سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چکامه ی امید


اسماعیل خویی


• سالِ گذشته سالِ امیدآوری نبود:
در متنِ سال های دگر، دیگری نبود.

در ماه هاش، روزِ نشاط آوری نداشت؛
در هفته های آن، شبِ کم غم تری نبود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۴ تير ۱٣۹۵ -  ۲۴ ژوئن ۲۰۱۶


 
حسین جان رحمت
دوست نویسنده ام:

درود بر تو.

ماه هاست که زبان ام جز به سرودن باز نمی شود. نمی دانم چرا.وچنین است که آنچه هایی که می خواسته ام در‍‍پیوند با«هنوز از شبی دمی باقی ست» بنویسم،همچنان،نانوشته مانده است.
بگذار،در وامگزاری به تو،برای ساعت هایی فراموش ناشدنی که با خواندنِ داستان هایت داشته ام،و در همدلی با تو،دست کم شعری از خود ـ–و چرا نه همین چکامه ؟ ـ را به تو پیشکش کنم.
دستِ همسرت ،خانم پگاه ،را نیز می بوسم.
شادباشید و تندرست و پُر آفرینش.

با مهر و سپاس.
اسماعیل خویی



سالِ گذشته سالِ امیدآوری نبود:

در متنِ سال های دگر،دیگری نبود.

در ماه هاش ،روزِ نشاط آوری نداشت؛

در هفته های آن،شبِ کم غم تری نبود.

نسلِ کهن به راحت در گور می رسید؛

در نسلِ نو،رسیده به سامان،سری نبود.

دیوار بود از پسِ دیوارها و در،

وز،هیچ یک،برای گذشتن،دری نبود.

ساقی هنوز بود به زندانِ شیخ و ما

بودیم و غم،که هیچ کم از لشکری نبود.*

کس بهره ای نُبرد ز فصلی ز فصل هاش:

زیرا به هیچ یک ز چهارش بری نبود.

سبزینه در بهار نبودش:کز ابرِ آن

بر دشت غیرِ بارشِ خاکستری نبود.

و دوزخِ تموز،چو هرسال،می گداخت:

و هیچ رحمتی ش به خشک و تری نبود.

پاییز،گر چه معدنِ زر کرد باغ را،

جُز بهردین فروش،ولی،زرگری نبود.

و غولِ برفی ،آیتِ بهمن،به بوم و بر،

جُز سردی وسکوت وسکون گستری نبود.

می بود جانشینِ خدا آیت ش:که جُز

دیگر مُغیره و دگر اسکندری نبود.

و تاجِ شهخُدایی ی او بود همچنان:

عمّامه جاگزینِ فقط افسری نبود.

و اقتصاد، همچو کز آغاز، آنِ خر

می بود و رهبری ش به جُز با خری نبود!

با روسری تمام نمی شد حجابِ زن:

ایمن ز تو سری زنِ بی چادری نبود.

خودکامه هرچه خواست دل اش کرد همچنان:

امّا گناهکار به جُز «خودسر»ی نبود!

ایرانِ من!هنوز هم،ای درد! ای دریغ!

ویرانه تر از آنِ تو بوم و بری نبود.

گر خشمِ عام می ترکید از تلنگُری ،

دیگر به هیچ خاک چنان محشری نبود.

می شد به خشم صبر ببازد: ولی،دریغ!

کس را به رای و همّتِ خود باوری نبود.

پیشامدی که خیزشِ عام آوَرَد نداشت:

سالِ گذشته سالِ امیدآوری نبود.

امّا مرا امید به سالی ست همچنان

که ش،در زمانه،تا به کنون،همبری نبود.

سالی که روشن آمده باشد که جُز خِرَد ،

بر ما،هم از نخست،پیام آوری نبود؛

وَ که پیام ها که به ما آوَرَد خِرَد

از گیتی است: هیچ گه از دیگری نبود.

وآن کاو خِرَد عصاکشِ دین کرد،دانشی

از شر نداشت،یا که خود او جُز شری نبود.

آن سال،روشن آمده باشد که،از نخست،

دین را به جُز خدای گداپروری نبود:

سالی که روشن آمده باشد کز آزمون

شایسته تر،برای خِرَد ،یاوری نبود؛

وَ ،گر خطا نبود دگر یاورش ،خِرَد،

در کارِ هست و نیست،چنین داوری نبود.

ور آدمی نبود مگر رهروِ خِرَد ،

او را، هم از نخست، به دین باوری نبود.

آن سال، بهرِ ما ، بُوَد آغازِ دوره ای

که همچُنو زمانه ی روشنگری نبود.

سالی که،زآن سپس،همه چیزی چنان شود

کانگار هیچ اُمتٌی و رهبری نبود.

وَ هرچه هست می شود آن سان که گوییا

خود مسجدی نبود و در آن منبری نبود.



بیست وهفتم خرداد۱۳۹۵،
بیدرکجای لندن


*حافظ یادباد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست