سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

خانه اجدادی


لقمان تدین نژاد


• سهم من از حراج خانه‌ی اجدادی یک مشت سکه‌ی دو ریالی، پنج ریالی، یک تومانی بود و چند اسکناسِ پنج تومانی، ده تومانی، بیست تومانیِ تاخورده؛ اسکناس‌های کهنه‌ی سبز و سرخ و نیلیِ مُزَیّن به تصویر‌های شاهنشاه، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ شهريور ۱٣۹۴ -  ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۵


برای اشرف دهقانی

 سهم من از حراج خانه‌ی اجدادی یک مشت سکه‌ی دو ریالی، پنج ریالی، یک تومانی بود و چند اسکناسِ پنج تومانی، ده تومانی، بیست تومانیِ تاخورده؛ اسکناس‌های کهنه‌ی سبز و سرخ و نیلیِ مُزَیّن به تصویر‌های شاهنشاه، تونل کوهرنگ، پل کارون، و کشاورزانی که تا کمر خم شده بودند و داشتند قباله‌ی یک هکتار زمین خود را از دست مبارک اعلیحضرت می‌گرفتند.
در جریان حراجِ خانه‌ی اجدادی من کم سن و سال تر از آن بودم که نیازی به حضور من در دفترخانه‌ باشد یا گرفتن رضایت و امضا و اثر انگشتِ من. بعدها در یک پیش‌ از ظهرِ داغِ اوایلِ خُرداد آمده بودند و بدون هیچ توضیحی سهم ناچیز مرا داده بودند دستم. همین.
سهم من از حراج خانه‌ی اجدادی به سرعت رفت برای چند سینمای فردین و بیک‌ایمانوردی و جان وِین و آذر شیوا و الیزابت تایلور و چند ساندویچ کالباس در آنتراکت های بین دو پرده، یکی دو کتابِ «خرمگس» و «سه قطره خون» و گزیده‌ی شاهنامه، و «بررسی دین از راه دانش» و «مناظره‌ی دکتر و پیر» و چند کتابِ دیگر در همین مایه‌ها. از آن بیشتر چیزی سرم نمی‌شد. نمی‌گویم بعدها شد. ته مانده‌ی سهم من هرچه بود رفت برای یک رادیوی ترانزیستوریِ دستی.
یک رادیوی دو موجِ کوچک که در بعد از ظهر‌های داغِ شهرِ جنوبی انگار فقط از آن صدای گرفته‌ی خواننده‌یی در می‌آمد در مایه‌ی اصفهان به همراهیِ کمانچه‌ی غم‌انگیز نوازنده‌یی تریاکی، یا آوازهای سُکر آورِ دیگری از همان دست بر قصیده‌ها و غزلها و مُسَمَّط‌ها و ترجیع بندهایی در سَبْک‌های از مُد افتاده‌ی خراسانی و هندی و غیره، مال قرنها پیش از پیداییِ نیما و شاملو و کسرایی.
البته رادیو میهن‌پرستان هم بود که بروم در گوشه‌ی زیرزمین دور از چشم و گوش ساواک میزان کنم روی موج کوتاه ردیف ۴۱.۶۰ و گوش بدهم به صدای دبیرِ تبعیدی که تا همین یکی دو سال پیش درس می‌داد در دبیرستان‌های پَهلَوی و بیست و پنجِ شهریور. که گوش بدهم به دفاعیات زندانیِ معروفی که خانه‌اش همین یکی دو محلّه بالاتر بود مُشرف به رودی که از ازل در آن بستر جاری بود و که همیشه کف کرده، خروشان، موج زنان، خودش را به صخره‌ها و آسیاب‌های قدیمی می‌کوبید و شتاب می‌کرد که هرچه سریع‌تر برسد به دریاهای دورِ آنسویِ آفاقِ جنوبی. که گوش بدهم به خاطرات این چریکِ مرد، یا آن دختر چریک که همیشه شروع می‌شد با دِکلَمه‌ی،
«ایران وطن من،
از خلیج خونینت
تا کوههای سر بفلک کشیده‌ی مغرورت
صدای پارس سگان زنجیری شنیده میشود. . . »
خاطراتی که سادیسم‌ها و جانی صفتی‌ها و شکنجه‌‌‌های ساواک را ترسیم می‌کرد بر جوانانی که «بیدسرخی» و بِرِشت و گورکی و مانیفست خوانده بودند و اسلحه برداشته بودند علیه سرمایه، خریدهای میلیارد دلاریِ اسلحه، حضور مستشاران نظامیِ بیگانه، و گسترش زاغه نشینی و حلبی آباد نشینی، و که فقط و فقط به بهروزیِ کارگران و دهقانان و فرودستان می‌اندیشیدند؛ کسانی که از جهان سوره‌های توبه و محمد و اَنفال سر برآورده جهد می‌کردند با رساله‌های «راه انبیا» و «امام حسین» و اصل اجتهاد «جامعه‌ی بی‌طبقه‌ توحیدی» بنا کنند تا که مستضعفین وارث جهان گردند.
امروز بعضی از غروبها که از پنجره‌ی کهنه‌ی کُلبه‌ی دورافتاده‌ی خود به آبهای انتهایی‌ترین اقیانوس‌های جهان خیره می‌شوم، ناخودآگاه بیاد رادیوی ترانزیستوریِ دو موج خود می‌افتم. رادیوی کوچکی که هنوز کاملاً از آن بهره‌مند نشده، چند سالِ تند گُذر پس از حراج خانه‌ی اجدادی و دریافت سهم ناچیز خود، برای همیشه از دست دادم به همراه صدای دبیرِ تبعیدی و خاطرات آن دختر چریک.
بقایایِ له شده‌یِ رادیوی ترانزیستوریِ من حتماً باید جایی در یک سرزمین دور مدفون باشد زیر صدها تُن زباله در حاشیه‌ی یکی از شهرهای شلوغِ پهنِ بی‌هویّت، و جسدِ تیرباران شده‌ی دبیرِ تبعیدیِ شهرستانِ داغ جنوبی پرت افتاده در یک گودالِ کم عمقِ حاشیه‌های جاده‌هایی که همه از دم به قم و مشهد و شهرک‌های زیارتی ختم می‌شوند. مشکل کسی بداند کجا. بعید می‌دانم حتی کسی چهره‌ی مسخِ دادستانِ انتصابیِ ‌رهبرِ مخوفِ انقلاب را یادش بیاید.
آن دختر چریک نمیدانم امروز در کجای جهان ایستاده است و از کجا همچنان دوره میکند شب را و روز را، هنوز را. در کجای جهان از پشت یک پنجره‌ی تَرَک خورده خیره مانده است بر سیاست‌های ابتذالی، مبارزین ابتذالی، شعارهای ابتذالی، افکارِ ابتذالی، فیلمهای ابتذالی، موسیقی‌های ابتذالی، جوانان ابتذالی، پیران ابتذالی، میانسالان ابتذالی، و استحاله‌ خود فراموشیهای ابتذالی. در آن دورترها در منظر او شاید مردی که از چهره‌اش نوعی شکستگیِ زودرس بیرون می‌زند پوشیده لای یک پالتویِ بلندِ‌ نیمدار با متانت از پیاده رو رد می‌شود با پاکت کوچکی از سبزی و نان باگِت و شرابِ سرخ.
گاهگاهی برخیها برایم از خانه‌ی اجدادی خبر می‌ آورند. می‌گویند از جلوی آن که رد شده‌اند سر درِ آن تَرَک برداشته بوده، پلاکش زنگ زده‌ شلخته از یک میخ آویزان، و بالای دیوارِ آن چند بوته خارِ خشکیده. می‌گویند درختهای اوکالیپتوس و نارنج باغچه‌ی آن از سالها پیش خشک شده رفته. می‌گویند همسایه‌های قدیمی اکثرا درگذشته‌اند و آنهایی که مانده‌اند بیشترها شکسته و افسرده. گاهی می‌بینی یکیشان دارد غرق در افکار خود سُر سُر سُر کفش‌های از مُد افتاده‌ی خود را بر کفِ کوچه می‌کشاند و در سمت خیابان گم می‌شود. اصلاً متوجه حضور تو نمیشود که حالا بشناسد یا نشناسد پس از اینهمه سال. می‌گویند تقریبا تمام خانه‌های کوچه دست بدست شده است. صاحبان تازه معلوم نیست از کجاها آمده‌اند و اگر اصلی، نَسَبی، و ریشه‌یی هم داشته باشند. لحن صحبت خیلی‌هایشان اوباشانه است و کلماتِ جدید نامأنوس بکار می‌برند، سلوک و حَرَکات و مَنِش‌هایشان نازل است و بچه‌ها و نوجوانانشان بی‌هویّتی‌های خاصی از خود نشان می‌دهند شبیه بزرگترهایشان.
تردید ندارم که در یکی از همین شبها که در کابوسِ خانه‌ی اجدادیِ خود غرقه هستم، و از تأثر حراجِ بیرحمانه‌ی آن به آن قیمت نازل، سهم ناچیز خود از آن، و یادآوریِ گویندگان و خاطره نگارانِ رادیوی‌ له شده‌ی خود این پهلو آن پهلو میشوم، دریا دزدانه دزدانه بالا خواهد آمد و مرا به همراه کُلبه‌ی مختصر چوبی شناور خواهد ساخت بر امواج. ساعتی پیش از سپیده که از خواب آشفته‌ی خود می‌پرم هرجا نگاه می‌کنم همه دریاست؛ آبهای عمیقی که تا آخر جهان به موج زدنها و بازتاب دادن نورِ خیره‌کننده‌ی خورشید بر سطح پرتلاطم خود ادامه خواهند داد. از دور پژواکِ گُنگ صداهای آدمیان و جویبارها می‌آید و برگها و پرندگان، بر دیوار خانه‌یی در فرح‌آباد آثار انفجار و سوختگی دیده می شود، قیافه‌های مشکوک در حال تردُّد هستند دور و بر خانه‌یی در قلعه مرغی، جوانی در کمرکش کوچه‌ی آب‌منگُل به سمتی می‌گریزد، و از خانه‌ی امنی در خیابان بهار فریادهای سادیستیِ یکی با درد‌آلوده‌‌ی دیگری در می‌آمیزد. تا دمی که کُلبه‌ی مختصرِ چوبی نیز خود هزار تکه شود و فرو رَوَد در اعماقِ یکی از گردابهایِ هول‌ انگیزِ پیشِ رو.
امواجِ هردم به ساحل می‌کوبند و هنوز کاملاً نرسیده جذب ماسه‌های خیس می‌شوند تا دمی دیگر که باز از سر ‌گیرند. در آن دوردورها پرندگانِ دریایی چرخ می‌خورند بر فرازِ یک گرداب، تشویش‌آلوده جیغ می‌کشند، قدری دور می‌شوند، تردید می‌کنند، و باز برمی‌گردند چرخش‌های بی ترتیب خود را از سر می‌گیرند.

لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۲۰ آگوست ۲۰۱۵


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست