سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در سالگرد حادثه شوم آتش سوزی لوکال مقدونی ها
گرامی داشت یاد ۶۳ جان عزیز از دست رفته


نیکی میرزایی


• شانزده سال از ۲۹ اکتبر ۹۸ می گذرد. شانزده سال از آن همه ماتم ودردی که ۶۳ خانواده را در عزای آن همه جانِ جوان نشاند می گذرد. شانزده سالی که خانواده ها با سینه هایی پراز درد وناله و آه، با لبانی دوخته، و چشمانی خسته در شب ها و روزهایی نفس گیر، اشک ریزانِ پاره های تن شان شدند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ مهر ۱٣۹٣ -  ۲۱ اکتبر ۲۰۱۴


خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته ست به آن می خندم

شانزده سال از ۲۹ اکتبر ۹٨ می گذرد. شانزده سال از آن همه ماتم ودردی که ۶٣ خانواده را در عزای آن همه جانِ جوان نشاند می گذرد. شانزده سالی که خانواده ها با سینه هایی پراز درد وناله و آه، با لبانی دوخته، و چشمانی خسته در شب ها و روزهایی نفس گیر، اشک ریزانِ پاره های تن شان شدند.
و امروز بعد از گذ شت ۱۶ سال، به یاد می آوریم که چگونه باد پائیزی فرزندانِ ما را با برگ های زرد وسرخ ونارنجی بُرد. فرزندان مائی را که سال ها پیش از آن، با باد ویرانگر پاییزی به این سوی جهان پرتاب شده بودیم. مائی که قبای سپید آرامش مان را با زور گلوله و طناب عریان و بی لبخند رها کردیم و برای ساختن فردایی به دور از درد و رنج و پریشانی در سرزمینی ناشناخته مسکن گزیدیم، ولی پیش از آن که نسیم صبح آرام آرام حفره ی خالی چشم هامان را به میهمانی آفتاب و آزادی ببرد، شب سازان پاییز را به پنجره های خانه هامان هدیه کردند ودر شبی غمگین، سرود هر روزمان پاییز است را در منقار پرنده ای نهادند تا بر شاخه ی بلندی از تاریخ زندگی مان بنشیند و آواز سر دهد. شبی که گویی تمام شهر با باد پاییزی فریاد کشید وگل های اطلسی باغبان را همیشه اشکبار دریاد این شب نشاند. شبی که مادران و پدران در انتظار دیدار لبِ پنجره به خواب رفتند. شبی که باران هم از یادآوری اش وحشت دارد. شبی که طرحِ نابودی ستاره و سرو و سپیدار در زوایای چهارمغز بیمار لانه کرد. شب آتش. شب دود. شب فریاد. شب بی پناهی. شبی که ستاره شکست وماه بر زمین افتاد. شبی که دوباره به یاد آوردیم که شب و شب سازان با ما چه کرده اند. چگونه سرنوشت ما و فرزندان مان حتی این سوی مرزها در کوره ی شب می سوزد و فصل ها وماه ها معنی دیگری پیدا کرده اند و بعضی از روزها، چکش واره برمغز انسان می کوبند و تاریخ زندگی مان آفتاب را با قطرات باران می نویسد.
من اما دیگر از شب، از تاریکی، به بهانه های مکرر بیزارم ومی خواهم از کوههای دشوار، از شکاف دیوار، از قداره و دار گذر کنم و تاول های دلم را بترکانم وآنقدر نام گل ها را فریاد بزنم که روز بیدار شود و آفتاب قاب عکس گل ها را گرم در آغوش بگیرد و چشمانِ شوخ و مهربانِ گل سرخ دوباره به رویم بخندد.
یاد همه ی جان های جوان پرپرمان گرامی باد   

نیکی میرزایی
۲۸اکتبر ۲۰۱۴

نقش لبخندی

در پرده ی خیالم نقش لبخندی می رقصد
لبخندی بهاری در پاییزی افسرده
لبخند بی غروب وملال دلتنگی
لبخند پنهان در برگ های زرد و خشکیده
لبخندی پر از جلوه شکوفایی جوانه
لبخندی پر از آواز ستاره
لبخندی بی فکر شب وسیاهی
و من
در اندوه خفته ی سالیان
در دل خلوت وسکوت شب
به شمعی می اندیشم که درآتش گم شد
بی آنکه بداند لبخندش را
برای همیشه در خیالم جا گذاشته است.

نیکی میرزایی
۲۹ اکتبر ۲۰۱۰ 

* در فاجعه آتش سوزی لوکال مقدونی ها در اکتبر سال ۹٨ در گوتنبرگ سوئد، چهار نوجوان و جوان ایرانی با به آتش کشیدن این ساختمان جانِ۶۳ نوجوان و جوان از ملیت های مختلف از جمله ۱۰ جوان ایرانی را که برای جشن و پایکوبی دور هم جمع شده بودند گرفتند و بسیاری هم سخت آسیب دیدند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست