سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (بخش۵۱)


ابراهیم هرندی


• "روشنفکر ِدینی" گفتمان شگفت و آشفته ای ست. شگفت از آنرو که با آن که آشفته است، اما برخی آن را پذیرفته اند و بکار می برند و آشفته چون از دو واژه همگریز و ناهمنشین ساخته شده است. نمونه این گونه برساخته های ناساز این هاست؛ سبز ِ بی رنگ، مثلث چارگوش، مایع ِ خشک و، کجل ِ فکلی. روشنفکر دینی کسی ست که هم از عقل می لافد و هم طامات می بافد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٨ مرداد ۱٣۹۴ -  ۹ اوت ۲۰۱۵



۲۹۶. روشنفکر دینی هم از عقل می لافد و هم طامات می بافد!

"روشنفکر ِدینی" گفتمان شگفت و آشفته ای ست. شگفت از آنرو که با آن که آشفته است، اما برخی آن را پذیرفته اند و بکار می برند و آشفته چون از دو واژه ناسازگار و ناهمنشین ساخته شده است. نمونه این گونه برساخته های ناساز این هاست؛ سبز ِ بی رنگ، مثلث چارگوش، مایع ِ خشک و، کجل ِ فکلی. روشنفکر دینی کسی ست که هم از عقل می لافد و هم طامات می بافد. این چگونگی از آنروست که روشنفکری، پژوهش و پالایش و پرسش و جستجو از چشم انداز فرهنگ مدرن است. فرهنگی که ویرانگر هر گونه دین و باور به نیروهای ماورایی ست و تنها آنچه را در دسترس دریافت های حسی انسان است، می پذیرد. فرهنگی که هیچ چیز را مقدس نمی داند و همه پدیدارهای هستی را به یک چشم نگاه می کند. فرهنگی که دستاوردهای دانشی ِآن، جهان را ناهدهمند و خود خاسته و بی برنامه می پندارد و انسان را جانداری از میان بی شمار جاندارن جهان بی هیچ ارج و برتری می داند.

از سوی دیگر، دینداری، پایداری در باور به پنداره های خِرد ستیز و پیوندهای ماورای طبیعی ست. آدم دیندار، دلِ خوشی از فرهنگ مدرن و بازتاب های آن که ویرانگر دین و ایمان اوست، نمی باید داشته باشد. دین، حوزه دلسپاری به افسانه های ِبی زمان و بی مکان است؛ افسانه هایی که در آن ها قوانین طبیعت رعایت نمی شوند. در افسانه های مردی که با جانوران سخن می گوید و آنی که زمستان را بهار می کند و عصایی که ماری آدمخوار می شود، کسی که برآب راه می رود و یا با اشاره انگشتی کوهی را کاهی می کند و یا مرده ای را زنده می کند، قوانین فیزیک و شیمی و ریاضی و همه اصول دانشی و منطقی شکسته می شوند. این همه از چشم انداز روشنفکری که پِیرو خِرَدمداری مدرن است، باید رویدادهای بی اساس و دروغ پنداشته شود. اما روشنفکر دینی، نه تنها چنان نمی کند که در پی توجیه آن ها بر می آید و اگر ناگزیر بشود، معجزه را که اساس برتری پیامبران و امامان و قدیسین است، نمادین و سمبلیک می خواند!

تا کنون چهار رویدادِ بزرگ تاریخی، ادیان ابراهیمی را با خطر روبرو کرده‏است. نخست بازیابی اندیشه‏ های فیلسوفانِ یونانی بویژه آثارِ ارسطو در سده‏های دوازدهم و سیزدهم میلادی که خِرَد مداری و روشمندی آن‏ها، ردِ وحی و افسانه باوری بود. دیگر، رنسانس و پی آمدهای آن به ویژه انقلابِ صنعتیِ اروپا بود. این انقلابِ بزرگ، با به پرسش گرفتنِ همه باورها و راه ها و روش های پیشین، ساختار افسانه‏ای جهان در پنداره غربیان را در هم ریخت و زمین را که تا پیش از آن مرکزِ هستی پنداشته می ‏شد، یکی از میلیاردها سنگ ریزه در گوشه‏ای از کیهان دانست. سومین رویداد، انتشارِ اندیشه ‏های داروین در نیمه قرنِ نوزدهم بود. داروین با بررسی فسیل ‏های زیستارانِ پیشین، نشان داد که گیاهان و جانوران، نه آفریدگانِ پروردگاری آسمانی، که پروردگانِ زمینی با تاریخی چهار هزار ملیون ساله ‏اند که با گذر از هزاره ‏های صبر و ستیز، از زیندگان تک یاخته ‏ایِ دریاهای آغازین برآمده ‏اند.   این چشم انداز، با ردِ آفرینشِ هستی، انسان را که تا پیش از آن ،"اشرفِ مخلوقات"، و "قلبِ عالمِ امکان" بود، زینده ‏ای از ملیون ‏ها زیندهِ زمین دانست.

رویدادِ نخست را، وانهادی از برخوردِ باورهای دینی و فلسفی پدید آورد. از آن پس، دیگر وحی و معجزه برای پذیرشِ باورهای دینی کافی نبود و کشیشان و کاهنان این باورها را با دلایلِ خِرَد پسند و منطقی می ‏آموختند و می ‏آموزاندند. اگر چه بازنگری و ترجمهِ آثارِ فیلسوفان یونانی، مسیحیت را درگیرِ بسیاری از مفاهیمِ فلسفی نمود، اما این درگیری، نابودیِ آن دین را سبب نشد. رویارویی با انقلابِ فراگیرِ صنعتی، یکی از ادیان ابراهیمی، یعنی مسیحیت را بر آن داشت تا با دست یازی به دستاوردهای دانش‏ های مدرن، این دین را با دنیا هماهنگ کند. یکی از برآیند های این هماهنگی، پیدایشِ مسیحیتِ خرد مدار بودکه بر اساسِ آن قانونمندیِ آفرینش در راستای فراهم آوردن رفاه و سعادتِ انسان پنداشته می ‏شود. مسیحیتِ خِرَد مدار برآن است که چون خداوند، جهان را به گونه ‏ای آفریده است که همه قوانین آن برای بهزیستی و تعالی انسان است، پس او را دیگر نیازی به دخالتِ روزمره در آن نیست. از این دیدگاه، دین و دانش همسو و همراهند زیرا شناختِ پدیده‏ های طبیعت، شناختِ خداست.   بسیاری از دانشمندانِ بزرگِ قرن هیجدهم مانندِ نیوتن، بسیارذهبی بودند و کوشش ‏های دانشی خود را عبادی نیز می پنداشتند.

در چنان زمانی که خود شناسی، خداشناسی بود، پرداختن به طبیعت و کوشش در راه شناخت و شناساندن گیاهان وجانوران، کاری پسندیده و خدا پسند بود و بسیاری از کشیشانِ مسیحی، طبیعت شناسی را سرگرمیِ عبادی می‏ دانستند و گاه و بی گاه بدان می ‏پرداختند. یکی از پیش پندارهای این طبیعت شناسی این بود که؛ خداوند همه پدیدارها را به اندازه‏ ای که "باید"، آفریده است و جهان را هیچ کم و کاستی نیست. از اینرو، بسیاری از کندوکاوهای آنان نیز در پی نشان دادنِ کمالِ مطلقِ جهان بود و طبیعت، آینه‏ای خدا نما پنداشته می‏ شد که خداوند آن را برای نمایشِ ذاتِ خویش در برابرِ انسان نهاده بود. روی آوردن به طبیعت در سده هیجدهم و نوزدهم، تبِ ذهنی فراگیری را می‏ مانست که شاعران را نیز گرفتارِ خود کرده بود. راسکین، شاعری که ایمان به وجودِ خدا را "خطایی ابلهانه" می ‏دانست، در نیمه دوم سده نوزدهم نوشت که : "کوه‏ها برای شادمانی و بهره وریِ ما ساخته شده‏ اند و در ساختنِ آن‏ها سلامت و رفاهِ انسان در نظر گرفته شده است."

برترین طبیعت شناسِ دهه نخستِ قرن نوزدهم، ویلیام پی لی* که بخشی از نخستین کتابِ داروین در پاسخ بدوست، خدا را صنعتگری می ‏دانست که جهان را مانند ساعتی زیبا و دقیق ساخته است: هرچیزِ این جهان، به گمانِ پی‏لی، بجا و نیکوست و هر پدیده را در راستای سعادتِ انسان، وظیفه‏ای ست.

اندیشه های پی لی و همپالکی های او در سده نوزدهم میلادی در اروپا، امروزه در کشورهای اسلامی، دستمایه فکری کسانی ست که، "نواندیش دینی"، خوانده می شوند. البته مردم آن کشورها، بی خبر از وارداتی بودن این اندیشه ها و پخته خواری نواندیشان دینی، آنان را دلسوزان دین و اندیشه ورزان دینی می خوانند و می دانند. اما با سیری هر چند سرسری در دنیای نویسندگان مسیحی در سده نوزدهم، در می یابیم که نواندیشان دینی، بویژه گونه ایرانی آن چنان در دستبرد به آثار کسانی چون ویلیام پی لی و هماوردان او چابک و چالاک بوده اند که آگاهی از چگونگی کار آن ها، مرغ پخته به پرواز در می آورد!

--------
یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم
(حافظ)

***

۲۹۷. پرسش.

چهار نفر را در این پنِل تلویزیونی گرد میزی نشانده اند و دارند درباره امروز و فردای ایران گفتگو می کنند؛ یکی از آن ها، نمی گوید، اما سخنگوی حکومت آخوندهاست. دومی فاش می گوید که هوادار حکومت مشروطه است و خواهان بازگشت بساط گذشته. سومی نیازی به گفتن ندارد. دست بند سبزش، انگ و رنگ سیاسی اش را نشان می دهد. چهارمی نه می گوید و نه به آسانی می توان فهمید که دل - به - کجایی ست، اما از ناگفته هایی که از لابلای گفته هایش بیرون می زند، روشن است که دشمن ایران و ایرانی ست. مردم ایران را ناتوان می داند. به تاریخ و فرهنگ ایران بهایی نمی دهد. روشنفکران ایرانی را ورشکسته می داند و گروه های سیاسی را گروهک های "فرصت سوز" می خواند. دلش می خواهد غربی ها، یکشبه کار را یکسره کنند تا بقول خودش، خاورمیانه دوباره روزِ خوش ببیند. می گوید برداشتن تحریم ها شاید کار درستی نباشد.

برنامه را تا پایان پی می گیرم و سخنانِ هر چهار نفر را می شنوم. هر یک از چشم اندازِ سیاسی خود درست می گوید. نادرست هم اگر بگوید، باید میدان برایش باز باشد. پس باکی نیست. اما پرسشی که برای من پیش می آید این است که؛ در میزگردی که این تلویزیون بیگانه، بزبان فارسی و درباره آینده ایران برپا کرده است و نماینده گروه ها و گروهک های سیاسی و ایدئولوژیک را گرد هم آورده است، چرا ایران و ایرانی نماینده ای ندارد؟

***

۲۹٨. بالا و پست

متافیزیک بخش ناشناخته پدیدارهای فیزیکی ست و جایگاه آن در جغرافیای خیال انسان، واتابی از جایگاه پدیدارهای فیزیکی در ذهن ماست. یکی از نشانه های این برآیند آن است که انسان بالا تنه خود را از نیمه پایینی برتر می دارد. نیمه بالای تن، جایگاه مغز و گیرنده های بینایی و شنوایی و بویای و چشایی، یعنی چشم ها و گوش ها و بینی و زبان است. فراتر از آن همه حس ها و طعم ها و بوها و صداها در نیمه بالای تن تجربه می شوند. حس اندوه و شادی، با ریختن غدد درون ریز، در نزدیکی جگر حس می شود. از اینروست که انسان برای هزارها سال، دل را مرکز تن می پنداشت. این چگونگی سبب شده است که انسان از ناف ببالا را انسانی بداند و زیر آن را جانوری. نیز در جغرافیای خیال خود، هر نیکی و پاکی را در جهان بالا بپندارد و آسمان را خانه خدا و فرشتگان بداند. اعلی علیین.

نیمه پایین تن که جای گوارش، هرزآبِ تن و ابزار آمیزش و وسوسه است، جانوری و پست پنداشته می شود. فراتر از آن، چون انسان را در بسیاری از جاها، پس از مرگ بخاک می سپارند،عالم پایین، کام مرگ است. هم نیز جایی که نفس اماره در آن جاخوش می کند و شیطان از آن به تن و جان انسان راه می یابد. جایی که باید پوشیده و پنهان بماند و وجود آن چنان انکار شود که حتی بردن نام بخش های آن در گستره همگانی، زشت و زننده و ناراست بنماید. چنین است که در جغرافیای خیال انسان، جهان پایین رویاروی جهان بالا ایستاده است و انسان هرآنچه را بی ارزش می پندارد، در آن جا می دهد. اشاره به این چگونگی را در بیشتر زبان ها می توان یافت؛ زیردست، فرومایه، دونپایه، دَرَک و اسفل السافلین.   

***

۲۹۹. اقرار

"من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان"
تا ز تو یاد کردمی، لولِ لولِ لول گشتمی

***

٣۰۰. وانهادهای کهنِ کرداری

بیشتر الگوهای کرداری انسان دردوران کوچندگی او یعنی پیش از رسیدن به کشاورزی شکل گرفته است. از شیوه خوردن و آشامیدن گرفته تا رو آوردن به گوشت خواری و کردارهای جنسی. کمبود خوراک و دشواری تهیه آن در طبیعت و نیز ناتوانی از دخیرهِ خوراک بیش از نیاز، سبب می ‏شود که هر بار که جانوری به چیزی خوردنی می ‏رسد، تا آنجا که می ‏تواند، از آن خوراک بخورد. این کردار زمینه ژنتیک دارد و در پاسخ به زندگی دشوار جنگل زیستی و بیابان نوردی برآمده است. هیچ جانوری در طبیعت نمی‏ تواند زمان خوراک خود را پیش بینی کند. گرسنگی، بزرگترین و سرسخت‏ ترین دشمنِ زیندگان در جهان است، زیرا که پایداری آن به آسانی جانوران را از پا در می‏ آورد و تن آنان را نخجیرگاه شکار میکروب ‏ها و ویروس‏ های آماده و هماره در کار می ‏کند. از اینرو، هر بار که جانوری شکاری می ‏کند، موشی به خرمنی می زند، خرسی به کندوی عسلی دست می ‏یابد، ماری به لانه کبوتری می ‏رسد، آهویی بدامن دمنی راه می یابد، کرمی روزنی بدرون سیبی می ‏زند، میکروبی بر زخمی می نشیند، موری به گوری راه می ‏گشاید و پلنگی، گوزنی را به خاک و خون می‏ کشد، هریک تا می ‏تواند، می ‏خورد. این پرخوری برای آن است که هیچ یک از این جانوران نمی ‏دانند که خوراک پس از آن، کی و از کجا فراهم خواهد شد. این کردار، طبیعی ست و میلیون ‏ها سال از برآیش آن می گذرد و به فهرست کردارهای پایدارِ برآیشیِ انسان نیز پیوسته است.

فراگیری این کردار در میان همه جانوران، نشانه کهن بودن آن در جهان جانوری ست و نخست در جانوری که نیای بزرگ همه جانورانی که از آن ‏ها نام بردیم، شکل گرفته است و به زنجیره ژنتیکِ آیندگان پیوسته است. اگرچه پُرخوری ریشه ای برآیشی دارد، اما چون یافتن خوراک در طبیعت برای جانوران بسیار دشوار است، هیچ جانور وحشی ِ چاقی در طبیعت نمی توان یافت. تنها انسان و جانوران اهلی، که دسترسی نسبی بهتر و بیشتری به خوردنی ها و آشامیدنی های گوناگون دارند، چاق می شوند. چاقی، پدیده ای غیر طبیعی و بسیار زیانبخش است.

انسان نیز، چون جانورانِ دیگر، اهل پُرخوری تا سیری ست و هربار که دست به غذا می ‏برد، مکانیزم ژنتیک آن کردار برآیشی که از آن نام بردیم، در مغز او بکار می ‏افُتد و وی - بی که بداند - تا هنگام سیری می ‏خورد. البته انسان در بسیاری از سرزمین ‏ها، دیگر نیازی به چنین کاری ندارد، زیرا می ‏داند که دسترسی به خوردنی و آشامیدنی فراوان دارد و می ‏تواند خوردن خود را برنامه ریزی کند (ناشتایی، نهار، عصرانه، شام، سحری..). اما کردارهای برآیشی، واکنُش آنی به دگرگونی‏ های زیستبومی نشان نمی ‏دهند. توانایی گردآوری بیش از نیاز، پس از پیدایش کشاورزی، نزدیک به ۱۰ تا ۱۵ هزار سال پیش، پدید آمده است. این زمان با سنجه های برآیشی، بسی کمتر از یک ثانیه در برابر یک سده است. از اینرو بسی بیش از بسیاری از زمینه ‏های رفتاری و کرداری انسان، ریشه در دوران پیش از کشاورزی دارد.

یکی از حوزه‏ های دیگر کرداری انسان که در روزگاران کهن کوچندگی شکل گرفته است، گُستره رفتارهای آمیزشی اوست. در این گستره، بسی بیش از بسیاری از رفتارها، ریشه در نیازهای زیستبومی انسان در روزگاران جنگل زیستی وی دارند. پژوهش‏ های زیست – روانشناسیک۴ نشان داده است که زنان، مردان بلند بالا و هوشمند و زورمند را دوست می‏ دارند و نشانه‏ های این ویژگی ‏ها را درآنان خوش می‏ دارند و آسانتر با آنان در می آمیزند. بلندی بالا، هوشمندی و زورمندی، نشانه های توانایی بیشتر در گردآوری میوه و دانه و دام در روزگاران کهن بوده است. هرچه مرد، بلند بالاتر، توانایی او در دویدن و گریختن از دست جانوران درنده بیشتر می ‏توانسته است باشد. هرچه نیز وی زورمندتر، توانایی شکار و کشیدن دام بسوی زیستگاه برایش آسانتر می ‏بوده است. ارزش هوشمندی در زندگی دشوار جنگلی نیز، نیازی به بررسی ندارد. پس در برآیشِ رفتارها و کردارهای آمیزشی انسان، توانایی ماندگاری و سازگاری، به زیبایی گره خورده است و انسان هرآن چه را برای ماندگاری اش سودمند است، زیبا می ‏یابد.

براین اساس، مردان نیز، هرآن چه را در زنان نشانه باروری و توانایی بارداری ست، دلپذیر می ‏یابند و زیبا می‏ پندارند. نمونه این ویژگی ‏ها، جوانی‌، بلندبالایی‌، روشنی‌، طراوت‌ و تازگی‌ِ پوست‌ِ تن‌، درشتی‌ لگن‌، درشتی‌ چشم ‏ها‌ و هوشمندی‌ ست.
جوانی‌، به‌ خودی‌ِ خود در پیوند با آمیزش‌ جنسی‌ زیباست‌ و نزدیک‌ به ‌همه‌ مردان‌ و زنان‌ جهان‌ در دوران‌ کارایی‌ جنسی‌ خود، آمیزش‌ با جوانان‌ را برتر از آمیزش‌ با پیران‌ می ‏دانند. این‌ چگونگی‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ جوانان ‌ژن ‏هایی‌ کاراتر از سالمندان‌ دارند و امکان‌ِ زایندگی‌ و همگون‌ سازی‌ آنان‌ بسی ‌بیشتر از دیگران‌ است‌. ۵

زیبایی‌ِ اندام های ‌ِ ورزیده‌ و فشرده‌ از آنروست‌ که‌ این‌ گونه‌ اندام‌ ها، نشانه ‌سلامت‌ و بهداشت‌ِ تن و روان است‌ و چون‌ ژن های‌ سالم‌ در بدن‌ِ سالم‌ یافت‌ می ‌شود، ورزیدگی‌ تن‌ و فشردگی‌ ماهیچه‌ ها و چربی ‏های‌ آن‌، مانند بازوان‌ و ران ‏ها و پستان‏ ها، جنس‌ِ مخالف‌ را بسوی‌ خود می ‌کشاند. بلند بالایی‌، نشانه‌ توانایی ‌بیشتر در دانه‌ و میوه‌ چینی‌ از درختان‌ و نیز تندتر دویدن‌ است‌. هر چه‌ بالای ‌فرد بلندتر، پاهای‌ او درازتر و هر چه‌ پاهای‌ کسی‌ درازتر باشد، گام ‏های‌ اوبزرگتر است‌ و توانایی‌ بیشتری‌ در فرار از چنگ‌ جانوران‌ِ شکارگرِ درنده‌ دارد.۶

تناوری، نشانه‌ درشتی‌ استخوان‌ بندی‌ و نیروی‌ بیشتراست‌. اگر چه ‌امروزه بلند بالایی و تناوری‌ در میان‌ بیشتر گروه‌های‌ انسانی‌ دسترسی‌ِ بیشتر به ‌فراورده‌ های‌ غذایی‌ را سبب‌ نمی ‏شود، اما این‌ ویژگی ‏ها در دوران‌ جنگل زیستیِ انسان شکل‌ گرفته‌ است‌ و به‌ فهرست‌ کردارهای‌ غریزی ‌انسان‌ پیوسته‌ است‌. در آن‌ روزگار، مردِ تنومند، خوراک‌ِ بیشتری‌ فراهم ‌می ‌آورد و تنومندی‌ زن‌ به‌ معنای‌ داشتن‌ِ لگنی‌ درشت‌ تر و رحِمی‌ بزرگتر وپستان ‏هایی‌ سرشار از شیر می ‌بود. از اینرو، درشتی‌ِ تن‌ بر ریزی‌ِ آن‌ برتری‌ یافته ‌است‌. در روزگار کنونی که دیگر نه تنومندی نشانه بهزیستی ست و نه درشت چشمی، نقشی در گردآوری بیشتر خوراک و نوشاک دارد، سنجه ‏های ناخودآگاهِ زیبایی جنسی برای انسان، همچنان پیرو ارزش‏ های زیستیاری وی در روزگارانِ کهن است.

***

٣۰۱. روی پرِ پـروانه.

روی پرِ پروانه، کرده ست دلم خانه
می لرزد و می ریزد، با لرزش هر آنه

با شادی هر آنم، اندیشه پایانم
چون رعشه هشیاری، در شادی مستانه

می مانم و می دانم، دور از تو نمی مانم
راهیم به جایی نیست، ‘من مست و تو دیوانه’

آنسان که تویی با من، اینسان که منم بی تو
گیتی ز چه می پاید، اینسانه و آنسانه

در بند توام شادا، تا باد چنین بادا
آزاد ز هر دامم وز عشوه هر دانه

در من هوس رویت می روید و می کوهد
چون کوه که می روید، دندانه به دندانه

بگذار بسوزاند ما را بفروزاند
آنگونه می خواهد آن دلبر فرزانه

دریاب مرا دریاب، ای بی من و ای با من
کرده ست دلم خانه، روی پرِ پروانه


http://goob.blogspot.co.uk


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست