سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

فرصت های دموکراسی در ایران (۷)


حمید آصفی


• زمینه ها و فرصت های دموکراسی در ایران داشتن یک سیاست خارجی تعاملی و صلح دوستانه است نه تقابل. اتخاذ راهبرد ستیز با آمریکا و غرب و بدتر از آن متحد شدن با روسیه در این راستا راهبرد و سیاستی نادرست است و حتی اگر تاکتیک ها هم عالی باشند فقط زمان شکست را عقب می اندازد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۱ دی ۱٣۹۴ -  ۱ ژانويه ۲۰۱۶


اگر شکل و ماهیت تحول جوامع در حال توسعه را جریانی تحمیلی و هدایت شده توسط امپریالیسم و سرمایه داری جهانی بدانیم می تواند چند راهبرد منفی بوجود بیاورد.
اگر این تحمیل را واقعی و تعیین کننده بدانیم باید در میدانی که این قدرت ها تدارکش را از قبل دیده اند به مصاف برویم. در این نگاه نقش تحول اجتماعی و قدرت «ملی» جامعه تا حدودی به حاشیه میرود.
دومین پیامد راهبردی منفی این دیدگاه این است که تصادم و تقابل ضدامپریالیستی این جوامع اجتناب ناپذیر است و باید جامعه و کشور را همیشه در حالت آماده باش جنگی قرار داد.
سومین پیامد راهبردی منفی این است که اگر چپ سرمایه داری جهانی و دولت های امپریالیستی را بر مبنای آموزه های ایدئولوژیک روبه زوال می داند؛ درگیری با این نیروی مهاجم و تحمیل گر اجتناب ناپذیر است در حالی که نیروی ملی و خواهان عدالتِ «ممکن»، مرحله توسعه جامعه را با هزینه و اتلاف و اسقاط منابع ملی کمتری پشت سر می گذارد.
دیدگاه امپریالیسم ستیزی ناخواسته به سمت شعار نفی سرمایه داری و همه فراکسیون های آن شیب پیدا میکند و جایگاه چندان مشخصی برای بورژوازی ملی و یا به تعبیر جدید حزب توده بخش تولیدی خصوصی ارزش افزا و کارآفرین قائل نخواهد بود.
در دهه ۱۹۷۰ میلادی نیمی از مردم جهان در اردوگاه سوسیالیسم زندگی میکردند اما این الگو شکست خورد و مهمترین درس این شکست این است که با نفی سرمایه داری خودبخود به سوسیالیسم نمی رسیم و باید به نظریه های جایگزین و تدارک اقتصاد سیاسی پرداخته شود.
در ایران بعد از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم مهندس سحابی توسعه همه جانبه و متوازن را مطرح کرد و در مباحث بنیادی ملی خود نشان داد که آزادی و دموکراسی ملی و عدالتِ ممکن نقش پیش برنده طبقه متوسط و بورژوازی ملی در گذار به توسعه متوازن تعیین کننده است. ضمن آن که بحث تقسیم ثروت و توجه ویژه به اقشار کارگری و محرومان در نظرات زنده یاد موج می زند.
چپ از مرحله ملی- دموکراتیک سخن میگوید اما تضاد کار و سرمایه را چنان تعریف میکند که جایگاهی برای بورژوازی ملی باقی نمی ماند و با تاکید وسواسی خود تلاش میکند که ثابت کند بورژازی ملی وجود ندارد و یا رو به اضمحلال است.
چپ ایران زحمت کاوش در آمار و کمیت بورژوازی ملی که حدود شصت درصد طبقه کارگر ایران در آن اشتغال دارند را به خود نداده است. با یک سفری کمتر از یک ماه نیز می توان این آمار و کمیت اشتغال کارگران در این بخش را به شکل میدانی بدست آورد.
رابطه طبقه کارگر با بورژوازی ملی به مفهوم جبهه متحد کار و سرمایه نیست بلکه اتحادی است که در برابر بورژوازی واردات محور و نمایندگان سیاسی آن که در مرحله تاریخی ایران می تواند چند دهه ادامه یابد.
در باب طبقه متوسط مارکس در «هیجدهم برومر لوئی بناپارت» اشاره میکند که اگر بناپارت به قدرت رسید برای آن است که توانسته نفوذ طبقه متوسط را نابود کند و خود نقش رقیب نیروی طبقه متوسط را بازی کند. چپ ایران اگر می خواهد مقصری برای به رسمیت شناختن طبقه متوسط پیدا کند باید با مارکس دست به یقه شود!
در ایران حفظ فرهنگ و انباشت ثروت بخصوص در بخش سرمایه اجتماعی توسط این طبقه صورت میگیرد و نقش این طبقه در جنبش ها و انقلاب ایران مترقی و پیشرو بوده است. چپ ایران وقتی به طبقه متوسط آلمان و ایتالیا نگاه میکند در می یابد که این طبقه در برپایی فاشیسم و طرد جنبش سوسیالیستی نقش مهمی داشته است و به عارضه بدبینی به طبقه متوسط ایرانی می رسد.

رسوبات فرقه ای- ایئولوژیک و دشواری های دوران بلوغ
چپ در جهان مورد توجه بسیاری از مردمان شده است و به طور آشکاری شاهد گردش به چپ در مقیاس جهانی هستیم، اما چرا در ایران چپ احیاء نشده و با تابلوی خود به صحنه سیاسی نیامده است؟
دلایل فراوان و پیچیده ای برای پاسخ به این پرسش وجود دارد که دلایل چندی از آن را می توان توضیح داد.
حاکمیت ایران بخصوص بعد از پایان جنگ راست ترین سیاست های اقتصادی و انسداد سیاسی را به پیش برده و در همان حال در کشمکش با قدرت های امپریالیستی تحت عنوان مبارزات ضد استکباری و ضد سرمایه داری همیشه یک سیاست تنش آمیز با غرب را دامن زده است. این سیاست در نسل جدید و جوان تا حدود زیادی موجب بدبینی و گریز آنان از آرمان سوسیالیسم و مبارزه ضدسرمایه داری به معنای واقعی خود شده است.
نبود آزادی بیان و امکانات رسانه ای برای چپ ایران و تبلیغات نئولیبرالیستی جریان راست ایران موجب شده طیف چپ در بخش هایی از خود به آفت رویکرد فرقه ای- ایدئولوژیک و رادیکالیسم بی پشتوانه دچار شود و در نتیجه در عرصه سیاسی و اجتماعی کم اثر شده و موجب تاخیر در زایش چپ نو و نفوذ آن در میان نسل جوان گردیده است.
چپ سنتی در بسیاری مواقع اندیشه و آرمان چپ را در گروه ها و سازمانها و شخصیت های شناخته شده تقلیل می دهد. در حالی که دامنه عدالت خواهی و چپ می تواند بسی وسیع تر از این عناصر و جریانات باشد و البته این گروه ها و سازمان ها و شخصیت هامی توانند در بهترین حالت نوک کوه یخ به شمار روند. چپ سنتی نمی تواند خود را در خلا و به شیوه کشت گل در گلدان احیاء نماید. تجدید حیات چپ در راستای پارادیمی که جنبش های ضدسرمایه داری به درجاتی حاصل آن است می تواند رخ دهد. اما این جنبش ها از آسمان نازل نمیشوند بلکه نتیجه بن بست ها و انباشت تضادهای حل نشده دوره تاریخی و کنونی است و نیز محصول روند جهانی سازی مبتنی بر سلطه سرمایه و بحران های مداوم و ساختاری سرمایه داری از دهه ۶۰ به این سو است.
این جنبش ها در پرتو دست آوردهای انقلاب سوم صنعتی انفورماتیک در عرصه اجتماعی و ارتباطی و از همه مهمتر تجربه شکست سوسیالیسم بلوک شرق دارای مشخصات و ویژگی های جدیدی هستند که می تواند منبع الهام بخش برای اشکال جدیدی از مبارزه باشند. جنبش های حفظ محیط زیست، جنبش صلح و مبارزه علیه هر نوع جنگ و مبارزه با تجارت اسلحه و میلیتاریسم، برابری جنیستی وجوهی از مبارزات طبقاتی و پیچیده را تشکیل می دهد.
چپ سنتی ایران علیرغم شعار آزادی خواهی و عدالت طلبی وقتی نوبت به آزادی و نبود آن در اردوگاه سوسیالیسم می رسد به شدت دچار لکنت زبان می گردد و چون قادر به توضیح سرکوب سیاسی سوسیالیسم اردوگاهی پیشین نیست حمله گسترده تری را به بی عدالتی جهان سرمایه داری می نماید و آزادی در جوامع سرمایه داری را به آزادی بورژوازی تنزل می دهد و تقدم عدالت بر آزادی در بلوک شرق سابق را توجیه میکند.
چپ سنتی هنوز نتوانسته است افق فکری خود را از سوسیالیسم اردوگاهی رها نماید و در کنه و محتوای فکری اش ضدیت با دموکراسی و آزادی های فردی و آزادی اندیشه و حقوق بشر موج می زند. اما آنها در ایران تحت عنوان مرحله ملی- دموکراتیک شعارهایی که آزادی های فردی- سیاسی- حقوق بشری هم جزئی از آن را تشکیل میدهد، سر می دهند. ولی به روشنی توضیح نمیدهند که بعد از طی مرحله ملی- دموکراتیک باید در ایران به کدام الگوی سوسیالیستی رهنمون گردیم؟ در این باره تاکنون جواب روشنی داده نشده است زیرا چپ سنتی جسارت فکری نقد اختناق و سرکوب سیاسی در اردوگاه پیشین سوسیالیسم را هنوز درخود نیافته است.
چپ سنتی گیر افتاده در دوره اردوگاه سوسیالیسم پیشین هنوز جهان را دو قطبی می بیند و هنوز در همان پارادایم سیاست های امپریالیستی را تعریف و برای سیاست خارجی ایران و کشورهایی از نوع ما تعیین وظیفه می نماید. در جایی امپریالیسم بد (آمریکا) و امپریالیسم خوب (روسیه) طرح میشود و در جایی عقب نشینی می کند و روسیه را سرمایه داری اما امپریالیستی نمی داند و در زمانی دیگر دولت سرمایه داری روسیه به رهبری پوتین را ضدامپریالیسم آمریکا و مدافع خلق های تحت ستم می داند! لذا دستور کار سیاسی اتحاد ایران با روسیه در جنگ سوریه را تبلیغ می کند! این نوع نگاه تقابلی با امپریالیسم آمریکا ناخواسته این جریان را در اتحاد نظری و تحلیلی با راست افراطی ایران و در اردوگاه ضد دموکراسی و مخالف منافع ملی ایران قرار می دهد.

سیاست موازنه مثبت و تعاملی با همه قطب های جهانی
راست افراطی ایران در راستای دشمن تراشی دائمی با آمریکاست و در مواقعی این سیاست می تواند با قدری آمیختگی با حماقت و بلاهت عملی، کشور را به سوی ویرانی سوق دهد. این سیاست خارجی ماجراجویانه و ضدآمریکایی تاکنون در خدمت به اسارت گرفتن منافع ملی و دموکراسی ملی کشور بوده است. راست افراطی در رابطه با جنگ داخلی سوریه اعلام میکند اگر خوزستان را از دست بدهیم مهم نیست. حاضریم از خوزستان بگذریم اما از سوریه نگذریم! چپ سنتی نیز در این ماجرا از اتحاد ایران و روسیه در جنگ داخلی سوریه دفاع می کند و ناخواسته با راست افراطی در ایران همسو میگردد. اگر عرصه مهم سیاست داخلی نیروهای ترقی خواه ملی تاکید بر روند توسعه و دموکراسی و فضای باز باشد در سیاست خارجی باید شعار صلح و تعامل با جهان و همه قطب های جهانی باشد. در این راستا تجربیات چین، روسیه، اروپا، هند، ترکیه و کره جنوبی پیش روی ماست و می توان تجربه های جدید هم خلق کرد. ولی در هر حال شعار استراتژیک نیروهای ترقی خواه ملی شعار تعامل با جهان است. دوستان چپ مدافع اتحاد با روسیه باید بدانند اگر ایران بخواهد به شرق نگاه کند و با چین و روسیه همراه شود این روند نمی تواند بر اساس دشمنی با آمریکا شکل نگیرد. و قطعا در این وضعیت ایران برنده منازعه نیست زیرا کشورهای چین و روسیه در برابر آمریکا ضعیف اما در برابر ایران قوی هستند و لذا هرآن منافع شان اقتضا کند با کارت ایران بازی و روی آن معامله می کنند. در جریان بحران هسته ای دوستان چپ سنتی در هیچ جایی اشاره ای به رای محکومیت ایران در پنج قطعنامه توسط روسیه و چین نکرده اند اما از اتحاد ایران و روسیه در جنگ داخلی سوریه دفاع می نمایند.
نکته مهم دیگر آن که آیا از منظر افکار عمومی مردم ایران این خط مشی زمینه ای دارد؟
زمینه ها و فرصت های دموکراسی در ایران داشتن یک سیاست خارجی تعاملی و صلح دوستانه است نه تقابل. اتخاذ راهبرد ستیز با آمریکا و غرب و بدتر از آن متحد شدن با روسیه در این راستا راهبرد و سیاستی نادرست است و حتی اگر تاکتیک ها هم عالی باشند فقط زمان شکست را عقب می اندازد. چپ سنتی باید بداند که تنها راه ممکن که می توان راست افراطی را عقب زد ونیز گامی به سوی فضای باز سیاسی و دموکراسی برداشت بسیج و حمایت مستمر نیروهای جامعه مدنی و کنشگران ترقی خواه ملی به همراه راهبرد تعامل با جهان است. خواسته و ضرورت رابطه با آمریکا بر اساس منافع ملی بدون خوش بینی یا خوش باوری و یا وابستگی و نوکری به غرب و آمریکا را باید به یک شعار استراتژیک تبدیل کرد. همانگونه که ما با روسیه و چین ارتباط داریم همین ارتباط و تعامل را با غرب و آمریکا نیز می توانیم بر اساس منافع ملی داشته باشیم.

تهران-حمیدآصفی
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست