سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (بخش۴۹)


ابراهیم هرندی


• آفتابی ترین روزهای دل انسان همیشه در راه است و شگفتا که آرزوی رسیدن به این روزها، ما را به سیاهچال نیستی می کشاند. یعنی که به امید روزهای بهتر به پیشواز مرگ می رویم. بله، آرمان و آرزو ترفندهای زندگی ست تا انسان را پیش از فرارسیدن روز ِرفتن، دلگرم و سرگرم بدارند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ اسفند ۱٣۹٣ -  ۱۰ مارس ۲۰۱۵


 
 
۲٨۲. آبــروی ایــران.

وجود و حضور کسانی چون آقایان عباس امیرانتظام و جعفر پناهی و خانم نسرین ستوده و بسیاری از مبارزان دیگری که درون ایران و بیرون از آن، سهی وار و سرفراز در برابر حکومت دیوگون و ددمنشِ کنونی ایران ایستاده اند، نشان از آن دارد که اپوزیسیون راستینی نیز هست که هرگز انسانیت و اخلاق و ارزش های ارجمند انسانی را با مزدوری و دریوزگی تاخت نمی زند. این کسان آبروی ایران هستند. گواهی بر این آرمان که درخت راستی همچنان در سرزمین ما بارور است و رشته تابناک عشقی انسانی، میوه های این درخت را به آرمان های مردمی که خواهانِ آزادی و آبادی و سربلندی و شادی ایران اند، پیوند داده است.

پس چه باک از این که اکنون لشکری از همزبانانِ ناهمدل ما جیره خوار دولت های بیگانه اند و در راستای سود آنان و زیانِ ایران، قلم و قدم رنجه می کنند؟ چه باک اگر بسیاری از گرگان و گرگ خویانِ، در لباس بره های آشنا، مردم را رمه می پندارند و چنان می نمایند که مهربانانه دلسوز و نگران آنانند؟ تاریخ جهان پُر از کاریکاتورهای کاراکترهای رسوایی ست که هریک زمانی، چهره ای خوشنام پنداشته می شده است.

***

۲٨٣. نگذاریم پلنگ از در ِخلقت برود بیرون

ایران زیستگاه گونه های ویژه ای از گیاهان و جانوران بی همانندی ست که در هیچ کجای دیگر جهان یافت نمی شوند. در این سرزمین تا کنون ۶۰۰۰ گونه گیاه، ۱۴۰ گونه پستاندار، ۱۱۵ گونه خزنده، ۲۰ گونه مار، ٣۶٣ گونه پرنده و ۹۰ گونه ماهی شناسایی شده است که ویژه زیستبوم ایران است. از میان این همه، هرسال ریشه هزاران گونه گیاه و جانور از روی زمین کنده می شود که شناخته ترین آن ها؛ شیر ایرانی، ببر مازندران و قوچ البرزی ست. در سایت انجمن حمایت از یوزپلنگ ایرانی خواندم که نسل این گربه- سان زیبای ایرانی نیز اکنون بر لبه ترتگاه هستی ایستاده است و دیری نخواهد پایید که یوزپلنگ ایرانی نیز از در خلقت برود بیرون. مبـــــاد.

***

۲٨۴. ترفندهای ِ زندگی

آفتابی ترین روزهای دل انسان همیشه در راه است و شگفتا که آرزوی رسیدن به این روزها، ما را به سیاهچال نیستی می کشاند. یعنی که به امید روزهای بهتر به پیشواز مرگ می رویم. بله، آرمان و آرزو ترفندهای زندگی ست تا انسان را پیش از فرارسیدن روز ِرفتن، دلگرم و سرگرم بدارند. ترفندهایی زنگین و خیال پرور که ما را همیشه به هوای روزهای بهتر، به کام نیستی و مرگ درمی افکنند. این همه برای آن است که کسی پیش از فرا رسیدن مرگ طبیعی خود، هستی خویش را پایان ندهد.

***

۲٨۵. لکه ننگ

هربار که یاد این گزارش از به دار آویختنِ شیخ فضل الله نوری می افتم، از ایرانی بودن خود سرافکنده و شرمسار می شوم. درست است که شیخ بزرگترین دشمن پروژه روشنگری در ایران بود اما هرچه گفت و کرد و نوشت، از روی ایمان بود و به گواهی تاریخ، ذره ای نیرنگ درکار او نبود. نه تنها کشتن وی بیدادی بزرگ و ناروا بود بلکه رفتاری که پس از مرگ با جنازه شد، لکه ننگی بردامن تاریخ ماست. بخوانید تا دریابید که چه می گویم:

‘وقتی محاکمه صورت می گرفت، گروهی در بیرون مشغول آماده سازی جایگاه اعدام وی بودند. هنگامی که می خواستند او را برای اعدام ببرند، اجازه ی خواندن نماز عصر را به وی ندادند و ایشان را به سوی جایگاه اعدام راهنمایی کردند. وقتی به در نظیمه رسید رو به آسمان کرد و گفت: افوّض امری الی الله ان الله بصیر بالعبادو حدود یک ساعت و نیم به غروب روز سیزده رجب ۱٣۲۷ قمری بود. وقتی به پایه ی دار نزدیک شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهای خود را به او داد تا خرد کند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بیفتد و برای او پرونده سازی کنند. پس از آن عصا و عبایش را به میان جمعیت انداخت و روی چهارپایه رفت و قریب ده دقیقه برای مردم صحبت کرد و فرمود:
خدایا، تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی سیگارش بود.
خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم می گویم که موسس این اساس لامذهبین هستند که مردم را فریب داده اند این اساس مخالف اسلام است. محاکمه ی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن عبدالله(ص). آن گاه عمامه را از سر برداشته و فرمود:
از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت.

در آستانه ی اعدام یکی از رجال وقت با عجله برای او پیغام آورد که شما این مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن برهانید و او در جواب فرمود:

دیشب رسول خدا را در خواب دیدم، فرمودند:
فردا شب مهمان منی. من چنین امضایی نخواهم کرد.

طناب دار به گردن وی انداخته شد و لحظاتی بعد پیکر بی جان وی برفراز دار باقی مانده بود. دسته موزیک شروع به نواختن کرد و مردم از جمله پسر شیخ کف می زدند و شادی می کردند. و چه بی احترامی هایی که به جنازه ی شیخ نکردند. پس از این که آقا، جان تسلیم کرد، دسته موزیک نظمیه پای دار آمد و همان جا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مجاهدین با تفنگهایشان همین طور می رقصیدند. شنیدم که بعضی ها می گفتند: "شیخ فضله به درک رفت!" از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت: "همچنین دست بزنید که صدایش توی سفارت به گوشش برسه!" یعنی به گوش محمدعلی شاه.

در اثر تلاطم و طوفان که دائماً جسد را بالای دار تکان می داد، یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش گُرپی به زمین افتاد! جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه-همه می خواستند خود را به جنازه برسانند؛ دور نعش را گرفند؛ آن قدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد. هر که هرچه در دست داشت می زد؛ آنهایی که دستشان به نعش نمی رسید، تف می انداختند. یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین، مرد تنومند و چهارشانه ای بود، وارد حیاط نظمیه شد. جلو آمد و بالای جنازه ایستاد، این بی حیا هنوز نرسیده، جلوی همه دگمه های شلوارش را بازکرد و روبروی این همه چشم شرُ شُر به سر و صورت آقا........"

***
۲٨۶. از بامداد تا به سرِ شام گل چنیم.
چه دشوار باید باشد گلبانی و چمن آرایی در پارک ها و میدان های کشوری که مردم اش گل را تنها برای چیدن می خواهند و چمن را برای چمیدن. مردمی که در فرهنگ زیستی و زیست بومی شان، هرگیاه ِ تازه، هیزمِ تر است و هر پرنده باب ِ کباب. نیز چنین است گرفتاری آن عضوِ قبیله ای که بی باک از راه ها و رسم ها و شیله پیله ی قبیله، خودی و غیرخودی و نخودی را یکسان می نگرد و در داوری های خود درباره رفتارها و کردارهای آنان جانب راستی و حقیقت را می گیرد.
در گیری با دشواری هایی از این دست، ریشه یکی از همان زخم هایی می شود که صادق هدایت در "بوف کور" به آن اشاره کرده است. " زخم‌هایی که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌ تراشد." آخر چگونه می شود در سرزمینی که هر شاعرش، شعری رمانتیک درباره گل چیدن - آن هم دسته دسته - گفته است، مردم را در هنگام گردش در پارک از چنین کاری بازداشت؟
***
۲٨۷. درباره تن
سالها در خدمت تن زیستم
ای عجب تن زیست یا من زیستم
ای دریغ از جان که شد در بند تن
ای دریغ از من که با تن زیستم

جهان هر کس ریشه در جان او دارد و جان برآیندی از تن انسان است، پس تن خانه جان و جهان آدمی ست؛ فرازگاه و فرودگاه همه خیزها و خواب ها و آرمان ها و آرزوهای انسان. با این همه چرا تن در بسیاری از آئین ها دونپایه و خوار پنداشته می شود؟ شاید از آنرو که تن انسان کارکردی همگون و همانندِ تن جانوران دارد و با چشمداشت برآن نمی توان این جانور را تافته ای جدابافته پنداشت. تنی که چون تن مار و مور و گاو و خر نیازمند به خور و خواب و آرامش است. شاید هم برای آن است که تن نامانا و ناپایدار و نابود شدنی ست. پس انسان خوش تر می دارد که خود را با انگاره ای دیگر، چون؛ جان و روان و ویژگی های آدمیزادی شناسایی کند. چنین است که سعدی گفته است؛ "تن آدمی عزیز است به جان آدمیت".

هم می توان گفت که تن پدیداری این جایی و اکنونی و این جهانی ست و چون بیشتر ادیان و آئین ها در پی فروش جهانی دیگرند، تن، جنس بازار آن ها نمی تواند باشد. پس جان را در برابر آن ساخته اند و علم کرده اند و آن را نردبان بالندگی و فرازندگی و رستگاری می دانند.

امروزه دانش مدرن آشکار کرده است که آنان که در پی پیرایش جان، تن را خوار می دارند و به خیال خام خود مغز را از پدیدارها برمی دارند و "پوست را پیش خران"، می اندازند، نمی دانند که کوچک ترین، کار ِ تن، ساختن جان است. اگر تن انسان بنود، نه از جان خبری می بود و نه از جان آفرین. خدا و جان و جن و جهان، همه دستکارهای کارگاه خیال انسان اند. کارگاهی که در گوشه ای از تن انسان بنام مغز هماره در کار بافتن رویاهای زنگین است تا در هر دوره از زندگی، رنگین کمانی درخور حال و روزِ انسان، فراروی او بگذارد و وی را به ماندگاری در جهان و سازگاری با زندگی و پرداختن بدان براند.

اگرچه تن، هدف نهایی هستی نیست و تنها حلقه ای از زنجیره دودمانی ست که ژن های ما را از زمانی به زمان دیگر گذر می دهد و به آیندگان می سپارد، با این همه می توان گفت که هرچه راه و رسم و قاعده و قانون در جهان بوده و هست و خواهد بود، همه درباره تن و چگونگی کاربرد آن در جهان است. چنین است که بزرگترین پاداش و پادافره انسان در درازنای تاریخ با تن او سرو کار داشته است. تنی را برتخت پادشاهی می نشانده اند و می نشانند و تنی را به زندان می افکنده اند و می افکنند و یا می گشته اند ومی کشند.

بــله، همه فرمان های دینی و قوانین بشری همیشه و در همه جا درباره تن و شیوه اداره آن بوده است

***

۲٨٨. محمدرضا رحیمی در اوین.

زمانی که اکبر گنجی در زندان بود، زنده یاد سیمین بهبهانی شعری برایش سروده بود با این مطلع:

ای کاش می توانستم
تا گل برات بفرستم
یا بهر روزه داری هات
نقل و نبات بفرستم

امشب من هم بد ندانستم شعری برای محمد رضا رحیمی به همان سبک بنویسم:

ای کاش می توانستم
منقل برات بفرستم
زیرش یواشکی، بستی
از واجبات بفرستم

زان نوشداروی هستی،
باب ِبساط سرمستی
وز بهر رفع سردی نیز
حبی نبات بفرستم

واحسرتا و وادردا
گر کودتا شود فردا
بهرت بساط رنگینی
از سور و سات بفرستم

ایکاش می توانستم
یک مشت خرت و پرت امشب
پیش از دمیدن خورشید
با یک فیات بفرستم.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست