سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ورقی کهنه (ترجمه ی اثری از کافکا)


بهمن پارسا


• من روبروی کاخ سلطنتی یک مغازه ی کفاّشی دارم. کلّه سحر تازه مغازه را باز کرده ام که می بینم همه ی کوچه های ورودی این محله را افراد مسلح اشغال کرده اند. وهیچیک نیز سزبازان ما نیستند، بلکه علنا سربازان ِ "شمالی" هستند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣۱ شهريور ۱٣۹۴ -  ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۵


 ظاهرا ، در دفاع از سرزمین ما غفلت های بسیاری صورت گرفته.و ما تا کنون فقط در گیر مشغولیات روزمره خود بوده ایم، حال آنکه وقایع اخیر جای نگرانی است.
من روبروی کاخ سلطنتی یک مغازه ی کفاّشی دارم. کلّه سحر تازه مغازه را باز کرده ام که می بینم همه ی کوچه های ورودی این محله را افراد مسلح اشغال کرده اند. وهیچیک نیز سزبازان ما نیستند، بلکه علنا سربازان ِ "شمالی" هستند. آنها طوری وارد پایتخت ،که دور از جبهه هم است، شده اند که من عاجز از توجیه و تشریح آن هستم. باری به هر جهت آنها اینجا هستند، و هر روز هم بیشتر می شوند.
موافق طبیعتشان ،که از خانه بیزاراست، در هوای آزاد اتراق میکنند.ومشغول تیز کردن شمشیر ها و سرنیزه ها ورژه بااسبهاشان هستند.و این مکان ِ آرام را که همواره وبا دقتّی نزدیک به وسواس به پاکیزگی مراقبت میشود،به خوکدانی مبدّل کرده اند. ما گاهی شتابان همه ی سعی خود را معمول میداریم که برای پاکیزگی کسب خود ، دست ِ کم بوی گندشان را از میان برداریم، ولی گویا تلاشی است بیهود و عبث، به خصوص که امکان این هست که زیر سم اسبهای وحشی آنها لگد مال شویم ویا که مجروح ِ تازیانه هاشان گردیم.
آدم نمی تواند با مردم بیابانگردحرف بزند. آنها زبان مارا نمیدانند، و اصلا معلوم نیست که خودشان زبانی داشته باشند. مابین خودشان مثل زاغ ها یکدیگر را می فهمند. آدم این صدای شبیه زاغ ها را در فواصل معین میشنود. شیوه ی زندگی و عادات ما نیز برای ایشان نامفهوم وگنگ است، که البتّه آنها اعتنایی نمیکنند. آنها نسبت به هرگونه سخنی متوّسل به بروز علایم خصمانه میشوند.ما میتوانیم فک وآرواره هارا کج وکوله و حرکات دست را تفصیل بیشتری بدهیم، ولی نه آنها مارا درخواهند یافت و نه ما هرگز نایل به درک آنها خواهیم شد.آنها اغلب شکلک در میاورند، در این لحظات میشود سفیدی چشم ها و کفی را که از دهانشان بیرن میریزد دید،غرض آنها از اینکار نه ترسانیدن ما میباشد و نه هیچ معنای دیگری بر آن مترتب است، این در طبیعت آنهاست.به هرچه نیاز داشته باشند بر میگیرند.نمی شود گفت که اینها به زور در رفت وآمد هستند، پیش از آنکه آنها چیزی را کشف و مال خود کنند، ما پراکنده شده و رفته ایم و همه چیز را برایشان واگذاشته ایم.از دخیره [موادغذایی]نیزبخش عمده یی را بردند. ولی مثلابا توجّه به کاری که با قصّابی روبروی مغازه من مرتکب شدند، من از کاری که بامن کردند شکایتی ندارم. همینکه او جنسش را [گوشت] وارد کردبیابانگردان همه ی آنراتکه پاره کرده و بردندو بلعیدند.اسبهاشان نیز گوشت میخورند، اغلب دیده میشود سواری در کنار اسبش درازکشیده و هردواز یک تکه گوشت تغذیه میکنند. قصّاب در کمال نگرانی جرات متوّقف کردن حمل گوشت را ندارد.البتّه ما متوّجه اوضاع هستیم وبرای کمک به او درکار جمع آوری پول هستیم.کسی چه میداند که اگربه این بیابانگردان گوشت نرسد چه تغییری در روحیه شان پدید خواهد شد،تازه کسی چه میداند که اگر همه روزه هم اینها گوشت بخورند روحا دچار چه احوالی خواهند شد.یکی از این روز ها قصّاب فکر کرد چرا باید زحمت سلاخی را به خود تحمیل کندو به همین جهت یک گاو را زنده به میان میدان آورد.نباید دوباره دست به چنین عملی بزند.به مدّت یکساعت ته کارگاهم روی زمین دراز کشیدم،تماما پوشیده در لباسهایم،وپتوها و بالشها همه ی اینها برای اینکه، ضجّه ی گاوی را که این بیابانگردان، در او افتاده واز هر طرف با دندانهاشان تکه پاره های گوشت گرم را می کندند نشنوم. بالاخره زمانیکه من جرئت کردم بیایم بیرون خیلی وقت بود که آرامش به میدان باز گشته بود، وآنها مثل مستها که دور یک بشکه ی شراب ولو شده باشند در اطراف لاشه ی گاو از پا درآمده و استراحت میکردند.
در آن لحظه ی بخصوص به خیالم رسید که من شخصِ امپراتور را پس ِ یکی از پنجره های قصر دیدم،ایشان معمولا هرگز به این قسمتهای بیرونی اقامتگاه خود نمیاید،چرا که اختصاصا در محل باغ درونی زندگی میکند، امّا ایندفعه آنجا بود ، ایستاده در پسِ یک پنجره،و به نظرم رسید، با سری افکنده به تماشای اوضاعی که مقابل کاخ وی در جریان است می نگرد.
«چه خواهد شد؟» این پرسشی است که همه ی ما داریم.«تا به کی باید این بار گران وعذاب را تحّمل کنیم؟ کاخ سلطنتی توّجه بیابانگردان را جلب کرده بود، ولی از این فاصله قدرت یورش به آن را نداشتند. دروازه قصر بسته است و گارد محافظین که زمانی به شیوه یی رسمی در پشت نرده ها پاس میداند اینک از هم پاشیده است. حالا پاسداری از وطن به عهده ما بود ، کسبه و صاحبان حِرَف، ولی این وظیفه از عهده ی ما خارج بود، گذشته از این هرگز دارای چنین مدعایی نیز نبودیم. درهر حال سوء تفاهم شده وما باخته ایم.»
                -------------------------------------------------------------
این اثر از فرانسه ترجمه شده، و عنوان را همانگونه که در زبان فرانسه معنا میدهد برگزیده ام، هرچند که در زبان انگلیسی آنرا به "دستنوشته یی قدیمی " ترجمه کرده اند. ۲۰سپتامبر ۲۰۱۵


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست