سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دو داستان کوتاه از اسلاو میروژک و ساکی


علی اصغر راشدان


• یک مشتری وارد رستورانی درجه سه شد و نهاری دو مرحله ای سفارش داد. یک ساعت گذشت و سرآخر مردی براش سوپ آورد. مشتری گفت سوپ سرد به نظر می رسد.گارسون دوباره مشغول گپ زدن شد. مشتری داد زد و او را فرا خواند تا خودش امتحان کند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣۱ شهريور ۱٣۹۴ -  ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۵


 
(۲۹جوئن ۱۹٣۰-۱۵آگوست ۲۰۱٣)نویسنده،درام نویس وکاریکاتوریست لهستانی بود.

Slawomir Mrozek
Die Suppe
اسلاومیروژک
سوپ

         یک مشتری واردرستورانی درجه سه شدونهاری دومرحله ای سفارش داد.یک ساعت گذشت وسرآخرمردی براش سوپ آورد.مشتری گفت سوپ سردبه نظرمیرسد.گارسون دوباره مشغول گپ زدن شد.مشتری دادزدواورافراخواندتاخودش امتحان کند.گارسون دعوت را اجابت کردودرجه حرارت سوپ راباانگشت اشاره ش امتحان کرد.مشتری عصبانی شدوباچنگال ضربه ای به گارسون زدوبدبختانه اوراکشت،قتل غیرعمدارزیابی شد.
   سوپ واقعاسردبود؟بنابه ادعای زننده ضربه مرگ؟مدیرمحل حرف دیگری میزد«سوپ داغ بود».مدیرمدعی شد:
«حرارت سوپ تنهابه این دلیل پائین آمدوسردشدکه گارسون انگشتش راتوش فروبردونیزبه این دلیل که یک جنازه سردضربه غیرعمدبود،حرارت سوپ راپائین آورد.به نوعی خودمشتری مقصربوده!»
    شاهدهای دیگرحرفهای دیگری داشتند.شاهدهای زیادی مدعی بودندکه چرامقتول سابق سوپ رافوت نکرده؟مدیرمحل اعتراض کردومدعی شدکه:
«برعکس،قربانی،گارسون،پیش ازفروکردن انگشت توسوپ،فوتش            کرده.چرا؟به این دلیل که میدانست سوپ داغ است ومیترسید انگشتش رابسوزاند.»
    بااین حال گارسون واقعافوت کرده؟این اظهارات میتوانست تنهادادگاه راتحت تاثیرقراردهد-متاسفانه سکوت مستمرشد.
    موقعیت متهم واقعیت پی بردن به عمل فروکردن انگشت توی سوپ به منظوراطمینان یابی راتضعیف کرد.هیچ مدرکی مبنی براین که گارسون انگشتش راتوسوپ فروبرده ارائه نداد.   
   این مرحله ازادعاتردیدتازه ای ایجادکرد:چراقربانی سوپ راباخوردن امتحان نکرده ومخصوصاانگشتش راتوسوپ فروکرده؟
وکیل مدافع ادعاکرد«به نظردادگاه،احتمالابه دلیل بی اشتهائی»
    این نظریه ازطرف مدیرمحل بااین اظهارنظرکه سوپ عالی به نظرمیرسیده،ابطال شد.امامثل همیشه فاقدپاسخ سئوالات اصولی بود:ازجمله سوپ سردبودیاداغ؟ویک جنازه به خاطریک سوپ سرد،یایک سوپ به خاطریک جنازه سرد؟جنازه سردبود،یاسوپ سردبود؟
   ادعاها ادامه یافت.آیاجرم شناسی این معمای جذاب محوخواهدشد؟ممکن است.اماتاهنوزهم آدم مطمئن است که:بهترین راه،توخانه غذاخوردن است....

۲

(۱٨دسامبر۱٨۷۰میانماربرمه-۱٣نوامبر۱۹۱۶فرانسه.)

Saki
Die offene Tür
ساکی
درباز

       دخترجوان پانزده ساله خیلی مطمئن به خودگفت:
    «خاله م الان میاد،آقای نوتل.تااونوقت بایدبه من اکتفاکنین.»
    فرامتون نوتل سعی کرده بودچیزمناسبی بگوید.ازطرف دیگر،تملق گوئی درحضورخواهرزاده دلیلی نداشت.بااین وجود،نادیده گرفتن جویای احوال خاله شدن هم بعیدبه نظرمیرسید.به هرحال،ناامیدیش تشدیدشد.ملاقات رسمی یک سری آدم کاملابیگانه آرامش اعصاب بودو نشستی ضروری وموقتامفیدمی نمود.سفرش رابه این سرزمین منزوی شروع که میکرد،خواهرش گفته بود:
«الان میتونم بهت بگم داستان چه جورپیش میره.تومیری اونجا،بدون هیچ آدمی که باهاش حرف بزنی-سرآخرم یکنواختی بازمثل گذشته اعصابتوتحریک میکنه.یه نامه هائی واسه آدمائی که اون روزامیشناختم مینویسم وبهت میدم.تااونجاکه به خاطرمیارم،آدمای خوبی بودن.»
    فرامتون حالافکرمیکردخانم ساپلتون،یاهرخانمی که توصیه نامه رادریافت کند،جزء آدمهای خوب است.
خواهرزاده پرسید«شمااینجاباافرادزیادی آشنائین؟»
    به نظردختررسیدمردبدون گفتن یک کلمه،به اندازه کافی درمقابلش نشسته است.
فرامتون گفت«باهیچ آدمی،خواهرم چهارساله توخانه کشیش زندگی میکنه،توصیه نامه هائی برای آشناهاش بهم داده.»
صدای چرخش مستمری درآخرین مرحله قابل تشخیص بود.دخترجوان مطمئن به خودباصدای عادی ادامه داد:
«درباره خاله بیچاره منم لابدبه زحمت چیزی میدونین؟»
دیدارکننده جواب داد«فقط اسم وآدرسشونومیدونم.»
   سعی کردبفهمدخانم ساپلتون ازدواج کرده یابیوه است.فضای اطاقهاظاهرابه نوعی نشان میدادمحل سکونت مردهاست.دخترجوان گفت
«تراژدی بزرگ زندگی خاله من اینه که الان سه ساله تکرارمیشه.خواهرشماآن وقتااینجا نبود.»
فرامتون پرسید«تراژدی؟»
   فکرکرده بودتراژدیهاگذرشان به این سرزمن دورافتاده نمی افتند.خواهرزاده گفت:
«احتمالا متوجه شدین،درتراس ازاون روزاکتبربازمونده.»
    منظورش این بودکه دربازآماده به باغچه منتهی میشود.
فرامتون گفت«فکرکردم به این دلیله که اینوقت سال هواهنوزگرمه.دربازچه ربطی به تراژدی داره؟»
«الان درست سه ساله مردخاله م همراه دوبرادرجونترش ازهمین دربه شکارشومی رفته وگم شده ودیگه هیچوقت برنگشتن.میخواستن برن محلی تومرداب که مناسب ترین کمینگاه شکاره.مرداب محل عبوره.اوناتومرداب فرورفتن.شایدبارون وحشتناک اون تابستونوبه خاطربیارین.مرداب که تورطوبتای شدیدم مطمئن ترین محل عبوربود.بدون این که کسی بتونه ببینه،ناگهان زیرپاهاشون فرورفت.جنازه هاشون هیچوقت پیدانشد-قضیه مصیبت باری بود.»
   صدای دختربااین کلمات اطمینان به خودراازدست دادوبه تیرگی لرزید.
«خاله بیچاره م همیشه شدیدامعتقده اونا یه روزبرمیگردن-سه مردوسگ کوچک پشم آلوی گوش آویزون قهوه ای که بااوناگم شد.اونا مثل همیشه ازهمین دربازمیان تو.واسه همین شب تاشب،تاوقتی تاریکه،درچارتاق بازه.بیچاره خاله عزیز،بیشتروقتااین قضیه رو واسه م تعریف میکنه.مردش یه پالتوبارانی سفیدروبازوش انداخت ورونی کوچکترین برادر،باصدای بلندمیخوند:
«اما برتی،واسه چی اینقدجست وخیزمیکنی؟»
اون ترانه روهمیشه میخوندکه خاله موناراحت کنه،واسه این که یه مرتبه گفته بوداین ترانه تاعمق اعصابش نفوذمیکنه.میدونین،معمولا-توشبائی اینجورساکت وآروم-حسی لرزاننده بهم غالب میشه که یه روزمرداازاین دربازداخل میشن...»
    باآخرین کلمات لرزشی اورادرخودگرفت.فرامتون احساس راحتی کرد،چراکه دراین لحظه خاله پرسروصداوباجریانی ازمعذرت خواهی ازدیرآمدنش وارداطاق شد،گفت:
«امیدوارم تواین مدت وراخوب سرگرمتون کرده باشه.»
فرامتون گفت«خیلی جالب بود.»
خانم ساپلتون باسرزندگی گفت«امیدوارم دربازناراحتتون نکرده باشه.شوهروبرادرام احتمالابایدهرلحظه ازشکاربرگردن-اونامیخواستن تومرداب پرنده نوک درازشکارکنن.فرشای بیچاره م دوباره کثیف میشن.مردای حالائی اینجورن دیگه،مگه نه؟»
درباره شکار،درباره همیشه درانتظارپرنده های نادرنوک درازماندن ودرباره چشم اندازشکاراردک درزمستان حسابی گپ زد.
    جریان برای فرامتون اسفناک بود.سعی کردتااندازه ای موفق به گوش کردن به موضوع وحرفهای شبح وارزن شودوقضیه راتحمل کندودرمانده شد.متوجه شدتنهابخشی ازتوجه میزبانش متوجه اوست.نگاهش دایم به دربازروبرویش ورهگذرهای پس زمینه چمنزاربود.حادثه ای واقعامصیبتباربود،ملاقاتش باسالگرداین شکارتراژیک همزمان شده بود.
فرامتون گفت «دکترامتفق القولندکه من آرامش دایم نیازدارم،بایدسعی کنم ازهرجورهیجان روحی وجسمی اجتناب کنم.»
    فرامتون ازاین تصورگسترده رنج میبردکه برای انهایک بیگانه کامل یاآشنائی تصادفی بود.به خاطرآخرین ویژگی رنج بردن وناراحتیش،-ازجمله تحلیل رفتن وعلاقه اش به امکانات معالجه.حرفش راادامه داد:
«گرچه شمادرموردتغذیه نظرتون بامن یکی نیست.»
«آخ!»
    خانم ساپلتون این رادرآخرین لحظه باصدائی توام باخمیازه ای سرکوب شده گفت،اماناگهان لبخندزنده پیروزوعلاقمندانه ای زد-امانه به خاطرچیزی که فرامتون تعریف کرده بود.
      خانم ساپلتون دادزد«آمدند!درست سروقت چای.ببین چی کرده ن،انگارتاگوشاشون تومرداب فرورفته ن!»
    فرامتون سراپالرزید.خواست بانگاهی مهربانیش راابرازدارد.به طرف      خواهرزاده برگشت،دخترباچشمهای وحشتزده به درتمام بازخیره شده    بود.فرامتون لبریزازترسی بی نام خودراتومبل به اطراف چرخاندوهمان جهت رانگاه کرد.
    توهوای گرگ ومیش رنک باخته سه مردازروی چمن،مستقیم به طرف دربازمی آمدند.هرکدام ازسه مردیک تفنگ ساچمه ای زیربغل داشت.یکی ازآنهایک بارانی سفیدبه خودآویخته بود.یک سگ گوش درازپشم آلوی کوچک قهوه ای پشت سرونزدیکشان میامد.بی صدانزدیک میشدند-جوانی باصدائی زمخت توهوای گرگ ومیش خواند:
«چی شده برتی،واسه چی اینقدجست وخیزمیکنی؟»
   فرامتون مثل برق عصاوکلاهش رابرداشت.دربازخانه،راه سنگ ریزی شده وباغچه به سختی برای گذرشتابزده وخروجش پیدابودند.دوچرخه سواری امتدادخیابان رامستقیم میرفت.بایدسواروسیله نقلیه ش درپشت پرچین میشدوازبرخوردباتهدیدکننده هافرارمیکرد.
    مردی که بارانی سفیددورخودآویخته بود،مستقیم به طرف درآمدوگفت:
«حالامادوباره اینجائیم،یه کمی کثیف،امارطوبت خیلی زودخشک میشه.اون کیه که بااومدن مابه طرف درفرارکرده؟»
خانم ساپلتون گفت«اون یه آدم عجیبه-یه آقای نوتل.تموم وقت تنهادرباره مریضیهاش حرف میزد.شماکه اومدین،خیلی ساده ازاطاق فرارکرد-بدون یک کلمه خداحافظی یامعذرت خواهی.آدم میتونه باورکنه که اون یه مرتبه گرفتاریه حادثه اشباح شد.»
   دختربه سادگی گفت«فکرکنم به خاطر«اشپانیل»(سگ کوچولوی پشم آلو)بود.اون واسه من تعریف کردوحشتناک ازسک میترسه.یه جائی نزدیک گانگستراموردتعقیب یه دسته سگ وحشی گورستون قرارگرفته ویه شب تموم مجبورشده تویه گورتازه کنده شده چندک بزنه وبمونه-جانوراازبالاخرخرمیکردن ودندون نشون میدادن وآب دهنشون روش میریخته.میتونم اطمینان بدم اون کنترل اعصابشوازدست داد.»
   دخترجوان استعدادی غیرعادی داشت.میتوانست ازیک نکته کوتاه یک رمان کامل بسازد....


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست