سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بایدها و نبایدهای فعالیت احزاب
نگاهی آسیب‌شناسانه به شکل‌گیری احزاب ایرانی


حمید آصفی


• در ایران شکل‌گیری احزاب بر بستر فرایندی و ذاتی خود نیست، خاستگاه‌ها در اقشار اجتماعی و احزاب ویترین شکل‌بندی‌های اجتماعی و طبقاتی است. احزاب ایران عموما دست‌ساز قدرت‌های حاکم بوده‌اند، نه روییده از نیاز زمانه و در بستر و گستره شکاف‌های اجتماعی و اقشار و طبقات آن ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۰ مرداد ۱٣۹۴ -  ۱ اوت ۲۰۱۵


در ایران شکل‌گیری احزاب بر بستر فرایندی و ذاتی خود و برخاسته از یک سری خاستگاه‌ها نیست، بنابراین احزاب فاقد مناسباتی پایدار و نیرومند در کاست قدرت و حکومت‌اند.
خاستگاه‌ها در اقشار اجتماعی و احزاب ویترین شکل‌بندی‌های اجتماعی و طبقاتی است. احزاب ایران عموما دست‌ساز قدرت‌های حاکم بوده‌اند، نه روییده از نیاز زمانه و در بستر و گستره شکاف‌های اجتماعی و اقشار و طبقات آن.
در جوامع توسعه‌یافته احزاب سیاسی معمولا بر اساس ساختار شکاف‌های اجتماعی شکل گرفته‌اند. سیاسی شدن شکاف‌ها موجب تشکیل احزاب حول آنها می‌گردد مثل شکاف بین کلیسا و مذهب با سکولاریسم؛ شکاف فقیر و غنی و بحران توزیع اقتصادی، احزاب سبز حول شکاف توسعه صنعتی و ویران شدن طبیعت و یا شکاف بین مهاجرین و جامعه اصیل و بومی که منجر به شکل‌گیری احزاب مخالف مهاجرت شده است. ولی احزاب درایران به علت عدم رویش طبیعی خود و دست‌ساز بودن آنان توسط طبقه حاکم که برای پیشبرد برخی اهداف موسمی خود تابلویی را به نام حزب افراشته، طلوعی پرسروصدا و غروبی خاموش دارند. سرنوشت احزابی چون حزب ایران نوین و رستاخیز دوران ستم‌شاهی و نیز سرنوشت حزب جمهوری اسلامی در بعد از پیروزی انقلاب موید نظر طرح‌شده است. این نوع احزاب بر اساس نیاز واقعی زمان و در بستر خاستگاه مشخص اجتماعی – طبقاتی و قرار گرفتن بر شکافی معین و بدون هماهنگی عناصر تشکیل‌دهنده‌ای که به لحاظ نظری و وزن فکری - سیاسی‌شان و قرابت‌ها و دغدغه‌های مشترک و پایدار تشکیل نمی‌شدند. دو حزب بالا در دوران ستم‌شاهی نمایش ثبات و کاریکاتوری از نظام حزبی بود که به محض احتمال پاره شدن افسار، فرمان به انحلال و ادغام آن ها داده شد. از سوی دیگر، حزب جمهوری اسلامی در شرایط بحران و اضطراری شدن بقا در جامعه پرتنش سیاسی زمان خود ابزاری صرف برای منازعه و تقابل با حریفان خود شد و بعد از دوران بحران و حذف رقیبان به سرعت به محاق رفت و در نهایت خود را منحل کرد. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز سرنوشتی چون حزب جمهوری اسلامی داشت. سازمان مجاهدین همسویی و قرابت‌های درونی بیشتری داشت اما در همان زمان نماینده ولی‌فقیه با رای تعیین‌کننده در آن حضور داشت و ناظر بود و بنا به توصیه و درخواست وی از رهبری انقلاب، حکم توقف فعالیت و انحلال این سازمان را گرفتند.

ترافیک سرگیجه‌آور احزاب
احزاب قدمت‌دار ایران نیز تحت تأثیر امواج جهانی و تضعیف حاکمیت مرکزی یا غلیان احساسات و شعار شدن رابطه دولت و ملت موجودیت یافتند. باد و امواج جهانی گاهی نخبگان و پیشاهنگان عرصه سیاسی را به سمت سوسیالیسم و تشکیل احزاب خاص آن یا امواج ناسیونالیستی و استعمارستیزی برده که قالب‌های سنتی و تشکل‌های خاص خود را پیدا می‌نمود و یا احزاب دست راستی که بیشتر در طبقه حاکمه قرار داشتند. ترافیک احزاب در تاریخ معاصر ایران عجیب و گاهی سرگیجه‌آور است. اقشار و طبقات اجتماعی و شکل‌بندی طبقاتی جامعه ایران قادر به حمل این ترافیک پرازدحام و سازمان دادن خود در آن نبود.
اشاره کردیم در جوامع توسعه یافته احزاب سیاسی حول شکاف‌های اجتماعی شکل گرفته‌اند. سیاسی شدن شکاف، مولود احزاب سیاسی می‌شود. در آمریکا و انگلستان نظام‌های حزبی نظاماتی دوحزبی هستند و این بدان دلیل است که از لحاظ ساختار شکاف‌های اجتماعی وضعیتی ساده داشته و این جوامع معمولا دارای یک شکاف عمده و فعال است و دیگر شکاف‌ها خاموش یا بسته شده است. اما جوامعی مثل آلمان، ممالک اسکاندیناوی و سوئیس دارای نظام چندحزبی‌اند و دولت‌ها از ائتلاف دو یا چند حزب که عمدتا بین سه تا پنج حزب هستند تشکیل می‌شوند و این مسئله در ایتالیا قدری غلیظ‌تر می‌شود، اما بی‌ثباتی سیاسی و ناپایداری و بحران قدرت نسبی است.
عناصر تشکیل دهنده احزاب در جوامع توسعه‌یافته از خاستگاه مشترک اجتماعی – طبقاتی و از نخبگان آن تشکیل می‌شوند. به عنوان مثال جناح‌ها و طبقات سرمایه‌داری یا حتی خود سرمایه‌داران با هوش و فراست سیاسی سازمان مدافع منافع خود را به وجود می‌آورند و یا نیروها و نمایندگان وفادار و حرفه‌ای که سیاست حرفه اصلی آنان است را به این عرصه گسیل می‌نمایند. حزب، کلوپ دوستان نیست بلکه اهرم اعمال قدرت و حافظ منافع طبقاتی – اجتماعی است و ارتباط پیچیده و ارگانیک دارد و با سپاهی از نهادهای مدنی با طبقه خود مرتبط است و منازعه بر سر تصاحب قدرت و حفظ آن با رقیبان جدی است و هر گونه سرپیچی یا کاهلی و بی‌نظمی و یا کمبود هوش تاکتیکی و طراحی استراتژی معیوب را به سرعت و به شدت و با بی‌رحمی پاسخ می‌دهد و به سرعت خود را ترمیم کرده و مترصد فرصت است تا حریف غفلت یا اشتباه کند و حاکمیت را از آن بازستاند. در این احزاب معمولا افراد و کاریزمای آنان نقش ویژه‌ای ندارند و چرخشی بودن مدیریت و رهبری گویای این است که حزب از تجمیع نخبگان شکل گرفته و آکواریومی از ژنرال‌های سیاسی است. در این احزاب کادرها حرفه‌ای هستند و سیاست شغل و ممر درآمد است. کادر حرفه‌ای از مشکلات معیشتی و فعالیت‌های اقتصادی برای گذران زندگی فارغ است و تمام وقت در اختیار حزب قرار دارد و حزب موظف به تأمین کادر می‌باشد.
نگاهی به تاریخ معاصر ایران فقط در حوزه تأمین بودجه احزاب نشان می دهد احزاب مجبور بودند یا به خارج و قطب‌های جهانی وصل باشند یا نزدیکی کنند یا به قدرت و دولت وصل شوند یا شاخه‌های چریکی بانک‌زنی و سرقت اموال دولتی تشکیل دهند و یا افراد مجبور به کار و تلاش مضاعف برای تأمین بودجه زندگی و نیز فعالیت سیاسی و تأمین هزینه آن نمایند که هر کدام از این شیوه‌ها برای تأمین بودجه، مضراتی بزرگ داشته است.
احزاب و سازمان‌های مستقل و آرمان‌خواه قدمت‌دار ایران دو عرصه برنامه مبارزاتی و تولید برنامه و نیز نظریه‌پردازی کلان فلسفی، مذهبی، جامعه‌شناسی، تاریخی، سیاسی را توأم با هم انجام داده‌اند. دو عرصه‌ای که هر کدام لوازمات خاص خود را دارد. عرصه مبارزه سیاسی در شرایط خاص ایران لوازم و آمادگی خاصی برای درگیری پرهزینه، فرصت‌های خاص گشایش‌های سیاسی برای ورود به کاست قدرت و درگیری اجرایی و انتخاباتی، ائتلاف‌ها و هزینه‌های سخت زندان، تبعید و... را فعلا تا آینده‌ای قابل پیش‌بینی دارد. کار تئوری‌پردازی، نظریه‌سازی‌های فلسفی، مذهبی، جامعه‌شناختی وسیاسی عرصه‌ای آرام، آکادمیک و بی‌هزینه یا کم هزینه‌ای است. احزاب و سازمان‌های تاریخ معاصرایران این مرزبندی را تقریبا به هم ریخته‌اند. اگر بخواهیم سیاستمداری با استاندارد عصر مدرن سیاست در تاریخ ایران نام ببریم دکتر محمد مصدق بهترین مصداق است .

از تأسیس یک شبه تا خانه‌نشینی
توسعه کمی احزاب در جوامع توسعه‌یافته و جوامع جهان سومی بسیار متفاوت است. احزاب در کشورهای توسعه‌نیافته یک شبه تأسیس و در شرایط باز شعبات سراسری می‌زنند و میلیون‌ها نفر به عضویت آن ها در می‌آیند و به همان سرعت هم به محاق می‌روند. در زمان تشکیل حزب جمهوری اسلامی صف‌های طویل برای ثبت نام شکل گرفتند، اما مگر یک حزب با توجه به تعریف و کارکرد آن چقدر وقت و نیرو دارد که میلیون‌ها نفر عضو را آموزش دهد؟ مدل حزب در جهان سوم تقلیدی آبکی از مدل‌های حزبی اردوگاه سوسیالیسم هستند. جامعه تماما نمی‌تواند در درون احزاب خود را سازمان دهد و اساسا بسیاری از توده‌های مردم زندگی سیاسی ندارند. سازمان دادن جامعه از طریق تشکل‌هایی که لزوما کارکرد سیاسی ندارند میسر است مثل شوراها، تشکل‌های غیردولتی و اصناف و انجمن‌هایی که در سطوح مختلف جامعه می‌تواند به وجود بیاید.
احزاب با قدمت ایران و احزاب جدید پرورش کادر ندارند چون ساختار آموزش ندارند و کاریزمای رهبران سایه فراگیر بر بدنه و توده‌های هوادار دارد. معمولا رهبران این احزاب مادام‌العمر هستند و با مرگ رهبران حزب و تشکل به پایان حیات خود می‌رسد و در صورت جان‌سختی افراد کم‌کیفیت سکان را می‌گیرند و در اندک زمانی نیز مجموعه پاشیده و فقط خاطره‌ای در تاریخ می‌شوند. احزاب با سرنوشت اینگونه، در تاریخ معاصر ایران فراوانند. در شرایط نیمه دموکراتیک این گونه احزاب فقط انتخاباتی هستند. از مردم رای می‌گیرند و بعد از انتخابات مردم نهایتا تماشاگرانی غیرفعال هستند. لذا در دوران و فاز هجوم استبداد به راحتی یا حذف یا خانه‌نشین یا راهی دیار عدم می‌شوند و مردم نظاره‌گری را بر هر کنشی ترجیح می‌دهند. چرا که چیدمان سیاسی و رابطه عمودی احزاب با مردم غیرمتشکل عرصه سیاست را تبدیل به رینگ بوکس برای مردم نظاره‌گر می‌کند که هر بوکسوری که توانست حریف را بوکس باران و ناک‌اوت کند؛ مردم، قهرمان را تشویق خواهند کرد. همیشه اردوگاه استبداد به دلیل طبقه تقریبا متشکل خود، ابزار اسلحه، تجمع ثروت و مالکیت و اراده شلیک و زندان در کشورهای جهان سوم در زورآزمایی میدان رینگ بوکس برنده رقابت است و بعد دوران‌های طولانی حاکمیت آنان و به محاق رفتن احزاب فرامی‌رسد.
جوامع جهان سومی که ایران نیز از آن مستثنا نیست با ناهمگونی فنی – اجتماعی و تاخیر تاریخی خود، برای حزبی شدن عرصه سیاست توان فراگیری از دانش جهانی تحول و تجربه تحزب در جوامع مدرن و توسعه‌یافته را دارند؟ و با تقلید مدل فعالیت و رفتار حزبی از آن جوامع گره از کار فروبسته دموکراسی باز می‌نمایند؟ در ادامه بحث روشن خواهیم کرد که چرا پاسخ ما منفی است. فقدان عرصه عمومی قدرتمند و اتمیزه بودن جامعه، نگاه و استراتژی تسخیر دولت توسط تشکل‌ها و احزاب مدعی در فصل بهاری سیاست را به استهلاک فرصت‌ها و امکانات تبدیل کرده و در نهایت صحنه را به رقیب واگذار می کند. دور تسلسل یا همان چرخه استبداد – آزادی – استبداد از مشروطه تاکنون در ایران تجربه شده است. از دل مشروطه – رضاخان آمد. مشروطه قدرت را به رضا خان داد. مصدق به زاهدی، بازرگان به تندروها، خاتمی به احمدی‌نژاد. احزاب در طول تاریخ معاصر در ایران بدون پشتوانه‌های اجتماعی – طبقاتی و در غیبت عرصه عمومی و حوزه عمومی قدرتمند فقط در دوران سرازیری و اوج سیاست در ایران خوب می‌روند. این احزاب، احزاب دوران شتاب و سرازیری هستند. در دوران سربالایی یا محو می‌شوند یا منحل یا به راحتی ذبح و در بهترین حالت این است که فتیله فعالیت را پایین کشیده و بهترین موضعگیری را صبر و سکوت می دانند، چرا که اگر موضع بگیرند به راست می‌غلتند. انصافا اگر قضاوت شود فرجامی جز این نمی‌توان متصور شد. بدون حمایت از عرصه عمومی و پشتوانه اجتماعی، مبارزه سیاسی بیشتر حالت خودکشی دارد. اما سوالی که می‌شود طرح نمود این است که آیا مسیر چندین قرنه و خواب‌گردانه توسعه و شکل‌گیری جامعه مدنی و عرصه عمومی در غرب می‌تواند الگو و سرمشقی برای جوامعی چون ما باشد. آیا تنگناهای اقتصاد جهانی و هجوم امواج آن فرصتی برای تمرین و ممارست این جوامع باقی می‌گذارد؟ جنبش جامعه مدنی در زیر تیغ تیز و نکته‌سنج و باریک‌بین حاکمیت‌های تمامیت‌خواه قادر به رشد هستند و جایگاه استراتژی سیاسی در فرجه‌هایی که توازن قدرت و توازن معادلات اجتماعی به سود نیروهای مترقی و تحول‌خواه است در کجا قرار دارد؟ به نظر می‌رسد در دوران فراز سیاست و عقب‌نشینی حاکمیت تمامیت‌خواه و تسخیر بخش‌هایی از قدرت توسط احزاب و نیروهای مترقی، باید رویکرد اصلی معطوف به تقویت عرصه عمومی و سازمان یافتن جامعه، تقویت نظام صنفی و صنفی شدن اقشار اجتماعی باشد. احزاب، فرزندان و نمایندگان عرصه عمومی و سازمان اجتماعی جامعه خود هستند و تقویت این حوزه رمز بقا و تداوم حیات و کند شدن تیغ حذف و سرکوب قدرت‌های جابر هستند. مارکس عرصه عمومی را عرصه طبقات حاکم می‌دانست اما گرامشی عرصه عمومی را تنها این نمی‌دانست، بلکه عرصه‌ای فرهنگی و مبارزه فرهنگی را در عرصه عمومی عمده می‌‌کند. گرامشی سوالی را مطرح نمود که چرا کارگرانی در عرصه عمومی طرفدار فاشیسم می‌شوند. چون فاشیست‌ها در عرصه عمومی و فرهنگی روی این طبقه تأثیر می گذارند. او نتیجه گرفت که عرصه عمومی عرصه مبارزات صرف طبقاتی نیست.

احزاب و عرصه عمومی
بعد از سال ۱۹۵۰ یعنی بعد از جنگ جهانی دوم که شوروی و مدل سوسیالیسم موجود مورد نقد قرار گرفت بحث عرصه عمومی با نگرش جدیدی که گرامشی طرح آن را درانداخت مورد توجه جنبش‌های اجتماعی – سیاسی قرار گرفت. در ایران از شهریور ۱٣۲۰ شاید عمده‌ترین جریان سیاسی که توانست در عرصه عمومی ایران فعالیت چشمگیری کند حزب توده بود. حزبی که امکانات فراوان داشت. هم کادر سیاسی ورزیده، هم بسیاری از روشنفکران و غول‌های فکری آن دوران تا کوتوله‌های سیاسی اما صف‌شکن و از همه مهمتر این حزب به یک جریان جهانی عدالتخواهی وصل بود که تئوری‌های جهانی می‌ساخت. حداقل تا سال ۱۹۵۰ شوروی قبله‌گاه بسیاری از آرما‌ن‌خواهان و آزادیخواهان جهان بود. تنها حزبی که در عرصه عمومی کار همه جانبه ‌کرد حزب توده بود. سندیکاهای کارگری، اتحادیه‌های روشنفکری، NGOهای زنان، انجمن‌های صلح، محافل ادبی و... اما بزرگترین خطای حزب وابسته نمودن این نهادها به حزب بود. حزب – صنف و ارجحیت حزب و اتوریته فراگیر آن بر این نهادها دامنه و تداوم آنان را به سرنوشت حزب گره زد و بعد از کودتای ۲٨ مرداد ٣۲ و سرکوب حزب این نهادها و عرصه‌ای که شکل گرفت به محاق رفتند.
احزاب ملی ایران و جبهه ملی مدل دیگری از برخورد با عرصه عمومی داشتند. دعوای ملیون و جبهه ملی، دعوای در بالا بود. بازی آنان بازی بزرگان بود. نگاه به حمایت جهانی مثل آمدن دموکرات‌ها یا سیاست موازنه منفی در دوران بلوک‌بندی قدرت‌ها در جهان، پز دادن حکومت‌ها و بالماسکه دموکراسی و در نتیجه فضادادن به نیروهای ملی یا تضعیف حکومت مرکزی و احتمال خیزش یک جنبش توده‌ای و لذا حائل شدن نیروهای ملی فی مابین حاکمیت مستقر و جنبش توده‌ای همه اینها فرصت‌های این احزاب برای ورود به قدرت بوده است. مصدق بزرگ بود، بازی با بزرگان می‌کرد. لوازمات بزرگی‌اش را هم داشت و یک جنبش توده‌ای هم به زیر رهبری مصدق رفت و بازی به مدت سه سال ادامه داشت. با انشعاب در جبهه ملی، جدایی کاشانی و عدم همسویی مناسبات جهانی مصدق تنها شد و اردوگاه راست جهانی وارتجاع داخلی تصمیم به کنار گذاشتن حکومت او گرفتند. نگاه به بالا و قله قدرت در مصدق و عدم اعتقاد یا توجه به سازمان یافتن جامعه در خود و تقویت عرصه عمومی، در روز ۲٨ مرداد ٣۲ سبب شد که مصدق تنها شود و کودتایی ارزان حکومت او را ساقط نمود. احزاب و تشکل‌هایی که مدل جبهه ملی و دکتر مصدق میزان فعالیت سیاسی آنان است بعد از انقلاب وارد بازی بزرگران شدند، اما اسباب بزرگی را مهیا نکردند. مصدق در حدی اسباب بزرگی فراهم نمود که توانست نفت را ملی و سه سال حکومت کند. اما تشکل‌های دوران معاصر که مصدق یک سمبل برای آنان است بزرگ نبودند و در بازی بزرگان سری نداشتند. به عنوان مثال مرحوم بازرگان که نخست‌وزیر شد به دلیل حمایت یک جنبش توده‌ای تحت رهبری رهبر انقلاب با کاریزمای فراگیرش بود.
جنبش توده‌ای در زمان ملی شدن نفت زیر رهبری مصدق رفت اما در دوران تصدی مرحوم بازرگان متکی بر موج حمایت جنبش و رهبر آن بود. اسباب بزرگی اول ثروت، بعد تبلیغات، جامعه مدنی و عرصه عمومی قدرتمند و پایی در کاست قدرت داشتن و مناسبات بین المللی است که این همه را احزاب ملی ایران در بعد از انقلاب نداشتند یا به قدر کافی نداشتند، اما بیش از حد واقعی و وزن خود ترس و لرز توی اردوگاه اقتدارگرایان انداختند. در فضای بعد از دوم خرداد ۷۶ جریانات ملی واصلاح طلب به وجود آمدند، آن ها به دنبال تقویت جریان خود بودند و کار در جامعه مدنی را جدی نگرفتند. جنبش دانشجویی به آنها نزدیک شد. اما از آن کادر نگرفتند، کادر تربیت نکردند و از این جنبش نیرو نگرفتند. و در جایی که آن ها با جنبش دانشجویی وصل شدند، شخصی وصل شدند و عناصری دانشجو که پروژه شخصی داشتند جویای نامی و انداختن عکسی و دعوت تبلیغاتی همه برای پس انداز سیاسی بود که روزی به دردشان بخورد، و به نوعی استفاده ابزاری کردند. بعد از شکست اصلاحات حکومتی و اخراج اصلاح‌طلبان از قدرت، بحث عرصه عمومی، جامعه مدنی قدرتمند و معرفی آن به حد کافی از طرف مدافعین آن مطرح نشد. برای جلوگیری از تکراری شدن و ذهنی شدن این مسئله می‌بایستی بحث مهندسی عرصه عمومی را پروژه کار قرار داد. اگر بحث توی بزرگان است و بازی با آنان است جریانات ملی فاقد اسباب بزرگی هستند و هیچ چیز گیرشان نمی‌آید و به بازیچه تبدیل‌ می شوند. اما اگر قصد تقویت عرصه عمومی و حوزه عمومی را دارند باید لوازمات خاص آن را مهندسی نمود. مهندسی نمودن گفتمان عرصه عمومی و حوزه عمومی در دو شاخه می‌باید طراحی شود. یکی معرفت سیاسی حاصل از این گفتمان و دیگری منش ارزشی و اخلاقی در این گفتمان باید تعریف شود. در این دو حوزه ما هرچه داریم در این صدسال یا در نحله مذهبی‌اش که شریعتی، مجاهدین اولیه، مصدق و یا در جنبش چپ که شامل حزب توده یا جنبش‌های چریکی در هر دو نحله مذهبی و چپ با شاخه‌های گوناگون آن است، مخرج مشترکشان تولید آوانگارد مرگ (شهید شدن) است که تجلی عالی‌ترین منش اخلاقی و ارزشی بود. در حوزه معرفت سیاسی امپریالیسم‌ستیزی، ناسیونالسیم و جامعه بی‌طبقه و ذهن شدیدا اتوپیایی. حوزه معرفت سیاسی و حوزه ارزش‌ها و منش‌های اخلاقی ممزوج بودند و همین اصل بر دوره گفتمان جدید هم حاکم است. لذا مدافعین گفتمان مدنی و عرصه عمومی می‌بایستی بنیادهای ارزشی خود را مثل دموکراسی، حقوق بشر، معرفت دینی، سکولاریزم، تعریف کنند. حزبی شدن فعالین سیاسی و تشکیل حزب و جمعیت و نهاد سیاسی یکی از پایه‌ای‌ترین اقدام‌ها در حوزه عمومی است. و همین‌طور تعریف امنیت شهروندی. در دوران ستم‌شاهی و تفوق گفتمان قهرآمیز، عمر متوسط یک فعال سیاسی کمتر از سه سال تخمین زده می‌شد و برای مبارزات چریکی کمتر از چند ماه. در گفتمان جامعه مدنی امنیت برای یک فعال سیاسی یا مدنی و ارزش جان آن اساسا قابل چانه زدن هست؟! بنابراین اگر امنیت شهروندی برای یک حزب مدرن و مدنی مهم است قطعا نباید به دنبال یک برنامه سیاسی که منجر به جنگ داخلی می‌شود رفت و این یک اخلاق کلیدی است که به دنبال یک استراتژی که رابطه‌ها و مناسبات را خونین می کند و جان وامنیت شهروندان را به خطر می اندازد نباید رفت. هر چند فعالین مومن و معتقد جامعه مدنی برای احیای جنبش جامعه مدنی و عرصه عمومی باید آماده پرداخت هزینه‌هایی چون محرومیت‌های اجتماعی – اقتصادی – شغلی و حتی زندان باشند اما هنر آنان این است که راهکارهایی پیدا نمایند که فعالیت در این عرصه را برای مشتاقان کم هزینه نماید. یا در مورد تمامیت ارضی اگر جزو آرمان نیروهای عرصه مدنی و عمومی است هرگز وارد یک معامله سیاسی برای حذف حاکمان با قدرت‌های طمع کار جهانی نشوند که کشور تجزیه ‌شود. قدرت‌های استیلاجوی بین‌المللی همیشه نیروهای اجتماعی – سیاسی داخلی را رصد، تشویق و طعمه‌گذاری می‌نماید. لذا یک نیروی مدنی نمی‌تواند غفلت بورزد. انتهای توسعه سیاسی فدرالیسم است. اما یک فعال سیاسی باید در نظر بگیرد در زمانه‌ای که شکاف قومی در ایران فعال است اخلاق و مصلحت ملی را می‌توان زیرپا گذاشت و برای تضعیف حکومت بر باد فدرالیسم بی‌موقع وزید؟ قطعا جواب منفی است و اخلاق مدنی و مصلحت ملی اجازه نمی‌دهد که بدون طی آموزش سیاسی اقوام، آگاهی و دانش سیاسی و منافع منطقه‌ای و ملی و تعامل آن دو با هم، محصول انتهایی توسعه سیاسی برای کشور کثیرالاقوامی چون ایران که فدرالیسم است را شعار روز نمود. و اما اگر چرخش حوادث به سمتی رفت و حزبی به درون قدرت راه یافت آیا حق دارد وارد بازی بین المللی تنش‌زایی بشود و قدرت‌های بین المللی مداخله‌گر را تحریک کند که در تمام شئون ما دخالت کنند و منافع ملی به مخاطره بیفتد؟ پس تنش‌زدایی و حراست از منافع ملی اخلاق و ارزش پایه‌ای احزاب وجریانات سیاسی باید باشد. وفاداری به منافع ملی به جریان و حزب حاکم اجازه نخواهد داد که در حمایت از فلان کشور یا خلق در بند در فلان جای دنیا، امکانات مادی کشور را - که مردم خود کشور از هر کسی بیشتر مستحق آن هستند، حاتم‌بخشی کند و واکنش قدرت‌های بین‌المللی برای ضربه زدن به منافع ملی را سبب شود. و در انتها پیروان گفتمان جدید باید به این پرسش پاسخ دهند که آیا دموکراسی با ملی‌گرایی همخوانی دارد و توسعه سیاسی با وحدت ملی درجه دوم می‌شود یا خیر و نیز جایگاه جهانی شدن و رابطه آن با استقلال و فهم تعارض یا تعامل این دو با هم به چه شکل است. هر نوع پاسخی که داده شود باید رفاه، آزادی، حفظ منافع ملی و نهادینه شدن تکثر و سازمان پیدا نمودن جامعه در خود جواب خروجی آن باشد.  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست