سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اسلام شناسی در بحران


اکبر کرمی


• در بنیان های توسعه نایافته گی هم بنارهای پیدا و پنهان و شوندهای بسیاری دخالت دارند که تقدیر توسعه را رقم می زنند. در نتیجه گره زدن توسعه نایافته گی و کم بود امکانات نظری و عملی انسجام آفرین جدید به یک بن اجتماعی و سنتی ویژه هم چون دین، قابل دفاع نیست. به جای طرح "بحران در اسلام"، مناسب تر است از توسعه نایافته گی و بحران در منطقه ی خاورمیانه یا حتا در کشورهایی هم چون ایران، عربستان ... بگوییم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۹ دی ۱٣۹٣ -  ۱۹ ژانويه ۲۰۱۵


محمد مجتهد شبستری، نواندیش مسلمان، در گفتاری اسلام را گرفتار بحران می داند (1)؛ او از ضرروت بازنگری انتقادی بر مجموعه ی تفاسیری که در عصر معاصر پیش گذاشته شده است، می گوید و بر آن است که «باید همه کسانی که به نوعی دارای اثر گذاری فرهنگی و سیاسی هستند در راستای این بازنگری همه جانبه و جدی قدم بردارند و گرنه جامعه مسلمانان زیر خروار‌ها پیچیدگی دوران امروز دفن خواهد شد.» وی تاکید می کند که «کسانی که قدرت دارند باید به فکر نجات اسلام از خرافه‌ها وفتواهای ضد انسانی باشند». این نواندیش مسلمان رویای برساختن تفکری را در پهنه ی دین می پرورد که «بتواند راه یک تفکر سیاسی عقلانی را باز کند تا نسل آینده بتواند در دین صحیح فکر کند و در سیاست صحیح عمل کند.»

مجتهد شبستری هم چنان که در دیگر باورها و داوری های خود بارها تاکید کرده است، اسلام را محاط بر حقوق بشر و استانداردهای جهان جدید می فهمد و از ضرروت آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز مسلمانان با خود و جهان غافل نیست.(2) اگر این داوری های او را مبنا قرار دهیم، گفتار بالا پادنمایی می کند. به عبارت دیگر، به نظر می رسد مجتهد شبستری گاهی گرفتار "اسلام حقیقت"(3)، راستین و ذاتی است و تظاهرات همین گرفتاری است که در بخش هایی از این گفتار - که می تواند بازتاب لایه های پنهان ناخودآگاه او باشد - جولان می دهد. او در این گفتار دست کم به گونه ای تلویحی از دو اسلام یاد کرده است؛ اسلام اصیل و اسلامی که «خرافه ها و فتاوای غیرانسانی» به آن چسبانیده شده است. به باور وی «برخی از علمای اسلام نتوانسته‌اند اسلام را به درستی ارائه و آن را از موضوعاتی که به آن چسبانده و خرافی هستند، رهایی بخشند و این یکی از نشانه‌های بحران اصلی دین اسلام است.»

بحران در اسلام یا بحران در اسلام شناسی
آیا "اسلام" و مسلمانان آن چنان که مجتهد شبستری می گوید دچار بحران هستند و جریان هایی هم چون اخوان المسلمین، جمهوری اسلامی ایران، طالبان، القاعده، داعش و بوکوحرام نشانه ها و تظاهرات آن بیماری اند، یا این تشخیص، چهره ی دیگری از "اسلام به ذات خود ندارد عیبی" است و می توان آن را نمادی از بحران در اسلام شناسی تلقی کرد که این بار از زبان الهی دانی نواندیش و مسلمان بیرون جسته است؟ آیا بحرانی دانستن دین اسلام را باید به حساب یک خطای زبانی و خطابی گذاشت که در سخنرانی هایی از این دست دیده می شود؟ یا باید آن را برآمد نوعی اسلام شناسی در بحران دانست که در هنگامه ای دهشت بار از هم کاری و هم سازی اسلام گرایان و اسلام ستیزان سرزده است؟ و از هر دو نسب می برد؟

اسلام گرایان و اسلام ستیزان با همه ی اختلاف هایی که دارند در هستی شناسی، شناخت شناسی و روش شناسی های خود هم پوشانی های قابل ملاحظه ای دارند. آن ها به جهت تبار بنیادگرایانه ی خود، در اسلام، ذاتی و حقیقتی را می جویند که هم اسلام را از مسلمانان و تاریخ آن ها تفکیک می کند و هم آنان را در کمند تاریخ، گذشته و درگذشته گان قرار می دهد. آن ها از تاریخ طولانی اسلام و آینده ای که باز است می گذرند و بر برشی از تاریخ اسلام که در گذشته و در میان درگذشته گان بسته شده است تاکید، می گذارند، تا جهان امروز را آن گونه که دوست می دارند ببینند. این تلقی بنیادگرا، مطلق و سورآل از اسلام را می توان "اسلام حقیقت" نامید که در برابر "اسلام هویت" ایستاده است.

اسلام هویت، وجهی از هویت جاری، سیال و رنگارنگ مسلمانان است که متناسب با بستر تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی خود، گونه گونه می شود؛ اسلام هویت، مجموعه ی کلانی از مسلمانان است که به آینده باز است و می تواند خود را با جهان جدید و مناسبات تازه هماهنگ و تازه کند؛ اسلام هویت شکلی از اکولوژی، برایش و فرگشت است. در برابر، اسلام حقیقت منادی حقیقتی فراتاریخی، الهیاتی و وجودی است که به روایت اسلام ستیزان، تاریخ اش سر آمده و مطابق فتوای اسلام گرایان راه رستگاری بشریت است. آن ها این ذات و حقیقت را با جهان جدید ناهماهنگ و غیر قابل انطباق می دانند، در نتیجه اسلام گرایان غالبن به نابودی بخشی از جهان جدید کشیده شده اند و اسلام ستیزان به نابودی آن ذات پلشت(بخشی دیگر).

این دست اسلام شناسی ها هر چه که هستند و هرچه که باشند در یک مساله هم سو و هم داستان اند؛ آن ها اسلام ها و مسلمانان را در آستانه ی جهان جدید سرگردان می گذارند. توسعه و ترقی در میان مسلمانان و در اجتماعات اسلامی در این دست اسلام شناسی ها همیشه در گرو مثله شدن جهان جدید است. هم اسلام گراها و هم اسلام ستیزها مهاجم اند و به نوعی نابرابری حقوقی و هویتی آلوده اند که از خمیرمایه ی پیشامدرن آن ها حکایت دارد.(4) اسلام گراها در پهنه ی سیاست و جامعه (دست کم در اجتماعات با اکثریت مسلمان) از نوعی نابرابری حقوقی به نفع مسلمانان جانب داری می کند؛ در حالی که اسلام ستیزان به نوعی نابرابری هویتی به ضرر مسلمانان گرفتار اند.

وقتی نواندیش مسلمانی هم چون مجتهد شبستری بر این باور است که «برخی از علمای اسلام نتوانسته‌اند اسلام را به درستی ارائه و آن را از موضوعاتی که به آن چسبانده و خرافی هستند، رهایی بخشند» و آن را «یکی از نشانه‌های بحران اصلی دین اسلام» می داند، در کجا ایستاده است؟ این صورت بندی از اسلام و مسلمانان چه نسبتی با اسلام گرایی و اسلام ستیزی دارد؟ که در اولی مجموعه ی کلان و باز مسلمانان بسته و بسیار کوچک می شود و در دومی کل مجموعه انکار می گردد. اگر او به خود حق می دهد که برخی از مسلمانان را به خرافه و خرافه گرایی بدوزد و آهسته آن ها را از مجموعه ی کلان مسلمانان (یا مسلمانان خوب) و اسلام راستین بیرون بگذارد، چرا باید به اسلام گراها خورده گرفت که با ماشین سرکوب بدعت و ارتداد همین راه را با هیاهوی بسیار می پیمایند؟

آیا در اساس چنین روی کردی به نزاع ها دینی، اختلاف های مذهبی و خوانش های گوناگون تاریخی از دین ها قابل دفاع است؟ و آیا راه «یک تفکر سیاسی عقلانی» آن گونه که مجتهد شبستری تصویر و توصیه می کند در اجتماع مسلمانان، به ضرورت به اسلام و «تفکر صحیح» در آن مربوط می شود؟ چه گونه باید به این تفکر صحیح رسید؟ و مبنا و مرجع داوری چه کسانی هستند؟ یا خواهند بود؟ آیا مجتهد شبستری با این تپق های زبانی یا شطح های الهیاتی و شناختی همه ی تنازع های موجود و مزمن را تازه نمی کند؟ آیا در اساس پیوند «تفکر سیاسی عقلانی» به «تفکر دینی صحیح» قابل دفاع است؟ آیا این روی کرد، اصلاحِ بازخوردیِ آداب شهروندی را در توهمِ تفکر دینیِ صحیح، تعلیق به محال نمی کند؟(5) تاکید بر "تفکر صحیح در دین" به جای تاکید بر برابری و آزادی (توسعه ی سیاسی) چه می تواند باشد؟ چه باری از این جابه جایی ها (از پهنه ی سیاست و حقوق به پهنه ی دین) کم می شود؟ و در اساس آیا این دست جا به جایی ها با روند مناسبات ملی و جهانی معاصر هماهنگ است؟
   
تا آن جا که دین شناسی و جهان شناسایی من قد می دهد، همه ادیان - کم و بیش - با خودبنیادی جهان جدید، خودآیینی انسان جدید و مناسبات تازه ی حاکم بر آن ها مشکل داشته و دارند؛ در نتیجه بحرانی که مجتهد شبستری در اسلام می بیند و در پی بیان و درمان آن است، نمی تواند محدود و مربوط به این معانی عام باشد و به گونه ای از بحران های وجودی، تاریخی یا الهیاتی بازگردد؛ چه، در غیر این صورت، این گزارش نه تازه است و نه حتا به خرافه ها - اگر چنین برچسبی در جهان جدید هنوز معنا داشته باشد(6) - و فتاوای غیرانسانی در جهان اسلام مربوط می گردد. به عبارت دیگر، ادیان گوناگون کم و بیش همانند یکدیگراند (به تعبیر ویتکنشتاین شباهت خانواده گی دارند) و این دست بحران ها و داستان ها را در همه ی ادیان - که از برساخته های جهان باستان هستند- می توان دید.(7)
   
دهکده ی جهانی و بحران هم سایه گی
ادیان و دینداران در جهان های جدید از بحران های عمیق دیگری هم رنج می برند که ویژه است و کم تر به ریشه های الهیاتی، تاریخی یا وجودی بر می گردد. انسان ها (و البته دینداران) در جهان های پرسرعت و کوچک شده ی جدید دچار نوعی سرگشته گی تازه اند؛ آن ها در دهکده ی جهانی انگار در برابر منشورهایی ایستاده اند که هر آن، آن ها را شرحه شرحه و رنگ رنگ می کند. فردیت ها جولان می دهند؛ فراروایت ها فروریخته اند و کثرت های گونه گونه ی وجودشناختی، شناخت شناختی، روش شناختی، هرمونوتیکی و همه و همه فاعل شناسا را یکه و تنها رها کرده است. دیگر سوژه ی واحدی بر جهان حاکم نیست؛ انگار انفجار بزرگی در جان و جهان ما هم اتفاق افتاده است و همه چیز با سرعت از هم دور می شود. زیستن در دهکده ی جهانی (و این نزدیکی های ناگریز و پیش رونده) و در برابر این منشورهای کثرت آفرین (دوری های ناگزیر و پیش رونده) چالش انسان امروز است که بارهستی را بر دوش می کشد. به نظر می رسد جهان جدید به مدد گسترش خیره کننده ی ارتباطات به دهکده ای کوچک تبدیل شده است و انسان ها در گرد و غبار انفجار اطلاعات به جهان های بی شماری پرتاب شده اند که با سرعت از یک دیگر دور می شوند. این دوری ها و نزدیکی ها را باید به حساب خودبنیادی ذهن و زبان آدمی گذاشت (که هنوز شوربختانه برای بسیاری از ما ناآشناست)؛ خودبنیادی ای که به تعبیر نیچه با مرگ خدا آغاز شده است.   

در نتیجه، عجیب نیست اگر در این وانفساهای فردیت، شتاب و کثرت، دین ها - که ملات اتفاق و مناط وفاق در جهان پیشامدرن بوده اند - دچار بحران شوند و دست کم در این راستا، مومنان و دینداران را سرگشته رها کنند. ریشه های برخی از بحران های اخیر در جهان های جدید و در میان دینداران - به ویژه مسلمانان - را باید در این فردانیت، خودبنیادی، تنهایی، سرگشته گی و نوستالژی و بحران هویت برآمده از آن دید. اگر دینداران در چنین شرایط طاقت فرسایی به جان خود و دیگران افتاده اند، از آن روست که جان و جهان شان آماده گی و توان هماهنگی با این سرعت و انفجار و خودآیینی را ندارد. دین داران همانند همه ی ساکنان جهان جدید، گرفتار سرعت و شتاب و تنهایی اند و نمی توانند خود را با دیگری که در هم سایه گی آنان قرار گرفته است و هر روز به آن ها نزدیک تر می شود، یا هم سایه ای که دیگری شده است و هر روز از آن ها دورتر می شود، هماهنگ کنند. این بحران را می توان "بحران هم سایه گی" یا "نشانه گان دهکده ی جهانی" نامید؛ بحرانی که عبور از آن نیازمند انگاره های انسجام آفرین جدیدی است که بتواند امکان "آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز" با خود و دیگری را فراهم آورد.

این بحران، صورت بندی دیگری از آسیبی است که مجتهد شبستری در اجتماعات مسلمانان دیده است، اما بر خلاف گزارش او نه محدود به اجتماعات اسلامی است و نه ربط چندانی با اسلام دارد. در جوامع توسعه یافته تر با این دست بحران ها به مدد انگاره های انسجام آفرین مدرنی هم چون دمکراسی و حقوق بشر رو در رو شده اند؛ وجه مشترک این دست انگاره ها جا به جایی منازعات پرهزینه ی قدرت از پهنه های محدود و مختص گروه ها و هویت های ویژه به پهنه ی عمومی است. عمومی کردن قدرت در این معنا، وجه دیگری از همه گانی کردن رقابت و مشارکت و پایداریدن سیستم است؛ و همه گانی کردن آزادی و برابری و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز.

دینی و اخلاقی کردن قدرت در هر معنایی و با هر نیتی در برابر این روند جهانی و ملی است و می تواند بسیار آسیب آفرین باشد؛ پیوند «سیاست صحیح» به «دین صحیح» در این گفتار آشکارا در برابر این روند ایستاده است.

تقدیر توسعه و فرایندهای جدید انسجام اجتماعی
انگاره های انسجام آفرین جدید و امکاناتی که برآورنده ی آن است، به لحاظ تاریخی، الهیاتی و حتا تمدنی ممکن است در برخی از ادیان و سنت ها بیش تر و در برخی دیگر کم تر باشد؛ اما مساله ی مهم تر در جای دیگری است که من آن را "تقدیر توسعه" می نامم. تقدیری که از اتفاق بسته گی معناداری با ادیان، سنت ها و گرایش های گوناگون آن ندارد.(8) می توان ساعت ها در بنار(علت)ها و شوند(دلیل) هایی که به توسعه در بخش هایی از جهان انجامید، گفت و گو کرد، اما نمی توان به درستی و با دقت توضیح داد که این رخ داد عظیم برای نخستین بار کجا و چرا روی داد؟ چه بنیان هایی در آن دخالت داشته اند؟ و چه گونه می توان آن راه را دوباره رفت؟

درک تاریخی، جمعی و انباشی از مفهوم توسعه و ترقی (همانند هر پدیده ی برایشی دیگر) تا حد بسیاری درکی پسینی، آماری و تنیده در نوعی "عدم قطعیت" نیز هست. بر این اساس پیوند فرایند توسعه در کشورهای توسعه یافته، به یک یا چند پدیده ی تاریخی مشخص و کلان (هم چون دین، برخی رویدادهای تاریخی و ...) و پیش گذاشتن تحلیل های خطی و علی نمی تواند قابل دفاع و مفید باشد. در بنیان های توسعه نایافته گی هم بنارهای پیدا و پنهان و شوندهای بسیاری دخالت دارند که تقدیر توسعه را رقم می زنند. در نتیجه گره زدن توسعه نایافته گی و کم بود امکانات نظری و عملی انسجام آفرین جدید به یک بن اجتماعی و سنتی ویژه هم چون دین، قابل دفاع نیست. به جای طرح "بحران در اسلام"، مناسب تر است از توسعه نایافته گی و بحران در منطقه ی خاورمیانه یا حتا در کشورهایی هم چون ایران، عربستان، عراق، سوریه، مصر، لیبی، یمن، نیجریه و ... بگوییم.

بگذارید این داوری را شفاف تر کنم.
توسعه فرایندی عمومی و جهان شمول است و همه ی اجزای برسازنده ی یک اجتماع و سنت (از جمله ادیان و مذاهب) را شامل می شود؛ در نتیجه، اگر اجتماعی توسعه نایافته باشد، آدم ها و مومنان آن هم توسعه نایافته خواهند بود و به گونه ی وارونه، اگر جامعه ای توسعه یافته باشد، آدم ها و مومنان آن هم توسعه یافته اند. حتا می توان ادعا کرد افراد توسعه یافته خوانش های مترقی تری از دین خود پیش می گذارند تا افراد توسعه نایافته. به عبارت دیگر، ارتباط دین و توسعه را باید وارونه یا دست کم دوطرفه دید؛ هم چنان که ارتباط دین، صنعتی شدن، سرمایه داری و شهرنشینی را؛ توسعه، صنعتی شدن، سرمایه داری و حتا شهرنشینی بستری است که رودخانه ی جاری دین را به شکل و شمایل، و رنگ و بوی خود در می آورد. مقاومتی که در بخش هایی از سنت ها در برابر مدرنیته، توسعه و برخی مواهب جهان های جدید وجود دارد، از این نکته حکایت دارد، که دین و دین داران در گدار این فرایندها دگرگون می شوند و این دگرگونی است که موجب نگرانی دین داران سنتی است.

با این وجود نمی توان و نباید انکار کرد که ادیان، سنت ها و امکانات نظری و عملی آن ها برای توسعه، گوناگون اند. نمی توان ادیان همه پذیر و شمول گرایی همانند شنتویزم، هندویزم و بودیزم را با ادیان انحصارطلبی همانند یهودیت، مسیحیت و اسلام همانند پنداشت (حتا همین ادعای کلی در مورد ادیان مورد اشاره هم قابل دفاع نیست؛ چه، برخی از بوداییان برمه(9) و بسیاری از مسلمانان ساکن کشورهای توسعه یافته هم در این مجموعه ها هستند). نمی توان اسلام ترک ها و مالایاها و امریکایی ها را با اسلام جمهوری اسلامی، طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش هم کاسه کرد؛ نمی توان اسلام مردم ایران را با اسلام حاکمان آن ها یکی پنداشت؛(10) نمی توان اسلام های امروزین را با اسلام های دیروزها و سده های گذاشته یگانه گرفت؛ و آشکار است که نمی توان اسلام مسلمانان نواندیشی هم چون بازرگان متاخر، سروش و مجتهد شبستری را با اسلام خامنه ای، مکارم شیرازی و مصباح یزدی یگانه پنداشت.(11)

به باور من کشورهای گوناگون و تمدن های دینی ای که به گونه ای درون زا و پیش رو(12) توسعه را تجربه کرده اند از فرصت ها و امکانات بیش تری برای آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز برخوردار بوده اند (آن ها دست کم به بهانه ی تقلید از دیگری و خیانت و سرسپرده گی به غریبه ها و غرب زده گی سرکوب نشده اند و نمی شوند) و کشورهایی که گرفتار انحطاط، استعمار، استثمار و استبداد بوده اند و در نتیجه به گونه ای پس رو و برون زا در حال توسعه اند، از امکانات کم تری برای آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز برخوردارند. در این دست کشورها وجوه مختلف فرهنگی، دینی، اجتماعی و حتا سیاسی در پوششی از انگاره های فریب و نیرنگ، گرفتار "آمیزش اجتماعی ناتمام" است و نمی تواند بحران هم سایه گی را به درستی درک و سپری کند. شانه خالی کردن از زیر بار سنگین توسعه نایافته گی و انحطاط و استبداد، و همه ی کاسه کوزه ها را بر سر دیگری (که در این جا می تواند یهودیت، مسیحیت، اسلام، غرب و حتا جهان جدید باشد) شکستن، آسان ترین کاری است که برخی از مومنان (دینی و ضددینی) در پی آن اند.(13)

در میان ادیان سامی، آن بخش هایی از یهودیت، مسیحیت و اسلام که ساکنان کشورهای توسعه یافته اند به نظر می رسد به سلامت از بحران هم سایه گی عبور کرده اند، در حالی که بخش های دیگر، هم چنان گرفتار توسعه نایافته گی و پی آمدهای آن، از جمله آمیزش اجتماعی ناتمام اند.(14)

بر این قرار - تا آن جا که به جهان های جدید و مسایل آن مربوط می شود - به نظر نمی رسد همه ی اسلام ها و مسلمانان در بحران باشند؛ بلکه تنها بخش هایی از مسلمانان در بحران اند که هنوز از انگاره های انسجام آفرین جدید و توسعه یافته محروم اند. و نیز به نظر نمی رسد این بحران در اجتماعات توسعه نایافته تنها محدود به دین و برآمده از آن باشد. داوری در این مورد که این دست محرومیت ها تا چه پایه به سنت های دینی و تاریخی مسلمانان مربوط می گردد، کار آسانی به نظر نمی رسد و همه ی نزاع ها را دوباره می کند؛ اسلام گرایان در یک طرف و اسلام ستیزان در طرف دیگر.

چنین گفت و گوهایی - جدا از آن که ما در کجا ایستاده ایم - گفت و گوهایی پیشاعلمی و ناتمام اند و از تاریخمندی و خودبنیادی و نسبی بودن نظام دانایی برآمده از آن بی بهره؛ به عبارت دیگر، از آن جا که تکلیف این دست گفت و گو ها را باید در گذشته و در میان در گذشته گان روشن کرد (و نه در سازش ها، پایش های و بازخوردهای موجود و پیش رو) برون شدی فراتر از جنگ نمی توان از آن ها دید. ایستادن در میانه هم کمکی به پایان این نزاع های بی معنا و بی فرجام نمی کند.

اسلام شناسی در بحران
مجتهد شبستری وقتی از «بحران در اسلام» و «خرافه ها و فتاوای غیرانسانی» یاد و شکایت می کند، گویی تاریخ پر نشیب و فراز اسلام فراموش شده است؛ یا شاید به نظر برسد آن چه امروز دیده می شود در تاریخ اسلام بی همانند و کم نظیر است.

او از دغدغه هایی پرده بر می دارد که هم ستایش انگیز اند و هم نگران کننده؛ ستایش انگیزاند، زیرا ما را با الهی دانی بزرگ روبه رو می کنند که لبریز دلواپسی برای آدمی و عالمی است. او از انقراض یکی از هویت های پررنگ تاریخ و از دفن شدن یک تمدن بزرگ و شگفت انگیز در «زیر خروار‌ها پیچیدگی دوران امروز» هراسان است. او نگران هزینه های سنگین این سوگنامه، هم برای مسلمانان و هم برای جهان جدید است. اما داوری او نگران کننده هم هست؛ زیرا او هم گرفتار بحران هم سایه گی است و همانند اسلام گراها و اسلام ستیزها هنوز به تمامی نتوانسته است از سایه روشن پندار پیر ابرروایت "حقیقت" عبور کند. آن جا که او آمیزش اجتماعی ناتمام مسلمانان در جهان جدید را به «خرافه ها و فتاوای غیرانسانی» گره می زند و از اسلام حقیقتی پرده بر می دارد - که خود بخش مهمی از مساله است - این گرفتاری آشکار می شود. او چنان از خرافه در اسلام می گوید که انگار در تاریخ اسلام تا کنون از این حرف ها نبوده است و دیگر ادیان (از جمله مسیحیت که الهیات و تاریخ آن تراز دین شناسی بسیاری از دین پژوهان است) خالی از خرافه اند؛ و حتا فراموش می کند که اگر پای خرافه و خرافه شناسان به تاریخ ادیان باز شود، از ادیان چیز دندان گیری نمی ماند.

وقتی دین شناسی بزرگ همانند مجتهد شبستری اسلام را گرفتار بحران می داند، باید نگران شد که اسلام شناسی او در سایه گفتمان های اسلام گرا و اسلام ستیز لکه دار شده است. اسلام ستیزان و اسلام گرایان دست کم توفیق یافته اند نشان دهند که اسلام ذاتی دارد، که بخشی از آن به باور مجتهد شبستری گرفتار بحران است. اهمیت ندارد مجتهد شبستری در میانه ایستاده است و یکی به میخ می زند(اسلام را گرفتار بحران می داند) و یکی به سندان(حقیقت اسلام را سالم می داند)؛ آن چه مهم است آن است که او به معرکه ای در آمده است که از آن پیروز بیرون نمی توان شد.

از اتفاق مخالفان مجتهد شبستری در این میدان هم در هر دو سو گرفتار اسلام حقیقت اند و درک مناسبی از بحران هم سایه گی ندارند. در سویه ی اسلام گرایی به آسانی با چنگ زدن به ریسمان حقیقتی که بافته اند، در برابر مجتهد شبستری خواهند ایستاد و استدلال خواهند کرد، آن چه اسلام و مسلمانان را در زیر خروارها پیچیده گی جهان جدید دفن خواهد کرد واداده گی و بدعت هایی است که کسانی هم چون او بار اسلام راستین می کنند. آن ها هم چنان که تاکنون گفته اند، استدلال خواهند کرد به جهت مسلمانی خود شرمگین نیستند و می توانند با تکیه بر اصول اسلام راستین و ره نمودهای بنیادی آن، راه خود را به جهان جدید و آینده بگشایند.(15) آن ها حتا از بحران در غرب و فروپاشی نزدیک تمدن پوشالی آن می گویند.

در سویه ی اسلام ستیزی هم حرف حدیت ها کم نیست؛ آن ها استدلال خواهند کرد اگر اسلام و مسلمانان (و البته ایران) هنوز در جهان جدید حضور دارند و هم چون یک تمدن بزرگ از آن ها یاد می شود، علارغم وجود اسلام است؛(16) آن ها حتا گاهی داشته ها و یافته های سکولار، غیراسلامی و حتا ضداسلامی را در اجتماعات مسلمانان آن قدر بزرگ و قابل توجه می یابند که اگر به باور آن ها اسلام و مسلمانان بگذارند، می توان هنوز هم چون ققنوسی از خاکستر این تمدن های سوخته برخاست.(17) آن ها ادعا خواهند کرد از اتفاق کسانی هم چون مجتهد شبستری اند که با مشاطه گری نمی گذارند این بنای فرسوده و غیرانسانی و ذات پلشت یک بار و برای همیشه تکلیفش روشن شود و مسلمانان و غیرمسلمانان از شرش رها شوند.

برآمد این دست گفت گو ها چه می تواند باشد؟
در سویه اسلام گرایی، دینی اصیل در برابر دین اصیلی دیگر؛ برچسب خرافه و فتاوای غیرانسانی در برابر برچسب بدعت و خودباخته گی؛ و در سویه ی اسلام ستیزی دین رحمانی و انسانی در برابر دینی خشن و غیرانسانی. و «جنگ، جنگ، تا رفع فتنه در عالم»!

چه گونه می توان از شر این توهم های روان پریشانه گذشت و این گفت و گوها را پایانید؟ و از جنگ رهید؟ این منازعات پرهزینه برخلاف پوشش دینی شان، دینی نیستند و ورود در آن ها می توانند برای الهی دان ما بازی دوسر باخت باشد. غالب اسلام گراهایی که منادی اسلام راستین هستند، اسلام را خرج سیاست و بلندپروازی های سیاسی خود می کنند و نگران آن چه بر سر مسلمانان می آید یا خواهد آمد نیستند. دست کم آن ها از توان لازم برای پیش بینی و تخمین برآمد دیرآیند رفتارها و داروی های خود بی بهره اند. آن ها در بهترین حالت گرفتار اسطوره ی حکومت دینی و یوتپیای جامعه ی اسلامی اند که خود ساخته اند. اسطوره ای که با توهم حضور اسلام در پهنه ی سیاست حتا منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی را هم به شک و تردید انداخته است.

اسلام ستیزها هم به جهت تمایلات سیاسی خود، خیلی نگران اسلام و مسلمانان و توسعه ای که ادعایش را دارند، نیستند و از برآورد هزینه های سنگین اسلام ستیزی بی خبراند. آن ها با تعلیق مسلمانان در دو راهه ی هویت اسلامی و هویت غیراسلامی در عمل دمکراسی و توسعه را در این مناطق و صلح را در جهان تعلیق به محال می کنند.

لویتان قدرت، دوال پای دین و اسطوره ی حکومت دینی
واقعیت سترگ آن است که دین اسلام و نهادهای فرسوده و درهم شکسته ی آن پس از خلفای راشدین هیچ گاه آن چنان زوری برای عرض اندام در پهنه ی سیاست نداشته است؛ ممکن است دین و سرمایه های نمادین آن در بسیاری از برش های تاریخ اسلام، به کار برخی از صاحبان قدرت و جوینده گان آن آمده باشد و در کار تحکیم حکومت کارگر افتاده باشد، اما برخلاف آن چه در تاریخ مسیحیت می بینیم، نه در اسلام نهادهای دینی همانند کلیساها پرزور و قدرتمند بوده اند که سودای حکومت کردن داشته باشند و نه حتا در ایران - که نهاد مرجعیت دینی آن را می توان هم شان و هم نقش روحانیان مسیحی دید - هیچ گاه نهادهای دینی امکان دخالت موثر در پهنه ی قدرت را داشته اند.(18)

به عنوان نمونه، آن چه در ایران امروز جریان دارد بیش تر دخالت قدرت و سیاست در پهنه ی دین است. اگر قدرت هیچ نهاد دینی مستقل و توانمندی را تحمل نمی کند، از آن روست که با تاثیری گذاری دین و منادیان آن در پهنه ی قدرت به شدت مخالف است. قدرت از توهم حکومت دینی در ایران هم زور می گیرد و هم با دمیدن در آن یکی از مهم ترین نهادهای مدنی جامعه را (که می تواند به نوعی دست و پای لویاتان قدرت را ببندد) از سر راه خود بر می دارد. برای درک دقیق تر آن چه در ایران معاصر جریان دارد باید از اسطوره ی سیاست دینی و حکومت اسلامی عبور کرد. اسطوره ای که تنها به کار تحمیق توده ها و تحکیم استبداد می آید. اسطوره ای که در هم دستی اسلام گراها و اسلام ستیزها از تاریخ تمدن غرب گرته برداری شده است و می تواند برای اسلام گراها حقانیت و برای اسلام ستیزان مسوولیت ناپذیری به ارمغان بیاورد؛ اسطوره ای که دین و تصویر آن را به دوال پایی بر شانه های دین داران و جامعه ی ما تبدیل کرده است.

خودبسنده گی در پهنه ی سیاست و دین
واقعیت آن است که در این دست منازعات، در اساس با گفت و گوهایی دینی رو به رو نیستیم، در نتیجه نباید در پی برونشدی دینی برای آن ها بود؛(19) چه، این منازعات بیش تر به پهنه سیاسات مربوط اند تا پهنه ی ادیان. به عبارت دیگر، توپ زیر پای ایدیولوگ ها و در پهنه ی سیاست است و آن ها هستند که می توانند جنگ یا صلح با دیگری را انتخاب کنند. باید میان آن چه "دخالت دین در پهنه ی قدرت و سیاست" شناخته می شود و آن چه بهره یا پادبهره از دین و سرمایه های دینی در پهنه ی قدرت، تفاوت گذاشت. ممکن است بسیاری از پهنه ی دین و به کمک سرمایه های دینی به پهنه ی قدرت پریده باشند، اما نباید فراموش کرد که این بلند پروازی ها همیشه سیاسی اند و محدود به قوانین بازی در زمین سیاست. در این معنا حتا باید در تفسیر تجربه های حکومت های دینی شناخته شده ای همانند آن چه در جهان مسیحیت (حکومت پاپ ها و کالون) و اسلام ( حکومت محمد و خلفای راشدین) روایت شده است، تجدید نظر کرد؛ چه، شواهد بسیاری هست که نشان می دهد میدان بازی سیاست در این دوران ها هم با قوانین سیاسی اداره می شده است تا قوانین دینی! اهمیت ندارد در این تجربه ها سیاستمداران در کجا ایستاده اند، چه ادعایی دارند و در مقام گرداوری، باورها و داوری های خود را به کجا برمی کشانند؛ آن چه اهمیت دارد لویتان قدرت و منطق آن است که در مقام داوری نشسته است و به حفظ قدرت می اندیشد. هسته ی سخت هر حکومتی را نه در ادعاها و شعارها که در احکامی که حاکم صادر می کند می توان به تماشا نشست؛ هر "رژیم حقیقتی" بازتابی از "رژیم قدرت" است. همه ی اهمیت فیلسوفانی هم چون ماکیاول و هابز در پهنه ی فلسفه ی سیاسی پوست گیری از همین هسته ی سخت بوده است. هسته ی سختی که در توهم هایی هم چون حکومت دینی و اخلاقی هم می تواند پنهان شود. تاکید پاره هایی از جریان های نواندیش مسلمان به بازگشت به آیات مکی و نسخ آیات مدنی در زمانه ی ما حکایت پنهان همین داستان است.(20)

بر این قرار مجتهد شبستری پیش از آن که بتواند مخالفان دینی و غیردینی خود را با استدلال های دینی و کلامی قانع کند، باید بتواند آن ها را با فشارهای سیاسی و حقوقی مجاب کند که او را (که نمادی از دیگری است) و داوری های او را (که دست کم نمادی از حق ناحق بودن است) به رسمیت بشناسند. چه گونه می توان با کسانی که برای جنگ آماده شده اند، گفت و گوی دینی کرد؟ پهنه ی جامعه - که هم دینداران و هم بی دینان را شامل می شود - همیشه فربه تر و فراتر از مجموعه های گوناگون دینی است؛ هر گونه تلاشی برای ورود به پهنه ی سیاست از درون پهنه ی دین هم خطرخیز است و هم آن را پیشاپیش محکوم به شکست و ناکامی می کند.(21) ورود به پهنه ی سیاست، هم از آن رو که - همانند هر پهنه ی دیگری- خود بسنده(22) و خودبنیاد است و باید باشد و هم از آن رو که سازش و توافق پایدار در آن پیش نیاز هر گونه سازش و توافق پایدار دیگری - از جمله در پهنه ی دین - است، نمی تواند از درون پهنه ی دین یا در پی یک گفت گو و حتا توافق دینی باشد.

نه تنها امروز، بلکه همیشه سازش ها و توافق های دینی همواره منوط و موکول به توافق ها و سازش های دیگری از جمله در پهنه ی قدرت، زبان، تاریخ، شناخت شناسی، روش شناسی، تفسیر، ایمان و... بوده اند و خواهند بود. آن چه تازه گی دارد و پیش تر اهمیت آن برای مسلمانان آشکار نبود، توافق ها و سازش های حقوقی و سیاسی با دیگری است که ضرورت هر توافق و سازش پایدار دیگری در دهکده ی جهانی است.

هر گونه سازش و توافق دینی در پهنه سیاست، به جای سازش های سیاسی، پیشاپیش حقوق بخشی از جامعه را که غیردینی یا ضددینی اند یا حتا ممکن است خوانشی متفاوت از دین داشته باشد یا در آینده به آن برسند را بیرون از توافق می گذارد. به عبارت دیگر، "جامعه" ی ملی و جهانی همیشه فربه تر و فراتر از "اجتماع" مسلمانان است و در نتیجه نمی تواند دینی یا ضددینی باشد؛ پایه ای ترین توافق ها و پایدارترین توافق ها همیشه در جامعه و در پهنه ی سیاست - که همه گان را برابر و آزاد می خواهد و برابری و آزادی همه گانی را ضمانت می کند - رقم می خورند. از این منظر نه تنها گفت و گو از نظر اسلام و مسلمانان در مورد حکومت، حکومت دینی، اسلام سیاسی که حتا گفت گو از جامعه ای دینی در اساس بی بنیاد و گم راه کننده است؛ و می تواند پی آمدهای زیان بار بسیاری داشته باشد.

بنیاد آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز در جهان جدید در تعادلات دمکراتیک و بده بستان های سیاسی و حقوقی نهاده می شود؛ و دین ها تنها در جوامع دمکراتیک، که از دست اندازی حکومت ها و صاحبان قدرت محافظت می شوند، می توانند هم چون نهادهای مدنی دیگر و در کنار آنها نقش ایفا کنند و راه خود را به آینده هم وار بسازنند.

صلح یا جنگ؟ مساله این است
پرسش اساسی در اجتماع مسلمانان این نیست و نباید باشد که نظر اسلام و مسلمانان در مورد سیاست و تنازع و توزیع قدرت چیست؟ پرسش اساسی این است و باید باشد که آیا مسلمانان می خواهند و بر می گزیند که در جهان های جدید، در صلح و صفا و در امنیت و رفاه زنده گی کنند؟ اگر انتخاب مسلمانان "آری" باشد، راه روشن و آشکار است؛ مسلمانان باید به توسعه، دمکراسی، توزیع قدرت و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز با خود و دیگری اهتمام نشان دهند و از هر خوانش و گرایشی از اسلام که به نابرابری و تنازع و جنگ دامن می زند، اهتراز کنند. اهمیت ندارد این خوانش های دینی نابرابرساز، مهاجم، جنگ طلب و تفرقه انگیز چیستند و از کجا آمده اند و از جان و جهان و زبان چه کسانی جاری اند، آن چه اهمیت دارد آن است که در جهان های جدید برای این روایت های بدخیم دیگر جایی نیست و هر هویت و سنتی که سرایستادن در جهان جدید دارد باید به آداب اجتماعی جدید که چیزی نیست مگر گردن نهادن به حضور و حقوق دیگری احترام بگذارد و هم سایه ها را به رسمیت بشناسد.(23) دین ها و دینداران تنها با استقرار دمکراسی و نهادینه کردن حقوق بشر است که می توانند خود را برای همیشه از چنگ اندازی های شارلاتان های کم دان و پرادعای سیاسی که با زبان دینی سخن می گویند و هدفی جز تاراج سرمایه های دینی مومنان ندارند، نجات دهند.

در برابر این فرایند، هم اسلام گراها ایستاده اند و هم اسلام ستیزها؛ آن ها به فراخر ذاتی که در اسلام راستین یافته اند، مدعی اند مسلمانان با وجود اسلام، نیازی به حقوق بشر و دمکراسی و دیگر دستاوردهای جهان جدید ندارند یا تا اسلام و ذات پلشت آن هست، مسلمانان نمی توانند به حقوق بشر، دمکراسی و توسعه راه پیدا کنند. اسلام گراها به جهان جدید و دیگران و اسلام ستیزها به مسلمانان اعلان جنگ می دهند.

وقتی مجتهد شبستری از «کسانی که قدرت دارند» می خواهد که «به فکر نجات اسلام از خرافه‌ها وفتواهای ضد انسانی باشند» به نظر می رسد در درک بحران دچار بحران شده است. انگار او هم گرفتار همان توهمی است که درخشش های تیره ی دوران ما بر سر زبان مردم و حتا اندیشمندان انداخته اند! دخالت دین در پهنه ی قدرت. از زمانی که پندار عوامانه ی «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست»(24) لقلقه ی زبان ها شد و به کار سیاست مدارهای "تازه به دوران رسیده" آمد، بر این توهم دامن زد که جمهوری اسلامی نتیجه ی طبیعی دخالت دین در پهنه ی سیاست است!

شارلاتان های پهنه ی دین که به پهنه ی سیاست رسیده بودند از این توهم دو کارکرد انتظار داشتند؛ آن ها با دامن زدن بر این توهم هم می توانستند هزینه ی مخالفت و انتقاد از خود را بالا ببرند و هم می توانستند دشمنان و منتقدان خود را به پهنه ی دین ستیزی بکشانند که در نهایت می توانست آب به آسیاب آن ها بریزد؛ چه، آن ها به درستی و به هوش غریزی می دانستند که وقتی غالب مسلمانان در دوگانه ی سیاست مداران بددین وسیاست مداران دین ستیز معلق شوند، مزیت نسبی با آن ها خواهد بود.

در این میان واقعیتی که گم می شود این نکته ی مهم است که دین ها (به ویژه دین اسلام) در یک جامعه ی توسعه نایافته در اساس توان و امکانات دخالت موثر در پهنه ی قدرت را ندارند و نمی توانند در این پهنه به گونه ای درازمدت حضوری پررنگ داشته باشند. به عبارت دیگر، بدون دمکراسی و استقرار حقوق بشر، لویتان قدرت می تواند هر پهنه ای از جمله پهنه ی دین را در هم بکوبد و به استخدام خود درآورد و همه ی داشته ها و انباشته های نمادین آن را خرج خود کند. از اتفاق آن چه در ایران در این سه دهه رخ داده است دخالت دین در پهنه ی قدرت نبوده است (که توهم رایج است) بلکه دخالت وحشیانه ی قدرت در پهنه ی دین است. نشانه ی آشکار این فاجعه آن است که در ایران امروز حتا یک نهاد دینی مستقل و قدرتمند نمانده است.(25)

آن چه در گفتار مجتهد شبستری شگفت انگیز و نگران کننده است آن است که او از «کسانی که قدرت دارند» می خواهد که «به فکر نجات اسلام از خرافه‌ها و فتواهای ضد انسانی باشند»! بحرانی که او در اسلام می بیند، اگر درست دیده باشد، برآمد دخالت صاحبان قدرت در پهنه ی دین است؛ چه گونه می توان از صاحبان قدرت انتظار داشت که با دخالت خود اسلام را نجات دهند؟
   
دخالت دین در پهنه ی قدرت تنها اسطوره ای است که به کار تحمیق توده ها و کام استبداد حاکم می نشیند؛ واقعیت این است که غالبن قدرت در پهنه ی دین دخالت کرده است و همه نهادها و شخصیت های دینی مستقل و موثر را از هم پاشانده است. مسلمانان اگر بر آن اند که هویت اسلامی خود را در جهان های پرشتاب معاصر حفظ کنند، باید بتوانند از دست اندازی سیاست و سیاست مداران در پهنه ی دین جلو گیری کنند. دین مستقل و نهادهای دینی خودبسنده تنها ضمانتی است که می تواند در کنار دیگر نهادهای مدنی قدرتمند لگام و ضمام این لویتان سرکش را مهار کند.

پانویس ها
1) www.ilna.ir
2) «وقتی ما از حقوق بشر صحبت می کنیم می گویند بگویید انسان را چگونه تعریف می کنید تا بگوییم حقوق انسان چیست. اگر انسان را از نظر اسلام تعریف می کنید یک گونه حقوق دارد، اگر انسان را از نظر فلسفه غرب تعریف می کنید یک گونه دیگر حقوق دارد، این مغالطه است و اصلاً مساله این نیست. مساله این است که مسلمان و غیرمسلمان برای زندگی کردن با هم در جامعه برای اینکه به حریم یکدیگر تجاوز نکنند و برای اینکه در برابر زورگویی دولت ها یک سپر حفاظتی داشته باشند، باید بدانند چه حقوقی را باید به رسمیت بشناسند.»
«نیروی اختصاصی و اثرگذار حقوق بشر در این است که این حقوق به دنبال این است که برای موجودیت انسان با حفظ همه ابعاد کرامت و آزادی او یک تضمین حقوقی تامین کند و برای آن یک چارچوب اجتماعی به رسمیت شناخته شده، پدید آورد. به همین جهت اخلاق حقوق بشر همان اخلاق مهرورزی و یا کمک کردن به انسان های دیگر نیست. این اخلاق با عدالت پیوند خورده و درصدد تعریف عدالت است. به همین جهت تنها تحلیل مفهومی دموکراسی در عصر حاضر است که می تواند تفسیر اختصاصی حقوق بشری را به دست دهد. تنها با دموکراسی است که حقوق بشر به عنوان حقوق آزادی مضمون و محتوای اختصاصی خود را در عصر حاضر پیدا می کند. مقصود از حقوق بشر این است که هر انسانی در صحنه اجتماعی و سیاسی در چارچوب حقوقی با هر انسان دیگری آزادی مساوی داشته باشد، همه این حق را داشته باشند که در پناه و سایه حقوق، زندگی کنند»
شبستری، محمد، نسبت حقوق بشر و حقوق الهی، وب گاه شخصی
و نیز نگاه کنید به گفت و گوی مفصل مجتهد شبستری با فصل نامه ی مدرسه
مجتهد شبستری، محمد، فصلنامه مدرسه، شماره 6 تیر ماه 86.
3) "اسلام حقیقت" را در برابر "اسلام هویت" گذاشته ام و منظور از آن اسلامی است که بنیادگراست؛ ادعای "اصول" دارد و در توهم حقیقت ماسیده است. این صورت بندی با الهام از صورت بندی عبدالکریم سروش از اسلام و مسلمانی و در نقد آن شکل گرفته است. برای پی گیری بیش تر مراجعه شود به: کرمی، اکبر، اسلام سکولار، وب گاه اخبار روز
www.akhbar-rooz.com
و نیز نگاه کنید به: کرمی، اکبر، بزرگ راه آمیزش اجتماعی در ایران، وب گاه اخبار روز
www.akhbar-rooz.com
4) این پندار را در سرنام "اسلام سیاسی خوب، هیچستان یک پسامدرن واپس گرا" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com
5) در سرنام "آدابی برتر از آداب شهروندی نمی شناسم" بر این نکته و آسیب های آن پرداخته ام. www.akhbar-rooz.com
6) این پندار را در سرنام "خرافه ای وجود ندارد" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com
7) دور از گفت و گوهای سیاسی، کافی است شما در جامعه ای همانند آمریکا زنده گی کنید و با آرا و داوری های برخی از مومنان مسیحی، یهودی و حتا مسلمان در این جامعه ی کم و بیش پسامدرن آشنا باشید تا با دو چشم خویش ببینید آن چه در برخی از فرهنگ ها خرافه نامیده می شود تا چه پایه در جامعه ای هم چون آمریکا رواج دارد؛ حتا بسیاری از آن چه در این جامعه ی پساسکولار دیده می شود در کشورهای توسعه نایافته هم دیده نمی شود. اگر دعاها و ادعاهای موجود در مفاتیح الجنان و بسیاری از کتاب های حدیثی منصوب به معصومین شیعه را نمونه ای از خرافه در شیعه تلقی کنیم، که بسیاری کرده اند، در قرن 21 برخی از کشیشان مسیحی از طریق ارتباط تلفنی در رادیو و حتا در شوهای تلویزیونی همان کارها و ادعاها را می کنند. با این همه این جامعه و اجتماع دینداران آن در انبوه این دست باورها و داوری ها - با وجود بحران های الهیاتی، تاریخی و وجودی - دست خوش آشفته گی و دیگر کشی و نفرت پراکنی در مورد دیگران نیست. به نظر می رسد بحرانی اگر هست، در جای دیگری است.
8) هم چنان که در پرسش از رابطه ی "شکل" و "کار" در هر ارگانیسمی پاسخ آسانی نداریم، نمی توانیم توسعه ی دینی را به ساده گی وابسته و بسته به توسعه ی سیاسی و اجتماعی بدانیم؛ اما دست کم آن چنان که ماکس وبر در « اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری» می گوید هم نمی تواند باشد. داوری بر این مساله که آیا سرمایه داری بستر رشد پروتستانتیزم بوده است یا پروتستانیزم زادگاه سرمایه داری؟ آسان نیست. نقدهای بسیاری بر این دریافت زده شده است؛ بسیاری از مورخان رابطه ای خطی میان سرمایه داری و اخلاق پروتستانی نمی بینند و این ایده را ساده تر از آن می دانند که بتواند پیچیده گی های تاریخی را توضیح دهد. از جمله نگاه کنید به:
Dickson, Tony and McLachlan, Hugh V. "In Search of 'The Spirit of Capitalism" : Weber's Misinterpretation of Franklin," Sociology, Vol. 23, No. 1 pages 81-89
برخی از مطالعاتی که در مورد کالون و زمانه ی او انجام گرفته است، آشکارا از این انگاره دفاع می کند و پروتستانتیزم به ویژه کالونیسم را انطباق مسیحیت با شرایط صنعتی و تجاری جدید می داند. بدون این تغییرات گسترده ی اجتماعی، اقتصادی، صنعتی و تجاری شاید از آن چه امروزه "اخلاق پروتستانی" می شناسیم و آن را از عوامل و بنارهای رشد سرمایه داری می دانیم، خبری نبود. برای پی گیری بیشتر مراجعه شود به: گدار، فلیپ، "در ستایش تن آسایی" م. بهروز صفدری، ا. کلاغ، 1391
9) 195.188.87.10
10) در سرنام "مقدمه ای در انگاره ی پرگونه گی اسلام ها و مسلمانان" این پندار را کاویده ام. www.akhbar-rooz.com
11) باید توجه داشت که این دست جمع بندی ها خیلی هم با دقت های نظری و آماری قابل جمع نیستند و همه گی در کمند منحنی های توزیع طبیعی قرار می گیرند. به عبارت دیگر، همه ی این جمع بندی ها تنها به جهت آسانیدن گفت و گو و امکان اندیشیدن شکل گرفته است و گرنه دقت های نظری می تواند نشان دهد که نه همه مسیحیان از این بحران ها رهیده اند و نه همه مسلمانان و یهودیان در دام آن گرفتارند.
12) این سرنام ها را در "ایران در حاشیه، توسعه نایافته گی و پاسخ های ایرانی" کاویده ام. www.akhbar-rooz.com
13) حتا در همین مورد اخیر مقایسه کنید رفتار و تحلیل های باراک اوباما و دیوید کامرون را با برخی از اسلام ستیزان وطنی! هر چقدر آن ها هوشیارانه و نجیبانه در پی فاصله گذاری بین غالب مسلمانان که صلح طلب و مداراجو هستند با اسلام سیاسی و منادیان آن هستند، اسلام ستیزان دست و دل بازانه با یک کاسه کردن مسلمانان، همه ی آنان را به جبهه ی اسلام گرایی هل می دهند.
14) این داستان هم چنان ادامه دارد؛ اسلام بازرگان و سروش متقدم هم با اسلام بازرگان و سروش متاخر متفاوت است. اسلام در شهرهای بزرگ و امروز با اسلام در روستاها و شهرهای کوچک و دیروز متفاوت است. در اساس هم چنان که در نوشتارها و گفتارهای پیشین خود آورده ام اسلام و دیگر ادیان به مجموعه ای باز و کلان در تاریخ باز می شوند که به هیچ هسته ی سختی تن نمی دهند. از این منظر، طرح این نکته که اسلام یا یهودیت یا هر دین دیگری با توسعه و ترقی در تضاد است، استنباطی ذات انگارانه، مطلق اندیشانه و وحدت باورانه است و نمی تواند در برابر نقدهای دقیق ایستاده گی کند.
به عنوان نمونه رفتار بسیاری از مردم ایران با اقلیت های دینی را مقایسه کنید با رفتار حاکمان جمهوری اسلامی با آن اقلیت ها. در میان مردم ایران هم زیستی و ازدواج بین شیعیان و سایر اقلیت های دینی کم و بیش آسان و عادی است؛ هرچند حاکمان نوشته یا نانوشته به پاک سازی دینی این اقلیت ها دست یازیده اند.
باید افزود اگر منظور از وجود بحران در اسلام، جنایاتی باشد که به دست اسلام گراها انجام می گیرد، نباید فراموش کرد که اسلام گراها دراین جنایات تنها نیستند؛ دست کم بخشی از یهودیان و گفتمان یهودیت با دخالت در فجایعی که در اسراییل جاری است خود را بخشی از فاجعه ساخته اند. و نیز از نقش مسیحیان بنیادگرا - که از این آب گل آلود ماهی می گیرند و به فعالیت های تبشیری خود افزوده اند - نباید غافل شد؛ آن ها هستند که در عمل بهانه لازم برای توجیه بی اعتمادی به توسعه و دمکراسی و حقوق بشر و جهان جدید را به سنتی ها و هواداران آن ها می دهند. مسحیت حقیقت روی دیگر اسلام حقیقت است که به آمیزش اجتماعی ناتمام و جنگ دامن می زند.
15) برای دیدن نمونه ای از این نظرات می توان به کتاب زیر مراجعه کرد.
صنغتی، رضا، گفتمان مصباح (گزارشی از زندگانی علمی و سیاسی آیت الله مصباح یزدی)1387
این شعار یا نقل قول به سیاست مدار عصر مشروطه حسن مدرس منصوب است.   
16) نمونه ای از این دست برآوردها را در سنجیده ترین شکل خود در آثار آرامش دوستار می توان دید.
17) باستان گرایان در آثار خود به فراوانی از این دست استدلال ها دارند. میرزا فتح الله آخونزاده و میرزا آقاخان کرمانی با وجود همه احترامی که در پهنه ی روشنفکری ایرانی شایسته ی آن هستند گرفتار این آسیب بوده اند.
18) در تاریخ شیعه و ایران آخوندهایی هم چون روح الله خمینی، محمد باقر شفتی اصفهانی، عبدالحسین لاری را می توان نمونه آورد که تلاش کرده اند از پهنه ی دین به پهنه ی سیاست وارد شوند، اما این تلاش ها را جدا از دستاوردهایی که داشته اند، نمی توان به حساب دخالت دین در پهنه ی سیاست گذاشت؛ چه این دست از آخوندها، دست کم در قامت سیاست ایرانی، سیاست مدارانی بودند که تنها بار و بنه ی سیاسی خود را از پهنه دین بر چیدند. آن ها شاید دغدغه های دینی هم داشته اند، اما مساله مهم آن است که وقتی آنان زمین سفت سیاست را تجربه کردند خیلی زود به منطق و قوانین آن تن دادند. در نتیجه نمی توان آن ها را نماینده ی دخالت پهنه ی دین در پهنه ی سیاست دانست؛ و دیگر این که عمل گرایی روحانیت شیعه و انعطاف پذیری تشیع به آسانی این امکان را در اختیار آن ها قرار داده است که آن ها زمین بازی را با آسوده گی عوض کنند. به عبارت دیگر، حتا اگر این دست هم پوشانی ها را به حساب دخالت دین در پهنه ی سیاست بگذاریم، نتیجه کار نشان می دهد که این پهنه سیاست و مناسبات آن است که تعیین کننده است و دین دارانی از این دست را در خود حل کرده و هم راه می کند.
در نتیجه عجیب نیست خمینی که پیش از رسیدن به قدرت به محمد رضا شاه می گفت «از قوانین خداوند تجاوز نکند و از ستم و اعمال نادرست دوری کرده و به مال، جان و ناموس مردم نیز تعدی نکند.» در پهنه سیاست و قدرت تا آن جا پیش رفت که هم چون ماکیاول و هابز «حفظ نظام را از اوجب واجبات» تلقی کرد و حاکم اسلامی را در جایگاهی نشاند که می تواند به گاه ضرورت و مصلحت احکام اولیه اسلام را هم تعطیل کند؛ این پندار را در سرنام "اسلام سیاسی و انگاره ی ولایت مطلقه ی فقیه" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com      
19) از اتفاق هم چنان که در سرنام "نواندیشان مسلمان جدید" آورده ام، نواندیشان مسلمان سال ها است که راه عبور مسلمانان از سنت به جهان جدید را گشوده اند، مشکل آن جاست که قدرت و سیاست مدارها با انحطاط و توسعه نایافته گی هم سوتر و هم خوتر اند.
www.akhbar-rooz.com
20) فقیه سودانی محمد طه جانش را بر سر این اندیشه گذاشت. شرح کامل این داستان را می توانید از زبان شادگرد برجسته اش احمد نعیم در این کتاب بیابید.
احمد نعیم، عبدالله، نواندیشی دینی و حقوق بشر، م حسنعلی نوریها، ا فرهنگ و اندیشه، 1381
21)این نکته را در نوشتاری با سرنام "طعم تاریخ و تازیانه" که نقد و نگاهی است بر «بهشت با طعم تازیانه» از عبدالکریم سروش، کاویده ام. www.radiozamaneh.com
22) خودبسنده گی مفهومی است که در انگاره ی سیستم ها به وسیله ی نیکلاس لومان پیش گذاشته شده است.
23) این پندار را در مجموعه ی "گفت و گو با دیگری" کاویده ام. www.radiozamaneh.com
24) این شعار یا نقل قول به سیاست مدار عصر مشروطه حسن مدرس منصوب است.
25) دین در ایران معاصر چه دخالتی در پهنه ی سیاست می تواند داشته باشد وقتی فقیهانی در قامت منتظری، اسیر طلبه هایی هم چون خامنه ای می شوند؟


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست