سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

قصیده ی پایانِ کار


اسماعیل خویی


• هر دم از امروز به فردا ی ما
بنگرم و بینم کای وای ما:

کآنچه گذشته ست جُز آغازه نیست
از گذرِ مرگ به دنیای ما: ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۵ شهريور ۱٣۹۴ -  ۶ سپتامبر ۲۰۱۵


 
به دوستِ گرانمایه ام،
دکتر ماشاالله جانِ آجودانی


هر دم از امروز به فردا ی ما
بنگرم و بینم کای وای ما:
کآنچه گذشته ست جُز آغازه نیست
از گذرِ مرگ به دنیای ما:
زآن که برون جَسته ست از شیشه، باز،
جنّ فرادادی* آبای ما.
گشته حجابِ رخِ خورشید و ماه
سایه ی تاریکِ هیولای ما.
مانده ز ناگاهی ی دیدارِ او
مَنگ، چه نادان و چه دانای ما.
در کُنش و در تپش و در روش،
کُند شده دست و دل و پای ما.
دست شکسته وش و پا بسته وار،
بادلِ سرد از همه سودای ما،
خیره در اوییم، به ناباوری،
ما همه، چه پیر و چه برنای ما.
اَه که بشر نیست سزاوارِ تو:
جانِ زمین، مادرِ تنهای ما!
دیدی ، با دیده ی خورشید و ماه،
خیره سری های هویدای ما.
بر تو عیان آمد، چون آفتاب،
پستی و خودخواهی ی رسوای ما.
با همه بخشندگی ات، مادرا!
نیست تو را دیگر پروای ما.
بر تنِ زیبای تو بر جا نماند
هیچ، جز آسیب، ز یغمای ما.
از تو رسیده ست به ما هر چه نیک؛
بر تو رسیده ست بدی های ما.
خلعتی از ما تو نکردی دریغ،
با همه کوتاهی ی بالای ما.
جز تو نبوده ست خدابانویی:
اینت پرستیدنِ بایای ما.
یاورِ مایی و خداوند، لیک
سوی فلک رفت "خدایا"ی ما.
جنّی برتر ز برین آسمان،
شد بُتِ دانا و توانای ما.
بود چنین ، تا که به دانش رساند
تجربه هامان و خطاهای ما.
پس، بفکند آن جن در شیشه ای
دانشِ فن پرور و زایای ما؛
وز قَفَسِ ترس رهانیدمان
با خردِ سفسطه پیرای ما.
این همه را نیک به یاد آوَرَد
مُسلم و ترسا و نصارای ما.
لیک، به عصری که، در آن- ای شگفت!-
بر سرِ مرّیخ بُوَد پای ما،
شیشه ی جن دستِ خمینی شکست:
وآن هم با خواهش و با رای ما!
بی که بدانیم که در شیشه چیست:
اُف بر نادان و به دانای ما!
وینک از شیشه برون جسته است
جنِ فرادادی ی آبای ما.
آه از آن شادی ی پر شور و کور!
وای از آن جهلِ فریبای ما!
ماه شد آیینه وزآن بر دمید
چهره ی جادوگرِ رعنای ما.
پر بگشودیم سوی آسمان:
عرشِ خدا مقصدِ والای ما:
بی خبر از آن که سوی دوزخ است
پرّشِ پُر شورش و غوغای ما.
"داعش"،"القاعده"،"بوکوحرام"،
هر سه، نشان اند ز فردای ما.
بیندمان مُرده هم امروز نیز،
بخردی ار باشد بینای ما.
نیست امیدی به رهایی،چو گشت
من، من و من، من، من و من مای ما.
لشکرِ اسلام به هر جا رَوَد،
تنگ تر آید به جهان جای ما.
آنچه گذشته ست جُز آغازه نیست
از گذرِ مرگ به دنیای ما.
گر که نتازیم بر او با همان،
جان نَبَرد نیز یکی تای ما.
آن"همه با هم" که بگفتیم و شد
"هیچ" از آن حاصلِ آرای ما،
اینک، اگر معجزه باید، بُوَد
بیشتر از مُعجزه کار آی ما.
یک نشویم ار همه با هم به رای،
وای به آینده، به فردای ما!

بیست و دوم تیرماه ۱٣۹٣،
بیدر کجای لندن

 
*پیش از این هم گفته ام که من واژه ی "فراداد"را به معنای و به جای واژه ی"سنّت" به کار می برم.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست