سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سرمایه داری و بحران
سلسله بحث های تئوریک چپ های اروپا - ۲


هانس هاینز هولس - مترجم: ناهید جعفرپور


• با توجه به پیچیدگی و ناروشنی اطلاعات تجربه شده، با توجه به پیچیدگی و ناروشنی ساختارهای محدودشده که توسط آن روندهای اجتماعی به مسیرهای سرنوشت ساز در می غلطند، با توجه به پیچیدگی و ناروشنی مانورهای بازدارنده و عملکردهای گمراه کننده و گول زننده صنایع فرهنگی، نقش خودآگاهی برای جنبش انقلابی هیچ گاه به اندازه امروز مهم نبوده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۶ آبان ۱٣٨۵ -  ۷ نوامبر ۲۰۰۶


برای اینکه روشن شود که انقلاب اکتبر چه مفهوم و ارزش برجسته ای در گذر قرن داشته است باید به این توجه کنیم که سرمایه داری در قرن ۲۰ هنوز به اندازه کافی از ذخایر مادی و امکانات برای توسعه نیروهای مولده برخوردار بود تا بدان وسیله بطوری طولانی مدت از فاز بحران عمومی که بعد از جنگ جهانی اول پدیدار شد سالم بیرون رود. اما   برخلاف آنچیزی که فلاسفه تاریخ شناس بورژوازی می خواهند به ما بقبولانند، تاریخ پایانی ندارد. زیرا که تاریخ از وضعیت فعلی رهبریت جهانی سرمایه هم جلوتر خواهد رفت و همانطور که رزا لوگزامبورک در سال ۱۹۱۵ می گوید عصر ما عصر گذر از سرمایه داری به سوسیالیسم بعنوان بدیل دیگر بربریت خواهد بود. اما از آنجا که سرمایه داری امروز هنوز به اندازه کافی بمانند ۱۹۱۷/۱۹۱٨ قوی است و هنوز می تواند در مقابل نیروهای انقلابی از طریق تغییر افکار و ایده ها و از طریق خشونت عریان خود را به ثبت رساند، امروز هم چون سال ۱۹۱۷ این امکان وجود دارد که این زنجیر از ضعیف ترین نقطه اش یعنی کشوری با شرایط ناپخته اما تضادهای   متصل و مشخص، پاره شود .
امروزه هر انقلابی تمایل به سوسیالیسم دارد زیرا که در کشورهای در حال توسعه این امکان دیگر وجود ندارد که انقلاب بورژوازی انجام پذیرد تا بدان وسیله آن کشور مسیر تاریخی خود را یعنی گذر از جامعه ای بورژوازی به سوسیالیسم را طی نماید. هر انقلاب بورژوازی هم نخواهد توانست کشوری را که در آن انقلاب می شود برای نیروهای سازنده سرمایه داری آزاد کند بلکه تنها ماشین استثمار انباشت سرمایه نیروهای امپریالیستی را به آن کشور منتقل می نماید .
آلدو سرافینی می گوید: "از سال ۱۹۴۵ به بعد برای این ادعا مثال های بیشماری وجود دارند. از این رو این امکان وجود دارد که در آینده جامعه انتقالی میان سرمایه داری و کمونیسم چون شوروی سال ۱۹۱۷ پرشی از یک سرمایه داری استعماری به سوسیالیسم باشد ".
  روشن است که تضادهای جدید اقتصادی، ایدئولوژیکی و دولتی از این امکان جلوگیری می کنند که ما به یک قانون بندی مشخص وابسته باشیم. هر انقلابی که انجام می پذیرد مثلا در ونزوئلا و یا فشاری که سرمایه داری به کوبا وارد می کند، جنبش کمونیستی جهان را به اعتراض وا می دارد آنهم نه تنها برای همبستگی بلکه بیشتر برای درک مبارزه طبقاتی بین المللی، آزاد از توافقات طبقاتی که همواره تنها همانطوری که مازونه بدرستی می نویسد: "پیروزی طبقات رهبری را باعث می شوند" و آزاد از سوسیال دمکراسی کنونی و تصورات منفی گرانه .
  اینکه امنیت یک انقلاب حال هر جا که می خواهد اتفاق بیافتد تنها از طریق ایجاد رژیمی سوسیالیستی و توسط دیکتاتوری پرولتاریا امکان پذیر است (سرافینی) برای من روشن است. اما برای اینکه ما بتوانیم خطرهای تغییر شکل نهادهای سوسیالیستی را هم از بین ببریم (چنین مثال هائی ما در گذشته تجربه کردیم) پس احتیاج به تئوری شکل سازماندهی دولت و جامعه در کشورهائی داریم که از مرحله دولت مدنی جامعه سرمایه داری کاملا پیشرفته نگذشته اند. ادامه آموزش سیستم حقوقی بورژوازی به سوسیالیستی یک مسئله است و آموزش سیستم حقوقی سوسیالیستی در یک جامعه ماقبل سرمایه داری مسئله ای دیگر است. اگر اینجا همچنین وضعیت های خاصی تعیین کننده هستند برای این است که از این طریق از خطر در افتادن به اپورتونیسم عملی جلوگیری نمود .
 
مشکل مرحله انتفالی
به تجربیات تاریخی ما شناخت دیالکتیکی از تضاد های ساختاری در سیستم هر جامعه ای،   آگاهی به پیش برد مبارزه طبقاتی که همواره در مورد مخاطرات جدی است حتی در صورت وجود رژیمی سوسیالیستی، وابسته است. استالین و هم چنین مائو این روی دیالکتیک تاریخ را بما نشان دادند. گارونی می گوید: "حتی بعد از برقراری مناسبات مالکیتی سوسیالیستی تا مدتها بسیاری از انسانها جهت گیری خویش را نسبت به انتظارات ماقبل سوسیالیسم و تصورات ارزشی ماقبل آن حفظ   خواهند نمود. کارضمیر خودآگاه فعال سیاسی یعنی لحظه خودآگاهی فعال سیاسی تنها   تاثیر گذاشتن در جهت سازندگی انقلاب نیست بلکه همچنین این ضمیر خودآگاه فعال سیاسی می تواند به ضد انقلاب هم یاری رساند. اگر این طوری نبود که موجوداتی چون گورباچف و خوروشچف نمی توانستند مخاطب داشته باشند. سرافینی در باره این معضل نکات روشنی را فرموله نموده است .
هر تئوری برای ساختمان سوسیالیسم ـ البته ما به یک چنین تئوری احتیاج داریم و منظورمان انتقادات سرمایه داری نیست انتقاداتی که توسط آن فقط می خواهد اهدافش را برای ما قابل قبول کند ـ در هر حال هر تئوری برای ساختمان سوسیالیسم باید ماهیت جدید مبارزه طبقاتی و کارآئی جدید آن را در مبارزه برای دفاع از منافع کارگران و گرفتن رهبری سیاسی توسط پرولتاریا تائید نماید.
قبل از انقلاب مبارزه بر علیه سیستم رهبریت کنونی است. بعد از انقلابی پیروزمند باید رهبری جامعه با این هدف انجام پذیرد که اجتماعی عاری از رهبریت بنا شود ولی با توجه به خطرات و فشارهای شدید داخلی و خارجی دولت دست به فشار و خشونت خواهد زد و درست شوروی در چنین وضعیتی قرار داشت. بنا براین این تضادها اگر توضیح داده نشوند و به لحاظ تئوریک و در جهت اهداف کمونیسم به آنها پرداخته نشود مجددا وضعیتی شبیه وضعیت شوروی تکرار خواهد شد .
 
مسلم است برای اینکه بتوان از این تضادها آزاد شد و استراتژی های عملی برای شکل سازماندهی اجتماع پیدا نمود باید آزادی در جدل های تئوریک داشت و در واقع این خود مهمترین پیش شرط است. اما همچنین این هم مسلم است که مبارزات قدرتی فراکسیونی هم ثبات رژیمی را که تازه سازماندهی شده است به خطر می اندازد حتی اگر که قصد این فراکسیون ها آسیب زدن نباشد تنها دشمنان انقلاب از این اوضاع سوء استفاده خواهند نمود. یکپارچگی حزب طبقه کارگر ( بعنوان شکل سازماندهی نیروهای انقلابی) شرط اساسی برای توانائی درعملکرد حزب است. البته این هم لازم است که در زمان سازندگی یک اجتماع جدید سازمان ها و اپوزیسیون های مختلف وجود داشته باشند که از طریق آنها نظرات مختلف و متفاوت درون حزب بیان بشوند. تنها با یک سطح تئوری بالا و تصمیم گیری از روی منطق و دلیل می توان این امنیت را ایجاد نمود که این اختلاف نظر ها به فراکسیون بازی سیاسی غلطیده نشوند. زیرا در سوسیالیسم موضوع بر سر قوام درک هاست وتصمیم گیری ها   بر مبنای دلائل محکم جمعی گرفته می شوند و بعد به عملکرد جمعی تبدیل می شوند در حالیکه   درپولورالیسم بورژوازی تصمیمات بر مبنای توافقات منفعتی انجام می پذیرند .
مدل پارلمانتاریستی بورژوازی برای ساختمان شکل جامعه جدید دیگر اثرمند و قابل انتقال نیست. این خود یکی از اشتباهات جبران ناپذیر در ساختمان اتحاد جماهیرشوروی بود که باعث شده بود ساختار قدرتی که با آن دیکتاتوری پرولتاریا می بایست اجرا گردد باعث شود که دولت بوروکراتیک و پلیسی شکل گیرد که به هیچ وجه بحث های موثر در رابطه با مشکلات برنامه ای صورت نپذیرد و نتیجه اش این بود که قانون اساسی ۱۹٣۶ بدون پایه از زندگی مادی و روزمره شوروی شکل گرفت .
این هم غلط است که تمامی توجه ما تنها به تجزیه و تحلیل شکست سوسیالیسم در شوروی و دولت های اروپای شرقی صرف شود. وظیفه این است که از گذشته درس گرفت و در ساختمان سوسیالیسم آینده از این تجربیات استفاده نمود .
در اولین تلاش برای ساختمان سوسیالیسم کمونیست ها می بایست از دایره انتقاد خشک و خالی به بورژوازی   خارج شوند و مرحله مرحله برای ساختن جامعه جدید برنامه ریزی کنند. بعد از اینکه اولین تلاش برای سوسیالیسم با شکست روبرو شد، امروز لازم است که با اجرای اهداف قدم به قدم سیاسی سوسیالیسم خیلی جدی تر برخورد شود: حداقل باید برای پایه ریزی جامعه ای سوسیالیستی طرح ریزی و برنامه ریزی شود و برای اینکه جلوی این ملامت و سرزنش را گرفت که گویا این مدل در تاریخ دچار شکست شده است باید به تجربیات گذشته توجه داشت و طرحی نو ریخت .
اما برای کسی که به دیالکتیک اعتقاد دارد روشن است که کیفیت جدید سوسیالیسم خود را تنها می تواند با نفی مشخص فرماسیون غالب سرمایه داری و به واقعیت رساندن سوسیالیسم تعریف کند. به این مفهوم که برای بررسی دوران انتقالی به سوسیالیسم در ابتدا باید ساختارسرمایه داری حاضر و تضاد های درونی آن مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد .
مازونه به حق می گوید که ما احتیاج به یک تئوری برای اقتصاد سیاسی سرمایه داری امروزی داریم. این تئوری باید با این پرسش برخورد کند که چرا انباشت سرمایه با این شتاب شدید به پیش برده می شود و چرا همزمان در متروپل ها قدرت خرید پایه جامعه افت می کند و چرا در کشور های وابسته بدبختی آنچنان در حال گسترش است که از هم اکنون نیمی از انسانهای روی زمین دچار نکبت و بدبختی شده اند؟..اینکه انباشت سرمایه بیش از بیش در شکل عملکردهای مالی و نه در نتیجه رشد بارآوری به وجود می آید، مرحله ای جدید از بحران را به ما نشان می دهد. این سئوال که تضاد اساسی سرمایه و کار حرکتش چه گونه است و در کدام نهاد های اجتماعی تبلور می یابد؟ این قوانین شدید اقتصاد سرمایه داری بر شرایط زیست محیطی چه اثراتی دارد؟ استراتژی هائی که باید جلوی استقلال سیاسی مطلق منوپل ها را بگیرد کدامند؟ استقلال سیاسی که به قول مازونه پیامدش جلوگیری از مبارزه طبقاتی است. طبقه کارگر باید چه شکلی از سازماندهی   را توسعه دهد تا درمقابل جهانی شدن سرمایه برخیزد؟ پرسش ها بسیارند و تا کنون پاسخ ها بسیار اندک و مطمئنا تاکنون این پرسش و پاسخ ها در مسائل روز سیاسی فعلی جائی پیدا نکرده اند .
 
شاهراه دیالکتیک
بیشک گارونی حق دارد وقتی که تاکید می کند که خودآگاهی برای برخورد صحیح با واقعیات تاریخی و چگونگی آن نقش محوری بازی می کند. با توجه به پیچیدگی و ناروشنی اطلاعات تجربه شده، با توجه به پیچیدگی و ناروشنی ساختارهای محدودشده که توسط آن روندهای اجتماعی به مسیرهای سرنوشت ساز در می غلطند، با توجه به پیچیدگی و ناروشنی مانورهای بازدارنده و عملکردهای گمراه کننده و گول زننده صنایع فرهنگی، نقش خودآگاهی برای جنبش انقلابی هیچ گاه به اندازه امروز مهم نبوده است .
خودآگاهی به این مفهوم است که اولا بتوان این پیچیدگی و ناروشنی ها را شناخت. دوما تصمیم گرفت که از کدام نقطه مبارزه طبقاتی قابل رهبری است. سوما مسائل کلی را با توجه به تجربیات شخصی و علایق عام طرح ریزی نمود. گارونی در این باره می گوید: "بدون جبر (محاسبه هندسی) دیالکتیکی انقلاب، پیچیدگی و ناروشنی تجربیات زندگی به یک پولورالیسم خنثی ی ذهنی گرا تبدیل می شود. بدون محاسبه و تجزیه و تحلیل وضعیت های خاص، این محاسبه هندسی دیالکتیکی انقلاب تنها مسئله ای تو خالی ذهنی خواهد بود .
هراکلیت یونانی می گوید :"راه به پیش و به پس هر دو یکی است. انسان باید هر راهی را دو بار طی کند به جلو و به عقب تا بتواند به دیالکتیک حقیقت   و وحدت تئوری و عمل دست یابد ".


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست