسی و بسیار خطرناک آن زمان و همچنین، فضای بسته و غیر دمکراتیک مشی چریکی باعث آن قتل ها شده بود، هر چند که هیچ چیزی نمی تواند هم ارز جان انسان باشد. رفقایی که مرتکب این قتل ها شدند، از دلاوران و انقلابیونی بودند، که از همه چیز که مهمترین آن جانشان بود برای دنیای بهتر من و شما به مبارزه پرداختند و متاسفانه مرتکب اشتباه هم شدند.

در مورد قتل شهید، "مرتضی هودشتیان"، که در کتاب آقای نجات حسینی، با نام مستعار حمید و در منابع دیگر با نام مستعار یوسف آمده، به هیچ وجه یک قتل و یا اعدام از انواع دیگر که در سازمان رخ داده، نبوده است. بلکه همانطور که شهید علیرضا سپاسی آشتیانی نیز گفت، یک خطای پایگاهی بود که منجر به شهادت این رفیق شد. آقای نقره کار در محیط امن و با شکم سیر به انتقاد از این گونه اعمال می پردازند، اما نمی دانند که بار این خطا چقدر بر دوش یاران این رفیق شهید سنگین بوده است که حتی رفیق محسن فاضل را برای مدتی دچار بحران روحی کرده بود و پس از انقلاب برای مدتی از کارهای سازمانی کنار کشید. رفیق محسن فاضل بخاطر همین مرگ و با توطئه، مهدی چمران، برادر مصطفی چمران که در آن زمان از مسئولین نخست وزیری بود در زمانی که تصمیم به پیوستن به مقاومت فلسطین داشت در اسفند ماه 1359، دستگیر و پس از گذراندن چندین ماه در بند 209، اوین، در 31 خرداد 1360، به همراه شهدای دیگر توسط جمهوری اسلامی، اعدام شد. خاطرات وی نیز در سایت اندیشه و پیکار موجود است.

مرگ شهید هودشتیان، بخاطر این که همچون، قتل های دیگر که بدستور رهبری وقت سازمان و به دلایل خیانت و یا دلایل واهی دیگر رخ داده بود، صورت نگرفت و به همین دلیل نیز اعلام نشد. بخاطر احترام به خانواده این شهید، از یادآوری آن تا به حال خودداری شده بود، در این مورد آقای تراب حق شناس در همان مصاحبه آرش که آقای نقره کار بصورت تکه پاره نقل قول کرده اند، گفته است:

آری درست است و همین طور بود!! بگذارید مسئله را این طور بگویم: در آن زمان برخی اعضا و هواداران چه از ایران و چه از خارج برای دیدن آموزش به پایگاه های فلسطینی می آمدند و پس از دیدن دوره آموزشی به ایران بر می گشتند. یکی از کسانی که آمد همین جوان بود که از ایران فرستاده بودند و از طریق انگلستان به آن جا آمد، سال 1353 بود. او متاسفانه رفتار ناشیانه ای داشت که برای بچه های جا افتاده سازمان غریبه بود. همین موضوع شک و تردید ایجاد می کرد. ولی به نظرم این خطای بزرگی برای سازمان بود و حتی وقتی [علیرضا] سپاسی [ آشتیانی] چند ماه بعد به خارج رسید و مسئولیت بخش خارج را به عهده گرفت، این را به عنوان خطای پایگاهی نامید. هیچ کس بر این قصد نبود که این فاجعه ناخواسته اتفاق بیافتد، ولی او زیر فشارها کشته شده بود. باید بگویم که محسن فاضل از نظر روحی آدمی بود که در این طور موارد بسیار شکاک بود و همین شک کردن و دستپاچگی بود که نقطه ضعف او بود و به همین دلیل هم او را به خارج فرستاده بودند که در معرض تعقیب و پیگرد نباشد. چون به همه چیز می توانست شک کند و پای بدترین احتمالات برود. این رفیق البته کارایی ها و صلاحیت های خودش را داشت و مثل هر کس دیگر نقطه ضعف هم داشت. او که شدیدا تحت تاثیر و ترس از سرکوب پلیسی قرار داشت، در این مورد پیشقدم شد که از این فرد بی گناه و مظلوم (به قول بهرام آرام) سئولاتی بکند و از او موارد شبهه ناک بیرن آورد و بقیه را با خود در تشکیک به او همدستان کرد. بلاخره کار به کتک زدن او می رسد و او از بین می رود. من می گویم که این یک خطای عظیم بوده و من همیشه شرمنده آن هستم، با این که از آنجا به بیروت رفتم برای این که تلفنی از ایران بپرسم که آیا به او اطمینان دارند و او کیست؟ متاسفانه آن شب نتوانستم تلفنی تماس بگیرم و تلگراف زدم، فردای آن روز جواب تلگراف رسید که این آدم مطمئن است ولی دیر شده بود. وقتی از بغداد تلفن زدند و به صورتی رمزی گفتند که طرف از کف رفت، من واقعا منقلب شدم، این فاجعه شرم آور در سال 1353 رخ داد.

در هر کار سترگ زندگی فردی و اجتماعی امکان ارتکاب خطایی که به فاجعه بیانجامد هست. این در کار سیاسی هم پیش می آید و این را از این نظر می گویم که خیلی ضعف ها یا اشتباهاتی را که در کار سیاسی پیش می آید، به دیده می گیرند ولی در کنار کشیدن از سیاست هر چه پیش بیاید، به هیچ می شمارند. گویا من اگر وارد کار سیاسی نشوم، دستم پاک است، هر بلایی که سر همسایه ام، سر جامعه ام و حتی سر خودم، می آید، من مسئولیتی ندارم ولی اگر رفتم و کار سیاسی کردم و طی آن یک اشتباهی یا خطایی صورت گرفت، تقصیر از کار سیاسی ست ..."
نگارنده در مصاحبه ای با آقای دکتر عطا هودشتیان، برادر ایشان، اجازه انتشار نام واقعی آن رفیق شهید را گرفته ام و همچنین در باره ایشان در کتابی در باره سازمان پیکار خواهم نوشت. در ضمن آگاهی از چگونگی شهادت این رفیق در میان اعضای سازمان، مجاهدین م. ل و سازمان پیکار وجود داشته است. آقای نقره کار، باز هم بدون هر مطالعه ای در ادامه کاغذ سیاه کرده اند:

"و سوال من از آقای جلیلیان عزیز این است که آن "رهبران وقت" در سازمان مجاهدین خلق ایران ( م. ل) , ,آقایان حسین روحانی, تراب حق شناس, محسن فاضل, سپاسی و... در سازمان به ناچار تغییر نام یافته , ,یعنی سازمان پیکار, "هیچکاره" بودند؟ آنان به عنوان مغزهای متفکر پیکار فکر و عمل نمی کردند؟"

از آن چند نفر که نام برده اند اگر آقای نقره کار فقط مطالعه می کردند، متوجه می شدند که تراب حق شناس و محسن فاضل، نه از رهبران و نه از مغزان متفکر سازمان بودند. حسین احمدی روحانی و علیرضا سپاسی آشتیانی دو تن از مرکزیت سازمان پیکار و از مسئولین مهم سازمان مجاهدین مسلمان و بعد ها مارکسیست – لنینیست بودند. هر دوی آنها از مغضوبین رهبری وقت و بویژه رفیق شهید محمد تقی شهرام بودند. علیرضا سپاسی برای اولین بار در برخورد و انتقاد به رهبری تقی شهرام، مورد انتقاد وی قرار گرفت و مقاله بلندی در آذر 1353 علیه وی نوشته شد که انتشار درون سازمانی داشت و در منابع پیش اشاره شده نیز بدان پرداخته شده است. پس از این به بهانه بدست گرفتن مسئولیت تشکیلات خارج از کشور، علیرضا سپاسی به خارج از کشور فرستاده شد.
حسین احمدی روحانی نیز در سال 1355، مقاله ای در رد مشی چریکی و در انتقاد به رهبری سازمان، به نام "دوآلیسم انقلابی" نوشته بود که با پاسخ تند رهبری و تنبیه تشکیلاتی وی مواجه شد. در هر حال تغییر و تحول در تشکیلات مجاهدین م.ل به سادگی نبود و در یکی از کتاب های سازمان پیکار چنین اشاره شده است که:

"اکثریت اعضای سازمان ما با گوشت و پوست خود واقعیت "جریانی" را که در پیچ جدید از حیات خود از پاسخ به ضرورت تکامل و رشد یابندگی سازمان عاجز ماند، و باز هم بیشتر به سمت منافع بورژوازی تمایل پیدا کرد، لمس نمودند و دیدند که چگونه این تئوری ماه ها سازمان را دربند "رکود" عملی کشاند و روحیه انقلابی و شادابی زندگی مبارزاتی آن را در خطر جدی قرار داد ... .
اما این بار شرایط جدیدی در سازمان فراهم آمده بود که در اثر آن جریان توده ای [منظور توده تشکیلاتی است] امکان برآمد روزافزون و بی بازگشتی را می یافت. این شرایط که سرچشمه آن را باید در رشد و غلیان جنبش کارگری و توده ای جستجو کرد، عبارت بودند از؛ شکست کامل مشی چریکی و قرار گرفتن آن در بن بست یک بحران خرد کننده سیاسی؛ تضعیف بندهای سلطه طلبانه رهبری که با فرار سه تن از یاران نزدیک آن، که تا آن زمان ابزار تشکیلاتی اصلی سازمان را برای سرکوب نظرات توده ای در دست داشتند؛ دور شدن عنصر اصلی رهبری از روابط فعال سازمانی، این را به علاوه مساعدت عوامل دیگری از جمله تجارب سازمانی در فعالیت کارگری خود، آموزش پذیری از مارکسیسم – لنینیسم و ... مجموعه آن شرایطی بود که باعث می گشت این بار جریان توده ای از برابر انتقادات ارتجاعی و هیستریک جریان رهبری عقب ننشیند. اما این بدان معنی نیست که در این زمان – از بهار 1356 به بعد – جریان توده ای راحت و آسوده جای خود را در سازمان باز می کرد. در واقع این جریان در برخورد و مبارزه با جریان انحرافی مسلط بود که می توانست امکان رشد یابد. در شرایطی که تئوری رکود سازمان را به بند کشانده بود و عملکردهای قبلی سازمان در پهنه اجتماع – از قبیل اعدام ها – برخورد با فدایی ها و نحوه برخورد با نیروهای مذهبی و ... بیش از پیش او را به انزوا کشانده بود و بدتر از آن زمانی که بر اساس ایدئولوژی خاص رهبری این انزوا توسط او به فضیلت هم ارتقا داده می شد و از نظر وی گویا که روشنفکران به دلیل حاکمیت جریان پرولتری در سازمان ما از آن استقبال نمی کنند و وقتی هم وارد آن می شوند، فلج می گردند (!!) و درست در شرایطی که از نظر رهبری توده ها و مسئولین سازمانی می بایستی علیه تضاد فرعی سازمان در آن زمان - یعنی بورژوازی لیبرال – بسیج می شدند، جریان توده ای آهسته آهسته از زیر به رو می آید و ذره ذره جریان حاکم را به پس می راند ... .

این جریان توده ای سمت اصلی حمله خود را بر اساس همان درک غریزی خود علیه "آنارشیسم" و علیه "شبه تروتسکیسم" نشانه گرفته بود. هر چند که این حرکت از جانب رهبری باز هم سرکوب می شد، ولی به تدریج پس از نه [9] ما تلاش مستمر و کار توده ای ( از اول سال 1356 تا آذرماه ) مشی چریکی و تمام تئوری هایی که در توجیه آن ارائه شده بود – تز "دو مرحله" و "رکود" که قبلا رد شده بود – در بخش داخل به طور قاطع نقد و رد شد. مسئله اعدام ها نیز در بسیاری از جمع ها نقد و ماهیت آن افشا و برملا گشت. بدین ترتیب دو قدم اساسی، یکی از لحاظ رد قاطع مشی چریکی و دیگری از لحاظ شکستن حاکمیت "اندیشه شبه تروتسکیستی" در سازمان برداشته شد. در حالی که این تغییرات در سازمان پیش می رفت "رهبری استراتژیک" در سازمان تازه در دی ماه از وجود "برخی انتقادات" به مشی چریکی سخن می گفت. (مراجعه شود به "پیام به دانشجویان خارج از کشور"، دی ماه 1356) و در ادامه منطقی حرکت خود همچنان به تحریف واقعیات و تحریف موقعیت و مواضع نیروهای جنبش اندر باب "هوشیاری" و "سد مقاومت" و ابتکارات رهبری در برخورد با ضربات دشمن در سال 1355 و ... می پرداخت (مراجعه شود به همان سند). در آذرماه 1356، در جریان رو به گسترش انتقادی موضوع اعدام ها که دیگر ماهیت واقعی آن بر اعضا معلوم شده بود از جانب رفقای داخل رد و نفی می شود، اما رهبری هنوز در مقابل انتقادات موضع گیری نمی کند... ."

آقای نقره کار، که متاسفانه در حیطه ای دست به نگارش زده اند که هیچ تخصص و حتی همیتی ندارند، باز هم با ناآگاهی کامل می نویسند:

"اما این ادعاها چندان دقیق نیستند. قتل شریف واقفی و آنچه بر صمدیه لباف گذشت چنان در سطع جامعه مطرح شده بود که نیازی به افشای نام آنها از سوی سازمان تغییر نام یافته نبود ..."

آقای نقره کار، واقعا، مطالعه و تحقیق با مسئولیت، موجب بهتر شدن نوشته شما و آگاهی خوانندگانتان می گردد. یقین داشته باشید که اگر کمی مطالعه می کردید، چنین ادعایی نمی کردید، که سازمان مجاهدین م.ل بعد از چند سال به قتل شریف واقفی اعتراف کرده است. این سازمان در همان بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک ...، که باز هم در سایت اندیشه و پیکار موجود است و در مهر ماه 1354، یعنی چند ماه پس از قتل، شهید مجید شریف واقفی و در اولین صفحه های این کتاب به قتل وی با عنوان اعدام انقلابی یک خائن اشاره کرده است و حتی درباره ترور ناموفق شهید مرتضی صمدیه لباف نیز نوشته است. هیچکس جز تعدادی از مسئولین بالای سازمان تا پیش از انتشار این قتل در "بیانیه..." از آن اطلاعی نداشت. بنابر این سازمان تغییر نام یافته نبود که نام این دلاوران را افشا کرد، بلکه این سازمان تغییر نام یافته، از آنان اعاده حیثیت کرد، به خطای خود اعتراف کرد و آنان را شهدای جنبش مبارزاتی مردم ایران دانست. آقای نقره کار بهتر است که بخوانید و تحقیق کنید، پیش از این که با شتاب و دستپاچگی بنویسید. تمام آن انقلابیون و دلاورانی که آگاهانه جان در راه دنیای بهتر و زیباتر نهادند، ارزش بیش از این سراسیمگی و پریشانی دارند.

نویسنده در پایان مرا متهم می کنند که به توجیه، قتل، علی میرزا جعفر علاف، پرداخته ام. متاسفانه نگارنده درصدد بودم که اطللاعات اندکی به شما و خوانندگان دهم، تا خوانندگان هم متوجه این خطای سازمان مجاهدین م.ل شوند. قتل علی میزا جعفر علاف و هر قتل دیگر در سازمان، از اشتباهات بزرگ برای یک سازمان انقلابی بوده است. اما این خطاها، جدای از مشی و شرایطی که آنها در آن دست به مبارزه زده اند نمی باشد. شما حتی باز هم بدون همیت و دقت در یک متن دچار اشتباه بقول خودتان "تایپی" شده اید وقتی که می نویسید:

آقای جلیلیان برای توجیه تروری که به دلیل "بریدن از مبارزه و تهدید به تحویل خود به ساواک" انجام شده بین عمل "اصغر میرزا" و اعدام انقلابی "علی میرزا" ارتباط بر قرار می کند! چون "اصغر میرزا" برادر علی میرزا خود را به پلیس معرفی کرد اگر "علی میرزا" [ظاهرا منظور ایشان، اصغر میرزا جعفر علاف است] هم به قتل نمی رسید حتمی این کار را می کرد! این را می گویند "عذر بد تر از گناه".

اسم فامیل این دو نفر "میرزا جعفر علاف" است، و نه آن گونه که شما نوشته اید. از سوی دیگر علی میرزا جعفر علاف در سال 1355، از مبارزه دست کشیده بود و در صدد معرفی خود به پلیس بود. وی اطلاعات بسیاری از خانه های تیمی و عملیاتی داشت که در صورت لو رفتن موجب لطمات بسیاری می شد. همین طور که خوانندگان محترم ممکن است بدانند در این سال ساواک ضربه های بسیاری به دو سازمان فداییان و مجاهدین زد. در این سال سازمان مجاهدین آخرین عملیات نظامی خود را با ترور سه مستشار آمریکایی در شهریور ماه انجام داد. در این دوران و با آن شرایط بسیار پر خشونت، جایی برای چشم پوشی از لو رفتن بسیاری از امکانات سازمان نبود. اگرچه نگارنده معتقد است که در هر حال راهی جز قتل علی میرزا جعفر علاف می بایستی موجود بوده باشد و این هیچ راهی برای توجیه قتل وی نمی تواند باشد.
داشتن آسایش در خارج از کشور و انتقاد کلی و در چند خط از سازمان و مبارزانی که یکی از شاخصه های جنبش انقلابی ایران بوده اند، جز نق زدن از روی شکم سیری نیست. بدون در نظر گرفتن دوران و محیطی که آن مبارزان در آن دست به تقلا برای بر چیدن سیاهی و تباهی زدند، نقد و نظر شما راه به جایی نمی برد. روشن شدن هر چه بیشتر آگاهی از تاریخچه پر فراز و نشیب مبارزاتی ما، موجب روشنایی هر چه بیشتر راه پیش رویمان می گردد. این آگاهی، چراغ راه خواهد بود. متشبثاتی که با بی مسئولیتی تاسف بار و سیاه کردن چند خط برای ابراز حرفی برای گفتن و در سراسیمگی و شتاب نوشته شده باشد ما را به جایی نخواهد برد. اعاده حقوق بشر از سوی آقای نقره کار برای این افراد و با این نوشته، تاثیر به عکس دارد. بدون توجه به شرایط، دوران، ایدئولوژی و پایگاه طبقاتی افراد و اجتماع پیرامون آنها صرفا تیر زدن به پای خود است. با درود به تمامی شهدای راه آزادی، عدالت و سوسیالیزم، سخنم را با آخرین نوشته از رفیق محسن فاضل در پیش از عدامش در 31 خرداد 1360 به پایان می برم.

رفقا! زندان من سخت است. هر روزش سخت است. ﺁینده اش معلوم نیست و پر از خطر است ولی اینجا من شور مبارزه را بر پا داشته ام. شور مبارزه با این شرایط سخت در راه ﺁرمان ها و هدف های مبارزه ام. شور تولدی دوباره، شور کشف نقطه ضعف ها و انحرافات و درگیری ها و کلنجار دائم با ﺁنها و سرکوب ﺁنها. شور درک عمیق تر اهداف و ﺁرمانی که بخاطرش مبارزه می کنم. شور کارکردن و شعر گفتن برای شما و انقلاب تحت این شرایط. من مصمم هستم تا به ﺁخر ﺁتش این شور را شعله ور نگاه دارم و اگر قرار است پایان زندگی من اینجا باشد با چنین روحیه ی پرشوری بگذار تمام شود.

behrouzan@gmail.com

1- محسن نجات حسینی، بر فراز خلیج فارس، 1379، نشر نی، تهران، ص ص 361-359
2- www.peykarandeesh.org
3- آرش، گفتگو با تراب حق شناس درباره کتاب "برفراز خلیج"، شماره 79، آبان 1380، پاریس، ص ص 6-25
4- "پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته داریم"، آذر ماه 1353، سازمان مجاهدین خلق ایران. متاسفانه این سند در یورش های رژیم به مرکز اسناد سازمان پیکار به یغما رفته است. اگر کسی که نسخه ای از آن را دارد، لطفا به سایت اندیشه و پیکار، ارسال کند.
6- این، پیام نیز بزودی در سایت اندیشه و پیکار قرار خواهد گرفت.
7- بیانیه تغییر مواضع آیدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران، مهر 1354، چاپ سوم، پاییز 1355، باز چاپ اینترنتی در سایت اندیشه و پیکار، www.peykarandeesh.org
8- به پاینویس دوم مراجعه شود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست