سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دانشگاه تبریز - آن سال ها (۴)


ابوالفضل محققی


• از فردای انقلاب کاسه لیسان, نان به نرخ روز خوران, قوادان, لات های پنهان شده در اعماق جامعه و لشکر عظیم حاشیه نشینان شهری, روستائی, هیئت ها, پامنبری ها, به جامه حزب الله در آمدند, تا تاریخ تلخ و دردناک یک انقلاب خونبار را رقم زنند. جادوگر پیر در کار خود بود و خوب می دانست, که هنوز هجوم به دانشگاه ها امکان پذیر نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۶ آذر ۱٣۹٣ -  ۲۷ نوامبر ۲۰۱۴


انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده بود و هر کس و هر جریان سیاسی تلاش میکرد سهمی از این انقلاب را برای خود بگیرد. از همان فردای انقلاب جبهه بندی دوست و دشمن جدید, خودی و ناخودی آغاز شده بود. هر جریانی سعی در جمع آوری و سازمان دهی نیروهای خود داشت. خمینی از قبل انقلاب می دانست که مدینه فاضله او جز از طریق راندن و تاراندن دیگر نیروهای سیاسی ممکن نخواهد شد. برای او حکومت اسلامی نه یک کلمه کم, نه یک کلمه پیش, معنی دیگری نداشت. تمامیت خواهی بود! مستبد و متعصب, برای پی انداختن آنچه که سالها در رویایش بود. از هیچ حیله بند و بست و جنایتی دریغ نمی کرد. از همین رو هر کس که فرمان او می پذیرفت در جمع لشگریانش جایگاهی می داد. لشگری از معتقدترین انسانها تا کثیف ترین آدمها. بسیاری دل در گرو مبارزه جوئی و عدالت طلبی او نهاده بودند و چهره پنهان او را نمی دیدند. چهره ای که به تناسب افزایش نیرو, سرکوب و گرفتن اهرم های قدرت, خود را بیشتر نشان میداد.
از فردای انقلاب کاسه لیسان, نان به نرخ روز خوران, قوادان, لات های پنهان شده در اعماق جامعه و لشکر عظیم حاشیه نشینان شهری, روستائی, هیئت ها, پامنبری ها, به جامه حزب الله در آمدند, تا تاریخ تلخ و دردناک یک انقلاب خونبار را رقم زنند. جادوگر پیر در کار خود بود و خوب می دانست, که هنوز هجوم به دانشگاه ها امکان پذیر نیست, هنوز عرق جبین صدها هزار دانشجو محصل, روشنفکران, بخشهای متوسط و کارمندی جامعه خشک نشده بود. هنوز التهاب اجتماعی و سیاسی فروکش نکرده بود. نیروها و سازمانهای سیاسی در صحنه بودند! زمان لازم بود تا یک یک آنها را سرکوب کند و برای سرکوبشان حضور ماشاالله قصاب ها ضروری بود. به قول خود خمینی زمان می خواست تا باغبان حساب یک یک در آمده گان به باغش را برسد. این دوره دوساله تا سرکوب دانشگاه, آزادترین زمانی بود که جنبش دانشجوئی تجربه می کرد. دانشگاه به مرگزی کاملا سیاسی تبدیل شده بود. ستاد سازمان چریکهای فدائی خلق در ساختمان گارد سابق دانشگاه مستقر گردیده بود. دانشجویان نسبت به گرایشات سیاسی خود و میزان دانشجویانی که از آنها حمایت می کردند, اطاقی, بخشی از دانشکده ای, و ویترینی را به خود اختصاص داده بودند. حضور دانشجویان مذهبی بسیار کم رنگ شده بود! چرا که عمدتا جذب نهادهای تازه پا گرفته جمهوری اسلامی شده بودند و در خارج از دانشگاه در ستادهای خمینی مشغول فعالیت. (بعدها بسیاری از عناصر کلیدی و مقامات جمهوری اسلامی را همین دانشجویان تشکیل دادند.) در یک انتخابات عمومی شورای دانشجویان دانشگاه تبریز تشکیل شد. سی دو دانشجو از جریانهای مختلف سیاسی. نوزده نفر دانشجویان هوادار سازمان چریک های فدائی خلق, اگر درست بیاد داشته باشم نه نفر از مجاهدین, چند نفر آزاد و بقیه از نیروهای سیاسی چپ دیگر گروه ها. مذهبی های طرفدار خمینی در شورا حضور نداشتند و یا حداقل من به خاطر نمی آورم. وظایفی که برای شورا تعریف شده بود بسیار عریض و طویل بود. همه چیز را در بر می گرفت از انتخاب رئیس دانشگاه تا استادان و نظارت بر امور مالی, تحصیلی, معیشتی, انتشارات. برگزاری جلسات و تمام مسائل صنقی. آش درهم جوشی با تعدادی دانشجوی انقلابی لبریز از احساسات و رویا. دبیرخانه و دفتر مرکزی دانشگاه در اختیار این شورا بود در همه چیز دخالت می کرد. روزهای بی نظم و بی در و پیکری که کر فرمان کور را نمی خواند. شورای دانشگاه همه جا حاضر بود و عمده دانشجویان حاضر در آن در تلاش این که بر امکانات گروهی خود اضافه کنند. به استادان امر و نهی می شد. برخی ها که عنوان طرفداران رژیم گرفته بودند از دانشگاه رفته بودند و تعدادی در شکل و شمائل هواداران خمینی در آمده بودند, مانند رجائی خراسانی که بعدا نماینده جمهوری اسلامی در سازمان ملل گردید. (ریشی گذاشته بود با یک کلاه کاسک آهنی که بر سرش بزرگ بود و لق می زد و تا مقابل چشمانش پائین آمده بود به اشاره او شب دوم انقلاب من را در منطقه مارالان دستگیر کردند. دستگیری که بیشتر از ده ساعت طول نکشید.) یا مقیمی آذر که در هیئت کمیته امام در آمده بود و یا دکتر خلیقی که به حزب دمکرات کردستان پیوست. بخشی از استادان به جبهه ملی و برخی نیز به سازمانهای چپ پیوستند. دفتر سرهنگ شهابی رئیس امنیت دانشگاه مرکز ارتباطات سازمان چریکها شده بود. برای مدتی اطاق رئیس دانشگاه به اشغال شورا درآمد. سالن بزرگ دبیرخانه مرکزی محلی برای جمع شدن های گروهی و اجلاس شورا. دانشگاه در بست در اختیار نیروهای جپ و مخالف خمینی در آمده بود. هر روز سالن بزرگ دانشکده کشاورزی, پزشکی, سالن تربیت بدنی وحتی نهار خوری شاهد جلسات و سخن رانی های افراد سرشناس گروهای مختلف سیاسی و یا هنرمندان و نویسندگان بود.
دکتر براهنی جزو اولین سخنران های دانشگاه بود. رهبران اکثر جریانهای سیاسی برای سخن رانی می آمدند. عملا دانشگاه تبریز برای خود جزیره ای شده بود در وسط شهر که بیشتر مخالفان خمینی در آن فعال بودند. نیروهای خمینی در بیرون سرگرم سازماندهی کمیته ها و شناسائی فعالان سیاسی. این دوره یکی از فعال ترین دوره های دانشجوئی دانشگاه تبریز است, دوسالی که درس ها تق و لق, فضا آکنده از شور, هیجان, امید, خوشبینی و آنارشیسم دانشجوئی. لذا جای همه چیز را سیاست و بحث های بی پایان گرفته بود. تمام طول روز گروه گروه دانشجویان و محصلین در جای جای دانشگاه در حال بحث و گفتگو بودند و تمامی این بحث ها از طریق سازمان های سیاسی و مبلغان آنها سازماندهی می شد. هر سازمان سیاسی وگروهی, مبلغین ویژه خود را داشت که در این بحث ها شرکت می کردند. بحث هائی که بخشی از آن ها پاسخ به سوالاتی بود که جنبش در حال جوش و خروش در مقابل سازمانها و جنبش دانشجوئی می نهاد! بخشی مسائل تئوریک و روشنفکری که جریان های سیاسی مطرح می کردند. اکثریت نیروهای چپ و با اندکی تفاوت سازمان مجاهدین مرکزیتش را دانشجویان سالهای قبل, از زندان آزاد شدگان و احیانا چند مهندس و دکتر و شغل آزاد تشکیل می داد و بدنه نیز قریب به اتفاق نیروهای جوان دانشجوئی, محصلین و برخی تکنسین ها و تکنوکرات های مخالف خمینی. از همین رو دانشگاه ها و تا حدودی دبیرستان ها مرکز ثقل و فعالیت تمامی این گروه های سیاسی بود. درس و تحصیل تحت الشعاع هیجان روزهای انقلاب و مسائل آن بود. هرج و مرج ناشی از انقلاب و جایگزین نشدن کامل قدرت در اختیار جمهوری اسلامی, فضای بازی را بوجود آورده بود که متاسفانه صرف بحث و جدل های روشنفکری و تا حدودی تئوریک گردید. امروز وقتی به آن سالها بر می گردم بر روزها و انرژی های تلف شده تاسف می خورم. زمان در روزمرگی سیاسی می گذشت و جریان اسلامی و خمینی سرگرم جا انداختن ارگانها, اعدام بازماندگان رژیم شاه, تسویه و ارعابی که آرام, آرام, هم پای قدرت گرفتن رژیم شکل می گرفت, جمهوری اسلامی نیروهای لازم را از میان توده میلیونی بر حسب نیاز و چشم اندازی که داشت یارگیری می کرد. هادی غفاری ها میدان داری می کردند، تشنج و درگیری در سطح جریان داشت اما طراحان اصلی سرگرم کوبیدن میخ های جمهوری و ولایت فقیه. دانشگاه دیگر عملا از یک مرکز تحصیلی به مرکزی کاملا سیاسی و تشکیلاتی مبدل شده بود. سازماندهی تظاهرات و جلسات سیاسی, یارگیری ها و حتی بخشی از کار تشکیلاتی سازمان ها. درس و مشق به امری فراموش شده مبدل گردیده بود. مسئله ای که متاسفانه در قبل از انقلاب نیز تحت الشعاع فعالیت های سیاسی دانشگاه ها بود! ممنوعیت احزاب و سازمانهای سیاسی و حتی صنفی, عملا دانشگاه ها را به مراکز سیاسی مبدل ساخته بود. امری که از تمرکز هزاران نیروی جوان و روشنفکری و تاریخچه دانشگاه و عوامل دیگر نشئات می گرفت.
سیمای دانشگاه تیریز تا (انقلاب فرهنگی خمینی) تلفیقی از نیروها و چهره های متفاوت بود. کارگران کارخانجات, کارگران محلات, فرشبافان, کفاشان, و برخی اصناف و پیشه وران و زحمتکشان. همیشه تعدادی از این افراد در گوشه کنار دانشگاه حضور داشتند. حال یا جلسات کارگری, یا بحث های سرپائی و یا بگونه ای گشت و گذار در محیط روشنفکری دانشگاه. استادان اکثرا بلاتکلیف شده بودند. هر جریان سیاسی به دید خود آنها را دسته بندی می کرد. دسته بندی ناپخته ای که همه را از دریچه انقلاب و سیاست می دید, دریچه ای که در آن متاسفانه جائی برای استادان عالم و بیطرف نبود. (قبل از انقلاب فرهنگی خمینی, نوعی انقلاب فرهنگی چینی بر اساس دوری و نزدیکی استادان به رژیم سابق, انگ زدن به استادان لیبرال و تکنوکرات و گاه حتی برخوردهای شخصی از طرف ما صورت گرفته بود که عرصه را بر بسیاری از استادان تنگ می کرد). بنظرم سخت ترین روزها برای استادان بود. قربانیانیکه بعدا بسیار تلخ تر توسط رژیم پاک سازی شدند (حداقل در همان اوائل انقلاب سه استاد توسط رژیم خمینی در دانشگاه تبریز به جرم بهائی بودن اعدام شدند. دکتر سمندریان رئیس بخش گوش وحلق و بینی بیمارستان پهلوی که استادی به تمام معنی و انسان بود و دیگری استاد روانشناسی <که اگر نامش به درستی به خاطرم مانده باشد دکتر ربانی بود, استاد واحد کودکان عقب مانده ما> و استاد دیگری که نامش را به خاطر نمی آورم!) برخی که اندک گرایش مذهبی داشتند به مصلحت تلاش می کردند جائی برای خود در جمهوری اسلامی پیدا کنند. اما فضای دانشگاه تبریز هنوز برای جریان حاکم امکان حضور قدرت مند نمی داد. لذا بخشی از استادان به شهرهای خود بازگشته و انتظار برگشت داشتند, برخی در یکی به دو خارج شدن از ایرانی که آینده آنرا حس می کردند. بخشی نیز به جریانهای ملی و مذهبی آن روز و تعدادی نیز به چپ پیوسته بودند. این ترکیب به گونه ای نیز در مراکز کارمندی و اداری عمل می کرد. دانشگاه تبریز مرکز تجمع تمامی این نیروها گردیده بود. صحنه های جالبی را هر روز می دیدی. از افرادی که امکان در آمدن و دیدن دانشگاه را یافته بودند. تعدادی می آمدند چرخی می زدند پای صحبت این یا آن فرد می ایستادند و می رفتند. حالتی مانند یک پارک بزرگ را یافته بود که بسیار خوش آیند دانشجویان انقلابی و پرشور آن روز بود برخی آنرا نشانی از پیوند دانشگاه با مردم می دیدند.
نخستین متینگ بزرگ بعد از انقلاب در سالن تربیت بدنی دانشگاه بر پا شد. سالن با پلاگاردها و پرچم های عموما سرخ تزئین شده بود با عکس دهها شهید قبل از انقلاب و سنی در انتهای سالن...

ادامه دارد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست