سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چرا خـرد ِ ســا م، سـنگی بود؟


منوچهر جمالی


• چرا خـرد ِ ســا م ، سـنگی بود؟ چـرا معـنای ِ واژه « سنگ »، واژگونه شد فرهنگ( فـر+ سـنگ) پـرسیدن = پرا سنه = فرا+ سـنگ. آسن خرد = خردسـنگـی = خردِ پُـرسـنـده. خـردِ سـنگی ، یا خـردِ هَـمـپـُرس ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۴ آذر ۱٣٨۵ -  ۲۵ نوامبر ۲۰۰۶


 
هنگامیکه درجُـستجو، بینشی درخــرد انسان ،
  بَــرق مـیـزنـد، بـایـد ، جـشـــن بـگـیـرد
 
گوهر ِ خـرد انسان ، پـُرسیدن
و هـمـپـُرسی (= باهم جـُستن)است
 
روشـنی ، از«جـُستجـوکردن باهـم »
نـــه کسب نور
از« یک مرکزانحصاری روشنی »
 
 
درشاهنامه، مسئله « جستجو، و پیدایش بینش وروشنی، ازجستجو» ، درداستان ِ «شاه دوّم اسطوره ای ایران » ، هوشنگ طرح میشود ، ولی ما، دراثرآنکه معنای کلیدی « ســنـگ » را درفرهنگ خود، گم و فراموش کرده ایم ،   زود ازآن، رد میشویم و ناآگاهانه ، فرهنگ خود را، با نادیده گیری ، پایمال میکنیم .
هوشنگ، همان« بهمن»، « خدای خردِِ پـُرسنده وجـوینده» و « اصل همپرسی » ، و« اصل بینش وروشنی درروند زایش » است ، که بُن هرانسانی است، ونام دیگراو، « َاسن بـغ ، یـا سـنـگ خـدا »   بوده است .
« پـُرسیدن » ، به معنای « جُستن و آزمودن » است . فطرت یا بُن هرانسانی، « خـرد پرسنده » ، یا « اندیشیدن برپایه جستجوکردن درتاریکی و آزمودن »است .
معمولا انسان ،   هنگامی چیزی گرانبها یا ضروری را گـُم کرد ، طبعا احساس گم کردن، اورا رها نمیکند،   ودر پی گمشده اش ، که برای زندگیش ضروریست ، به جستجو می پردازد، تا به هرگونه شده ، آن را باز بیابد . سقراط و افلاتون ، جستجوی بینش را ، چنین گونه جستجوئی میدانستند . چنین جستجوئی ، زیر فشار« نیازبه ضرورت » است، و« درد جدائی است که اورا میآزارد و به طلب میگمارد ». این اندیشه در عرفان ایران نیز بازتابیده شده است، هرچند با اندیشه اصلی جستجودرایران ، درتضاد بوده است . فرهنگ ایران ، از جستجوکردن وپرسیدن ، دیدی، کاملا متفاوت با این شیوه جستجو داشته است. فرهنگ ایران ، « گوهر ِهرعملی وهر اندیشیدنی »   را ، جستجوکردن میدانست ، چون «جستجو » برایش ، به خودی خودش ، شادی آور بـود . انسان ، «عمل » نمیکرد ، تا دررسیدن به « هدف و غایتی، فراسوی خودش » ، شاد بشود . وقتی شادی ، فقط هنگام رسیدن باشد ، در پیمودن راه رسیدن ، درد اشتیاق، وشک درامکان رسیدن هست.   « سعادت » ، درفرهنگ ایران ، در پایان زندگی وعمل ، نبود . سعادت وخشنودی ، درخود ِ جستجوکردن ، درخودِ عمل کردن ، درخود ِ اندیشیدن بود . عمل و اندیشیدن، باید درخودش و ازخودش ، شادی زا باشد . عمل برای رسیدن به یک هدف معین ، برای رسیدن به سعادت و غایت ، نیست ، تا در راه رسیدن به آن ، انسان ، تحمل هرگونه دردی و عذابی را بکند . بدینسان ، با نهادن « غایت » ، در آینده بسیار دور، یا درآخرت و ملکوت، ودرپایان زمان وتاریخ ، یا در فراسوی این جهان ، زندگی درگیتی ، دوزخ برای عذاب کشیدن میشود . ادیان نوری و فلسفه ها و ایدئولوژیهائی که عمل را، برای رسیدن چنین گونه غایت هائی، میدانند ، زندگی را ، که « راه دراز رسیدن بدان غایت» میشود، تهی ازخشنودی و سعادت و   شادی میسازند .
« جـشـن ســده » که امروزه ، معنائی بسیار سطحی پیدا کرده ، جشنی برای یک « رویداد تاریخی بزرگ » ، یا برای « رویداد یک معجزه آسمانی » ، یا جشنی برای « پیدایش آتش، درماقبل تاریخ » نبوده است . اینها ، همه سطحی سازی وبی معنا سازی فرهنگ ایران است.این جشن، معنای حقیقی« جشن را بطورکلی» ، معین میساخت . جشن ، شادی برپیدایش و زایش روشنی ازجستجوی خود انسان، درتاریکی است . این جشن ِ پیروزی انسان در اصالتش بود . این جشن ، بیان پیدایش بینش ، از جستجوی خود انسان ، وزایش روشنی ، ازهمپرسی انسانها باهم دراجتماع بـود . وقتی یک حقیقت یا بینش برای انسان ، درجستجویش ، برق میزند ، باید برای پیدایش ِ چنین آذرخشی از روشنی ، جشن بگیرد . جشن حقیقی ، جشن اصالت انسان در آفریدن روشنی ازخودش هست .
« رام » که « روان » هر انسانی میباشد ، خدای جشن، وخدای شناخت، و اصل جستجو، و« اصل رسیدن به آنچه میجوید، یا یقین ازخودش »، هست . او میگوید که « نام من ، جوینده است » ، به عبارت دیگر، گوهر روان انسان ، « جویندگی و یا پرسیدن » است . روان انسان هست که میداند که به هرچه میجوید ، میرسد، و این بیان « یقین کامل ازرسیدن به روشنی و بینش درجستجوکردن » است   . « رام » میگوید که: « ازآن روی ، جوینده ، نام   من است ، که من به هردو آفرینش ، آفرینش سپند مینو و آفرینش انگرمینو مـیـرســـم » - رام یشت- اوستا .
روان انسان ، یقین دارد که میتواند « همه اضداد و گوناگونیها » را باهم درجستجو ، پیوند بدهد و به هم بـرساند . « پرسیدن که جستن باشد »، درپی آفریدن پیوند ، یا« به هم بستن، و باهم موافق ساختن » هست ، که روزگاری دراز، « سنگ » خوانده میشد ، و رد پایش هم درواژه ِ « سنجیدن و سنجه » ، وهم در واژه « سنج زدن » باقی مانده است. باید ازخود پرسید که سنجیدن دراندیشه ، چه ربطی به « سنج نوازی» درجشنگاه ها وبازیگاه ها با نقاره و دهل دارد ؟ همین« سنج »   که « سنگ » باشد ،درفارسی به معنای « کفل وسرین مردم و حیوانات » نیز میباشد. افزوده بر این « سنجاق = سنج + آک» ،   سوزنی است برای بهم متصل ساختن دو پارچه .   درکردی ، به ارزیابی کردن وبه آزمودن ( تجربه کردن ) سه نگاندن میگویند . درکردی ، هم به « جوالدوز» ، و هم به « مـیـخ » که دو چیز را به هم میکوبند و متصل میسازند، « سـنگ » گفته میشود ، چون معنای اصلی « سنگ » به هم دوختن ، به هم بستن ، به هم یوغ کردن ( یوج = یوژ= یوز) بوده است .« میخ » ، از ریشه همان واژه « آمیختن ومهر» پیدایش یافته است . و برای « متصل کردن دو قطعه تخته یا فلز» بکار برند . یابه « آهنی = آسنی » که درآن ، نقشی که برروی زر و پول است کنده باشند، و به سکه بزنند ، تا نقش، برفلز برای همیشه بماند ، « میخ درم یا دینار» میگفتند . به خرقه درویشان ،« میخی» یا « هزارمیخی» میگفتند، چون خرقه مهر است . « میخ دوز» شدن ، دوخته شدن ومستحکم شدن و پیوسته شدن با میخ ، برجائی است . میخ ، اصل اتصال است .
نک جهان درشب بمانده ، میخ دوز
منتظر، موقوف خورشید است و روز   مولوی
درتاریخ بیهقی میآید که : « خیمه،   مُـلک است ، و ستون ، پادشاه، و طناب و میخها ، رعیت »   این رعیت است که خیمه حکومت را بر زمین ، بطور محکم ، متصل واستوار میکند . به همین علت درکردی ، به میخ کلفت ، « سنگ »   گفته میشود .   چون معنای اصلی سنگ ( اسن =   )، همین « اصل بستن و پیوستن » بوده است . سنائی میگوید :
هردوگیتی را نظام از« راستی » دان ، زانکه هست
« راستی » ،« میخ وطناب ِ خیمه » نیلوفری
در ویس ورامین میآید که خدا ،
دو گیتی را ، نهاد ، از « راستی » کرد
به یک موی ، اندرآن ، کژّی   نیاورد
چون « راستی» بیان پیوستگی کامل، در روند پیدایش خدا درگیتی، یعنی ، میان روئیدن ِ بیخ وبُن ، و شاخ و برگ وبر درخت هستی ، شمرده میشد .
« رام » ، که بخشی از« فطرت یا بُن انسان وبُن کیهان » است ، وخدای جشن ساز و رامشگر است، اینهمانی با« اصل شناخت درجستجو و پرسیدن » دارد . درست ، اصطلاح ِ پـرسـیـدن ، بهترین گواه برچنین اینهمانی ِ « ۱- جشن و ۲- شناخت در روند جستجوکردن»   هست .
  ازاین رو نیز بود که اصطلاح « پـُرسیدن » ، معنای « جستجوکردن » داشت ، چون واژه « پرسیدن fra+saanka= pra+sana » چنانچه دیده خواهد شد،از واژه «=saanka=sana   سنگ » ساخته شده بود .   « پرسیدن، یا جستجو کردن» ، زهـش وتراوش روشنی ،از« جشن آمیزش و اتصال دوچیزیا دوکس باهم » بود . انسان، وقتی چیزی را حس میکند ، جشن امتزاج و اتصال وجفت شدن   ،وعروسی با محسوسش را میگیرد .   و این دید ، درهمین روایت موجود از هوشنگ، درشاهنامه ، زود، چشمگیرمیشود . هوشنگ ، نمیرود چیزی را که گم کرده است ، بجوید ، بلکه بـه شکار چیز ِنامعلومی میرود . انسان درشکار، به جستجوی چیزی میرود ، ولی نمیداند ، « چه را » دقیقا میجوید ، وچه را خواهد یافت، ازاین رو در رویا شدن با آنچه یافته ، به شگفت میافتد . ازاین رو، پـرسه زدن وبوکشیدن ( یوزیدن= جستن) و یافتن، ازسوئی با گمان زدن، وازسوی دیگر، با شگفتی درآنچه ناگهان ، وارونه انتظار خود ، می یابد، کار دارد   . پرسیدن ، پرسه زدن است .
شکار، بدنبال چیزی نسبتا مجهول رفتن است . شکارکردن ، پیکر یابی اندیشه « جستجو کردن » بوده است . انسان ، شکارچیست ،چون همیشه بدنبال چیزهای نامعلومی که ناگهانی پدیدارخواهندشد، میرود . شکارکردن ، سائقه جستن نامعلوم ازپیش را همیشه نگاه میدارد .   شکار رفتن ، بدنبال پیدایش چیزهای ناگهانی و غیرمنتظره است که انسان را به شگفت میاندازد .
« یوز » که به معنای جستن وتفحص   کردن است ، به « یوز پلنگ »   اطلاق میشود، که جانوریست که مانند سگ شکاری وبرای شکار کردن ، بکارمیبرده شد، و بنابر تحفه حکیم موءمن وسنگلاخ( میرزا مهدی خان استرابادی ) ،   درترکی ، به یوز، « پـارس » گفته میشود .   علت هم اینست که « پارس = فارس » ، همان واژه « پرسیدن » است . فـارس ها ، خود را « پارس = جوینده= شکارچی » میدانستند ، نه « دانا و پیشدان وفاضل و علامه وازهمه چیز آگاه » ، چون « پرسیدن » را ، گوهر « خرد و اندیشیدن » میشمردند . خرد ، درپرسیدن و جستن و آزمودن آنچه در گیتی هست، میاندیشد . درکردی ، « پارسه » ، گدائی کردن است . واژه « گدا » هم دراصل ، « جستجوکننده با ابرام» بوده است، وسپس ، معنای منفی گرفته است .
« یوز» ، به سگ شکاری نیزگفته میشود که با بو کشیدن درزیر بوته ها و صخره ها ، شکار را میجوید . داستان هفتخوان رستم نیز که « هفتخوان خـود آزمائی » اسـت ، بـا « شکارکردن رستم » شروع میشود . اینهمانی یافتن پدیده شکارکردن، با جستجو کردن ، ازسوئی با خود واژه « شکار= اشکار= اشکیر» ، سروکار دارد . در سغدی به دنبال کردن چیزی یا کسی ، یا به همراه با خود بردن دیگری را ، eshkar اشکر، گفته میشده است . shkar پیگیری کردن و راهنمائی کردن است . واژه « شکار= اشکار» ، مرکب از دوبخش است . پیشوند « ا ِ شـه aesh »   بنا بربارتولومه، به معنای « جستن ، یا چیزی را جستن » است .   به « جستنی »   aeshe   گفته میشده است . پسوند « اشکار= شکار» ، واژه « کارو کردن » است . پس خود واژه « شکار» ، به معنای « جستجو کردن ، کارجویندگی انجام دادن » است . اینست که هوشنگ درشاهنامه ، که اینهمانی با « بهمن = خرد فطری انسان دارد، که ازانسان، زاده میشود » ، ، درجستجو، که همان شکار کردن است ، به « روشنی » ، که بینش باشد،   میرسد .
دراین روایت ، هوشنگ با روبرو شدن ناگهانی با ماری سهمناک، مجبورمیشود« سنگی » پرتاب کند، و ازبرخورد این سنگ با صخره سنگینی ، بدون انتظار، ناگهان ، برقی زده میشود ، و فروغی ازاین تصادم ، پیدایش می یابد، که هرگزپیش ازآن، نمیشناخته است .
فروغی پدید آمد از هردو سنگ
دل سنگ ، گشت ازفروغ ، آذرنگ
هرانکس که برسنگ ، آهن زدی
ازو ، « روشنائی » ، پدید آمدی
هوشنگ ، روشنی را که پیش ازآن ، نمیشناخت، وگم هم نکرده بود ، بی هیچ انتظاری ، درجستجوی در تاریکی مجهولات، و برخورد با چیزی ناشناخته ، می یابد . درواقع « جشـن ســده » ، وارونه آنچه شهرت یافته ، « جش پیدایش روشنی و بینش ، ازجسـتجوو پرسش درتاریکی» است که بنیاد فرهنگ ایران بوده است . گوهر ِمسئله شناخت و بینش ،   « خرد پـُرسـنده = خـرد جـویــنـده peresa+khratu» ، است ، روشنی و بینش ، فقط از« خرد پـُرسنده » میدرخشد . چنین « خردی » که « خرد پرسنده یا جوینده » باشد، درفرهنگ ایران ، که فرهنگ زال زرو رستم است ،   به کلی ، با « خردی » که در آموزه زرتشت ، و سپس در الهیات زرتشتی   میآید ، فرق دارد . هوشنگ ، کسی ، غیر از « بهـمـن= هومَـن = هـخـامـن » ، یا « اصل خرد پرسنده   ، یا خردی که برپایه جستن و آزمودن ، میاندیشد ، نیست ، که بینش وروشنی را ، درتاریکی های جستجووپرسش می یابد .
بهمن ، خودش « اصل نادیدنی و نا گرفتنی» دربُن یا فطرت هرانسانی است . به همین علت ،« بهمن » ، دراین فرهنگ ، به شکل « ارک و یا دژ ویا حصاری که ناگرفتنی ونادیدنی هست ویا دروازه اورا نمیتوان یافت وباقهرنمیتوان آن را یافت وگشود » نمودارمیشود ، که هیچ قدرتی ، با تهدید وقهروزوروپرخاش وجهاد، نمیتواند ، بدان راه یابد . چنین « ارک و دژ و حصاری»، درضمیر هرانسانی هست . بدینسان ، ضمیر هیچ انسانی را نمیشودبا تجاوزگری و تهدید و« روشنگری » ،   تسخیرو تصرف کرد ، و در اختیارخود آورد . هویت انسان ( هـوی هویت ، پیشوندِ نام هومن است ، که گنج نهفته یا نطفه زاینده درزهدان وجود انسانست ) این بخش تصرف ناپذیر، از همه قدرتها و ادیان و ایدئولوژیها و ... درانسان ، گوهر « آزادی هرانسانی » است .
« بُن یا فطرت نوآفرین انسان که سرچشمه آزادی » است ، دسترسی ناپذیر وگزند ناپذیر از همه متجاوزان است . روشن کردن آن هم ، تجاوزو پرخاشگری و قهراست .
گوهربهمنی هیچ انسانی را نمیشود ، خلق کرد، ونمیتوان اورا عبد و تسلیم خود ساخت، و نمیتوان گوهر ژرف انسان را ، « وسیله و آلت   غایت خود»، ساخت . « فطرت یا بُن بهمنی هر انسانی» ، چنین « ارک و ارکه و- اخو axw - یا هخه ای » هست . این« بُن» یا «ارکـه» یا « اخـه = هـخه »هست ، که « سرچشمه آزادی » هرانسانی است، چون درپیوند دادن ودوست کردن باهم ، عمل و اندیشه و روشنی را میآفریند .
واژه « آزادی » ، درفرهنگ ایران ، از نام « همای چهـر آزاد » گرفته شده است ، که همان « ارتا » یا سیمرغست ، که خدای زال زر، و مادرو دایه وجفت اوست.« آزادی » ، چه رابطه ای با سیمرغ دارد ؟   وجودی ، « آزاد» است ، که « بُن واصل آفریننده ونوزا ومبدع » است . هما، « چهر آزاد »   بود . چهرآزاد ، مرکب از دو واژه« چهر+ آزاد» است .« چهر»   « تخم و دانه و بذرو اصل ذات و بُن وریشه ومنشاء و فطرت » است که « صورت و چهره و سیما وشکل ومنظر و نشان »   میشود . این روند پیدایشی بُن به براست که با هم جفتند (=سنگ ). درکمال، آغازنوو اصل نو آفرینی هست . پسوند « آکات aacaat» که سپس تبدیل به واژه « آزاد » ، شده است، میتواند دوگونه معنی شود . یکی آنکه « آکات » همان خود « کات = کت = قت = کهت »   میباشد . دوم آنکه میتواند « آک + کات » بوده باشد و دراین صورت به معنای « تخم کات »   است . کات ، که درکردی به معنای « کله و جمجمه » هست همان « که ت » هست که یونجه میباشد و نام دیگرش ، « حنده قوقا = اند کوکا » است که به معنای « تخم ماه » است .ماه ، چشم آسمان که اینهمانی باخرد ( بینش درتاریکی) دارد،   نخستین پیدایش بهمن است ( *** ) . کات ، مجموعه سه کات ( که واژه سیکاد = چکاد شده است ) ، سه منزل آخرماه است ( رام جید+ ماتراسپنتا + بهرام ) که تخمی هست که بردرخت زمان ( سی روزماه   ) روئیده است، و ازآن ، زمان از نو و گیتی ازنو ازآن میروید، و جهان ، تازه   میشود . بدینسان ، « آزاد » و« چهر آزاد » ، به معنای آنست که حاوی « بُن وفطرت » آفرینش جهان و زمان ازنو» هست . درسانسکریت به آسمان واتر که ماده لطیف و روانیست که جهان را پرمیکند و همچنین به برهما ، اکاسا aakaasaa   گفته میشود، که همین واژه آکات میباشد . به خدای آسمان آکاششا aakaasheshaa گفته میشود . سیمرغ یا هما یا ارتا، خدای آسمانست که تحول به زمین (ارض + earth+Erde)   می یابد ) .   آک ، پیشوند « اکوان واکومن » است . ازآنجا که بهمن ، « خرد پرسنده » بوده است ، چنین خردی که با پرسش میخواهد ازتاریکی به روشنی برسد ، سازگار با آموزه زرتشت و الهیات زرتشتی نبوده است ، ازاین رو ، این تصویر بهمن را نپذیرفته اند .بهمن زرتشتی باید سرتا سپید و روشنی باشد ، نه دورنگ و پیسه ( جزع ) و سنگ . ازاین رو این بخش خرد پرسنده ، تبدیل به « اکوان دیو » شده است ، ودرست رستم که دلبسته به چنین بهمن و خردی بوده است ، بدین کارگماشته میشود که این خدا را بکشد . آسمان ، « اسن asan» خوانده میشده است، که همان واژه « سنگ » است . آسمان از « خماهن » است . «خم آهن » دراصل « asan+xwan   »   است . « خوان » همان « اخو، اخوان axwan+axw » است که دارای معانی   خرد و خواست و نیروی زنده کننده   و وجود و جهان است. به این « سه تائی که آمیخته باهم درآسمان و دربُن انسان باهم آمیخته بودن » ، اخو = اک = ارکه = اخ = اهو گفته میشد. به همین علت به هما ، « همای خـُمانی » گفته میشد . آسمان ، زهدان این بُن آفریننده خرد و زندگی وهستی » بود . به همین علت ، « خم » را جانشین ِ«خوان» ساخته اند ، چون « خُم » همان « خام = قام » است که « نی ونفیر» میباشد که اینهمانی با زهدان و بُن دارد . آسمان ، سنگ = اسن است .   چون« سنگ »، معنای « زهدانی را دارد که نطفه، درآنست تا پرورده و زاده، یا روشن شود » . نان سنگک ، نیز برای آن سنگک ( سنگ + آک ) است ، چون خمیر،   تخمی است که در تنوریا داش ، که اینهمانی با زهدان داشت ، پخته میشود . هنوز در سجستانی ، سنگک ، به معنای رحم و زهدان است. پیدایش و زایش ازسنگ، که اینهمانی با « پیدایش بینش و روشنی از تاریکی پرسیدن و جستن » داشت ، شیوه تفکر زال زر و سام بود . نزد میترائیان نیز، میتراس ، از« سنگ » زاده میشد . زرتشت ، میخواست درست خط بطلان روی این « پیدایش ازسنگ یا زهدان » یا « پیدایش روشنی از پرسش وجستجو » بکشد . آسمان از« خوان اسن » هست . « اخو » که بُن آفریننده جهان باشد ، همان واژه « اخی » و « هخی hakhi »   است که به معنای « دوست و رفیق » است. هخامنی hakhaamanis به معنای « کسی است که در راه دوستی میاندیشد » . هخما hakhma به معنای دوست و دوستی است . هخمن hakhman ، دوستی است . هخامنشی هاو نیایشان ، بدین علت خودرا هخامن و هخامنی نامیده بودند . هخدرا به معنای « انجمن و اتحادیه و جمعیت » است . چون « اخ = هخه =   اخو » که بُن آفریننده جهان و انسان باشد، « اصل دوستی و پیوند » هست . پس « آسمان = آسن = خوان اسن » ، به معنای « سنگ » یا « زهدان» یا « سرچشمه مهر و دوستی و پیوند » است .
بازرتشت ، جنبش تازه ای درتاریخ بشریت آغازشد، که درادیان نوری و الاهان نوری دیگر، این جنبش ادامه یافت . اهورا مزدا ، مرکز انحصاری کل روشنی شد ، و هرآفرینش نیک و پاکی ، از روشنی، آفریده شد . اینکه گفته میشود جایگاه اهورا مزدا، روشنی بیکران «   an+aghra»   است ، به معنای روشنی است   که از زهدان نمیآید (= زاده نمیشود ).   یا بسخنی دیگر، اهورامزدای زرتشت ، مانند الله اسلام ، لم یلد و لم یولد است . «aghra » که به « نخستین »، ترجمه میشود ، « آگر» است، که همان « آذر» باشد، و به معنای « کفل وسرین یا تهیگاه » درفارسی، و به معنای « آتش » در کردیست. درواقع « اغره= ا + غره » ، همان « گرو= غرو = نی » است، که مبدء و منشاء هستی شمرده میشد    .
  و با این روشنی بود که بایستی هرچیزی وهرانسانی ، تا به   بُـنـش، روشن ساخته شود . درکل هستی ، نباید منطقه ای تاریک بماند. هرجا تاریکست، منطقه چیرگی اهریمن و آفریده ازاهریمن است که وجودش ، بر خلاف « خرد برگزیننده زرتشت» ، وبر ضد روشنی است . « روشن کردن و روشن شدن » ، پدیده ای مقدس و متعالی ساخته شد ، ودراین تقدیس و تعالی یافتن ِ پدیده ِ روشنی ، فراموش ساخته شد که ، « دژ و حصار و ارک آزادی ومهرکه ازخود ، روشنی را میزاید » ، « تصرف ناپذیرهست ». ولی ، اولویت اندیشه روشنی ، نمیتوانست ، منطقه ای تاریک را درجهان و دروجود انسان ، تحمل کند، و میبایستی آننها راهم تسخیرکند، تا دراختیارو انضباط آورد .  
کارروشنگران ، چه امروزه ، وچه در سده ها و هزاره ها پیشین   این بوده است وهست، که « هرچیزی را تا به بُنش »، روشن سازند ،   وچیزی را که « تن به روشن شدن نمیدهد » ، از تاریکان و اهریمنان بشمارند . ولی « روشن ساختن هرچیزی » ، که در نخستین دید ، کاری بسیارستوده میباشد ، برای آنست که بتوان تاژرفای هرچیزی را ، در زیر اختیار و تصرف خود آورد .   روشنکردن هرچیزی ، متلازم با زدون مهر و پیوند و آفرینندگی درژرفای آن چیزاست . روشنی روشنگران ، از همان روز پیدایشش ، اینهمانی با « تیغ بـرّنده و یا نیزه سوراخ کننده » داشته است . روشنگری ، با چهره مقدسش ، همراه و همگام « قدرت » میباشد .   « روشنی » ، « قدرت » را مقدس و متعالی میسازد . هر قدرتی در تاریخ ، خود را اینهمانی با « اصل روشنی » میدهد ، تا مقدس ساخته بشود. روشنگر امروزی ، یا خدای نوری دیروز ، میخواهند نه تنها ، سطح وجود هرکسی ( آگاهبود) ، بلکه « ضمیرو درون هرکسی » را تصرف کنند، و زیر قدرت خود درآورند، و« فطرت انسان= بُن» را کنترل پذیرسازند . آزادی انسان ، با« نیروی زایندگی و آفرینندگی درمهر ِانسان » ، درتاریکی ، اینهمانی دارد . اینست که آزادیخواهی ومهرورزی ِ فطری انسان ، این خطرخود را ، بلافاصله حس میکند ، و شروع به تاریک ساختن خود ، شروع به پرده ویا « دیوارساختن به دور خود » ، شروع به تاریک ساختن باطن خود، در زیر ظاهرروشن خود، میکند ، تا اززخم ِ تیغ برّنده و نیزه درونسوز، مصون بماند .« ظاهر» ، دیواروپرده وزره وحصارودژمیگردد . ازاین پس، انسان ، نمیتواند، به معنای اصیل درفرهنگ ایران، راست باشد. راستی، پیدایش و زایش گوهر و بُن است . ازاین پس، بینش وروشنی ازانسان ، نمی زاید .
همه روشنگران ، میکوشند ، ضمیر تاریک انسان را، به هرترتیبی شده ، تسخیرکنند ، چون « ازخود ، روشن شدن انسان » ، بزرگترین خطر وجودی آنهاست. آنها هنگامی ضمیرانسان راروشن کرده اند ، که اوراعقیم و نازا ساخته باشند . او نباید، ازخود، روشنی را بزاید    .
دراثر تازش روشنگران دینی و روشنگران غیر دینی و قدرتهای سیاسی و اقتصادی ، باطن (= بخش آفریننده و زاینده و آزاد انسان ) ، از ظاهر انسان ( آگاهبود انسان ) بریده و ارّه میشود . ازاین پس ، « آزادی و سرچشمه زایندگی ومهر انسان » ، مطرود و به تاریکیهای دسترسی نا پذیر درون ، تبعید میگردد ، تا تیغ تیز روشنی ، درباطن و گوهر انسان ، نخلد و اورا آجیده نسازد . سرچشمه های روشنائی، که با نامهای زیبای « هدایت و ارشاد و بیداری وروشنگری » و عرضه کردن « تنها راه راست »، خود را میستایند و مقدس میسازند ، درواقع « نخستین اژدها یا اژی = ضد زندگی » هستند . پیآیند این پیکارهزاران ساله ، داستان هوشنگ درشاهنامه است ، که بوسیله موبدان زرتشتی ، تا ممکن است ، تحریف و مسخ ساخته شده است ، ولی برغم این تحریف ومسخسازی ، هنوز « فرهنگ زال زری » ازشکافهای آن میدرخشد . این داستان ، داستان « بهمن ، خداوند و یا اصل   خرد پرسنده » درایران بوده است، که با تصویر« بهمن » درمتون زرتشتی ، بکلی فرق دارد   .
 
بهـمن ِآتـش فـروز
یـا
خـرد نـوآور، درنـوزائی هستی ِخود
 
درشاهنامه ، « هوشنگ » ، همان « بهمن ِ آتش افروز» هست . این هوشنگ درشاهنامه است که « آتش را   ازسنگ میافروزد، و فروغ، یا روشنی را پدید میآورد ». « فروغ » ، ازهمان ریشه « افروختن » است ، که « روشن کردن » باشد . به سخنی دیگر، هوشنگ ، از « سـنـگ » ، « روشنی » را پدیدمیآورد . و بلافاصله ما به فکر چخماق و سنگ آتش زنه و بهم خوردن یا سائیدن دوسنگ میافتیم . ولی درست همین اندیشه ای که فوری به ذهن ما میآید ، برضد مفهوم اصلی « سنگ» است . « پیدایش روشنی از سنگ » ، حاوی معنای « ازخود ، روشن شدن ِانسان » بوده است . روشنی از زهدان وجود خود ِ انسان که « سنگ » نامیده میشده است ، پیدایش می یافته است .خواه ناخواه ، هیچکدام از ادیان و تئوریهای   استوار بر« رهبری برگزیدگان » ، چنین اندیشه را نمی پذیرند ، و با آن دشمنی میکنند . درست الهیات زرتشتی ، همین کار را نیز کرده است . دراین بررسی دیده خواهد شد که گوهر« فرهنگ » و « پرسش» و « شناخت » و « خرد » و « نوزائی ونوشوی اجتماع » و « سامان دادن اجتماع » با همین مفهوم « سنگ » رابطه گوهری دارند . اینست که بررسی درواژه ِ « سنگ »، بررسی « اصالت انسان در معرفت » و « اصالت خرد پرسنده ، درفرهنگ و سیاست و اجتماع وارزشگذاری اخلاقی » هست .
  درکردی ، « سنجر» که دراصل، همان واژه « سنگر» میباشد ، به معنای «   شعله بلند آتش» هست و« سنجران » ، شعله ورشدن آتش است،وسنجراندن،افروختن تنوراست(فرهنگ کردی فارسی، شرفکندی ).
  دربرهان قاطع، این رد پا باقی مانده است که بهمن و عـنـقـا (= سیمرغ ، که همان ارتا میباشد )، آتـش فـروزنـد . ازسوی دیگر، نام گیاه بهمن ، « حسن بک اوتی » است( فرهنگ گیاهان، ماهوان ) ، که نشان میدهد که بهمن ، « اسن بغ = سنگ خدا » نیز نامیده میشده است . پس شکی باقی نمی   ماند که ، هوشنگ ، همان بهمن است .   
« پـیـدایـش روشـنـی از سـنـگ » ، هنگامی معنای اصیل خود را باز می یابد ، که بدانیم چه پدیده هائی درفرهنگِ سام ( گرشاسپ و خانواده اش زال و رستم) که درشاهنامه ، « سام سنگی »   خوانده میشود ، از« سنگ» ، پیدایش می یافته اند ، و معنای اصلی ِ« سـنـگ = اس » چه بوده است( آسمان = اس+ مان=اسن) . درسجستانی ( خـُمک ) ، سنگک ، به معنای « رحم یا زهدان » است . درکردی به سینه ، و جوالدوز و میخ کلفت ،« سنگ » گفته میشود. دراردو واژه « سنگ » ، دخیل ازسانسکریت است   ، و دارای معانی ۱- جامعه و۲- اتحاد   و اجتماع ، مشترکا باهم کاری را کردن ، با همدیگر و دست بدست هم، کاری را کردن، و کاروان میباشد .   سنگا ، شیپور وشاخ (=سرو horn ابزار بادی موسیقی ) میباشد که مانند نی ، اینهمانی با زهدان داده میشده است . « سنگت sangat-sangati» به معنای جماع و همآغوشی ، و مجموعه، و اجتماع ، و نیایشگاه ، و ارکستر..   است .« سنگی sangi» ، به معنای همراه و رفیق و همکاراست . در فارسی ، ردپای آن در واژه « سنگم » و« سنگمبر» و« سنگار» مانده است . سنگار، به معنای همراه و رفیق باشد . همچنین اگر دوکشتی در دریا باهم براه روند ، سنگار هستند . « سنـگـم » ، همراه و رفیق ، و اتصال و امتزاج دوکس یا دوچیز را گویند .« سنگمبر» هم ، همان معانی « سنگم » را دارد . علت اینکه زهدان، سنگ یا سنگک بوده است ، آنست که زهدان ، حاوی جنین یا نطفه ( دوگیان) تصور میشده است .    واژه « سنگ » به نیایشگاه بودائیها و به پیروان بودا نیزگفته میشود( قریب ) .   
واژه« سنگ » ، دراصل سانسکریت « gha + sam»    میباشد . Gha گه ( گه هـ   درکردی ) ، به معنای بند نی و انگشت + مچ ( چون بند است ). بند نی ، اصل پیوند یک بخش ازنی، به بخش دیگرنی، و « اصل آفریننده بخش تازه نی» شمرده میشود . « سم » که نام « سام سنگی ، سام نریمان » هست ، درسانسکریت دارای معانی ۱- یا ۲- همراه ٣- تمام ۴- هم ۵- اتحاد ۶- کمال ۷- بهم پیوستن ٨- تمامیت ۹ – پیش آهنگیست . سامیا ، دارای معانی برابری + تساوی + یکی بودن + توازن + اندازه + حالت طبیعی + عدالت + بی غرضی + یکنواختی است .   بنا براین « سنگ » طیفی ازمعانی ازجفت شدن و متحد شدن و آمیختن و پیوند یافتن دو چیز برابرباهم ، ودراثر این آمیزش ، آفریننده ومبدع شدن و توازن وهمآهنگی یافتن است . این یک واژه کلیدیست، که طیفی پربارو غنی از معانی ایجاد کرده است . این اصطلاح ، اصطلاحی نظیروهمسرشت اصطلاح « همزاد   » و « یوغ » بوده است . ازاین رو ،   الهیات زرتشتی ، مجبور بوده است که، یا گستره معانی سنگ را ،   بکاهد، وغنایش را بزداید،   یا معنایش را تحریف ومسخ وزشت کند. ولی برغم این راهها که پیموده است ، رد پای معانی « سنگ » ، در اصطلاحات بنیادی فرهنگ ایران ، به شیوه ای در این متون ، باقی مانده است. این آزمون مایه ای ، درهمه نامهای « سنگ » ، تکرارمیشود . مثلا در کردی به « سنگ » ، « ته وه ن » گفته میشود .   « ته وه نه » ، سوزنیست که با آن لحاف دوخته میشود .   « ته وه نه دان » ، دور هم جمع شدن است .   « ته ون » ، بافتنی است . « ته ونگه ر» ، بافنده است . سنگ، اصل وسرچشمه پینوند دادن و اجتماع است .
بررسی در پدیده هائی که نامشان در پهلوی و اوستائی ، ازواژه « سنگ » ساخته شده اند   ، معانی ژرف و آفریننده « سنگ » را نشان میدهند، و ما از این راه ، با پیوند گوهری پدیده های :
  ۱- « خـــرد وچشم » و ۲- « حـس کردن » ٣ - « شـنـاخـتـن » و ۴-« فرهـنگ» و ۵- « بـاز زائی یا فـرشگرد » و۶ - « پـُرسیدن و جستجوکردن »و ۷- «همپرسی که جستجوی اجتماعی با همدیگرباشد » ، آشنا میشویم که در الهیات زرتشتی ، به کلی ، گم ومحو شده است .
 
چـشـم و سـنگ
عـیـان= غایت ویقین =آیـنـه=آهـن
چشم = چیم = ییمه=همزاد= سنگ
 
چشم را، دربندهش ، پیه و آبگینه میداند . درواقع « پـیـه » همان « پی = عصب» است ، و درپهلوی هم به« جفتِ رگ وپی » ، وهم به« پی ، که عصب باشد» ، پاد ( paad ) گفته میشود .« پاد»، اساسا به « پا » نیز برای آن گفته میشود که دراصل، بیان « جفت» بوده است.   در بخش سیزدهم بندهش ( پاره ۱۹۶ )، دیده میشود که رگ وپی ، اینهمانی با« اردیبهشت » دارد . درگزیده های زاداسپرم ( بخش ٣۰ ، پاره ۲+۱+٣+۴+۵+۶ ) دیده میشود که مهر(= خورشید)، با پی ، و« بهرام با رگ »، اینهمانی دارد . ولی درواقع ، ارتا ، با رگ ( راهو = ره هـ ) و بهرام ، با پی ( پیه ) اینهمانی داشته اند . و خودِ واژه « عصب » ، معرب « اس + به » است .البته خورشید ، دراصل همان صنم و خورشید خانم و« سیمرغ آتشین » بوده است .   پی ( سپیدی) ، اینهمانی با بهرام ، و رگ ( سرخی خون ) ، اینهمانی با ارتا واهیشت داده میشده است ، ولی ازآنجائیکه این دو باهم جفتند، هردو را میتوان به ارتا واهیشت، یا به بهرام ، نیز نسبت داد. ودرسغدی، به پی یا عصب ، « سنگ thanga »   گفته میشود T که درست بیان همین جفتی و یوغیست.   همین واژه« سنگ » در اوستا، در تلفظ « سنه sna+snaavar» سبک شده است ، تا اصل « سنگ بودن = همزاد بودن » ، پوشانیده شود . به عبارت دیگر، چـشـم ( پیه = پی ) رگ و پی ، پیسه و همزاد و سنگ ویوغ ( آهن= عیان) است ، وسیاهی و سپیدی ، رگ و پی ، باهم جفتند ، وازاین عروسی و همآغوش بهرام و سیمرغ ( ارتا ) درچشم وخردهست که « روشنی و بینش » درهرانسانی ، آفریده میشود. ازاین رو نیز« یاقوت تیره»   و « آبگینه سپید » ، درجام جم ، نماد پیوند و عروسی ِارتا و بهرام است . همچنین درجزع (= پیسه، سنگ دورنگه ) که درادبیات ایران ، اینهمانی با چشم داده میشود ، دورنگ سیاه و سپید، باهم آمیخته است .
به همین علت نیزنام چشم ، « چَـم » است که دراصل   « چیم cym» و « چیمی »   نوشته میشده است ( قریب ) . و چیم و چیمی ، همان « ییما yima ، یا همزاد» زرتشت است .   چنانکه درکردی   هنوز به دو قلو، چیمک و جیمک گویند .   ونام دیگر چیمک ، درکردی ، « لفه » هست ، که برابر با لاو love انگلیسی و لاو= همزاد، درسانسکریت است .   « چیمه نتو » همان سیمان است، که از ریشه « سیم cym= اسیم acym   » میآید که به معنای یوغ و جفت است .   بسخنی دیگر، چشم یا « چم » هرانسانی ، همزاد یا جفت بهم چسبیده ( چیمه = ییمه yima= همزاد » بوده است و ازاین رو ، میتوانسته است « ازخود، روشن شود و روشن کند و بینش بیافریند » . به همین علت نیز « چشم» با « خرد » ، اینهمانی داده میشد . گل اردیبهشت ، مرزنگوش است ( بندهش، بخش نهم ) که نام دیگرش، عین الهدهـد ( تحفه حکیم موءمن ، لغت نامه )، یا چشم «   هدهد =هو توتک = نای به = سیمرغ »   است . ارتا واهیشت ، اصل بینش درتاریکی بود ، چون « هـد هد » یا « بویه » ، بنا برتصویر آنان، در تاریکیهای زیرزمین آب را میدید و میجست . همانسان در بهرام یشت، دیده میشود که بهرام که نوکننده جهان است ( کرده یازدهم، ۲٨ ) ، چشمهای بینده درتاریکی ازدور، مانند کرکس و اسب و ماهی کردارد( که البته وارونه ادعای متن کنونی اوستا، اهورامزدا آفریده نیست ) . رگ سرخ تیره ( یاقوت ، مس ) با پی سفید ( آبگینه ، روی سپید )   باهم درسیاهی و سپیدی چشم ( یا درجام جم ) جفت و یوغ میشدند ، و روشنی و بینش وخرد و دین، از جشن عروسی آنها ، پیدایش می یافت .
مردمک چشم   ، که سیاهی کوچک درمیان چشم باشد، و نامهای گوناگون ازجمله   مردم چشم ، مردمه ، لعبت عین ، به به ،   ببک ، نی نی وتخم چشم دارد ، در کردی « کچینه = ره شکینه = ره شک » نامیده میشود . کچین که « دخترباکره » باشد ، نام سیمرغ بوده است ( دیرکچین، نیایشگاه سیمرغی در بهمن نامه ، که هما میسازد ) و به جزع ،   که سنگ دورنگیست که درادبیات   نماد چشم است« بابا غری = بابا گوری   » گفته میشده است، چون « بی بی   گوری ، نام سیمرغست . « گـور و پلنگ » ، به علت دورنگه ( پیسه ) و ابلق بودن ، نماد سنگ و همزاد و جفتی و یوغی بوده اند . در برهان قاطع ، پیوند « بینش چشم با جفت شدن دورنگ » درتصویری که درا اذهان از« گور» باقی مانده است ، دیده میشود . در برهان قاطع میآید که « گویند نگاه کردن برچشم گور، قوت چشم افزاید و صحت چشم را نگاه دارد » . اثر همین جهان بینی، درواژه « عیان و عین » عربی   بخوبی باقی مانده .
« عین » درعربی ، که به چشم گفته میشود ، و باید ریشه اش از واژه « عیان » گرفته شده باشد ، همان واژه   آینه =ayanh=ayanhaa ayanha» ،   اوستائیست که   اینهمانی با آهن و آسن ( سنگ ) دارد . « آهـن = آسـن » ، اینهمانی با« سنگ»، داده میشود ، چون آهـن، ازسنگ ، زاده میشود، وازاین رو ، « آهن » ، اینهمانی با گوهرو درون و باطن ِ سنگ دارد ، و فرزند دراین فرهنگ بنام مادر خوانده میشد، وازآنجا که واژه آهن، دراوستا « ayah » و « =ayanh=ayanhaa ayanha» ، آیــنـــه خوانده میشود، « آینه = آهن » ، همان ویژگی « آسن = سنگ » را که نیروی امتزاج و اتصال دو چیزیا دوکس باهم باشد، نیزداشت . ازاین رو درآغاز، به یوغ ،« آهنی   که درشخم ، دوگاو را باهم جفت میکند » ، « عیان= آهن » گفته میشده است . تصویر « آهن = آینه = عین = عیان »، دراصل ، اصل جفت سازی و اتصال بوده است .   چنانکه درعربی رد پای آن بخوبی در واژه « عیان » باقی مانده است . بنا برناظم الاطباء ،« عیان » ، آهن افزار مرکشتکاران راست .   منتهی الارب مینویسد که «عیان » ، اهنی است از ابزار ووسایل فدان . و فدان ، آلت شخم دوگاو+   «دوگاو قبله رام مقرون همدیگر» است .   پس عـیان ، درست همان « یوغ » میباشد . «عیان » ، بنا برمنتهی الارب « آهن آماج »   است . « آماج »   هم   به معنای، مجموع آهن جفت است .   چون « عیان » ، جفت جدا ناشدنی و چسبیده به همست ، اینست که « عیان » ، معنای « یقین در دیدار» را دارد . این ویژگی جفت و پیوسته کردن بلافاصله، سبب میشود که« چشم» ، با « آنچه دیده میشود» ، فوری هردو، به هم بسته میگردند وباهم عروسی میکنند . ازاین رو « عیان » ، معنای « روشن و واضح و معلوم و هویدا » ،   و معنای « یقین در دیدار» را پیدا کرده است . چشم ، نه تنها درگوهرش ، یوغ سیمرغ و بهرامست ، بلکه همین ویژگی را ، به بینش   هایش نیز انتقال میدهد . هم   انسان را فوری به پدیده ها می بندد، و هم پدیده هارا با یکدیگر ، پیوند میدهد . اینست که روند اندیشیدن ، درخودِ دیدن ، روی میدهد . انسان در « دیدن » ، « میاندیشد » وبه « یقین میرسد» . به همین علت «غایت» انسان نیز، « آماج » و« عیان= یقین » پیش چشم »   است ، چون انسان با غایتش، یوغ و جفت است . غایتش ، اورا به خود می بندد و پیوند میدهد. غایت انسان ، جفت اوست، و اورا رها نمیکندو باهم میآفرینند .
آینه که هم از « آهن » ، و هم از« آبگینه » ساخته میشده است ( سپس همینجا بررسی   میشود ) ، دراصل ، « اصل بهم بستن و پیونددادن » بهرام و رام شمرده میشده است . فلزی که با بهرام اینهمانی داده میشده است ، روی ( روی گداخته ) سپید و فلزی که با رام ، اینهمانی داده میشده است ، مس بوده است ، و آهن(= آسن = آینه ) بندی شمرده میشده است که آن دورا به هم می بسته است . این اندیشه را درطلسم و افسون، بکار میبرده اند ، چنانکه دایه ویس ، در ویس ورامین :
پس آنگه روی ( نرینه ) ومس( مادینه ) هردو بیاورد
طلسم هریکی را ، صورتی کرد
به آهن ، هردوان را بست برهم
به افسون ، بند هردو ، کرد محکم
همی تا بسته ماندی « بند آهن »
زبندش ، بسته ماندی ، مرد بر زن
وگربندش ، کسی برهم شکستی
همان گه مردم بسته ، برستی
این ویژگی سنگ ( جفت شدن و پیوستگی پایدار) بود که به فرزندش ، آهن (آینه ) و آبگینه ( آینه ) انتقال می یافت ، چون هردو، فرزند سنگ بودند،   و سرشت و گوهر سنگ ( اسن = اس ) را داشتند .   سنگ ، بویژه « پیسه = جزع » که نماد چشم و خرد بود ، چنان « اصل پیوند دهی » بود که   اگر سنگ جزع را هزاران پاره   نیزمیکردند ، نقش نخسین خود را درهرپاره، باز به هم پیوسته داشت . شکستن و پارگی ، ازتوانائی پیوند دهی سنگ جزع ( چشم = خرد ) نمیکاست .   اسدی درگرشاسپ نامه ( ص ٣۰۵، تصحیح حبیب یغمائی ) این اندیشه را چنین میآورد :
هما نجا   اگرسنگ بُد جزع   رنگ      زهرسنگ، پیدا، نگار پلنگ
پلنگ مانند گور، بیان همان اندیشه سنگ وپیسه و ابلقی وجفتیست
که هرسنگ ، اگرپاره شد صدهزار
به هرسنگ   بر،   بِـُد   پلنگی نگار
ازآن ، هرکه بستی یکی برمیان        نکردی پلنگ ژیانش ، زیان
تصویرنخستین درسنگ نخستین، در اثرازهم شکستن ، ازهم پاره نمیشد، بلکه درسنگهای ریزه ، باز، همان تصویر، درکمال پیوستگیشش به هم ، درصدها هزارسنگریزه، موجود بود . این ویژگی سنگ ،   همان ویژگی چشم وخرد است، که جان را از آزار نگاه میدارد، ازاین رو « کمربند نگهبان جان ازگزند، ازآن ساخته میشود » . اینکه « خرد ، سنگ روشن » است، و « آینه ای درنهان انسان » است که درآن، میتوان چهره دوجهان را دید ، نشان همین نیروی پیوند دهندگی سنگست ، که وقتی درملیاردها انسان ، ازهم پاره شد ، باز در گوهر یا آینه ( آهن ، آبگینه، آسن= سنگ)   خرد هرانسانی،   نگار دوجهان به همان محکمی و اصالت ، باقی هست . همین اندیشه بود که خرد هرانسانی ، جام سنگی است که هرچند ، ازملیاردها جام سنگهای دیگر، به حسب ظاهر جداست ، ولی نگارهردو جهان را درخرد خود، دارد، و میتواند مانند هرانسانی دیگر،   کل جهان را در بُن خود، یادرآن جام ببیند . برهمن که همان بهمن ( اسن بغ = سنگ خدا ) است ، درپاسخ گرشاسپ میگوید :
خرد ، مایه ورگوهری (= سنگی ) روشن است
چو جان ، او و ، وجان مر ورا ، چون تنـست
زهرچه آفریده شد ، او بـُد   نخست
همه چیزها ، « او » شناسد درست
چشم ، نخستین چیزیست که درجنین ، در زهدان مادر، پدیدار میشود   ( نخستین پیدایش تخم در زهدان ، چشمست، گزیده های زاداسپرم بخش ٣۰ ، پاره ۲٣ )
چراغیست از فرّه   کردگار     به « هرنیک وبد»، داور راستکار
روان را درستی و بینائی اوست
تن مردمس را ، توانائی اوست
چو چشمست ، بیننده وراه جوی     که داداردید شاید دراوی
چو شاهیست، ...... دین، تاجش ، و داد، گاه
دل پاک ، دستورو ، دانش ، .... سپاه
درختیست از مردمی،   سایه ور
هـُشش بیخ و ، دین ، برگ و ، بارش ، هنر
« زدوده یکی آینه » است ، از نهان
که بینی درو چهر هردو جهان
خرد وچشم ، سنگیست ، یا به سخنی دیگر، گوهرو سنگ و آینه ( آهن ، آبگینه ) ایست   که « اصل به هم بستن و به هم پیوند دادن ، وطبعا سرچشمه آفرینش روشنی و بینش » است . این تصویر نخستین   ِ سنگی و آهنی و آینه بودن خرد درفرهنگ سام و زال زر، سپس درزرتشتیگری و اسلام ، دگرگون میشود . با آمدن اهورامزدا ، که مرکز انحصاری روشنی و بینش است ، خرد و وجود انسان ، فقط « آینه باز تابنده reflective »   میشود .    این اندیشه که بیان اصالت خرد ، وبیان آنکه   فقط چشم وخردانسان ، نگهبان جان از اژی (گزند )انست، کم کم در اختلاط و التقاط با زرتشتیگری وشریعت اسلا م ، برغم بیان برسر زبان ، نادیده گرفته میشود ، یا درکل پیآیندهایش، به جد گرفته نمیشود . اسدی درمقدمه کتابش گوید :
تنت ، آینه سازو هردو جهان      ببین اندرو، آشکار ونهان ...
همه با توست،   ار بجوئیش باز
نباید کسی تا گشایدت   راز
ازاین بیش ، چیزی نیارمت   گفت
بس این، .... گر دلت با خرد هست جفت
تن انسان ، سنگ پاره ای از« کوه سنگی جهان هستی» بود، که تصویرکل جهان ، در آن سنگ پاره ( گوهر، آینه ، جام، بُن= فطرت) نیز نگاشته شده بود . پارگی سنگها ازهمدیگر، کوچکترین خدشه ای درپیوسته بودن اجزاء نگاره ، پدید نمیآورد .ازهمه جهان وازگوهرهمه خدایان ، بهره ای دراین جام یا گوهر، یا آینه یا فطرت و بُن ، به هم سرشته و آمیخته شده بود .
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست