سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نهاد دین، نهاد ضد تکامل


حمید آقایی


• در واقع، زمانی که گرایشات فطری و شاید طبیعی انسان در اثر آموزش و تلقین تبدیل به ایمان ایدئولوژیک -که اصولا راه منطق و اخلاق بشری را سد می کند- شد، می توان از نقش ضد تکاملی دین صحبت کرد. به همین دلیل این پدیده جدید ایمان مطلق و ایدئولوژیک را می توان یک محصول جانبی از فرایند تکامل به حساب آورد، که در خدمت پدیده ها و محصولات دیگر قرار می گیرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۹ آبان ۱٣۹٣ -  ۲۰ نوامبر ۲۰۱۴


در روزها و هفته های آینده شاهد جشنهای سال نو مسیحی خواهیم بود که در برخی از کشورهای اروپایی مانند هلند و بخشی از بلژیک با ورود سنت نیکولاس به این کشور از قبل آغاز شده است و در سایر ملل های مسیحی با کریسمس و جشن سال جدید پایان می یابد. اگرچه این جشنها در بسیاری از کشورها محتوا و رنگ و بوی مذهبی خود را از دست داده اند و تبدیل به بخشی از فرهنگ و سنت این جوامع شده اند، اما از نظر تاریخی به رویدادهای مذهبی از جمله تولد عیسی مسیح نسبت داده می شوند. تحقیقات تاریخ شناسان اما نشان می دهد که تاریخ دقیق تولد عیسی مسیح نامشخص است و پس از ورود مسیحیت به اروپا و شکل گیری و قدرت یابی کلیسای مسیحی روز بیست و پنجم سپتامبر بعنوان روز تولد مسیح تعیین می گردد. در برابر این سوال که آیا واقعا این جشنها از آن مسیحیت میباشند و عیسی مسیح در روز بیست و پنجم دسامبر بدنیا آمده است آقای شجاع الدین شفا تحقیقات مستندی دارد که در کتاب تولدی دیگر به رشته تحریر در آمده اند.

شجاع الدین شفا در کتاب تولدی دیگر می نویسد: "جشنهای مذهبی در غرب در حقیقت جشنهای مذهبی نیستند، زمانی که مسیحیت به اروپا راه باز کرد جشن ها رنگ و بوی مذهبی بخود گرفتند، که بسیاری از آنها از آیین و جشنهای میترایی کپی بردار شده است." وی در ادامه همین فصل از کتاب تولدی دیگر می آورد: "از مهمترین این کپی برداری ها تعیین روز ٢۵ دسامبر برای تولد عیسی است که تنها در سال ٣٢۵ یعنی سه قرن پس از خود عیسی در شورای کلیسای کاتولیک در مورد آن تصمیم گرفته شد و تا بدان هنگام ضابطه ای در این مورد برای مسیحیان وجود نداشت. انگیزه این انتخاب این بود که این روز، از زمان رواج آئین میترا در امپراتوری رم بعنوان روز تولد میترا جشن گرفته می شد، زیرا در این روز که مقارن آغاز زمستان بود، خورشید از پائین ترین حد پائیزی خود در شب یلدا دوباره آهنگ بالا رفتن می کرد و طول روزها تا به جشن آغاز بهار که در آن دوباره تعادل روز و شب برقرار می شد ادامه می یافت، و بدین جهت روز ٢۵ دسامبر بعنوان روز «تولد» مهر (میترا) جشن گرفته می شد، و با توجه به ریشه داری چند صد ساله این سنت در امپراتوری رم، کارگردانان کلیسای نوخاسته مسیحی صلاح در این دیدند که بجای تعیین روز دیگری برای تولد عیسی همین روز تولد مهر را برای این منظور برگزینند و فقط عیسی را به جای میترا بگذارند."

این تحقیقات می توانند تائید کننده این نظر باشند که اصولا ادیان یک پدیده تاریخی و انسانی هستند که مانند سایر پدیده های طبیعی و اجتماعی از قوانین تکامل پیروی می کنند. همانطور که مسیحیت نیز با ورود به اروپای آن زمان برای تثبیت و گسترش قدرت خود چاره ای جز تطبیق با شرایط موجود و بهره برداری از عناصر فرهنگی و مذهبی آن زمان نداشت. مطالعات تاریخشناسان در مورد اسلام نیز نشان میدهند که نه تنها هیچ سند و مدرک قابل اعتمادی مبنی بر اینکه رویدادهای دهه های اول پس از تولد اسلام در شبه جزیره عربستان واقعا و حقیقتا اتفاق افتاده باشند، آنطور که در قران آمده، وجود ندارد؛ بلکه اسناد ثبت شده و موجود مربوط به سده دوم پس از ظهور اسلام می باشند. دست نوشته ها و مدارکی که، از جمله خود قران که سند اولیه آن مربوط به سده دوم اسلام است، نشان می دهند که اسلام نیز بمانند هر پدیده اجتماعی دیگری در بستر واقعا موجود فرهنگی و مذهبی آن زمان متولد می شود و برای رشد و گسترش خود از بسیاری از پارامترها و عناصر فرهنگی آن دوران استفاده و یا حتی کپی برداری می نماید.

البته در رابطه با تعریف مذهب بعنوان یک پدیده انسانی، تاریخی و فرهنگی، که از قوانین شناخته شده تکامل پیروی می کند، اختلاف نظر وجود دارد. در این رابطه بهتر است نظریات و استدلالات دینی را که صرفا بر مبنای ایمان و ادعای "حقانیت کتب آسمانی" استوار هستند و کتاب خود را به ماورای طبیعت و خدا نسبت می دهند بکناری نهیم، زیرا اصولا با ورود مقوله ایمان راه بحثهای مستند و علمی مسدود می شود.

از میان مجموعه نظرات مربوط به دین -بعنوان یک پدیده انسانی، تاریخی و فرهنگی- می توان به سه نظریه مهم که همواره بین اندیشمندان امور تاریخی و حتی زیست شناسی و تکامل طبیعی مطرح بوده اند اشاره کرد. برخی معتقدند که نیاز به برخورداری از یک مفهوم و برداشت عرفانی و فلسفی از جهان هستی یک پدیده قائم بذات انسانی است که ریشه آنرا باید در فطرت و طبیعت او جستجو کرد. نیازی که به تدریج و در فرایند تکامل در وجود انسان ریشه گرفته، و همواره خود را در طول تاریخ حیات بشر، به شکل رفتارهای مختلف دینی نشان داده است. به همین اعتبار نیز دین، از منظر نیازهای فردی، مشمول قوانین تکامل است و برخوردار از مکانیزم انطباق با شرایط جدید می باشد.

در مقابل اما برخی معتقدند که دین یک پدیده مستقل نیست، بلکه محصولی است جانبی که در خدمت پدیده های دیگر طبیعی و اجتماعی قرار می گیرد؛ و به همین اعتبار، تحول و تغییری که در دین صورت می گیرد درونی و ذاتی آن نیست بلکه متاثر از نیاز پدیده های دیگر می باشد، که از این محصول جانبی استفاده می کنند. بعبارت دیگر دین بعنوان یک محصول جانبی فی نفسه فاقد توانایی انطباق با شرایطِ متحول و دانم نوشونده است.

نظریه سومی نیز، که در حقیقت دنباله نظریه دوم است، وجود دارد که معتقد است اصولا ادیان نقش ضد تکاملی دارند و از آنها انتظار انطباق با شرایط جدید را نمی توان داشت. ریچارد داوکینز نظریه پرداز اصلی این نظریه معتقد است که دین و مذهب بخشهایی از یک فرهنگ اند که قادر به تطبیق خود با شرایط نیستند و بیشتر نقش بازدارنده بازی می کنند تا محرکِ رشد و پیشرفت. (رجوع کنید به کتاب پندار خدا و ژن خود خواه از این نویسنده)

اما بنظر من هیچیک از این نظریات متناقض و نفی کننده مطلق یکدیگر نمی باشند، بلکه در واقع امر، هریک از نظرگاه خاصی به موضوع دین می پردازند؛ نظرگاههایی که عینی و قابل تجربه و ردیابی در تاریخ هستند. به سخن دیگر، نظریه ای که معتقد به وجود نیاز بشر به اندیشه و احساس دینی است از جنبه فردی به این مقوله می پردازد؛ و نظریاتی که دین را یک محصول جانبی و بدنبال آن ضد تکاملی می پندارند به نقش اجتماعی و سیاسی دین، بویژه رابطه آن با مقوله قدرت، می پردازند.

اگر مذهب را صرفا از زاویه نیازهای فردی انسان مورد بررسی قرار دهیم و فرض را بر صحت این نظریه بگذاریم (که چنین نیازی بتدریج در فرایند تکامل انسان بشکل یکی از ویژگیهای فطری و طبیعی انسان امروز در آمده است) قاعدتا باید انتظار داشته باشیم که این خصوصیت نقش مثبت و سازنده ای در روند تکامل انسان بازی کند؛ و بنابراین همواره در پی تطبیق خود با سایر مشخصات و ویژگی های انسان بوده باشد. شواهد تاریخی و امروزی اما بعضا خلاف این نظریه را ثابت می کنند، و در موارد و نمونه های دیگر تائید کننده این نظریه هستند. در دنیای امروز ما از یک سو شاهد کاهش تعلق مردم نسبت به نهاد رسمی مذهب و تبدیل اعتقادات دینی به نوعی از عرفان (spiritualism) و آزاد اندیشی دینی می باشیم و از سوی دیگر شاهد تولد نسل جدیدی از جوانان مسلمان هستیم که آماده اند با عملیات انتحاری جان خود را فدای اهداف دینی خویش نمایند که اصولا با منطق تکامل که در جهت بقای خود و یا نسل خویش عمل می کند خوانایی ندارد.

در واقع، زمانی که گرایشات فطری و شاید طبیعی انسان در اثر آموزش و تلقین تبدیل به ایمان ایدئولوژیک -که اصولا راه منطق و اخلاق بشری را سد می کند- شد، می توان از نقش ضد تکاملی دین صحبت کرد. به همین دلیل این پدیده جدید ایمان مطلق و ایدئولوژیک را می توان یک محصول جانبی از فرایند تکامل به حساب آورد، که در خدمت پدیده ها و محصولات دیگر قرار می گیرد.

شاید بتوان گفت که پدیده ایمان دینی و نظریه ای که مربوط به آن است و مذهب را یک عامل بازدارنده تکامل می شمارد، در حد فاصل دو نظریه دیگر قرار می گیرد. از یک سو نظریه ای که گرایشات مذهبی و نیاز به آنرا یک پدیده ذاتی و فطری بشر می داند و نظریه ای که مذهب را صرفا یک پدیده اجتماعی و فرهنگی به حساب می آورد که مطابق قوانین طبیعی و اجتماعی مشمول تغییر و تطبیق خود با شرایط می باشد.

شواهد تاریخی اما نشان می دهد که مذهب بعنوان یک پدیده اجتماعی و فرهنگی نیز از یک موجودیت مستقل به ذات برخوردارنبوده است بلکه بعنوان یک محصول جانبی در خدمت پدیده های دیگر قرار می گرفته است. برای مثال زمانی که پیامهای عیسی مسیح و عقاید مسیحیت به اروپا و دربار امپراطوری روم راه باز کردند، به تدریج جایگزین مراسم و آداب رسوم موجود شدند و مقامات مذهبی آنزمان، که به مسیحیت گرایش پیدا کرده بودند، از بسیاری از عناصر مذهبی و فرهنگی آنزمان کپی برداری نمودند.

اسلام نیز بتدریج عامل اتحاد قبائل پراکنده عرب در مقابل تمدن و مذاهب پیرامون خود از جمله تمدن پارس و مسیحیت و یهودیت می شود، اتحادی که جامعه عرب آنزمان برای بقا و گسترش خود شدیدا نیازمند آن بود. بویژه که ملل و مذاهب پیرامون از یک ساختار دینی مشخص، واحد و مکتوب برخورداربودند، در حالیکه اعراب آنزمان هنوز در دوران بت پرستی که از نظر سیر تحولات مذهبی و اعتقادی چند گام عقب تر از رقبای دارای کتاب بودند، قرار داشتند.

موضوع قابل توجه اما این حقیقت است که محصولات جانبی پروسه تکامل طبیعی و اجتماعی ممکن است برای دوره های بسیار طولانی به حیات خود ادامه دهند، از محیط پیرامون خود تغذیه کنند و یا حتی بر آن مسلط شوند. پدیده های مزبور تا زمانی که بر محیط پیرامون خود چیره نشده اند انگل وار به حیات خود ادامه می دهند، اما زمانی که در دوره خاصی و بدلایل مختلف بر محیط خود مسلط گردیدند از زندگی انگل وار جدا و تبدیل به یک نهاد قوی و بعضا مسلط می شوند. نهادی که بدلیل نداشتن ریشه تکاملی اصیل و جانبی بودن نه تنها کمکی به روند رشد و تکامل انسان و جامعه نمی کنند بلکه بعنوان مانعی در سر راه آن ظاهر می شود.

برای مثال سلولهای سرطانی تا زمانی که بر محیط خود مسلط نگردیده اند، می توانند سالها بدون جلب توجه به زندگی خود ادامه دهند و انگل وار از محیط خود تغذیه کنند، اما زمانی که رو به رشد و گسترش گذاشتند، عملا تبدیل به غده و مجموعه و نهادی سرطانی می گردند که عملا راه زندگی برای محیطی که به آن وابسته اند را نیز می بندند و موجب مرگ میزبان خود می شوند.

مذهب و اعتقادات دینی نیز که پا را فراتر از صرفا نیازهای فردی می گذارند و وارد مناسبات اجتماعی می شوند، بدلیل اینکه در مناسبات اجتماعی همواره پدیده های دیگری مانند مالکیت و اراده معطوف به قدرت دست بالا تری دارند عملا بعنوان محصولات جانبی مورد استفاده و در خدمت مناسبات قدرت و مالکیت قرار می گیرند. این محصول جانبی اما تا زمانی که در خدمت نهاد قدرت قرار دارد و فاقد استقلال است می تواند انگل وار به حیات خویش ادامه دهد و از منابع موجود تغذیه نماید. در این وضعیت، اگرچه پدیده انگلی مزبور مانع جدی در برابر رشد و تکامل جامعه انسانی نیست اما قطعا به پیشرفت آن نیز کمکی نمی کند.

همانند رشد سرطانی سلولها، هنگامی که مذهب و دین نیز وارد مناسبات قدرت می شوند و تبدیل به یک نهاد مستقل می گردند، که حتی سلولهای سالم را نیز در خدمت خود قرار می دهند، می توان از تولد نهاد و پدیده ای صحبت کرد که ضد تکامل و پیشرفت انسان عمل می کند و عملا تبدیل به موجود ضد تکاملی می شود.

مسیحیت زمانی که تبدیل به یک نهاد مذهبی گردید و بر اریکه قدرت اقتصادی و سیاسی، پس از فروپاشی امپراطوری روم، تکیه زد و آن تمدن باستان را در خود حل نمود، دوران سیاهی را در تاریخ اروپا رقم زد که از آن بعنوان قرون وسطا یاد می شود. یعنی دورانی گذار بین دو تمدن روم قدیم و یونان باستان از یکسو و تمدن جدیدی که پس از رنسانس و روشنگری آغاز و با انقلاب فرانسه و آمریکا رقم خورد، از سوی دیگر. نهاد مسیحیت دوران قرون وسطا به هیچ وجه پدیده ای تکاملی و رشد دهنده نبود بلکه سرطان وار محیط پیرامون خود را نیز نابود کرد و ملل اروپایی را به رکود و سکون هزار ساله کشاند.

از دین اسلام نیز که پس از فتح مدینه توسط محمد ابن عبدالله تبدیل به یک نهاد سیاسی-اجتماعی شد دیگر نمی توان بعنوان یک اعتقاد و ایمان فردی صحبت کرد که می تواند ریشه در نیازهای فطری انسان به منبعی عرفانی و معنا بخش داشته باشد. حتی دیگر محصولی جانبی و وابسته نیز نیست، آنقدر نظام اجتماعی و فرهنگی آنزمان اعراب ساکن این ناحیه عقب افتاده و مادون تاریخ بود، که نیازی به حیات طولانی مدت انگل وار نداشت و بسرعت جامعه عرب آنزمان را که تشنه قدرت رقابت و حتی برتری بر همسایگان خود بود بسوی خود جذب کرد. این نهاد نیز بمانند نهاد مسیحیت در قرون وسطا، تمدنهای پیرامون خود را نابود نمود و پس از آن هرگز نتوانست تمدنی به معنای واقعی بنا نهد. شعرا و دانشمندن دوران حاکمیت خلافت اسلامی بر مناطق تحت سلطه اشان بخاطر امواج رهایی بخش اسلام نبود که دست به خلاقیت های هنری و علمی زدند. همواره چنین بوده است، زمانی که یک قوم و ملتِ با فرهنگ و تاریخ طولانی در اقلیت و زیر سلطه نهاد سیاسی-مذهبی بیگانه قرار می گیرد، مقاومت و پاسداری از فرهنگ و تاریخ خود را در خلق آثار هنری، علمی و فلسفی نشان می دهد. همانطور، زمانی که دین زرتشت نهاد رسمی حکومت ساسانیان شد و از مردم خود بیگانه گردید ما شاهد شکوفایی حرکتهای هنری-اجتماعی خلاقی مانند مزدک و مانی هستیم.

مکانیزمی که در فرایند تبدیل مذهب به یک نهاد اجتماعیِ ضد تکامل عمل کرده است را زمانی بهتر می توان فهمید که به پروسه ای که یک فرد در درون خود طی می نماید، تا گرایشات و عقاید مذهبی اش بتدریج تبدیل به ایمان دینی و ایدئولوژیک شوند دقت نماییم. همانطور که نهاد ایمان در درون فرد می تواند توانایی ها و استعداهای او را تحت کنترل خود در آورد، نهاد دین در جامعه نیز، بدلیل تمامیت خواهی، قصد کنترل بر تمامی منابع انسانی و اجتماعی را دارد.

در واقع اگر نهاد ایمان در درون فرد انسان همه عقل، اراده و اختیارات او را تحت کنترل خود در آورد همانند نهاد مذهب در جوامع انسانی ضد تکامل و پیشرفت عمل می کند و نیروها و استعداد های بشری و منابع انسانی و اجتماعی را به نابودی می کشاند. از این منظر می توان گفت که نهاد مذهب حتی اگر در سیاست مشارکت نداشته باشد، بویژه در میان ملل مذهبی که ایمان مذهبی در بخش وسیعی از مردم همچنان وجود دارد و پروسه بازگشت به عرفان (spiritualism) و نیازهای اولیه و فطری انسان کامل نگردیده و تعلق به نهاد درونی مذهب (ایمان) و نهاد بیرونی مذهب، حوزه های علمیه، کلیساها ... کاملا قطع نگردیده است، این خطر همواره وجود دارد که نهاد مذهب چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی باردیگر قدرت گیرد و یا به اشکال مختلف مانع رشد و پیشرفت جامعه بشری شود.

http://haghaei.blogspot.com 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست