سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بیاتِ تِه رون


بهمن پارسا


• ما اگه کفتیم عزیز ، عاشِقِتیم،
نه دروغ بود ، نه کَلَک.
هنوزَم عاشِقِتیم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ شهريور ۱٣۹۴ -  ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۵


  بایاد و برای "مش قاسم اسکلت" که هرچه کتاب در نوجوانی خوانده ام از او به کرایه میگرفتم. به هفته یی دو ونیم ریال.
***
ما اگه کفتیم عزیز ، عاشِقِتیم،
نه دروغ بود ، نه کَلَک.
هنوزَم عاشِقِتیم.
تُف به این بخت ِ سیا
که به جز بُز بیاری
واسه ما چیزی نداش!
نه که تقصیر ِ تو باشه، نه عزیز
هَمَش از بخت ِ منه!
پدرم خواب ِ یه چیزایی می دید
نَنَم اونوَخ خواب ِچیزای ِ دیگه.
پدرم حتّی واسم جای ِ مطبّم دیده بود!
زنش امّا واسه ما
دنبال ِ دخترِ (هاجر نَنِه بود)!
میدونم
هاجر و خوب می شناسی تو،
نازنین ِ دختری بود-نور به قبرش بباره-
نمی خام بی خودی این حرفو دِرازِش به کونم.
نه نمی خام
بی خودی
این حرفو
دِرازِش به کونم.
گفتم آخر مگه سربازی تکونی بده اوضاع ِ مارو،
که خودت خوب میدونی
افتادیم (چل دختر).
اولِش نامه نوشتیم که عزیز
یه دوسالی واسه ما صَب می کونی!؟
که جوابی نیومد.
نامه ی بعدی نوشتیم که جیگر،
نکنه از چش تو افتادیم؟!
جواب ِ نامه ی اصغر هَپَروت
بعدشم محمود ِ آواره و میرزایی رسید.
ولی ما جزو ِ فراموش شده ها بودیم و بس.
نه خیالِت بِرِسه
با دو ،سه تا نامه تموم شد کار ما؛
ماه چارم که رسید
جمع ارسالی کاغذ های ما
از سی و نُه تا گذشت!
****
نصفه شب بود که داشتیم واسه تو
نامه ی چلّمی را مینوشتیم.
پادِگان ساکت و خاموش
گروهانها همه خواب.
ما تو آسایشگا، لبه ِ تختِ زِوار در رفته،
که یهو
دیدم از گوشه ی آسایشگا
استوار محمودی آروم آروم
بیصدا ، پا ورچین
طرف ما میادش.
تا رسید بالا سرم گفت:
پسر، مگه خاموشی نیس؟
چرا بیداری تو!؟
-استوار محمودی ام آدم ِ با حالی بود-
چون جوابی نشنید از دهنم گفت: ببین بِت چی میگم،
اگه تو فکری که برگردی و اون منتَظِرت مونده باشه،
بی خیال اینطوری نیس.
آخه دختر که رسید، اگه شوهر نکنه می ترشه!
دختر از پونزه به بالا مایه ی دردِ سره
زود باهاس ردِش کرد.
ما جوابی ندادیم
تو دلِمون میگفتیم:
اینو باش، نمی دونه گل ِ ما
مثّ ِ گلای دیگه نیس! -ولی بود-
دو سه روز بعدِ همون شب
به هزار دوز و کَلَک،
اولش راهی بهداری شدم
صبح بعدش ته رون.
-کاش ویرونه نشی ای ته رون-
****
نَنَمون تا ما رو دید گف:
ننه جون خیره، چطور شد اومدی؟!
صُبونه حاضره چیزی میخوری؟
ما ازَش پرسیدیم:
نَنَه از سیما خبر داری شما؟
نَنَمون گف: ننه جون تخم مرغ نیمرو کنم؟
باز گفتیم :نَنَه جون، شما از سیما خبر داری یانه.
نَنَمون دادجواب:
تا که اینجا بود و می دیدمش آره ننه جون!
ما ازش پرسیدیم:
یعنی چی؟ مگه اون اینجا نیس؟!
نَنَمون گف:
یِه سه ماهی میشه اون شیرازه،
شووَرِش ارتشیه
نه که شیرازی باشه
ولی کارش اونجاس.
****
ما الان دور و وَرِ پنجاهیم
عزب اوغلی ،تنها.
دو سه روز پیش که از کوچه گذر میکردیم
دخترای تو رو دیدیم.
یکی شون گف:
سلام احمد آقا!
آتیش افتاد دلِمون
سوختیم و خنده کنون
حال و احوال کردیم.
یاد ضرب المثل(سیب دونصف) افتادیم!
می بینی
ما هنوزعاشقِتیم.
یاد اون روزا به خیر
یاد اون شبها به خیر!
استوار محمودی رو ، خدا حفظِش به کونه،
یا اگه مرده بیامرزه خدا،
توگوشم زنگ میزنه حرفِش هنوز.
ولی ما سر حرفیم هنوز:
گل ِ ما ،مِثّ ِ گلای دیگه نیس،
هنوزم عاشقتیم
هنوزم عاشقتیم.
****
اوت ۱۹٨۷بروکسل


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست