سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

از دو سوی میله های زندان!


دکتر منوچهر تقوی بیات


• آیا می توان پذیرفت که امیرپرویز پویان ایران را دوست داشته باشد و در راه آرمان های خود کشته شود و حسین زاده هم ایران را دوست داشته باشد و به همان بهانه پویان را بکشد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۵ آبان ۱٣٨۵ -  ۱۶ نوامبر ۲۰۰۶


دوستی که سخنوری است بی همتا و سخنش جادویی و گیرا، داستان بازپسین دیدارش را با حسین زاده (رضا عطارپور) رئیس اداره ی سوم سازمان امنیت شاه به شیرینی افسانه ی شاه پریان برایمان باز گو می کرد. او می گفت در سال ۱۳۵۴هنگامی که از زندان آزاد می شد حسین زاده ی زندانبان به او گفته بود: « . . .   در میهن پرستی تو شکی نداریم و می دانیم که تو باهمه ی توش و توانت با این رژیم مخالفی اما کاری نکنید که این میهنی که اینقدر دوست دارید با رژیم با هم از میان بروند. . . یک کمی هم احتمال بدهید که ما هم این میهن را دوست داشته باشیم . . . » [۱] واژه واژه ی سخنان دوست شاعر ما   تا ژرفای جان شنوندگان فرو می رفت. سخنی که اینچنین به جان بنشیند تنها با جان بدر خواهد شد. هستند ساده اندیشانی که باور می کنند و با خود می گویند؛ شاید حسین زاده هم ایران را دوست داشته باشد!
خوب است پیش از آن که به چیزی باور کنیم کمی بیندیشیم. کسی که صدها عاشق این مرز و بوم را به بند کشیده، به تخته ی شکنجه بسته و زجرکش کرده یا کشته است چگونه می تواند ایران را مانند مردم ما دوست داشته باشد. آیا دکتر حسین فاطمی؛ عاشق و جانباخته ی ایران و سرتیپ حسین آزموده جلاد وی که تن تب دار و بیمار او را جلوی جوخه ی تیرباران قرار داد، ایران را با یک انگیزه و به یک شیوه دوست داشتند؟ آیا می توان پذیرفت که امیرپرویز پویان ایران را دوست داشته باشد و در راه آرمان های خود کشته شود و حسین زاده هم ایران را دوست داشته باشد و به همان بهانه پویان را بکشد؟ حسین زاده ها و همه ی آن هایی که مردم ما را به بند کشیده و تکه تکه می کنند، ایران را برای غارت و چپاول، برای پست و مقام، برای خشنودی روان بیمارگونه و شکنجه گرشان دوست   دارند. شاه و همه ی مردان و زنان خدمت گزارش نیز ایران را مانند حسین زاده دوست داشتند. آن ها هم هنگام رفتن از ایران چشمانی تر و دلی آزرده داشتند. آن ها امروز هم   «مرثیه خوان وطن مرده ی خویشند». اما زندانبان و زندانی، ایران را از دو سوی میله های زندان می بینند و هر یک سودایی دیگر در سر دارد.
در فرهنگ ما ایرانی ها و مصدقی ها، کشتن و آزار دادن ایرانی ناروا و ناپذیرفتنی است. مصدق می کوشید به جای زندانی کردن، کشتن و آواره کردن، مردم بسیاری را که به بیراهه می رفتند به راه باز گرداند و نیروی آنان را در راه خوشخبتی مردم و برای مردم بکار گیرد. او به شهربانی به روشنی دستور داد: «. . . شهربانی کل کشور، در جراید ایران آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود، هر چه نوشته باشند و هر که نوشته باشد، به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد...» او با این کار آزادی و دموکراسی را به مردم ایران پیشکش کرد و بهای آن را نیز به جان پذیرفت. کمتر کشوری در جهان یافت می شود که رئیس دولت اش آنهمه بزرگوار باشد و هر ناسزا و ناروایی را به خاطر خوشبختی ملت اش به جان پذیرا باشد. او علیرغم ناسزاها وسخنان زشتی که به او نسبت دادند، هرگز کسی را به جرم اهانت به رئیس دولت تحت پیگرد قرار نداد، نه مالی اندوخت و نه ستمی به کسی روا داشت. اما شاه و   حسین زاده ها چنین نکردند. جانشینان امروزی آنان نیز ایران و «اسلام عزیز» را برای کشتن فرزندان ما و غارت و چپاول کشور ما می خواهند.
اگر حسین زاده ها، داریوش همایون ها، سیاست مداران، وزیران، مأموران حکومتی و یا دست اندر کاران حکومت شاه در این سی سال که گذشت رازهایی را که درباره ی خیانت به ایران و یا کشتن و سربه نیست کردن فرزندان پاک باخته ی میهن ما می دانستند فاش کرده بودند، می شد باور کرد که آن ها هم نگران نابودی ایران بوده اند و یا هستند. اگر حسین زاده دلش برای همان میهنی می سوخت که ما هم بدان دلبسته ایم چرا آن همه شکنجه و کشتار کرد؟ چرا تاکنون گوشه ای از آن ها را به آگاهی مردم میهن ما نرسانیده است. دست کم رئیس اداره ی سوم در آن سال ها و یا حتا پس از آن سال ها ، می توانست مردم ما را از چند و چون آن جنایت ها و خیانت ها آگاه کند. پرونده ی خمینی، بهشتی، رفسنجانی و همه ی سران حکومت اسلامی زیر دست او بوده و او از همه ی رازها خبرداشته است. چرا برای جلوگیری از نابودی میهنی که آنهمه دوست می داشت هرگز رازی را فاش نساخته است.   آیا تک تک پاک بازترین فرزندان ایران به دست مأموران همان سازمان امنیت در خانه های تیمی یا خیابان ها گرفتار و یا کشته نشدند؟ اگر تهرانی در زیر فشار مردم و در آن روزهایی که خمینی هنوز سوار گرده ی مردم نشده بود آگاهانه یا ناآگاهانه گوشه ای از چگونگی کشتار گروهی از زندانیان   سیاسی مانند بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار و هفت تن دیگر را درتپه های اوین برای ملت ایران بازگو نکرده بود آن راز نیز همچنان سر به مهر می ماند. خانم میهن جزنی در کتاب «جُنگی درباره ی زندگی و آثار بیژن جزنی» در صفحه ی ۹۰ به نقل از روزنامه ی کیهان چهارشنبه سوم خرداد ۱۳۵۸ شرح می دهد که در فروردین ماه ۱۳۵۴ حسین زاده (که نگران از دست رفتن میهن اش و رژیم بوده!) چگونه شخصاً با مسلسل آن عزیزان میهن دوست را ناجوانمردانه به گلوله بسته است. [۲]
راز جاسوسی ها و خیانت های به مردم ما همچنان سربه مهر باقی مانده است. سیاستمداران و دست اندرکاران دوران پهلوی و یا همین حکومت اسلامی (که تا کنون شماری از آن ها مرده اند)، آنقدر مردانگی و میهن دوستی نداشته اند که   چیزی بنویسند و در جایی پنهان نگهدارند تا دست کم پس از مردنشان مردم بدانند چگونه به این خاک سیاه نشانیده شده اند.
بیهوده نبود که افسران و کارمندان درشت و سرشناس شاه مانند هویدا را پس از بهمن ۵۷ با آن شتاب کشتند و سر به نیست کردند. خمینی، همراهانش و اربابانش نمی خواستند که مردم ما از بُن و ریشه ی آنچه که در ایران می گذشت آگاه شوند. در آن روزهایی که ملت ما در تب می سوخت و می کوشید خود را از زیر یوغ شاه و اربابانش بیرون بکشد بسیاری از دست اندرکاران حکومت شاه می دانستند که چه برنامه هایی در پیش است. هرگز نیشخند مهندس محمود زرهی در وزارت صنایع و معادن را فراموش نمی کنم، طوری به حرف ها و کارهای ما پوزخند می زد که گویی او می داند چه می گذرد و ما نمی دانیم. بسیاری از آن ها در آبان سال ۱۳۵۷ پیش از آن که سفیران انگلیس و آمریکا بخواهند شاه را آماده کنند تا از ایران برود و ایران را به دست آن ها بسپارد، می دانستند که چه خوابی برای غارت و ویرانی کشور ما دیده اند. تیمسار مدنی ها، فردوست ها، قره باغی ها، بهشتی ها و همه ی افسران بزرگ ارتش داران و دست اندرکارانی که با ژنرال هویزر [٣] به مشورت نشستند می دانستند که چه می کنند و چه خاکستری بر سر ملت ما می ریزند. این نخبگان ما و ملت ما بودند که می باید از آن کنش ها و واکنش ها بی خبر می ماندند.
بیشتر ما ایرانیان، در روزگار پهلوی ها و صد چندان در دوران ولی فقیه، مانند اتومبیل های پیکان و تلویزیون های ناسیونال محصولات یک حکومت وابسته ایم. فرهنگ امروزی ما (نه فرهنگ راستین ایرانی) فرهنگی وابسته است. من بازده زندگی خودم را با زندگی دکتر مصدق سنجیده ام و دریافته ام که او پرورده ی دبستان و دودمانی سره و ایرانی بوده و در دانشگاه انقلاب مشروطه با سرمایه ی فرهنگی بومی، آموزشی ایرانی دیده است. اما من و همگنانم، همانند بیشتر روشنفکران، اندیشمندان و هنرمندان این دوران همه همچون کالاهای مونتاژ وابسته، محصول دستگاه های حکومتی وابسته هستیم. آنچه به ما آموختند خرافات اسلامی مانند قران، شرعیات، عزاداری، سینه زنی و باور به موهومات بود. تاریخ و علوم اجتماعی ما سراسر پُر از دروغ هایی بود درباره ی دین رسمی شیعه ی شاه اسماعیل صفوی، شاه عباس «کبیر» و رضا شاه «کبیر» و خدمات آن ها که بیشتر خیانت های آن ها بود تا خدماتشان. علوم طبیعی و سایر علوم هم، چیزی جز ترجمه های   دست و پا شکسته از کتاب های غربی نبود. در کتاب های درسی ایران نیمه مستعمره و وابسته دشمنان را دوست و خائنان را خادم معرفی می کردند و می کنند. در میهن ما شناخت دوست از دشمن همیشه مه آلود و تیره بوده است. رضاخان را بر ایران   گماشتند تا قرارداد ۱۹۱۹ را پیاده کند و با دستیاری تقی زاده های   خود فروخته و «مسلوب الاختیار» [۴] قرارداد استعماری ۱۹۳۳ را استوار و چهار میخه کند. وزیران و وکیلان «مسلوب الاختیار»؛ دیکتاتورها و خائنینی هستند که در برابر قانون و ملت ایران مسئول به شمار می آیند. اما هنوز هم هستند «روشنفکرانی» که   چنان دشمنانی را «ایران دوست» می دانند. من در دبستان، دبیرستان و دانشگاه هایی درس خوانده ام که آموزگاران، دبیران، استادان، وزیران اش را استعمارگران چون موریانه تا ژرفای اندرون پوک و پوسیده کرده بودند. آنچه از کتاب، روزنامه، نویسنده یا خواننده اگر هم از دم   تیغ موذی دندان این موریانه جان سالم بدر برده بود به تیغ سانسور و یا جلادان خونخوار حکومتی گرفتار می آمد و نا شکفته پرپر می شد.    
دبستان ها، دبیرستان ها، دانشگاه ها و بیشتر فراورده های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ایران از صدسال پیش تاکنون وابسته و سرهم بندی شده ی استعمارگران بوده است. حوزه های تعلیمات دینی در نجف، قم، اصفهان و دیگر شهرهای مذهبی زیر نفوذ بیگانگان اداره می شده   و وجوهات مالی آن ها نیز از آن سوی مرزها مانند موقوفات «اود» [۵] مستعمره ی سابق انگلیس تأمین و تکمیل می شده است. برای همین هم هست که آقایان «علمای دین» و آن شیخ که بردار شد، در برابر خواست مشروطه خواهان، مشروعه طلبی را عَلََمَ کردند. آیات عظام بهبهانی و کاشانی با دلارهای آمریکایی در کودتای ۲۸ مرداد شرکت کردند و فتوای کشتن دکتر مصدق را دادند یا «آقایان علمای دین» عکس آقای خمینی را در ماه دیدند و به توده های مردم نیز الغاء کردند که آن موهوم را باور کنند! برای همین هم هست که ما سره از ناسره باز نمی شناسیم. ما دستگاه سنجش خردمندانه نداریم. ما به شیوه ای ایرانی و با ارزش های فرهنگی ایرانی مان نمی توانیم بیندیشیم. خرافات «روشنفکران» ما را به «خسی در میقات» [۶] مبدل ساخته است و تئوری های اجتماعی ما از حلقوم مهندس بازرگان ها، دکتر شریعتی ها، دکتر سروش ها و مانند این ها بیرون می آید. «نخبگان» ما واژه های ملی و میهنی را در نیافته اند. به «روشنفکران» و نویسندگان دست آموز ما یاد داده اند که این ارزش ها بورژوازی و فاشیستی است. مرز بین دلبستگی و وابستگی، دوستی و دشمنی در هم ریخته است. نخبگان سیاسی ما به جای آن که راه آزموده شده و پیروزمند جنبش ملی و راه مصدق را سرمشق خود قرار دهند، با آلوده شدن به تئوری های وارداتی؛   ترجمه و دستکاری شده ی اروپای باختری، به بیراهه رفتند و همه ی نیرو و هستی خود را به ورشکستگی و نابودی کشاندند. نه تنها راه رفتن کبک را نیاموختند بلکه   شیوه ی راه رفتن خود را نیز فراموش کردند. امروز هم شماری ازهمانگونه ایرانیان که دلشان برای ایران می سوزد (!)؛ همان بیگانه پرستان، همان گمراهان و همان شاه پرست ها که حکومت ولی فقیه نتیجه ی بلافصل حکومت شاهنشاهی آنان است، همراه با گروه کوچک و بی نام و نشانی که خود را جمهوری خواه می نامند پشت در کاخ سفید آمریکا و یا در مراکز سازمان جاسوسی اینتلیجنس سرویس انگلیس و شاید هم در پستو های اتحادیه ی اروپا مشغول زد و بند هستند تا با همکاری با غارت گران جهانی، بار دیگر، ده ها سال دیگر، ملت ما را از رفاه و آزادی بی بهره سازند.    
 
استکهلم ـ آبان ماه ۱۳۸۵ خورشیدی برابر با نوامبر ۲۰۰۶ میلادی  
 
[۱]   ـ من چکیده ی آنچه را شنیدم بازگو کردم . شاید دربازگو کردن ، لغزشی رخ داده باشد! ؟ ( شاید نقل به معنا کرده باشم )
[۲]   ـ درباره زندگی و آثار بیژن جزنی ، انتشارات خاوران ، پاریس ۱٣۷٨ ( ۱۹۹۹ میلادی ) صص . ۹۲   ـ ٨۵
[٣]   ـ نام یک ژنرال آمریکایی است که کمی پیش از بهمن ۱٣۵۷ به ایران آمد و سران ارتش را که به آمریکا وابسته بودند از دخالت در امور سیاسی منع کرد. نگاه کنید به روزنامه های سال ۱٣۵۷ ، خاطرات ژنرال هویزر ، خاطرات سالیوان و نیز نگاه کنید به   مقاله ی فرامرز فهیمی فروردین ۱٣٨۴ در سایت ملیون    http://www.melliun.org /
[۴]   ـ این واژگان را تقی زاده   در مجلس پانزدهم برای بی گناهی خویش درباره ی خودش به کاربرده است. نگاه کنید به مذاکرات دوره ی پانزدهم   مجلس شورای ملی ، هفتم بهمن ۱۳۲۷ خورشیدی
[۵]   ـ هاردینگ ، سر آرتور ، خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ . ترجمه ی دکتر جواد شیخ الاسلامی . مرکز نشر دانشگاهی . تهران   ۱۳۸۵
« . . . سر ارتور هاردینگ وزیر مختار انگلیس در ایران می نویسد: « اختیار تقسیم وجوه موقوفه « اود ، هند در دست من مانند اهرمی بود که با آن می توانستم همه چیز را در بین النهرین و ایران بلند کنم و هر مشکلی را حل و تصفیه نمایم . . » و   نیزنگاه کنید به سایت عمادالدین باقی
  [۶]   ـ کتابی است با همین نام ، از جلال آل احمد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست