سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مسلمانان خداناباور
انگاره ای در توزیع حقوق و نه توضیح حقیقت


اکبر کرمی


• اهمیت این ترکیب نه در اسلامی بودن آن - با وجود حرف و حدیث های فراوان - که در "دل خواه بودن" آن است. چه، آشکار است، مسلمان بودن افرادی که آشکارا خود را خداناباور می دانند، در اجتماعاتی ذات باور و گرفتار دغدغه های مزمن درست و نادرست، کار آسانی نیست. اما باید پذیرفت هنگامی که دغدغه ها دیگر می شود، برآمدها و نتایج هم دیگر خواهد شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۲ خرداد ۱٣۹۴ -  ۱۲ ژوئن ۲۰۱۵


ترکیب مسلمانان خداناباور برای بسیاری از ما نچسب و دور از ذهن می نماید؛ با این همه نباید فراموشید که خداناباوری در اجتماعات دینی از جمله اجتماعات مسلمانان، پدیده ای بسیار آشنا و روبه گسترش است و هر روز مسلمان زاده گان بیش تری پیدا می شوند که از بسیاری از مشهورات فقهی، مذهبی و حتا دینی فاصله می گیرند و در نقد آن گرایش های چیره، مجبور به اخراج یا خروج از اجتماعات اسلامی اند. مسلمانان خداناباور، مسلمانان یا خداناباورانی هستند که تسلیم این سرکوب ها نشده اند و در تلاش اند ترکیبی دل خواه از هویت های دینی و تاریخی و فلسفی موجود برسازند و هم هنگام از مزایای هر سه بهره ببرند.

اهمیت این ترکیب نه در اسلامی بودن آن - با وجود حرف و حدیث های فراوان - که در "دل خواه بودن" آن است. چه، آشکار است، مسلمان بودن افرادی که آشکارا خود را خداناباور می دانند، در اجتماعاتی ذات باور و گرفتار دغدغه های مزمن درست و نادرست، کار آسانی نیست. اما باید پذیرفت هنگامی که دغدغه ها دیگر می شود، برآمدها و نتایج هم دیگر خواهد شد. به زبانی دیگر در جهان های جدید که "حق و حقوق" آدمیان در دستور کار قرار گرفته است، دیگر نباید پرسید "آیا مسلمان/ خداناباور می تواند خداناباور/ مسلمان باشد؟" بلکه باید پرسید "چه کسی حق دارد خود را مسلمان بخواند؟" داور نهایی کیست؟ (1)

اهمیت موضوع

یکم. در اجتماعات دینی از جمله در میان مسلمانان هر روز با مسلمانان زاده گان بیشتری رو به رو هستیم که از بسیاری از باورها و داوری های مشهور دینی فاصله می گیرند. بازتعریف و توزیع هویت های دینی بر اساس مشهورات دینی و فقهی، نه تنها بر تنازعات اجتماعی دامن می زند که پیوسته گی اجتماعی این جمعیت جوان و بالنده و نگهداری آن ها در مجموعه ی کلان مسلمانان را اگر نه غیرممکن، بسیار دشوار می کند. چنین روی کردی به جریان های جدید و هویت های تاکنون سرکوب شده، نه تنها با پویایی هر اجتماعی که سر ایستادن در جهان های جدید دارد، ناسازگار است که با ساختار جوامع ملی هم بیگانه است و به "بحران هم سایه گی"(2) دامن می زند. اجتماعی که بخواهد به گونه ی پیشینی برخی از باورها و داوری های دینی یا غیردینی را از برخی از مزایای اجتماعی و فرهنگی و تاریخی محروم کند، گرفتار مدنیت ناتمام است و نمی تواند به سمت "جامعه" تحول پیدا کند.

دوم. مهاجرت و درهم آمیزی های فرهنگی و دینی در جهان های جدید به بخش مهمی از زیستمان های جدید تبدیل شده است. در این شرایط تازه، هم پوشانی های اندک هویتی در اجتماعات پسامدرن و پساسکولار می تواند نقش مهمی در بده بستان های اجتماعی و فرهنگی و پیوند غریبه ها به یک دیگر داشته باشد. در این چشم انداز تازه، به رسمیت شناختن این هویت های سیال و میانه می تواند امکان پیوند آدمیان به یک دیگر و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز آن ها را بالا ببرد.(3)

سوم. آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز در اجتماعات گوناگون در گرو به رسمیت شناختن حقوق دیگری است. از جمله ی این حقوق به رسمیت شناختن هویت و نامی است که دیگری خود را با آن می نماید. "مدنی شدن" در این حد، شرط لازم تاسیس یک جامعه است. اهمیت ندارد انسان ها در باورهای دینی یا غیردینی خود چه گونه اند و به چه می اندیشند؛ همین که آن ها بتوانند و آماده باشند خود را "در مقام سازش" محدود به حقوق و حریم دیگری کنند، امکان آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز فراهم آمده است؛ در این چشم انداز، آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز چیزی نیست مگر تن دادن به گفت و گوهای بی پایان و سازش های موقتی. ایستادن در چنین موقعیتی از ضرورت های اجتناب ناپذیر صلح و گریز از جنگ(4) است. بر این قرار تفکیک ایمان ها و ادعاهای دینی از هویت ها و موقعیت های اجتماعی و به رسمیت شناختن هویت های گونه گونه ی دینی، غیردینی و میانه (و حقوق آن ها) و نیز توزیع برابر دست آوردهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و تاریخی و هویتی گریزناپذیر می نماید.

چند و چون های نظری

یکم. "مذهب بدون خدا"(5) پدیده ای ناآشنا و تازه نیست. در شاخه هایی از الاهیات اصلاح شده ی مسیحی جریانی است که "مسیحیت بدون خدا"(6) را تبلیغ می کند. استدلال اصلی این دیدگاه آن است که بسیاری از آدمیان در جهان های جدید در شرایطی می زیند و درکی از جهان ها ی خود دارند که خدا و موجودات فراطبیعی دیگر نمی توانند در آن جای داشته باشد. اما این به معنای پایان دین و معنویت نیست؛ چه، دین ها به باور آنان، هنوز کارکردهایی دارند که می توانند در اجتماعات انسانی حضور داشته باشند. مسیحیت بدون خدا، گفتمان هوشمندانه ای است که جهان های مسیحی سپری شده را به جهان های سکولار و پساسکولار جدید پیوند می دهد و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز مسیحیانِ را تسهیل می کند.(7)

دوم. از گوشه ی دیگری هم به دین بدون خدا پرداخته شده است. از یک طرف، تمرکز و تصلب بر کتب مقدس و آموزه های آن ها در میان ادیان به گونه ای است که گویی ادیان در واقع دین هایی بدون خدا هستند؛ چه، در میان بسیاری از دین باوران، آن چه پرستیده می شود، دگماهای کتاب مقدس و آموزه های پیشینیان است و نه خدا؛ و از طرف دیگر، خداهایی که الهی دانان و برخی متافیزیسین ها پیش گذاشته اند، در اساس خدایی نیست که برای مردم عادی قابل توصیف یا قابل درک باشد. از این چشم انداز دین بدون خدا، انگار عمومی ترین دینی است که در سرتاسر جهان رواج دارد.

سوم. نباید فراموشید که سرنام خدا تنها یک لفظ و نام مشترک است و می تواند بر مفاهیم و درک های بسیار متفاوتی اشاره رود. در واقع بدون جادوی زبان ها و معجزه ی نام ها (که غالبن نادیده گرفته می شود) عبور از دریاهایی چنین طوفانی و پردامنه ای غیر ممکن می نماید. مفاهیمی از این دست به پیوستار معنایی بسیار گسترده ای اشاره دارند که در یک طرف، بت ها و خداوندهای متشخص و بت واره ایستاده اند و در طرف دیگر خداوندهای غیرمتشخص و نامتعینی که می تواند شامل هر باوری (از جمله ماده) باشد. در نتیجه، ترکیب هایی همانند مسلمانان خداناباور هم چنین می تواند اشاره به مسلمانانی باشد که با جهان شناسی های مشهور و معروف دینی بیگانه اند.

چهارم. دفاع از ترکیب ناآشنای مسلمانان خداناباور از آن جا که اسلام - همانند دیگر ادیان - هیچ ذات و هسته ی سخت مشترکی ندارد و تنها نامی است بر مجموعه ی کلان و باز مسلمانان، نمی تواند خیلی دشوار باشد؛(8) چه، تن دادن به اسلام های هویت - که در جهان جدید ناگزیر می نماید - به آسانی می تواند راه را برای هویت های سیال اسلامی و سیالیت هویت ها هم باز کند و ما را در شرایطی قرار دهد که بیش و پیش از درستی یا نادرستی ترکیب های هویتی و گلچین های معرفتی به حق و حقوقِ هویت مندان و باورمندان بیاندیشیم.

عبور از "دین های حقیقت" یا تن دادن به "دین های هویت" الزامن به معنای انکار امکان حقیقت در میان ادیان یا باورهای ویژه ی دینی نیست. چه، مجموعه کلان انسان ها باز است و همیشه کسانی هستند که مدعی حقیقتی تازه باشند؛ این ادعاها تا آن جا که مهاجم و بدخیم نباشند و جا را برای حقیقت های دیگر تنگ نکنند، قابل شنیدن اند.

از آن جا که "دیگری" همیشه امری جاری است، گفت و گو بر سر حقیقت هم همیشه جاری خواهد بود. جست و جوی حقیقت چیزی نیست مگر امکان گفت و گوهای بی پایان. سازش ها همیشه ناگزیر و موقتی اند؛ هیچ سازشی (و هیچ ادعایی) نمی تواند گفت و گوها بر سر حقیقت را تعطیل کند.

در نتیجه، ادیان، از جمله اسلام، تاریخ و نتایج ترش و شیرین آن ها باید به امری توزیعی، جاری و گزینشی تبدیل شود و مجموعه ی کلان و باز مسلمانان هم؛ چه، هیچ کس نمی تواند یک بار و برای همیشه اسلام و حقیقت های ادعایی آن را تعریف و تعیین کند. نمی توان به ضرب برخی از ایمان های اسلامی یا زور برخی از مشهورات فقهی و تاریخی، هویت های گونه گونه ی اسلامی را نادیده گرفت. اهمیت دین های هویت در برابر دین های حقیقت، در حقیقتی نیست که ممکن است آن ها حامل یا مدعی آن باشند، در جایی است که آن ها برای هویت های دیگر و ممکن باز می کنند.

داوری های پیشینی در مورد برخی از هویت های اسلامی ناآشنا و میانه به فوج اخراج ها و موج خروج ها از مجموعه ی رنگارنگ مسلمانان دامن می زند. ما به این اخراج ها و خروج ها عادت کرده ایم و در برابر اعمال این دست خشونت ها و سرکوب های مستمر، با وجود سرکرده گی گفتمان های دمکراتیک و حقوق بشری، نه تنها خسته نمی شویم؛ که گلایه ای هم نداریم و حتا گاهی به آن ها دامن هم می زنیم. دست بالا برخی از جریان های مدرن ممکن است از حقوق شهروندی خداناباوران دفاع کنند و در نقد و نفی فقه سالاری - که حقی برای آنان نمی شناسد و تا کشتن آنان به اتهام های عجیب و غریب ادامه دارد- بکوشند، اما آن ها هم، چنین حقی را به رسمیت نمی شناسند که خداناباوری بخواهد خود را هم چنان مسلمان بنامند و به گونه ای گزینشی از برخی از مرده ریگ های سنت اسلامی و تاریخ طولانی آن بهره ببرد. راهبردهای بدخیم "همه یا هیچ" فقها، به جریان های مخالف و حتا غیردینی هم سرایت کرده است و دست کم در عمل جای هرگونه تاملی را در توزیع بهینه ی میراث های تاریخی و سیالیت هویت های گوناگون تنگ کرده است. به عبارت دیگر مخالفت با هویت های میانه و حاشیه ای تنها محدود به جریان های مذهبی نیست و غیرمذهبی ها هم با این هویت های میانه مساله دارند! انگار هیچ کس نمی تواند و نباید بسته بندی های رایج را بچالد. چه، فرهنگ های توسعه نایافته در هر کجا که ایستاده باشند گرفتار وسواس های مزمن و بدخیم "درست" و "نادرست" اند و حظی از "حق" و "حقوق" نبرده اند.

اشتباه نشود، وقتی از مسلمانان خداناباور گفت و گو می کنیم، مساله تنها دعوا بر سرِ نام ها نیست، هر چند مساله ی نام ها، مادر همه ی مساله هاست. مسلمانان خداناباور نامی است برای توصیف برخی از هویت های میانه؛ اما نامی که از توصیف فراتر می رود و بر رعایت حقوق هویت های گوناگون ازجمله خداناباوران مسلمان پای می فشارد و راه را برای آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز می گشاید.

هویت های سیال و جاری در چمبره ی برخی از ایمان های صلب و سخت اسلامی یا پاداسلامی انکار می شوند و صاحبان آن ها از بسیاری از حقوق خود محروم می شوند. مسلمان زاده گان بسیاری هستند، که با وجود عبور از بسیاری از باورها و داوری های متافیزیکی، هنوز دلشان برای برخی از آداب و مراسم مسلمانان غنج می رود؛ دلشان می خواهد آشکارا از باورها و داوری های خود بگویند و خیالشان راحت باشد که سلاخی نمی گردند؛ از ارث و عشق محروم نمی شوند؛ پس از مرگ از گورستان مسلمانان طرد نمی شوند و داغ ننگی بر پیشانی خانواده های آنان نمی نشیند. اما در عمل این گروه ها هم از طرف مذهبی ها و هم از طرف غیرمذهبی ها انکار شده اند. مذهبی ها این هویت ها را التقاطی و انحرافی و غیرمذهبی ها آن ها را هم چنان گرفتار خرافه می دانند.

ممکن است بسیاری از این اقلیت های هویتیِ دینی مقهور این سرکوب های پنهان و آشکار دینی و معرفتی باشند و عطای جهان اسلام و تاریخ طولانی آن را به لقای دژخیمی های رایج در آن ببخشند و با پای خود از خطه ی مسلمانان و برخی از خطبه های اسلامی از جهان، بگریزند؛ با این همه ایستاده گی در برابر فرایندهای بدخیم سرکوب، سکوت و سانسور تنها زمانی می تواند برآمدی مناسب و موثر داشته باشد که بخواهیم و بتوانیم در چند چون رفتار خود با این قربانیان تجدید نظر کنیم. ممکن است ما با این هویت های میانه مساله داشته باشیم و این گلچین های معرفتی و هویتی را نپسندیم، اما این داوری مجوز آن نمی شود که از کنار آنان و سرکوب های جاری پاورچین پاورچین بگذریم.

این داستان به همین جا ختم نمی شود؛ و خشم های فروخورده، گاهی از آستنین های اسلام ستیزی هم بیرون می آید و چراغ های رابطه ها را تاریک می کند. ما نیازمند هم دلی و مهربانی هستیم. ما گرفتار وسواس درست و نادرستیم، اما درست تر آن است که به حق و حقوق خود و دیگری بیندیشیم و راهی تازه برای رهایی بگشایم. در بزرگ راه های آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز باید همه ی موانع را صاف کرد و گذشت.

نواندیشی های دینی و هویت های میانه

در پژوهش های دینی هر چند هر روز بیش تر از دیروز نقد ذات گرایی مورد توجه نواندیشان مسلمان قرار می گیرد و تلاش های درخوری برای گریز از تصاویر رایج و مشهور اسلامی به کاربسته می شود؛ با این همه، اسلام شناسی های رایج و مشهور پرزورتر از آن اند، که به آسانی از میدان خارج شوند. این دست اسلام شناسی های در بزنگاه های سیاسی و معرفتی در گفت و گو ها و حتا استدلال های ما ظاهر می شوند و عقل از سر داوری های ما می ربایند. در چنین چشم اندازی است که با وجود سرکرده گی گفتمان های دمکراتیک و حقوق بشری، هنوز جایی برای برخی از هویت های اسلامی میانه و نامتعارف باز نمی شود و هر تلاشی برای استحقاق حقوق این خورده هویت ها و اقلیت های اجتماعی و دینی در هم وندی "هویت های اسلامی" با برخی از دگماها و "ایمان های اسلامی" ناکام می ماند.

برخی از روایت های فقهی از اسلام، مسلمانی را مشروط به ایمان به برخی از اصول دین، همانند توحید و نبوت و گاهی معاد می دانند؛ این لیست البته می تواند کم و زیاد شود. برخی از فقها به "شهادتین" اکتفا کرده اند و برخی شهادتین را شرط لازم و نه کافی می دانند. این دسته علاوه بر اصول دین، ضروریاتی را پیش می کشند که چنان چه انکار آن ها به انکار توحید یا نبوت برسد، می تواند به خروج از اسلام منتهی شود. روایت های فقهی حتا در اشکال آسان گیرانه ی خود، وقتی مسلمانی و حقوق برآمده از آن را منوط به اظهار شهادتین (توحید و نبوت) می کنند، بخش بسیار از مسلمان زاده گان را در دو راهه ی راستی یا ناراستی (تظاهر به ادای شهادتین) سرگردان می سازند.

روایت های فقهی، روایت های چیره ای در جهان اسلام و در میان مسلمانان اند، هر چند تنها روایت موجود نیستند. در تاریخ اسلام روایت های عرفانی در تلاش بوده اند جای بیش تری برای هویت های دیگر و نامتعارف باز کنند. در جهان های جدید هم، نواندیشان مسلمان و حتا برخی از جریان های معنوی همین راه را رفته اند. روی کرد این جریان ها به دین و باورهای دینی، کمینه و مینیمال است؛ آن ها تلاش کرده اند به تعبیر خودشان از "پوسته ها" و "عرض ها" بگذرند و به "هسته" ها و "ذات" ها برسند و بر خوان "لبِ لباب" اسلام بنشیند . "دین حداقلی" برآمد چنین رهیافتی است. چنین رهیافت هایی از اسلام و مسلمانی با همه ی پی آمدهای میمونی که ممکن است داشته باشند، هنوز حقیقت مداراند و به خوانش های گوناگونی از اسلام های حقیقت می رسند. اسلام های حقیقت وقتی پای حق و حقوق در میان باشد، از روایت های فقهی آسان گیر پیش تر نمی روند. اسلام های حقیقت، گفتمان هایی در حاشیه ی ایمان به عالم غیب اند. در نتیجه عجیب نخواهد بود اگر دین های حداقلی هم به حداقلی از ایمان های دینی و عالم غیب سنجاق شده باشند. اما مساله تنها ایمان به عالم غیب نیست، این گفت و گوها گرفتار بدخیمی برهان لطف اند و در هر جا که ایستاده باشند به بحران های لطف می رسند(9) و جایی برای "ارج شناسی های جدید"(10) و حقیقت های فردی و انسانی نمی گذارند.

نباید گرفتار برخی از بدآموزی های نواندیشان مسلمان شد و مساله ی مسلمانان با جهان های جدید و "بحران های هم سایه گی" را در فقه یا رشد سرطانی آن و مسایلی از این دست خلاصه کرد. حتا اگر چنان تصاویری از فقه به درستی ترسیم شده باشد، در آسیب شناسی مساله ی گروهی از مسلمانان با جهان های جدید و تجربه های مدرن به خطا رفته است. چه، مساله ی مسلمانانی که در برابر جهان های جدید و و پاره ای از رهیافت های جدید ایستاده اند در فقه و رهیافت های فقهی به زنده گی خلاصه نمی شود. بحران های هم سایه گی ریشه در برهان های لطف و الهیاتی دارند که هنوز نتوانسته اند خودبنیادی انسان و جهان جدید را بپذیرند. در این چشم انداز تفاوت معناداری میان نواندیشان مسلمان و پیشینیان دیده نمی شود. هر دو روی پاهای "دیگری" بزرگ ایستاده اند!

مساله ی اصلی همین جاست. اگر کسی خود را مسلمان می داند، گیرم خداناباور باشد و ادیان را برساخته هایی انسانی و تاریخی و جمعی بپندارد، چه کسی حق دارد با ادعای نادرستی گلچین او مدعی بی حقی او باشد؟ و توزیع حقوق را به توضیح حقیقت گره بزند؟ اسلام های هویت از این پرسش کلیدی آغاز می شوند و با به رسمیت شناختن حق داوری همه گانی، بزرگ راه آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز را هموار می کنند. اگر روایت های عرفانی از اسلام در جهان قدیم با به پرسش گرفتن امکان یافتن حقیقت، پاسخ های موجود و سرکرده را به چالش گرفته بودند تا راه را برای برخی از پاسخ های دیگر باز کنند، در جهان های جدید هم، خوانش های نواندیشانه و مدرن از دین، کم و بیش همین راه را رفته اند. آن ها با نقد بسیاری از باورها و داوری های مشهور و مهاجم تلاش کرده اند راهی به رهایی از برخی از بدکیشی ها بگشایند. دین های هویت اما از "ندیدن حقیقت" هم گذشته اند و در هم سایه گی "نبودن حقیقت" های بزرگ و همه گانی، به حقیقت های کوچک، فردی و برساختنی بسنده کرده اند. در این پهنه ی بسیار گسترده، هویت تنها تعریفی است که ما از خود پیش می گذاریم و مسلمانی نامی است که برخی بر خود می پسندیم.

پانوشت ها   

1) پرسش هایی از این دست که منبع داوری را نشانه می روند، نمی گذارند سرنام مسلمانانِ خداناباور به سرنام "اسلام بدون خدا" - همانند "مسیحیتِ بدون خدا" که در گفتمان ادیان جاافتاده تر است- بلغزد. چه، چنین ادعاهایی، مهاجم اند و با دین های هویت بیگانه. مسلمانان خداناباور هویتی هستند در کنار هویت های دیگر و نه در برابر آنان.
2)   www.akhbar-rooz.com
3) موقعیت بی خبری در تعابیر راولز به خوبی می تواند اهمیت گزینش صلح را توضیح دهد. چه، از آن جا که در جنگ ها بسیاری کشته می شوند و هزینه های بسیاری بر آدمیان تحمیل می شود، اگر آدمیان از موقعیت خود در یک جنگ بی خیر باشد، آغازیدن جنگ بی معنا خواهد بود.
4) مسلمانانی که در جوامعی همانند آمریکا زنده گی می کند برای پیوند با مسلمانان دیگر نیازمند هم پوشانی های فراون در بسیاری از باورها و داوری های دینی و غیر دینی نیستند، همین که سلام و نام های اسلامی آن ها را برای یک دیگر آشنا می کند، در بسیاری از موارد می تواند کافی و اعتماد آفرین باشد.
5) اشاره به کتابی است با همین نام از رونالد دورکین که در سال 2013 چاپ شده است.
6) لیوید گیرینگ در کتابی با همین نام در سال 2003، چنین دیدگاهی را توضیح می دهد.
7) "عقلانیت و معنویت"ی که مصطفی ملکیان پیش گذاشته است تا حد بسیاری به "اسلام بدون خدا" نزدیک شده است. خلاصه ای از دست آوردهای پروژه ی عقلانیت و معنویت بر این قرار است. در این پروژه اتکای دین تا آن جا که ممکن است بر حوادث تاریخی کم می شود؛ تعبدی بودن و غیر استدلالی بودن نفی می شود؛ نوعی تجربه گرایی دینی این مکانی و این زمانی مورد نظر است؛ این خوانش، نوعی دیانت است که بار متافیزیکی آن به حداقل رسیده است؛ از اشخاص قداست زدایی شده است؛ ویژه گی های محلی فرو ریخته اند و همه چیز یونی ورسال و جهانی شده است؛ در این معنویت دین برای انسان است و نه انسان در خدمت دین؛ و چنین معنویتی به تمایز، تفکیک و تنازع کارکردی نهاد های مختلف اجتماعی تن می دهد.
ملکیان، مصطفی، سکولاریسم و حکومت دینی، معنویت و گوهر دین۱ و ۲ ، از کتاب سنت و سکولاریسم، ا. صراط.
8) این ادعا را در پیوندهای زیر کاویده ام.
news.gooya.com
www.akhbar-rooz.com
9) www.akhbar-rooz.com
10) www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست