سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بیزاری های شاعرانه در فضای شهوانیِ شهر


لقمان تدین نژاد


• مرضیه در تداوم برخورد عصیانی-بیگانه‌ی خود با جامعه‌ی سابق خود آینه‌یی برابر سیمای کسانی می گذارد که دزدانه از مواهبِ فرهنگِ اسلامی بهره مند می شوند و سنّت شرقی-اسلامیِ حرمسرا و بهره مندیِ مقدس-شرعی از زن را تداوم می بخشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲ آذر ۱٣۹٣ -  ۲٣ نوامبر ۲۰۱۴


 یکی از اصلی ترین عواملی که ساتیریکون ِ فلّینی را در چنان تراز بالای هنری و جایگاه منحصر بفرد نشانده است دستمایه‌ی قوی و بهره گیری از تجربیات و مشاهداتِ مستقیمِ یک شاعر (پترونیوس Gaius Petronius Arbiter) از نزول و پَسرَفت و زشتی های جامعه‌ی معاصر خود است. تجربه‌ی مستقیم یک شاعر از انحطاط جامعه‌ی خود، از بالاترین تا پایین ترین لایه ها، فیلم را به شاهکاری از فضاهای فلّینیاییFelliniesque   مبدل ساخته که هرچند از برملا سازیِ فساد و قهقرای رُم باستان آغاز می کند اما تا دوران معاصر پیش آمده و قرینه های مدرنِ رُم را نیز در بر می گیرد. بی تردید پترونیوس به نقش منحصر بفرد شاعر در بازگویی ِ زمانه‌ی سرشار از فساد و زوال اخلاقی و جنایت پیشگیِ ارگانیکی همراه آن آگاه بوده و نقشِ خود بعنوان یکی از نخستین و موثرترین منتقدین و معیارگران ِ جامعه را درک می کرده است. او آگاهانه، یا بطور غریزی ناخودآگاه، اثر ارزشمندی بر جا نهاده است از سرگذشت بشر و طبیعت تغییر ناپذیر او برای یادآوری آیندگان؛ تا که فیلمسازی چون فلّینی از درون اثر شبه اودیسه‌ای او وجوه و بازتاب های انحطاط یک جامعه و فساد و شهوترانی آنرا بیرون کشیده و در دو هزار سال بعد دستمایه‌ی اثر دورانساز-یگانه‌ی خود سازد.
جهان های شاعرانه چنان به هم نزدیکند و شاعران از چنان زبان و دید و مشاهده‌ی مشترکی برخوردارند که فلّینی برای فیلم ساتیریکون و نقد گزنده‌ی خود از جامعه‌ی پیرامون و جهان خود-اگر پترونیوس نمی بود-می توانست براحتی شاعر دیگری مانند پازولینی را از ورای زمان و مکان و فضا ها و محدودیت های مادی به رُم باستان گُسیل دارد و از او بخواهد که دستمایه های فیلم و مواد خام سناریوی گزنده‌ی آن را تهیه کند و به زمان و مکان و جغرافیا های معاصر باز گردد. پازولینی-انباشته از خشم ها و دلزدگی های خود از ریاها و دورویی ها و پسرفت های اخلاقیِ لایه های مختلف جامعه‌ و مذهب و نهاد های رسمی و غیر رسمیِ آن-از چنان موقعیت ممتازی برخوردار بود که بتواند چنان مشاهداتی از رُم باستان برای فلّینی به ارمغان بیاورد که خواست ها و سلیقه های هنری-انتقادیِ او را اقناع کرده باشد. یادداشت ها و برداشتهای پازولینی با آن عصیان و دلزدگی و بیتابی و بیقراریِ دیرآشنا کم بی شباهت نمی‌بود به برداشت های شاعرانی از تیره‌ی خود در خیابان های تهران و نیویورک و رُم و آتلانتا-و یا کوی و برزن های شیرازِ هفت قرن پیش.
تردیدی نیست که در آینده ها سینمای ایران از زیر یوغ فرهنگِ اسلامی و تلقین و فشارهای آن بیرون خواهد آمد و ذهنیات و کلیشه های عموما ساختگی-ناراست و یا عمیقا واپس گرایانه‌ی آنرا بدور خواهد افکند. آن سینما در آن زمان فرصتی خواهد یافت تا که شاید از آفاقِ دور تاریخی به پرداخت ساتیریکونِ خود و برملا ساختن انحطاط همه جانبه‌ی جامعه‌ی کنونیِ ایران و فرهنگِ مسلطِ اسلامیِ آن دست بزند. آن سینما در آن زمان ها و موقعیت ها برای حقیقت گویی های خود به مشاهدات و آثار داستان سرایان و شاعران زُبده‌یی نیازمند خواهد بود که امروز با نگاهی نامتعارف و عصیان زده و به دور از محاسبات و ملاحظات کوته نظرانه‌ی شخصی، شرایط موجود جامعه‌ی خود و نزول و پَسرَفت آن را تصویر کرده و درباره‌ی آن سروده و نوشته باشند. شاعرانی مانند مرضیه شاه‌بزاز که با شهامت و گستاخی زنجیر ملاحظه کاری ها و اجبارات درونی و بیرونی را بریده و از دیدِ خود پرده های زشت تزویر و ریا را کنار زده باشند. شاعرانی که با گذار و پشت سر نهادن موفقیت آمیزِ ملاحظات دست و پا گیر و محدودیت ها و بندهایی که جامعه و سلیقه های عام پسند و عوامانه‌ی هنری بر شاعر و هنرمند می نهند به حقیقت گویی و دراماتیزه کردن واقعیت زمانه‌ی خود دست زده باشند.
مرضیه در شعر « فضای شهوانیِ شهر» و شعرهای مشابه همان روحیات و خشم و دلزدگی هایی را به نمایش می گذارد که در آثاری از پازولینی مانند «دِکامرون» و «سالو» و یا بسیاری از فرازهای «توپ مرواری» هدایت، و نیز طرحهای کشنده‌ی اردشیر محصّص به چشم می خورد. او نیز مانند پیشینیان خود بر کژی هایی که می بیند تازیانه می کشد: چه اعتقادات و سنت های عقب مانده، چه سلوک عامه، و چه وضعیت شخصیت های صاحبنام و جریانات سیاسی.
او در این شعر به درستی روی مولفه‌ ها و انگیزه های فرویدی-در عامه و صاحبنامان و هنرمندان و سیاستمداران و رهبران دینی-انگشت گذاشته و بمانند ساتیریکونِ فلّینی شهوت و سکس و ابتذال آشکار و پنهان همراه آن را عاملی یافته است که در لایه های پایینی ذهن جریان داشته و به انحطاط یک جامعه و نزول فرد دامن می زند. در اینجا البته با هنرمندان و زیباشناسانی سر و کار داریم که یکی سکسوالیته و زیباییِ آنیتا اِکبِرک را چنان از درون او بیرون می کشد که او را در ترازِ الاهگانِ قلّه‌ی اولمپ می نشاند و یا در فیلم هایی نظیر «بوکاچیو ۷۰» ستایش زیبایی را آشکارا در نقطه‌ی مقابل و متنازع با کلیسای کاتولیک و ذهنیات و بنیانهای مذهبی قرار می دهد، و دیگری-مرضیه-به شهادت شعرهایش هیچ توهمی نسبت به آموزه های مذاهب و اسلام و اخلاقیات ریایی ندارد. مشکل این نوع هنرمندان با ابتذالی است که ستایش و پرستش زیباییِ واقعی انسان را زیر سایه برده و به فاضلابهای اخلاقیات مذهبی-ریایی کشانده است.
شعر «فضای شهوانیِ شهر» بیشتر برداشت و بازگوییِ‌ شاعرانه‌ی یکی از وجوهات وضعیت جامعه و آن اخلاق و سلوکی است که بخشی از مشکلات و بیماری ها و آنومالی های شخصیتی-اجتماعیِ او بشمار می آید و زیر سایه‌ی یک فرهنگ ریایی-مذهبی هرچه بیشتر نیز تشدید شده است. این شعر با اینهمه در بیشتر فرازها از شکل توصیفات رئالیستی به در آمده و به واسطه‌ی تصویر های مشخصا شعری و پوشش های رمانتیک و نمادین خود از حالت یک نقدِ اجتماعی خارج شده و در نهایت به یک مشاهده‌ی شاعرانه، با قدری فاصله از جامعه، مبدل شده است. این شعر از آنجا که از نقد و برداشت خود از انحطاط جامعه و لایه ها و شخصیت های آن به نتیجه گیری های اخلاقی و موعظه و نصیحت نمی افتد و حتی جهان دیگری را نیز آرزو نمی کند بیشتر در حیطه های شعریِ خالص باقی مانده است. در این شعر واقعیات زننده در نهایت با احساسی از تلخی و بیگانگی به حال خود رها می شوند و گوینده بار دیگر به انزوایی باز می گردد که سایه های خاطرات و نوستالژیِ تلاش برای تغییر جهان بر آن افتاده است.
سیرِ واژه ها و بندهای مختلف این شعر و شتاب و تحرّک درونیِ آن اثری را می نماید که حاصل یک انفجارِ غیر منتظره و غیر قابل کنترلِ درونی به شمار می آید و به همین دلیل قدرت و نفوذی یافته است که از یکسو قابل باور و همدردی است و از سوی دیگر حقیقت و صراحت آن باعث رنجش بسیاری ها خواهد شد. این شعر هرچه باشد از فضاهای واقعی برخاسته و قرینه‌ی یک-به-یک سلوک و خصلت های بسیاری از افراد جامعه‌یی به شمار می آید که در خیلی موارد به سان آینه‌ عمل می کنند و انحطاط و نزول اخلاقی-فرهنگیِ آنرا بازتاب می دهند. افراد و لایه هایی از جامعه‌ که همزمان هم قربانیِ حاکمان و فرهنگ و کاتالیزور های این پسرفت به شمار می آیند و هم ناخودآگاه به سان مکانیسمی عمل می کنند که این نزول و دور تسلسل آنرا تداوم می بخشد.

کار شاعرِ ایرانی در تازیانه کشیدن بر پیکر نمادها و نشانه های پسرفت و نزولِ اخلاقیِ جامعه‌ی خود از آنجا به شهامت و راستگویی-و خطر کردن بیش از حد و عموما مرگبار- نیازمند است که پرداختن به آن افشای رابطه‌ی تنگاتنگ این انحطاط با دین و سنت های رایج را اجتناب ناپذیر میسازد و ضرورت گریز ناپذیر دست نهادن بر این رابطه از همان ابتدا بر هنرمند حقیقت گو آشکار می شود. هدایت ۶۰ سال پس از خودکشی ِ هنرمندانه‌ی خود هنوز که هنوز است از سوی هنرمندان وابسته به جمهوری اسلامی لعن و تکفیر می شود زیرا که نوشته های صریح و شخصیت های نمادین او-مانند «پیرمرد خِنزِ پِنزِری»- رابطه‌ی ارگانیک-درونیِ انحطاط و نزول اخلاقیِ جامعه و فرهنگ مسلط اسلامی را برملا ساخته و چون سنگ نبشته های مستحکم باستانی در آثار خود حَک و ثبت کرده است. او در آثاری مانند توپ مرواریِ خود شئونات جامعه‌ی خود و حقیقت تیره‌ی آنرا زیر سئوال برده و با افشاگری های عاصی-هنرمندانه‌ی خاص خود انحطاط و اعتقادات مذهبیِ آن را جلوی چشم خوانندگان معاصر و آینده گذاشته است. باید دهه ها سپری می شد تا که حقیقت کلام و ابعاد تازه‌ تر بینش یک نویسنده‌ی عاصی و کسی که با هنر خود همه را زیر سئوال می برد و بدرستی می رنجاند روشن شود: سرنوشتی که مدتهاست برای آثار نافذ-گزنده‌ی محصّص نیز آغاز شده است. چندان مشکل نیست که نزدیکیِ جهان ها و فضاهای شعریِ «فضای شهوانیِ شهر» و توپ مرواری و ساتیریکون و دِکامرونِ پازولینی را احساس کرد و تیره‌ و طبقه بندی خاص آنها را مشخص کرد.
مرضیه در آنجایی که می سراید،
« یکشنبه های کوچه های خالی
دسته دسته زوّاران،
سفید، زرد، سیاه،
با لرزشِ کپلهای چاق و چله
یکشنبه های ماشینهای خاکستری
با سرنشینانِ جواهراتِ بَدلی
هاله لویا . . . .، هاله لویا . . . .
کشیشان زن باره، »
قابل آنست که در یکی از مدیوم شات های «آمارکورد» و «رُمِ فلّینی» بنشیند و یا با قدری ویراستاری در یکی از صفحات توپِ مرواریِ هدایت گنجانده شود و یا به یک طرح انتقادی-طنزآمیز محکم در آید. و همین خود بار دیگر بر زبان مشترک شاعران و هنرمندان تاکید می گذارد و رشته‌ی نامرئی-مرموزی که آنان را از ورای پهنه های جهان و زمان و تاریخ با یکدیگر خویشاوند و برادر و مرتبط می سازد.
مرضیه در شعر خود طبیعتا به تابو شکنی می افتد و با بدور انداختن برخوردهای خام و رمانتیک عاشقانه با مردم و «توده» و «خلق» و القاب و مفاهیم انتزاعیِ‌مربوطه، واقعیتِ تلخ را هرچه روشن تر و نزدیک تر به همان چیزی می بیند که در واقع هست. او از، «یکشنبه های وِلِش کن بابا و خنده های جلف در کوچه‌ی بی خیالی» بشدت رنجیده می شود، و از سوی دیگر اعتقادات و سنت های دیرپا و سلوک اجتماعیِ آنها را به تمسخر می گیرد و بیتابی و بیطاقتی خود در مقابل ساده دلی های آنها به نمایش می گذارد. او تلویحا به نقش متقابل جامعه، و حکومت و فرهنگ و سنت ها و مذهب رایج آن، اشاره می کند و عصیان و نارضایتی خود را نشان می دهد. از نظر او بنیان اعتقادات و سنت های آنان بر «گناه اولیه» و سکس استوار است و به همین دلیل از نظر او فاقد هر نوع احترامی است،
«و حکایتِ شیرین دمیدنِ فوت در آستین،
در تاریکی نیمه شب
یکشنبه های تبرکِ پستانهای باربارا
با سرانگشتان مقدس کشیش محل»
. . .
«خلاصه ی فلسفه یِ آفرینش در پرده یِ بکارت
یکشنبه های سرفرازی،
خشم و سرافکندگی پدران،
شرفشان در گرو زیر ناف دختران
یکشنبه های شیشه ی عمر، در کفِ عمو و دایی و برادرهای غیرتی
فواره ی شاهرگِ گردن
در ازای چند چکّه خون شب زفاف»
. . .
«یکشنبه های امت همیشه در صحنه ی ابتذال
ابتذال . . . .، ابتذال »
مرضیه از سوی دیگر جامعه‌ی خود را تا جایی که قادر است در کلیت و تمامیت وجودی-شخصیتی خود مشاهده می کند و درد شدید مردمانِ محکوم و زیر دست و اجباراتِ بیرحم حاکم بر آنها را عمیقا حس می کند،
«یکشنبه های بستنِ پارک و مدرسه به روی افغانی ها، بهایی ها
یکشنبه های صندلیِ چرخدار، بویِ الکل در راهروهای انتظار»
او با دیدن همین زشتی هاست که گله مندیِ خود از همنوعانی که در مقابل بی عدالتی ها منگ و لمس شده‌ و به ندرت فریاد بر می آورند را با تصویر هایی نظیر،
«یکشنبه های وِلِش کن بابا و خنده های جلف در کوچه‌ی بی خیالی»
نشان می دهد.
مرضیه در آنجایی که از «یکشنبه های سنگسارِ همآغوشی های عاشقانه،» فریاد می زند در واقع تِم غالب آثار کسانی مانند مولیر و سویفت و پازولینی و دیگر شاعران ایرانی و فریادهایشان از تزویر ها و خشونت های مقدسِ دینمداران را پژواک می دهد: همان تِم جاودانی اما با یک تحریر تازه. تکرار این تِم از آنجا دارای اهمیت است که شاعر و هنرمند و فرد حقیقت گو هرگز سر آن ندارد که بر زشتی های سرمایه و دین و حکومت چشم بپوشد و حتی برای یک لحظه‌ آنان را به حال خود واگذارد. تلاش یک هنرمند حقیقت گو جلوگیری از عادی جلوه گر شدن زشتی ها در چشم مردم است و با تکرار و تکرار و تکرار از بیحسی خواننده و مخاطب خود جلوگیری می کند. شعرهای مرضیه-بمانند کارهای برخی دیگر از نویسندگان و شاعران خارج کشور-در واقع خلائی را پر می کنند و به نیازی پاسخ می دهند که مشکل می توان از شاعران و نویسندگان داخل ایران انتظار داشت. شاعران و نویسندگان داخل ایران به دلیل فشارهای مرگبار وحشتناکی که بر آنها وارد میشود بسختی قادر خواهند بود رابطه‌ی تنگاتنگ اسلام و فساد رایج را با صراحت تشریح کنند و از عقوبت های خشنِ شرعی و مرگِ حتمی بگریزند. حقیقت گوییِ شاعرانی مانند مرضیه براستی مولفه و جزوی است که منطقا و به دلایل دیکتاتوری و خفقان حاکم، از ادبیات داخل ایران غایب است و متمّم و مکمّل آن ادبیات به شمار می آید. اینکه ادیبان و شاعران و نویسندگان داخل کشور در قبال نقش مکمّل-همراه شاعران و نویسندگان خارج کشور سکوتی کشنده اختیار کرده و یا به تقلیل آن می پردازند مسئله‌یی است که نیاز به تحلیل دقیق تر جامعه شناسان و تاریخ شناسان و روانشناسانِ بیطرف در یک فضای آزاد دارد: کسانی که بتوانند از یک موضع علمی-بیطرف به خصوصیات قابل مطالعه‌ی ملت خود بپردازند و به گفته‌ی شاملو عینیت ببخشند که، «تا با درون درآیی و در خویش بنگری. . . .»

مرضیه در جایی که از انحطاط اخلاقیِ‌ رهبران سیاسی فریاد بر می آورد،
« رهبری کاف
یکشنبه های انقلابِ ایدئولوژیک
و ذبح قربانیان برای کاف
رییس جمهورِ منتخبِ ابتذال »
بار دیگر مشکل خود با ریاکاری های مذهبی را نشان می دهد. ریا کاری یک رهبر مذهبی-سیاسی که تجربه‌ی هیجان انگیز خود از یک رابطه‌ی ساده-عاشقانه با همسر یار و همرزم قدیمیِ خود را لباس الاهی-مذهبی-انقلابی می پوشاند. عمل ابتدایی-غریزیِ رهبر سیاسی-عقیدتیِ یک سازمانِ اسلامی-در شرایط عادی-او را در آمار میلیونها و هزاران مردان و زنانِ عادیِ دیگری می نشاند که وارد روابط ممنوعه با زنان و مردان مزدوج می شوند. اما در جاییکه عامل اسلام و الگو برداری از پیامبر و ازدواج های سیاسی و زن دوستی های تاریخیِ او به بازیگری می افتد ماجرای رابطه‌ی ممنوعه-عاشقانه‌ی او (رجوی) با منشیِ سازمانی به سفری از «منهای بینهایت به بعلاوه‌ی بینهایت» و «عروج معنوی» جلوه داده می شود-ترجمه‌ی مدرنِ «از اسفل‌السافلین تا اعلا علیّیّن» در فرهنگِ اسلامی. همین دروغ ها و ریاکاری های مذهبی است که طاقت را از مرضیه می ربایند و در نتیجه رهبر عقیدتی-سیاسی را در جایگاه واقعی-نازلی می نشاند که شایسته‌ی اوست.
مرضیه در تداوم برخورد عصیانی-بیگانه‌ی خود با جامعه‌ی سابق خود آینه‌یی برابر سیمای کسانی می گذارد که دزدانه از مواهبِ فرهنگِ اسلامی بهره مند می شوند و سنّت شرقی-اسلامیِ حرمسرا و بهره مندیِ مقدس-شرعی از زن را تداوم می بخشند و بر یک دینامیسم زشت اقتصادی جامه‌ی تقدس می پوشانند. این گروه از جامعه نمونه های انکار ناپذیر «النّاسُ علیٰ دینِ ملوکِهِم» و اقتباس گران مدرن امامان و پیامبر خود محسوب می شوند. به پیغمبر منسوب است که گفته بود، «از جهان شما سه چیز را دوست می داشتم: نماز و زن و عطر». مظاهر سکس آزاد-مشروع و تصور و تخیل آن بقدری شیرین و جذاب است که حتی برخی مسافرانی که سالهاست در غرب زندگی کرده‌اند با نوعی دوگانگی از آن سخن می گویند و با یک تحسّر خاص و با بیانی ریایی و از روی یک میل سرکوب شده، از عمومیت و آسانیِ سکسِ آزاد در ایران-در ازای دلار-نمونه می آورند بی آنکه وجه اقتصادی-زشتِ این پدیده کمتر نظر مخالف-انتقادیِ آنان را جلب کرده باشد.
یکشنبه های مردمکهای سرگردان در شش جهتِ فضای شهوانی شهر
صیغه، معشوقه، دور کمر، دختر جوان، زن دوم
بکارت، تجاوز
تناسل ...، تناسل ...، تناسل ...
یکشنبه های کارناوال اعضای تناسلی
نمایش تمدن بزرگ
تشریح فجیع همخوابگی
دوازده امام، همخوابه های معصوم
یکشنبه های گلبارانِ زورخانه،
در شعر مرضیه مقیاس گسترده‌ی نزول و انحطاط با بالا آمدن اقشار پست جامعه، پس از انقلاب ۱۳۵۷، ارتباط ارگانیکی دارد. اقشاری که با ترفند معنویت و سوار شدن بر اعتقادات مذهبیِ مردم و تاییدات آنان از نردبان قدرت هرچه بالاتر و بالاتر میروند اما در جوهره از ژن و توارث و تربیت نازلی برخوردارند، بر لشکری از پست ترین و بی اخلاق ترین اقشار جامعه اتکا دارند، و در یک معنا بهترین فرزندان یک ملت و انقلابیون و سبب سازانِ به قدرت رسیدن خود را می خورند و زن و شهوت و مناسک و مراسم همخوابگی بخش قابل توجهی از ذهنیات و تعلیمات و فقه آنها را شامل می شود؛ شعبده بازان و بازیگرانی که با رداها و عمامه ها و و موعظه ها و تئاتر های کلامی از خود یک تصویر مقدس و عامه پسند ارائه می دهند،
یکشنبه های انقلابِ فرهنگیِ کاف
یکشنبه های هِرَم های وارونه،
ریش و زنجیر، خاله خانباجی های مکتبی
تلمبار اجسادِ دگراندیشان برای شریعتِ مقدس ِ کردن
یکشنبه های سخنرانی های زهرا خانم در میدانِ انقلاب
برای مبتدیانِ شهرِ نو
یکشنبه های خوردنِ فرزندانِ انقلاب،
با نان و دیزی
یکشنبه های تجاوزهای پیش از اعدام
زنده باد و مرده باد کاف ...، کاف
فاتحه برای روح پر فتوح کاف
یک دقیقه سکوت به احترام کاف

پرداختن مرضیه به نمونه های مختلف انحطاط اجتماعی در گوشه و کنار جامعه، از مردم عادی گرفته تا نُخبگان و صاحبنامان و حتی شاعران و هنرمندانِ آن، و صراحت و برملا سازی های او در نهایت به دلیل طول و عمق و شمار نمونه ها-هرچند که بی اختیار جاری شده‌اند-به زیر پوستِ خواننده و بیننده رسوخ می کند. طول این شعر باعث تداعی خاطره های خواننده و متقاعد شدن و همراهی با مرضیه می شود و خواننده در آخر سیراب و با نمونه های کافی و با خاطرات ماندگار از جهان شعر او خارج می شود.
شعر مرضیه با وجودی که آگاهی های نزدیک و محرمانه‌یی از جامعه‌ی پیرامون، چه ایران گذشته و چه آمریکای کنونی، بدست می دهد اما بر آن سایه‌یی از بیگانگی با جامعه‌ی پیشین و میهمان امروز و شاعران و مردان صاحبنام و یا عادی آن افتاده است. در شعر او سایه هایی از فقدان و تاسف و تاثر از نابودیِ کامل زمان و مکان و فضاهای از دست رفته احساس می شود. احساسی که نتیجه‌ی سالها تبعید و محرومیت از چشمه ها و آبشخور هایی است که در زمان های دور و دهه های از دست رفته آدم ها و شخصیت هایی می ساخت برخوردار از کیفیت ها و استعدادهای خاص و کم نظیر. به همین دلیل است که شعر مرضیه با وجودی که سرشار است از یک عصیان خالصانه و با اینکه در جهت خلاف آب و سلیقه های تثبیت شده حرکت می کند اما در همان حال سرشار است از یک رمانتیسم غم انگیز و حس از دست دادن یک پدیده‌ی زیبا و پیچیده که در جریان یک «از ابتذالی به ابتذالی دیگر لغزیدن» و دست به دست شدن حاکمیت و پیامد های خونین-مرگبار آن نابود شده و زیر چرخهای یک بولدوزر سنگین له شده و از میان رفته و دیگر قابل بازگشت نیست. پدیده‌ی زیبایی که آمیزه‌یی بود از شورِ زندگی و آدم ها و نیروها و آخرین بازماندگان نسل رو به رشدی که دلشان نه برای خود بلکه برای بهروزی تمام بشریت می تپید.
بیگانگیِ مرضیه از جامعه‌ی پیشین و گذرانِ امروز آن، طبعا به او مجال تازه و آزادی عمل و ابراز عقیده‌یی بخشیده است که برای کسانی که مجبورند همراه جریان آب شنا کنند به ندرت میسر میشود. جنبه‌ی مثبت همین بیگانگی و انزوای شاعرانه است که او را قادر ساخته است که سوژه های خود را در فضاهایی به تمسخر و هجو بگیرد که از درون بر می آید و با قالب های از پیش ساخته و صنعت گری های شعری سنخیت ندارد. او به همین دلیل شعری سروده است که خوانندگانِ خاصی را خوش خواهد آمد و همین به نوبه‌ی خود شعر او را صادقانه و قابل باور ساخته است.
مرضیه در پایان، کلافه از پستی ها و فضاهای شهوانی و ریایی و رقابت ها و توطئه ها و زشتی ها، به فضاهایی که دیده و حس کرده و پیش تر در شعر خود آورده پشت می کند و دلگیر از واقعیت ها به جهانی رو می کند که شاید انباشته باشد از پاکی ها و لطافت ها و سبکباری ها. او در نماد روباه سرخی که به میان درختان می گریزد و با طبیعت یکی می شود، از هیاهو ها می گریزد و به انزوای پیشین خود باز می گردد تا که بار دیگر غرق شود در نوستالژیِ عشق های ممنوعه‌یی که از نورم ها و قواعد و سنت های اجتماعی عدول می کرد، و با پاکی و خلوص یک کودک و بدور از خصوصیات و خصلت های قاعده مند در رهایی و آزادگیِ «وحش» یخ زمان را می شکست، خطر می کرد و در شرایطی سخت اما انگیزه بخش و هیجان انگیز در مقابل رنجهای بشری زانو می زد. خواننده در پایان کار از شعر او حس فقدان و غم سرشاری را به همراه می برد که حتی در عصیانی ترین بندها بر شعر او سایه انداخته بود و عمق بیگانگی شاعر با جهان پیرامون و سرگردانی و هاج و واج ماندن او بر گذار زمان و تاریخ را نشان می داد.

سایه ای سرگردان، هاج و واج سر چهارراه
یکشنبه های سرکشی اسبهای کلافگی
بر کشتزار لبخندهای ساختگی
یکشنبه های جستجو برای برپاییِ چادر،
نیافتن، نیافتن، نیافتن
--
یکشنبه های دیدار ممنوعه ی تو در وحش
و سیاله ی نگاه من که در تن تو ذوب می شود
نفسهای تند، برهنگی، در چشمه های یخ فرو رفتن
لبهای کبودِ سرد
که هنوزعاشقانه می بوسند
بوسه های داغ
و شگفتی نگاهمان بر روباهِ سرخی که به میان بوته ها می گریزد
یکشنبه های زانو زدنِ ما و راسکولنیکوف،
رنج های بشری

لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۵ نوامبر ۲۰۱۴

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست