سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (بخش ۵۴)


ابراهیم هرندی


• فرهنگ، برنامه چگونه زیستنِ انسان در جهان است. هدف کانونی این برنامه، زیستیاری در راستای سازگاری انسان با زیستبوم خود و ماندگاری نسل اوست. ماندگاری جانوران گروه زی و فرهنگمند، در گرو هماهنگی و همایندی انسان و نیز فرهنگ و گستره زیستی اوست. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۶ آبان ۱٣۹۴ -  ۷ نوامبر ۲۰۱۵


 
٣۱۴. نگرانی های زیستبومی

فرهنگ، برنامه چگونه زیستنِ انسان در جهان است. هدف کانونی این برنامه، زیستیاری در راستای سازگاری انسان با زیستبوم خود و ماندگاری نسل اوست. ماندگاری جانوران گروه زی و فرهنگمند، در گرو هماهنگی و همایندی انسان و نیز فرهنگ و گستره زیستی اوست. اگر این چگونگی را به مثلثی مانند کنیم؛ آنگاه انسان، فرهنگ و زیستبوم، سه ضلع آن هستند. چون انسان و زیستبوم او هماره رونده و دگرگون شونده اند، شیوه های فرهنگی نیز، خیز و خوابی واکنشی دارند. چنین است که فهرست گفتمان های فرهنگی در هردوره، ویژه همان دوره است. جایگاه این گفتمان ها در آن فهرست را نیز، کمبودها و نیاز های زمان شکل می دهد. در حقیقت گفتمان های فرهنگی هر کشور، نشان دهنده کمبودها و بُحران های آن سرزمین نیز هست. چنین است که حکومت های خودکامه، هماره کوشش در پنهان کردن آن گفتمان ها و جایگزین کردنشان به گفتمان های ساختگی دارند.

در دوره قاجار، امنیت و سلامت، پُرنماترین گفتمان های فرهنگی زمان بودند و ذهن مردم هماره درگیر درامان ماندن از آزارِ اربابان و گزمگان و ملایان و غارتگران و راهزنان و قداره بندان بود. هم نیز خشکسالی های پیاپی، امان از مردم می برید و امنیت و سلامت آنان را ناپایدارتر می کرد. اگرچه انقلاب مشروطه نیز در آن دوره شکل گرفت و گفتمان های دیگری چون، قانون، عدالت، پیشرفت، آزادی و برابری را به فهرست گفتمان های فرهنگی افزود، اما امنیت و سلامت، دو مفهوم فراگیرتر و همگانی تر از دیگران بودند و در بالاترین رده آن فهرست جا داشتند.

عبدالله مستوفی درباره خشکسالی سال ۱۲٨٨ که بزرگترین خشکسالی ایران خوانده می شود، نوشته است: "...در زمستان سال ۱۲٨۷ هیچ باران نبارید و مایه های سنواتی هم تمام شده بود. قیمت نان که در اوائل سال ۱۲٨۷ بیش از یک من شش -هفت شاهی نبود، به مرور ترقی کرده و در این وقت به یک من یک قران رسید... در زمستان سال ۱۲٨٨ قیمت نان به یک من پنج قران که پانزده- شانزده برابر قیمت عادی آن بود رسید... در زمستان این سال برف و باران بی حسابی آمد، و همین بارندگی زیاد در پاره ای از جاها راه بندان کرد و بیشتر مایه تلف نفوس گردید. در بهار هم مرض حصبه و محرقه(وبا) خیلی از مردم را، اعم از بی چیز و منعم، به دیار فنا فرستاد."

در آن زمان، آدم خوری دوباره در ایران باب شد و درباره اش آوردند که:

گرانی که آدم خوری باب گشت
هزار و دویست است و هشتاد و هشت

بازتابِ هراس مردم از ناامنی و ناخوشی دردوره قاجار را نه تنها درادبیات آن دوره، که در نیایش ها و دعاهای فراگیر در آن روزگار نیز می توان دید. به گواهی تاریخ، در آن دوره بازارِ دعانویسی و رمالی و غیب گویی شتاب فزاینده ای یافت و امامزاده ها، شفاخانه های ملی ایران شدند. بخشی از ریشه های آغازِین اقتدار سیاسی ملاها را باید در این چگونگی کاوید.

در دوره پهلوی، با افزایش سرمایه های ملی و پیدایش برخی نهادهای مدنی، امنیت و سلامت به رده های پایین تری در فهرست گفتمان های فرهنگی سُریدند. در آن دوره، شهر نشینی فزاینده و شکل گیری نهادهای مدرن مانند، بهداشت، ارتش، ژاندارمری، پلیس، دادگستری، آموزش و پرورش سبب شد که گفتمان های فرهنگی از نیازهای بنیادی مانند امنیت و سلامت فراتر رود و هویت، ملیّت، پیشرفت، استقلال، استعمار، برابری و آزادی را برنماتر کند. این چگونگی درخیزشی همگانی برای دسترسی به استقلال، آزادی و برابری، به پیدایش هیولای ناخواسته و ناشناخته ای بنام؛ "جمهوری اسلامی" کشیده شد که بارِ دیگر، گفتمان های فرهنگی ما را بسوی نیازهای بنیادی فرو کاست.

اکنون کمبودِ آب و هوای سالم، کشور ما را به شیوه بازگشت ناپذیری، شتابان بسوی لبه پرتگاه نابودی می برد. اگر به مثلثِ انسان، زیستبوم و فرهنگ بنگریم، در دوره قاجار، بحران های بنیادی فرهنگی ما انسانی بود. در زمان پهلوی گرفتاری ها فرهنگی و اکنون زیستبومی. با آن همه، با آن که بوم شناسان و زیستبوم گرایان چندی است که فریاد زنان هشدار می دهند که گسترای زیستی ما از مرز نابازگشت پذیری گذشته است و ای بسا که ایران را برای همیشه ویران کند، اما هنوز گفتمان های زیستبومی، ذهنیت همگانی را درگیر نکرده اند. چرا؟

ما ایرانی ها برای همه پرسش های خودمان و دیگران، پاسخ داریم. گاه پاسخ هایمان بیشتر از پرسش هایمان است. اما من اکنون پاسخی برای این چرا ندارم.   

***

٣۱۵. درباره زبان

زبان نیز مانند فرهنگ، خوب و بد ندارد و هیچ زبانی را نمی توان بهتر و برتر از زبانی دیگر پنداشت. اما هرچه کاربرانِ زبانی در گستره نوآوری کوشاتر و سازنده تر باشند، زبانشان ورزیده تر خواهد بود. برای نمونه، زبان انگلیسی با آغازِ انقلاب صنعتی اروپا چنان ورزش و افزایش واژگانی یافت که اکنون ژرفا و گسترای آن از هر زبانِ دیگری در جهان بیشتر است. هربار که پدیده صنعتی تازه ای ساخته شد، واژگان تازه ای نیز برای قطعه ها و بخش ها و شیوه کارکرد آن ساختند. از دوربین ساده عکاسی گرفته که از بیست قطعه ساخته می شود تا چت بوئینگ ۷۴۷ که بیش از هفت ملیون قطعه در آن بکار رفته است و هر قطعه نیز نام ویژه ای دارد. برای نمونه، همان دوربین ساده عکاسی واژگان تازه ای چون لنز، عدسی، دیافراگم، سنسور، فیلم، فتو، فریم، فوکوس،فلاش، نگاتیف، پوزتیو و... را با خود آورد و بسی واژگان دیگر در پیوند با عکاسی، مانند عکاسباشی، دروبین چی، فتوشاپ، زاویه، سکانس، آتلیه، میکس، ضدِنور و لوکیشن. البته این چندی از واژگان تازه ای ست که صنعت عکاسی به زبان فارسی افزود. در زبان انگلیسی شمار ِ این واژگان بسی بیش از این است.

نمونه ایرانی این چگونگی را باید در پروژه هسته ای جستجو کرد. این پروژه واژگان تازه ای مانند؛ رآکتور، سانترفیوژ، هسته ای، پادمان، آب ِسرد، کیک زرد، بُرد – بُرد، راست آزمایی و برجام را به فهرست واژگانِ زبان فارسی افزود و واژه های دیگری مانند؛ اورانیوم، پلونیوم، ان پی تی، فکت شیت و.... را نیز سر زبان ها انداخت.

بـــله، زبان پیرو کنش ها و کوشش های اجتماعی ست. چیزی مانند دماسنج که به خیزوخواب هوا پاسخ می دهد. هرچه اقتصاد جامعه ای پویاتر باشد، زبان اش پربارتر و رساتر است.
   
***

٣۱۶. از چراغ و آینه و صدای آن حرف ها.   

شفیعی کدکنی در کتاب جنجال انگیز خود؛ با چراغ و آینه، نکته ای درباره شعر شاملو نوشته است که شایسته اندکی درنگ است. بخوانید:

" شاملو به لحاظ فکری چیزی که برای غربیان تازگی داشته باشد حتی یک سطر هم ندارد. می ماند ایماژ و رتوریک ، ایماژها هم غالبا در فرنگی مشابهات خود را دارند. پس آنچه می ماند رتوریک شاملو است که آن هم برای فرنگی رتوریکی است دستمالی شده و مأنوس. در عوض شعر این آقایان ( اخوان ثالث و قیصر امین پور)، پر از ایماژ های بدیع است که برای غربیان تازگی دارد و پر از افکار بکر و جالب برای غربیان و رتوریک فارسی که برای آنها نامأنوس و دستمالی نشده است و...

سپس آورده است که؛

ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند
کاندر تو کس نظر نکند جز به ریشخند."

موضوع انشاء: شعرِ خوب را تعریف کنید.

بسمه تعالی، البته از این موضوع چنین برمی آید که شعر خوب آن است که؛ " به لحاظ فکری چیزی که برای غربیان تازگی داشته باشد حتی یک سطر...." ، در آن باشد وگرنه صاحب اش بیچاره خواهد بود. می ماند ایماژ و رتوریک دستمالی شده و مانوس، (یعنی چه؟). اما، " شعر خوب، پُر از ایماژهای بدیع است که برای غربیان تازگی دارد و پر از افکار بکر و جالب برای غربیان و البته رتوریک فارسی دستمالی نشده." (یعنی چه؟).
پس برای همگان روشن و مبرهن است که شعر، یعنی افکار بکر و جالب برای غربیان و البته مقداری رتوریک فارسی دستمالی نشده! نمونه؟ "شعر همین آقایان (اخوان ثالث و قیصر امین پور)."

انگار که استاد شفیعی دارد در اینجا ناخواسته، شعر شاملو را ستایش می کند و شعر آن دو شاعرِ روانشاد را نکوهش. اگر شعر را سخن خیال انگیز و افسون ریز و فتنه آمیز بپنداریم، آنگاه باید بپذیریم که چنان سخنی ناگزیر از داشتنن هیچ فکر بکری نیست، چه رسد به "افکارِ بکر و جالب برای غربیان". چرا غربیان؟ حالا فارسی زبان هیچ. شرقیان چه گناهی کرده اند؟

بیاد سخن ابراهیم گلستان افتادم که درباره شفیعی کدکنی گفته است که؛

"آقای شفیعی کدکنی به هرحال تا اندازه ای سواد دارد. چقدر و در چه زمینه اش برای هیچ کس نمیشود به وجه قاطع گفت. اما سواد باید با یک روحیه ی زبل و زنده در حدِ آ نچه روز لازم دارد باشد. شما با سوادِ در حدِ پس پریروز درباره ی همان پس پریروز ی و به زمان پس پریروزی ها بگویید چندان از خط دور نیفتاده اید. اما با آن روحیه آن مقدار درک و آن مقدار ذخیره ی فهم و سواد نمیشود، یا در واقع نباید، در حدِ مسائل مدتها پس از آن دوره ی اطلاعِ خود چیزی بفرمایید. که اگربفرمایید یکجورهایی صدای تلق و تلوقِ آ ن حر فها در میآید، نفی کننده ی حر فتان میشود. ." (ابراهیم گلستان در مهرنامه شماره ۴٣)
.........................
(با چراغ و آینه ، ص ۵٣۰)

***

٣۱۷. آدم الشعرا

اگر تاریخ مردم سرزمینی نتواند ذهن آنان را به گذشته پیوند دهد تا از روندها و رویدادهای آن، دستمایه ای برای رویکرد به آینده بسازند، آنگاه می توان مردم آن سرزمین را بی تاریخ خواند. مردمی که تاریخ دارند، اما از آن بی خبرند و ناآگاهی آنان از آن سبب می شود که روزگارشان با گذشته هیچ پیوندی آینده ساز نداشته باشد، هماره در دور باطل خطاهای تاریخی خود درجا می زنند. ما چنان مردمی هستیم. چنین است که هر نسل از ما، به آدمیان نخستین می ماند که همه چیز را از آغاز می آغازد و پروسه دریافت، شناخت، ساخت و پرداختِ پدیده های جهان برای او، بی پیوند با تجربه پیشیان اش پیگیری می شود. بله، هر یک از ما که نه چیزی می خوانیم و نه چیزی از گذشته و اکنون خود می دانیم، جهان را مانند حضرت آدم، آن مرد افسانه ای تاریخ، تجربه می کنیم و چونان او، بی هیچ پیشینه تاریخی در کار جهان درنگ می کنیم. ما نیز چون از تاریخ خود بی خبریم، هر چه می کند، انگار که برای نخستین بار است که کسی چنان می کند. این دور باطل که فراگرد نسل ها می گردد و تاریخ را تکرار می کند، گردش تاریخی ما در دایره هیچی و پوچی ست. تاریخ ایران، گواهِ این چگونگی ست. برای نمونه، در گستره حکمرانی، کمتر حاکمی را درآن تاریخ می توان یافت که از گذشتگان خود چیزی آموخته باشد. همه حاکمان گذشته، از کهتر و مهتر، کم و بیش کمی ها و کاستی های همگونی داشته اند. این گونه است که می توان، هر یک از آنان را "آدم الحکما" نام نهاد، آنگونه که هر اندیشه ورز را، "آدم العلما" و هر شاعر را "آدم الشعرا".   

اگر انسان را از چشم اندازِ هویت فرهنگی اش تعریف کنیم، آنگاه می توان گفت که او وامدارِ پیشینیان خویش است؛ زینده ای که آموزه های فرهنگی پیشینیانِ خود را دستمایه ماندگاری می کند و پس از افزودن چیزی برآن ها، آن مجموعه رفتاری و کرداری را که "فرهنگ"، خوانده می شود، به فرزندان خود و به آیندگان می سپارد. این پروسه در جهان کنونی در کشورهای پیرامونی از کار افتاده است. اکنون دیگر نسل جوان در هیچ جای جهان الگوهای رفتاری و کرداری مادران و پدران خود را نمی پذیرند. در جاهایی مانند ایران، بسیاری از جوانان، نسل پیشین را سرزنش می کنند و آنان را مایه همه نگونبختی های خود می دانند. چرا؟
بازهم پاسخ را نمی دانم. البته همیشه با شنیدن هر پرسش، پاسخ های آسان ِ زیادی به ذهن انسان می رسد که همیشه نیز پاسخ-نما هستند تا پاسخ.   

***

٣۱٨. رسانه های اجتماعی

رسانه های اجتماعی مانند بلاگ ها و فیسبوک و توئیتر، گرفتاری بزرگی برای همه آنانی که اطلاعات را کنترل شده می خواهند، درست کرده اند. یکی از برآیندهای این گرفتاری این است که این رسانه ها همیشه در همه جا هستند و همه رویدادها را در زمان رخدادان آن ها، بگونه زنده در گستره جهانی واتاب می دهند. این چگونگی، مدیریت اخبار و شیوه ارائه آن را ناممکن کرده است. حکومت ها، دولت، شرکت ها و نهادهای بزرگ، خوش می دارند که خبرهای هر رویداد را با مدیریت و مهندسی، دست بندی کنند و بسته بندی کنند و هر خبر را از زاویه ویژه ای برای مخاطب خود بفرستند. برخی خبرها مصرف داخلی دارند، برخی مصرف خارجی و برخی هیچکدام.

اکنون رسانه های اجتماعی همگانی که گزارشگران آن مردم کوچه و بازار هستند، این ابزار بزرگ قدرت را از چنگ کنترلچی های رسانه ای ربوده اند. نمونه ای از این چگونگی، خبر ناگوار کشته شدن صدها راهی مناسک حج در بیابان منا بود. حکومت سعودی شیخ عبدالعزیز بن عبدالله آل الشیخ، مفتی اعظم عربستان را وادار کرد که بگوید که این حادثه مرگبار، بازتاب سرنوشت کشته شدگان بود و حکومت هیچ گناهی ندارد. گزارش و نمایش این خبر، مصرف داخلی داشت، اما جهانی کردن آن، حکومت سعودی را در گستره جهانی بی آبروتر کرد. اکنون ما هرروزه با خبرهای خنده آوری روبرو هستیم که سرچشمه آن ها سخنان آخوندهای روستایی درمساجد برای پامنبری های خود است، اما گزارش آن ها در رسانه های اجتماعی سبب می شود که گاه آن سخنان در روزنامه های پرتیراژ غربی؛ مانند واشنگتن پست و گاردین و لوموند چاپ شوند و یا در فهرست گزارش های بامدادی پرزیدنت اوباما بیایند!

.........
www.bbc.com

***

٣۱۹. حکایتِ یک شکایت: (با هادی خرسندی)

نه در قرصی که دادی هیچ تأثیرست، دکترجان
نه در حالی که دارم هیچ تغییرست، دکترجان

درون سینه ام آتشفشانی تازه میجوشد
دلم آوردگاه سرکه و سیرست، دکترجان

میان جسم و جانم خون و خونریزیست پنداری
درون کله ام پژواک آژیرست، دکترجان

روانم را بکاو از ریزش موی پریشانم
سرم با فکر یک پوستیژ درگیرست، دکترجان


به جرم اینکه روزی در جوانی خودزنی کردم
هنوز از زخم هایم خون سرازیرست، دکترجان   


من از خوابی که دیدم هیچ تعبیری نمیخواهم
ولی بیداریم محتاج تعبیرست، دکترجان

دلم خواهد که برگردم به سوی خانه مان، اما
هنوز این جاده در دست تعمیر است، دکترجان

نپنداری که با این غصه ها جا میزند هادی
دلم افسرده هست اما دل شیر است، دکترجان

(هادی خرسندی)

***

پاسخِ من:

اگر دردِ تو جانکاه و نفس گیر است، هادی جان
ز دست آن دل پرّانِ بی پیر است، هادی جان

هوایی گرشود آنی، بدانسان کافتد و دانی
دوا و قرص را در آن چه تاثیر است، هادی جان

دل است و جنگلی کردن، برای خود یلی کردن
هوادارِ دگرگونی و تغییر است، هادی جان

نمی سازد، نمی ماند، زبان ما نمی داند
نه اهل مصلحت، نه اهل تدبیر است، هادی جان

نه اهل دنگ و فنگ است و نه اهل واکس و وسمه
از این بابت تو گویی جنس اش از جیر است، هادی جان

تو که اهل کمالاتی و در بند جمالاتی
تو که قندِ تر از شعرت سرازیر است، هادی جان

تو گر دلتنگ ایرانی و خاطرخواه یارانی
دوا و قرص را دیگر چه تقصیر است، هادی جان

شکایت از روانکاهی حکایت از جدایی هاست
زبان این شکایت نیز، آژیر است، هادی جان

دلی که از خودش سلفی نمی گیرد، نمی میرد
ولی دائم بدام این و آن گیر است، هادی جان

"یکی از عقل می لافد، یکی تامات می بافد"
یکی در بندِ "ای ایران"، یکی در حالِ تکبیر است

میان آنکه ماند و انکه رفت و آن که رسوا شد
نمیدانی مگر بسیار توفیر است، هادی جان.


https://www.facebook.com/eharandi


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست