برای محمد مختاری  
							             
							            
						            	
							            
							            	گلوی سرشار قناری ی موزون  
							             
							            
						            	
						             
						            
						         
					            	
						            	
						            	
						       			خسرو باقرپور
						       			
						       			
						       			 
							            
						       		
				       			 
					         	
									
									• 
آه ای روان آبی ابر 
 
این پیکر نواده ی برکه ست 
 
که آخرین خاطره ی خیس علف را 
 
از معبر تشنه ی پاییز 
 
به گستره ی نگاه خسته ی کویر می برد.
						       		... 
								
								 
				       			
					             
						            اخبار روز: 
						            www.iran-chabar.de
						             
						            	پنجشنبه 
							            ۱٣ آذر ۱٣۹٣ - 
							            ۴ دسامبر ۲۰۱۴
					             
					             
					            
					            	
						            
  
		
 
	   
 
				  کران تا کران 
				خیمه های خیس ابر، 
				و پرهیبِ پر هیبتِ پاییز، 
				در آیینه های پُرچین و مواج 
				و پژواکِ دقایقِ سنگین، 
				و ثقلِ کاوشی سربین، 
				در تابوتی از سرو، 
				که زیر نگاهِ هراسانِ ماه، 
				بر شانه های آذر می رود 
				و تو هنوز، 
				پهلو به پهلوی عطرِ مریم، 
				همراه بوسه های فراوان، 
				که بر گونه های تو می زند باران، 
				در بستر گریه ی من می غلطی. 
				 
				عاشقان! هان! 
				گوش کنید! 
				این چهچهه را می شنوید؟ 
				عشق آمده ست 
				و شکرانه ی حضورش، 
				این باز همان قناری ی موزون است، 
				که دارد گلوی سرشارش را 
				نثار می کند 
				 
				گلویش کبود شده ست. 
				 
				حاشا، حاشا، حاشا 
				که موریانه ی موذی ی مرگ، 
				طراوت آبگون گلویت را 
				حریف تواند بود. 
				 
				آه ای روان آبی ی ابر 
				این پیکر نواده ی برکه ست 
				که آخرین خاطره ی خیس علف را، 
				از معبر تشنه ی پاییز، 
				به گستره ی نگاه خسته ی کویر می بُرد. 
 
 
					             
					             
			           		 |