سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شخصیت: بمب‌گذار


کوشیار پارسی


• اگر تروریسم به هنر شبیه باشد، شاید بتوان از راه هنر به آن نگریست تا به‌تر درک‌اش کرد. هرچه هم بکاوی و به پژوهش بپردازی، نمی‌توانی تروریست را درک کنی. اینان همیشه شوربخت یا فقیر نیستند، خاستگاه مشترک هم ندارند. می‌توانند برادر یا خواهر تروریست داشته باشند. برای شناخت ِ فردیت تروریست شاید به‌تر باشد به سراغ رمان نویس برویم و نه اهل دانش و پژوهش. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ فروردين ۱٣۹۵ -  ۱٨ آوريل ۲۰۱۶


 روز 12 فوریه 1894، امیل هانری 21 ساله در کافه ترمینوس ِ پاریس آبجو سفارش داد. اندکی پیش خواسته بود به نمایش تئاتر برود، اما بلیت گیرش نیامد. حوصله‌ی رفتن به غذاخوری نداشت. ترمینوس جای عالی بود، نزدیک ایست‌گاه سن-لازار و پر بود از کارگران که به شهر بازگشته بودند. هانری آبجو را نوشید، با پیپ فتیله‌ی بمب را آتش زد و در حال بیرون زدن، از ورای شانه به داخل کافه پرتاب کرد.
بعدها، وقتی به خاطر قتل دست‌کم یک مشتری کافه و زخمی‌کردن بیست نفر، در برابر دادگاه ایستاد، دفاعی از خود کرد که برای حمله‌های آنارشیستی – که آن زمان در کشورهای اروپایی معمول بود – به عنوان دفاعی منطقی دریادها ماند: 'بورژوای بی‌گناه وجود ندارد... می‌خواستم به بورژوازی نشان بدهم که لذت‌هاش بی‌آسیب نخواهد ماند، که پیروزی‌های وقیح‌اش با مانع برخورد خواهد کرد، که گوساله‌ی زرین‌اش، پیش از آخرین ضربه برای درغلتیدن به کثافت و خون، از ضربه‌های بسیار به لرزه خواهد افتاد.'
سه روز بعد از حمله‌ی هانری، نگه‌بانان پارک گرینویچ لندن، همان‌جا که نصف‌النهار مبدأ می‌گذرد، صدای انفجار از سوی رصدخانه‌ی پادشاهی شنیدند. مرد جوانی دیدند زانو زده با زخم بزرگ در شکم و دستی قطع شده. پیش از رسیدن به بیمارستان در گذشت و بعد روشن شد که او مارتیا بوردین 26 ساله بود که بر اثر انفجار پیش از موقع بمب زخمی شده بود. پلیس در جیب او کارت عضویت کلوپ مستقل‌ها را یافت؛ پاتوق تندروهای چپ در تاتنهام کورت رود (Tottenham Court Road) که چند هفته‌ای پیش امیل هانری در آن دیده شده بود. رسانه‌های بریتانیا به گمانه‌زنی پرداختند. بوردین و هانری همکاری داشتند؟ این حمله‌ها برنامه ریزی شده بود؟ چرا بوردین می‌خواست رصدخانه‌ی پادشاهی را منفجر کند؟ می‌خواست نشان بدهد که آنارشیسم قدرت به هم ریختن زمان را دارد؟
غریب این‌که دیری از حضور تروریست‌های آنارشیست در لندن گفته می‌شد، اما در انگلستان حمله و انفجاری روی نداده بود. این آخری گام بود شاید، اما نه چندان موفق. انگلستان استثنا بود البته، چون در آخرین دهه‌ی سده‌ی نوزدهم و دهه‌ی نخست سده‌ی بیستم، هر روز در جایی انفجاری رخ می‌داد. سوءقصد به جان ملکه‌ی اتریش، پادشاه ایتالیا، رییس جمهور فرانسه، نخست وزیر اسپانیا و ویلیام مک‌کینلی بیست و پنجمین رییس جمهوری امریکا.   
مایکل بورلی تاریخ‌نگار بریتانیایی در کتاب 'خشم و خون: تاریخ فرهنگی تروریسم (2009)' تعداد قربانیان تروریسم در روسیه تزاری میان سال‌های 1900 تا 1916 را هفده هزار برشمرده است. بیش‌تر قربانیان کارمندان دولت و ره‌گذران شوربخت بوده‌اند.
باری، آپدایک، دان دلیلو، کنراد، محسن حمید و دیگران، هرکدام به شیوه‌ی خود کوشیده‌اند به درون موجودیتی بخزند که تروریست نام دارد. حتا برای رمان‌نویس هم مشکل است فرارفتن از کلیشه و قالب. جان ِ تروریست مانع ِ راه ِ نویسنده است.
ده سال طول کشید تا جوزف کنراد به بوردین بپردازد. سال‌های پیش‌تر با دو رمان 'کاکاسیاه کشتی نارسیسوس' و 'دل تاریکی' (1897 و 1899) به نمایش پس ِ پشت ِ تمدن امپراتوری بریتانیا پرداخته بود. اهل فرهنگ لندن این دریانورد سابق لهستانی را با گشاده‌رویی پذیرفتند. با فورد مادوکس فورد دوست شد که از خویشاوندان اولیویا و هلن روسِتی بود و این دو از نزدیکان ِ نگارگر ِ پیشارافائلی دانته گابریل روستی بودند. اولیویا و هلن به سال‌های جوانی عضو تحریریه‌ی نشریه‌ی The Torch: A Revolutionary Journal of Anarchist Communism بودند.
روشنفکران به بحث درباره‌ی آنارشیسم و خاستگاه آن می‌پرداختند و این‌که در برابرش چه باید بکنند. جوزف کنراد موضع خاصی نداشت و بسته به مخاطبِ نامه‌هایی که می‌نوشت، موضع می‌گرفت؛ گو که خیلی محافظه‌کار بود. با همه‌ی توجه که به طبقه‌ی کارگر نشان می‌داد، البته. پرسش اصلی او در رمان 'مامور مخفی (1907)' این است: ایدئولوژی برخاسته از آرزوی انسانی برای رهایی از ترس چه‌گونه می‌تواند بر خشونتی تکیه کند که ابزار ایجاد ترس به کار می‌گیرد؟
اکنون اگر این رمان را بخوانی، می‌بینی یکی از بزرگ‌ترین و شناخته‌ شده‌ترین رمان‌ها درباره‌ی تروریسم است، اما بخش بزرگی از آن به تروریسم نپرداخته است. درباره‌ی رازهای میان مرد و زن است: آقا و خانم ورلوک که در سوهو فروشگاه ابزار الفیه شلفیه دارند. زن نمی‌داند شوهرش چه اندازه سهم داشته است در ماجرای رصدخانه‌ی گرینویچ و مرگ برادر ِ به احتمال مبتلا به درخودماندگی (اوتیسم) و مرد هیچ نمی‌داند زن کیست و چه می‌خواهد. این زوج 'مامور مخفی'ِ یک‌دیگرند. داستان با درام خانوادگی پایان می‌گیرد.
اما در این رمان شخصیت جانبی به نام پروفسور وجود دارد، گرچه پروفسور نیست. بمب‌ساز است و نیهیلیست به تمام معنا. جام‌اش را می‌برد بالا و می‌گوید: 'خوبی این فکر چیست که چه باید بشود در این آشفته‌ بازار.' همه را دشمن می‌بیند: قدرت‌مندان، ثروت‌مندان و نیز ضعیف‌ها و بی‌چیزان. 'چشمه‌ی همه‌ی شرها! اینان آقابالاسر چپی ما هستند – ضعیف‌ها، ابلهان، ترسوها، با جان ِ برده‌وار و قلب ضعیف. اینان قدرت دارند. پادشاهی زمین از آن ِ آنان است. از میان بردارشان، از میان ببرشان!'
ایدئولوژی‌ش منطق ندارد و این تصویر دهشت‌ناک رمان است: بی منطق و دست‌نایافتنی. در آخر رمان پروفسور با کمربند بمب، بی هدف در خیابان‌های لندن راه می‌رود و می‌کوشد به کسی نگاه نکند. 'بمب‌گذاری که بخواهد اندک تاثیری بر دیدگاه همگانی داشته باشد، باید چیزی بیش از انتقام‌جویی یا اقدام تروریستی باشد.'
جمله‌های آخر: 'آینده نداشت. آن را تحقیر می‌کرد. خشن بود. در فکرش تصویرهای ویرانی و نابودی نوازش می‌کرد (...) غیرمنتظره مُرد، چون طاعونی در خیابان ِ شلوغ'.
تروریسم به ورزشی تماشایی می‌ماند. تعداد قربانی، ندیده شدن، هیجان ِ بی هدف در ایست‌گاه مترو و فرودگاه. خود ِ قربانی مهم نیست. تروریست‌ها به صحنه نیاز دارند و برخی‌شان آگاهانه لباس مبدل می‌پوشند. با یاری رسانه‌ها به جست و جوی تماشاگر هستند، زیرا اساس تروریسم دیدن تاثیر کار بر جمعیت بیش‌تر است و نه تنها شوک حاصل از شمار ِ قربانیان. بی رسانه تروریسم هم وجود ندارد. اگر تروریسم 'صحنه‌ی تئاتر خشونت' نمی‌بود، یازدهم سپتامبری وجود نمی‌داشت. گونه‌ای برهم‌کنش میان هنر و تروریسم.   
اگر تروریسم به هنر شبیه باشد، شاید بتوان از راه هنر به آن نگریست تا به‌تر درک‌اش کرد. هرچه هم بکاوی و به پژوهش بپردازی، نمی‌توانی تروریست را درک کنی. اینان همیشه شوربخت یا فقیر نیستند، خاستگاه مشترک هم ندارند. می‌توانند برادر یا خواهر تروریست داشته باشند. برای شناخت ِ فردیت تروریست شاید به‌تر باشد به سراغ رمان نویس برویم و نه اهل دانش و پژوهش.
پیوست‌های ادبی روزنامه‌ها پس از حمله‌ی تروریستی در پاریس پر شدند از نوشته درباره‌ی رمان‌هایی که به تروریسم پرداخته‌اند. همیشه نیز چند اسم آشنا: مامور مخفی از جوزف کنراد، جن‌زدگان از داستایفسکی، بنیادگرای ناراضی از محسن حمید پاکستانی (2007)، مائو 2 (Mao II) از دان دلیلو (1991) و پلاتفرم از میشل هولبک (2001).
لیست بلندبالایی وجود ندارد. گرچه در دو سه لیست اسم از 'عالیجناب' نیز برده شده. داستان مصوری درباره‌ی اشراف‌زاده‌ی روسی که به غرب وحشی می‌رود، مرد سیاه‌پوشی پشت سرش راه می‌افتد که ادعا دارد می‌خواهد همه چیز و همه کس منفجر کند جز اشراف زاده.
چرا این لیست کوتاه؟ چرا نوشتن از تروریسم مشکل است؟
جیمز وود، ناقد نیویورکر در جستار بلندی با نام 'خویش‌کاری تخیل (How Fiction Works)- 2008' بی‌که منظورش این باشد، پرداخته است به پرسش. گفتاوردی دراز آورده از رمان 'تروریست' چان آپدایک (2003) که در آن شخصیت هجده ساله، مسلمان امریکایی به نام احمد در نیوجرسی به مدرسه می‌رود: 'سال گذشته هشت سانتی‌متر بلندتر شده است، حالا شده یک متر و هشتاد و سه سانتی‌متر – نیروهای مادی زیادی به‌ش فشار می‌آورند. فکر می‌کند بلندتر از این نخواهد شد، در این زندگی یا زندگی بعدی. شیطان درون غر می‌زند که اگر زندگی بعدی وجود داشته باشد. چه مدرکی وجود دارد برای زندگی بعدی جز کلمات آتشین و الهام‌گرفته از خدا؟ کجا مخفی شده؟ چه کسی اجاق‌اش را روشن خواهد کرد؟ کدام منبع پایان‌ناپذیر انرژی باغ پرشکوه عدن را تامین خواهد کرد، باکره‌گان سیاه‌چشم را سیر خواهد کرد، میوه‌های درشت از شاخه‌ها خواهد آویخت، چشمه‌ها و حوض‌های جوشان را تازه نگه خواهد داشت، آن‌جا که خدا، آن‌گونه که در سوره‌ی نهم قرآن نوشته، لذت جاودانه خواهد بخشید؟'
جیمز وود چندان به تروریسم نمی‌پردازد. چشم‌انداز براش مهم‌تر است. و این کارخرابی است. آخر کی باور می‌کند جوان هجده ساله در راه مدرسه و به فکر رشد سریع خودش یک‌باره می‌جهد به فکر درباره‌ی 'اگر زندگی بعدی وجود داشته باشد'؟ از نظر وود، نویسنده سر راه شخصیت‌اش سبز شده است: 'تازه چهار صفحه خوانده‌ایم و هر کوشش برای دنبال کردن صدای احمد بی‌هوده است: 'حرف‌ها، نحو و شاعرانه‌گی کلام از آن ِ جان آپدایک است و نه احمد.'
بدتر از همه جمله‌ی ' آن‌گونه که در سوره‌ی نهم قرآن نوشته' است. مسلمان واقعی که احمد باشد، باید این را بداند و لازم نیست به او یادآوری شود. نویسنده است که دارد به خواننده یادآوری می‌کند. وود می‌نویسد که این را اگر تبدیل‌اش کنی به جمله‌ای که نوجوان مسیحی در راه مدرسه به فکرش برسد، می‌بینی چه اندازه دست و پا چلفتی نوشته شده است: 'اراده تو چنانکه در آسمان است، در زمین نیز کرده شود، آن‌گونه که در سطر چهارم دعای ربانی "پدر ما" آمده است'. چنین فکری چنان در جان آدم مومن نشسته که لازم نیست کسی یادآوری‌ش کند.
وود به شیوه‌ی نوشتن پرداخته، اما به محتوا نیز اشاره دارد و این‌که از ادبیات چه استفاده‌ای می‌خواهی بکنی، چه‌گونه به یاری ادبیات دست به پژوهش می‌زنی. و گاهی نیز چه نباید بکنی. مثل بسیاری واکنش‌ها که برخی نویسندگان – انگار دنبال‌شان گذاشته و مجبورشان کرده باشند- چه در شکل داستان کوتاه و چه مقاله نسبت به روی‌داد باتاکلان در پاریس نشان دادند. به این بهانه که: نزدیک شدن به درک دلایل ِ فردی ِ تروریست؛ زیرا توانایی همدلی برای رمان‌نویس بسیار مهم است. حاصل چه شد؟ داستان‌هایی بی تنش و کنش، گونه‌ای سوگ‌نامه‌ی جوانی از محله‌ی حاشیه‌ی پاریس که می‌داند بازی ِ رشد در جامعه‌ی فرانسه را از پیش باخته است. تف می‌کند به آزادی، برابری و برادری که ثروت‌مندان ثروت‌مندتر می‌سازد، فقیران فقیرتر و آدم‌هایی چون 'من' را می‌راند. برابری برای آنان به معنای نابرابری است. برادری برای آنان هم‌نظری است در این باره که آدم‌هایی چون من تهدیدی‌اند برای جامعه. چندان مسلمان متعصب هم نیستند شخصیت‌ها (نماز نمی‌خوانند حتا) اما گونه‌ای خویشاوندی احساس می‌کنند با بروبچه‌هایی که رفته‌اند به سوریه. جامعه‌ی فرانسه از هم‌این‌ها می‌ترسد:
'از فرانسه متنفرم، چون فرانسه از من نفرت دارد. در گذرنامه‌ام نامی نوشته شده که در فرانسه به گونه‌ی زباله دیده می‌شود. این نام من است. هرگز با نامی چون من درخواست کار داده‌ای؟ من که دیگر دست کشیده‌ام از این کار. بی‌هوده است. هرگز جلوی کارمندی نشسته در باجه ایستاده‌ و قیافه‌اش را دیده‌ای در حال پر کردن نامی چون نام من در پرسش‌نامه؟ هرگز پلیس جلوت را گرفته چون از قیافه‌ات دیده باید نامی مثل همین‌که دارم، داشته باشی؟ این کار روزمره است. خیلی راحت مرا این‌جا نمی‌خواهند و روزی نیست که آزار نبینم.'
این بند بالا چیزی است که دوست داری بگویی ادبیات نیست و ادبیات نباید چنین باشد. چون هیچ نمی‌افزاید به آن‌چه پیش‌تر درباره‌ی انگیزه‌ی گرایش به تروریسم گفته و نوشته‌اند. منطقی است. خوب است. اما هم‌آنی‌ست که می‌دانی. درست مثل جمله‌ی آپدایک، گفتاوردی است از صفحه‌ی دیدگاه‌های روزنامه و یا گفت‌وگو با کارشناسان. تنها جامه‌ی تک‌گویی بر آن پوشانده شده، با اندکی چاشنی آبَکی ادبی. این جستار آکادمیک حتا نیست، جامعه‌ شناسی با ابزار ِ دیگر است.
نوشتن درباره‌ی تروریسم مشکل است زیرا فکر کردن درباره‌اش مشکل است. چشمه و انگیزه و عوامل جانبی روشن‌اند. عقب‌مانده‌گی اجتماعی، نیاز به دیده و شنیده شدن، نبود جنبش سیاسی برای دفاع از شهروندان ضعیف، فقر، ترس، فشار. کافی است واژه‌ی 'بورژوا' از نوشته‌های آنارشیست‌ها برگردانی به 'کفار'. تروریسم و کلاشنیکف به مثابه‌ی ابزار تا یک‌بار هم شده سلطه یابی بر نیروهای پیرامون.
اما هنوز یک گام عقب هستیم از دیدگاه غیرمنطقی که هیچ جامعه شناسی را یارای مقابله با آن نیست. دمی که واقعیت اجتماعی و اخلاق فردی نادیده گرفته می‌شود با آروزی کور ِ ساختن ِ بمب از خود، نابود کردن زندگی ِ خود (ایثار؟) برای کشاندن زندگی بسیاری دیگر به کام ِ نیستی. آن دم، خاص است، زیرا به ازای هر مسلمان تندرو از محله‌های حاشیه‌ای فرانسه که کمربند بمب به خود می‌بندد، ده‌هاهزار دیگر هستند در همان شرایط اجتماعی که چنین نمی‌کنند. در نوشته‌ها از تروریسم هنوز گامی به آن دم نزدیک نشده‌ایم.   
پلاتفرم میشل هولبک درباره‌ی ترس از تروریسم است و خشمی که از آن انگیخته می‌شود. ده سال پیش از روی‌داد یازده سپتامبر، دان دلیلو در مائو 2 (Mao II ) از هنر و تروریسم نوشت. رمان درباره‌ی نویسنده‌ی معروفی به نام بیل گری است که دیگر کاری چاپ نمی‌کند و او را از گوشه‌ی انزوا بیرون می‌کشند که میانجی شود برای آزادی نویسنده‌ای که بنیادگرایان به گروگان گرفته‌اند. کتابی چالش‌گر که هوش‌مندانه نوشته شده، اما دان دلیلو هم رمان را برای گفتن از تروریسم ننوشته است. از تروریسم نام برده تا درباره‌ی رمان حرف بزند.
شخصیت رمان، بیل گری می‌گوید: 'سال‌ها پیش فکر می‌کردم این امکان‌پذیر است که نویسنده بتواند زندگی درونی فرهنگی را دگرگون کند. حالا بمب‌سازان و اسلحه به دستان این عرصه را به دست گرفته‌اند.' تاکید رمان بر این است که چه‌گونه شخصیت‌ها (نویسنده‌گان و تروریست‌ها) بر تصویر درونی فرهنگ تاثیر می‌گذارند، چه‌گونه هنرمندان می‌توانند خودشان را کنار بکشند از خواسته‌های جامعه.
همین را می‌توان درباره‌ی رمان بنیادگرای ناراضی (2007) از نویسنده پاکستانی محسن حمید گفت. شخصیت رمان چنگیز چون خیلی از کارکنان حرفه‌ای تحصیل‌کرده‌ی دیگر در وال‌استریت، زندگی عادی دارد تا یازده سپتامبر که زان پس تنها ظاهر پاکستانی‌ش توجه جلب می‌کند. حمید گرایش او به تندروی را حساس و قوی شرح داده است. جامعه، چنگیز را سوی هویت‌اش، هویتی که هنوز دارد و قوی‌تر، خشمگین‌تر و خشن‌تر می‌شود، می‌راند. اما محسن حمید به همین هویت بسنده کرده و اشاره به گام سوی خشونت ندارد.
جن زده‌گان که ابلیس‌ها نیز ترجمه می‌شود، از داستایفسکی کاری است که آسان خوانده می‌شود. شخصیت‌های آن گاهی خیلی به خواننده نزدیک شده و گاه یک‌باره فاصله گرفته و ساخته‌گی می‌شوند. داستایفسکی به دنبال شخصیت‌هایی رفته که زیر تاثیر اندیشه‌ی نیهیلیستی سده‌ی نوزدهم روسیه‌اند و خط جداکننده‌ی میان خیر و شر گم کرده‌اند. گرچه داستایفسکی مثل همه‌ی شخصیت‌هاش می‌گذارد تا سرانجام تسلیم شوند به اخلاق و احساس گناه.
فکر کردن درباره‌ی تروریسم مشکل‌ساز هم هست. تروریست‌ها پس از کارشان برنمی‌گردند تا نگاه کنند به آن‌چه کرده‌اند و تندروی خودشان را بکشند زیر سئوال. نویسنده‌ی رمان می‌تواند به پیچیده‌گی احساس‌شان بپردازد، اما در واقعیت هنوز عرصه‌ای ناشناخته است.
شاید باید تروریست را در همان شخصیت پروفسور ِ مامور مخفی جوزف کنراد ببینیم. توان او برای ساختن به‌تر نیست، خود ِ هدف است و بس. درست زمانی که نویسنده مثل پژوهش‌گر به جست و جوی انگیزه می‌رود، ناچار از تروریست موجودی سطحی می‌سازد. گونه‌ای انکار ِ آن‌چه هست. تروریست‌ها شبیه می‌شوند به تیراندازان مدارس امریکا که نه از انگیزه‌ی سیاسی یا دینی بلکه از سر نومیدی دست به آدم‌کشی می‌زنند. خشونت آنان ابزار نیست، بی هدف است و به جایی نمی‌رسد. همانی که تروریست‌ها در پاریس خوب می‌دانستند. آخرین تلاش ِ تلخ ِ گروتسک تا معنا دادن به زندگی‌شان که خود نمی‌دانند چیست.
در مامور مخفی روند تندرو شدن ورلوک را از همان آغاز داستان پشت سر گذاشته‌ایم. خواننده با او به عنوان بمب‌گذار آشنا می‌شود، همین. نمی‌دانیم چرا چنین شده است. اما با یک جنبه اساسی از شخصیت‌ها آشنا می‌شویم. شاید اساسی‌ترین جنبه‌ای که نویسنده‌گان می‌توانند نشان بدهند و پژوهش‌گران نه. ورلوک موفق نمی‌شود همسرش را انسان ببیند با نیازها و احساسات. او را تنها ابزاری می‌بیند برای تمناهای خود. 'آقای ورلوک هربار که از جلوی در رد می‌شد، به سختی می‌توانست نگاه کند به همسرش. از ترس نبود. آقای ورلوک در خیال می‌آورد که آن زن او را دوست می‌دارد. اما همسرش نتوانسته بود به او این اطمینان خاطر را ببخشد.' خیلی نکته هست در 'آن زن'. واژه‌ی 'آن' بیان ِ فاصله‌ای است دست‌نایافتنی. ورلوک ِ به تمامی خودشیفته نمی‌تواند به احساسات همسرش نزدیک شود، همان‌گونه به احساسات هیچ کس دیگری هم نمی‌اندیشد. اگر این ویژگی را بگذاری کنار ِ رسالت ِ بمب‌گذاری، یک‌باره به‌تر می‌توانی بفهمی چه‌گونه می‌تواند دست به چنین کاری بزند. او تنها از اجتماعی بودن فاصله نگرفته، از انسانیت هم دور شده است.


آپریل 2016


پس‌نوشت:
چند رمان دیگر نیز هست که در جستار دیگری به آن اشاره داشته‌ام:
تروریست خوب (1985) دوریس لسینگ که به کنشگر ایرلندی پرداخته است.
هتل آرکادیا (2015) از سانی سینگ (Sunny Singh) به روایت نجات کودکی در زمان گروگان‌گیری در مومبای پرداخته است. در این رمان توجه بیش‌تر روی قربانی است.
در رمان تروریست ناشناس (2006) از ریچارد فلاناگان (Richard Flanagan) زن رقصنده‌ای را به اشتباه جای تروریست خطرناکی - در استرالیا - مورد تعقیب قرار می‌دهند.
سلمان رشدی در شالیمار دلقک به سرگذشت و روند شکل‌گیری تروریسم اسلامی پرداخته است.
رمان باغ مرد نابینا از ندیم آسلام به روایت از تروریستی پرداخته که افسران امریکایی شکنجه‌اش کرده‌اند. رمان آسلام تاثیر زیادی بر سربازان امریکایی که در جنگ عراق شرکت داشتند گذاشت، اما شخصیت رمان بنیادگرایی نیست که شکل واقعی و درست گرفته باشد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست