سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در جست‌وجو‌ی زمان از دست رفته


ناصر زراعتی


• اوایلِ دهه ی شصت، وقتی ابراهیم مشعری کتابِ مفید و باارزشِ ویل دورانت («تفسیرهایِ زندگی») را ترجمه میکرد و من آن را ویرایش میکردم، وقتی به بخشِ مربوط به پروست و رُمانِ «در جُست وجوی...» رسیدم، از همیشه مشتاق تر شدم که آن را بخوانم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۶ آذر ۱٣۹۵ -  ۶ دسامبر ۲۰۱۶


 پرسشِ یکی از نشریات:
«اکثر کسانی که از آنها راجع به این رُمان پرسیده‌ام، آن را سالها قبل خوانده‌اند. اگر برای شما هم این‌طور است، اولین چیزی که از این رمان به یاد می‌آورید، چیست؟
در پروسه ی خواندن رُمانِ «در جست‌وجو‌ی زمان از دست رفته»، تجربه ی شخصیِ جالبی داشتید که با ما در میان بگذارید؟
مهم‌ترین ویژگی این رمان از نظر شما چیست؟
حالت دومی را هم متصور می‌شوم این‌جا: ممکن است رمان را نخوانده‌ باشید، فکر می‌کنید به سراغش خواهید رفت؟ برنامه‍ی خاصی برایش دارید؟»
*
پاسخ به پرسشهایِ بالا را بهتر است یک کاسه کنم:
خواندنِ بعضی کتابها فراغتی میخواهد و فرصتی که دور باشد آدمیزاد از روالِ معمولِ کار و زندگی که همیشه با گرفتاریهایِ کوچک و بزرگِ گوناگون درآمیخته است. این اثرِ بزرگِ مارسل پروست (هم از نظرِ ارزشِ ادبی و هم از لحاظِ حجم)، در زبانِ فارسی با ترجمه ی خوبِ (یادش گرامی باد!) مهدی سحابی که به چاپهایِ متعدد هم رسیده است، اطمینان دارم در بیشترِ کتابخانه هایِ شخصی، شاید سالها منتظر بماند تا خریدارِ آن چنان فرصت و فراغتی را به دست آوَرَد.
سالها بود با نامِ پروست و این اثرِ درخشانش آشنا بودم و مطالبی هم در کتابهایِ گوناگون در موردش خوانده بودم. اوایلِ دهه‍ ی شصت، وقتی ابراهیم مشعری کتابِ مفید و باارزشِ ویل دورانت («تفسیرهایِ زندگی») را ترجمه میکرد و من آن را ویرایش میکردم، وقتی به بخشِ مربوط به پروست و رُمانِ «در جُست وجوی...» رسیدم، از همیشه مشتاقتر شدم که آن را بخوانم.
فکر میکنم هنوز مهدی سحابی کارِ سنگینِ ترجمه ی آن را شروع نکرده بود که روزی به دیدارِ احمد شاملو رفتم. طبقِ معمول، نشستیم به چای نوشیدن و گفتوگو. صحبت کشید به کاری که مشغولِ آن بود: ترجمه ی «دُنِ آرامِ» شولوخُف.
گفتم: «این که ترجمه شده قبلاً...»
فصلی در مذمّت و تنقیدِ ترجمه ی بهآذین گفت، با همان زبانِ طنزآمیزِ پُر از کنایه... هنوز خاطرم هست: صفحهای از یکی از دو جلدِ چاپِ قدیمیِ [انتشاراتِ] «نیلِ» کتاب را باز کرد:
ـ مثلاً ببین جنابشان چه ترجمه ای فرموده اند: «چیچی داری آنجا لایِ سبیلهایت بَلغور میکنی؟»... این مثلاً از زبونِ یه قزاقِ بیسواده خطاب به یه همقطارِ خودش...
کسِ دیگری نبود. او بود و من... همینطور مضمون کوک میکرد و نمونه میآوَرد از ترجمه ی به آذین...
باید میخندیدم در تأییدِ آن انتقادها... خُب، خنده هم داشت البته... خندیدیم...
سرآخر، گفتم: «به هرحال، همچین شاهکاری هم نیست این کتاب که بیارزه شما اینطور وقت بذارید براش...»
گفت: «چرا... شاهکاره... اصلاً این رُمان سینماست...»
و فصلی در ارزشِ «دُنِ آرام» و «تصویری بودنِ» آن گفت که چون با ترجمه ی به آذین «حَرام» شده، پس باید که دوباره ترجمه شود و به خصوص دوستی هست که روسی میداند و مقابله هم میکنند ترجمه ی فرانسه را با هم و...
دشوار بود برایم گفتنِ این حرف که: «آقایِ شاملو! عمرِ باعزّتتون دراز! ولی مگه چند سالِ دیگه فرصت هست؟ حیف نیست وقت و عمرِ عزیزتون صرفِ این کار بشه؟ در حالی که کلّی کتابهایِ خوبِ دیگه هست که هنوز ترجمه نشده؟...»
و چون پرسید: «مثلاً چی؟» گفتم: «یکیش رُمانِ پروست: در جُست وجویِ...»
گفت: «اون که بینظیره... یکی از آرزوهامه ترجمه کردنش...»
گفتم: «خُب پس... چه بهتر... به خصوص که از متنِ اصلی هم ترجمه خواهد شد...»
صحبت باز برگشت به «دُنِ آرام»... تکّه هایی را از ترجمه ی خود خواند که نخوانده هم میدانستم میدانی مناسب یافته است استاد برایِ تاخت و تازِ اسبِ «زبانِ کوچه» که واقعاً هم در آن دارایِ تبحری کم نظیر بود.
تردید نداشتم که حرفِ من موردِاعتناء قرار نخواهد گرفت. زیرا تنها این منِ کوچک بودم که نظرم را ـ در این مورد، مانندِ مواردِ دیگر ـ صریح میگفتم. تقریباً تمامِ دوستان و آشنایان [و واقعاً که اَمان از دستِ چنین دوستان و آشنایانی!] حتا اگر نظرشان مانندِ نظرِ من بود، سکوت میکردند و برایِ خودشیرینی هم که شده، تصمیم و کارِ «استاد» را موردِ تأیید قرار میدادند.
اگرچه احتمالِ ترجمه ی «در جُست وجویِ...» توسطِ شاملو ـ چه به تنهایی، چه به صورتِ کارِ مشترک با دیگری یا دیگران ـ بسیار ضعیف بود، امّا حالا که حاصلِ زحمتِ واقعاً سنگین و طولانیِ مهدی سحابی را در اختیار داریم، باید خوشحال باشیم که چنان نشد و چنین شد. زیرا خواندنِ این داستانِ فاخر به «زبانِ کوچه» فارسی ـ گمان نکنم ـ چندان لطفی میداشت.
و امّا چه آن زمان که ترجمه ی مهدی سحابی جلدبه جلد منتشر میشد و چه بعدها که در چاپهایِ متعدد، یکجا، درآمد، چند باری شروع کردم به خواندنش که هر بار، وقفهای پیش آمد و نشد مطالعه اش را به پایان برسانم. حالا البته در قفسه ی کتابخانه ـ در خانه ـ هر هفت جلد، در چاپی شکیل و پاکیزه، چشم به راهِ من است تا فرصت و فراغتِ لازم پیش بیاید.
در پایان، ذکر این نکته شاید خیلی بیضرر نباشد که: خواندن و لذّت بُردن از این رُمانِ طولانی بستگی دارد به سلیقه ی ادبیِ خواننده. اگر کسی خوشش نیاید از مطالعه ی چنین اثری، خیلی نباید خود را سرزنش کند. سلیقه ها گوناگون است. «داستان»ی که مطالعه اش به آدمیزاد لذّت نمیدهد، همان بهتر که خوانده نشود. خوشبختانه تعدادِ شاهکارهایِ ادبی کم نیست و باز خوشبختانه بسیاری از آثارِ مهمِ ادبیاتِ جهان توسطِ مترجمانِ باسابقه یا جوانِ متبحّر، به زبانِ فارسی ترجمه شده است و همچنان میشود.
موفق باشید.

ناصر زراعتی
۲۲ اوت ۲۰۱۶
گوتنبرگِ سوئد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست