سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تابستان سایه ها کوتاه اند
(نوستالژی، هویت و اندوه)


اکبر کرمی


• "اندوه برآمد و برآیند تاریخ ماست". اندوه محصول طبیعی این تاریخ طولانی و تاریک است؛ تاریخی که سرریز از شکست است و لبریز از ناکامی. تاریخی که از مرکز و متن به حاشیه رانده شده است و این حاشیه ی نشینی طولانی روان شناسی ویژه ای در ما شکل داده است که اندوه، بخش مهمی از آن ترکیب دردناک است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۵ مهر ۱٣۹٣ -  ۱۷ اکتبر ۲۰۱۴


در غربی ترین ناحیه ی استان اصفهان در کوهستان های فریدن (که به جهت رنگارنگی زبانی، دینی و قومی بسیار مردمان آن، قفقاز کوچک هم نامیده شده است) و در روستای کرچ (1) متولد و از شش ساله گی ساکن شهر قم شدم. "انتهای دور شهر، جوی شور، کوچه ی سلطانی، بن بست سوم، منزل حسن کرمی" آدرس ما بود که به جهت تکرار فراوان در نامه ها و فرم های آن روزهای داغ انقلاب، به بخشی از هویت کودکی من تبدیل شد. این آدرس که به ظاهر، کمی به شوخی می مانست - تا آن جا که تصاویر ماهواره ای نشان می دهد- هنوز در قم دایر است، هرچند همه ی نام ها و نامه ها تغییر کرده اند.

من از همین کوچه های تنگ و در همین بن بست های باریک بود که به میدان سیاست و اندیشه در ایران پرتاب شدم و تاریخ را ورق زدم و دیدم "اندوه برآمد و برآیند تاریخ ماست". اندوه محصول طبیعی این تاریخ طولانی و تاریک است؛ تاریخی که سرریز از شکست است و لبریز از ناکامی. تاریخی که از مرکز و متن به حاشیه رانده شده است و این حاشیه ی نشینی طولانی روان شناسی ویژه ای در ما شکل داده است که اندوه، بخش مهمی از آن ترکیب دردناک است. حسرت و اندوه آن شکوه سپری شده، دامی نیست که به آسانی بتوان از آن گریخت؛ با وجود همه ی پرگویی ها(2)، اندوه و سترونی هم زاد هم و برآمد این تاریخ پر از هیچ است.(3)

و این ضرورتِ بیرون آمدن از این تاریخ است و دیدن آن از دوردست ها؛ کاری که برای ما بسیار دشوار و پر مساله بوده است و هنوز هست.(4) از همان هنگام که حاج حسن سیاح از غرب و آمریکا می نوشت تا همین امروز، ما سرگرم دیدن خودمان هستیم در دیگرانی که انگار هنوز آن ها را به درستی نمی شناسیم! اشتباه نشود، مساله ی کوچکی نیست، وقتی "دیگری" را خوب نمی شناسیم، یعنی خودمان را هم خوب نمی شناسیم؛ یعنی ما هنوز "ما" نشده ایم.(5)

من حدود ده سال پیش برای نخستین بار از ایران خارج شدم و فرصت پیدا کردم ایران را و تصویر خودمان را از دورها به تماشا بنشینم. انبوهی از داوری های دینی و باورهای ایرانی با من بود و من در طول این سفر ده ساله، تاکنون ادیسه وار این تصویر را با هرچه که دیده ام، شنیده ام و تجربه کرده ام مقایسه کرده ام و می کنم و هنوز در حسرت آنم چیزی بیابم که شاید بتوانم با جرات از آن دفاع کنم و با اطمینان بگویم ما اینجا جلوتریم.(6) ما هم بوده ایم! هویت و بحران آن همانند همه ی ایرانی ها هنوز هم برای من یک مساله است و من با اندوهی که این بحران موذی در عمیق ترین لایه های جان و جهان آدمی می کارد غریبه نیستم.

اندوه در ایران امری بومی و گاه حتا همه گیر است. مشکل فقط موسیقی سنتی ما نیست که شاملو به روشنی به آن پرداخته است.(7) یا حتا آن طور که برخی از اسلام ستیزان می گویند، مساله اسلام یا تشیع نیست؛ رد عاشورا را هم می توان تا پیش از اسلام و مناسک سیاوشون پی گرفت. نشانه ها را نمی توان به جای علت ها (بنارها) گذاشت و از فاجعه گذشت. واقعیت بزرگ آن است که "ما هنوز ما نشده ایم" و این اندوه بزرگ شاید نشانه ی این ناکامی بزرگ است. ما گرفتار انحطاط و "آمیزش اجتماعی ناتمام"(8) هستیم و زخم های آن را به آسانی می توان در بسیاری از منازعات فرهنگی و سیاسی معاصر هم دید.

عجیب نیست اگر در این خاک چاک چاک گاهی اندوه تا مرتبه ی پزی روشنفکرانه هم بالا می رود و شاد زیستن و شادیدن را به کوچکی می نگرد. و عجیب نیست اگر جریان های سیاسی و حتا فرهنگی معاصر در ایران، هم برآمد اندوه اند و هم برآورنده ی آن! مزیت های نسبی سرمایه گذاری بر روی اندوه (در مقایسه با شادی)، فرصتی نیست که جریان های سیاسی فصلی بتوانند به آسانی و با آسوده گی از آن بگذرند.(9) اقبال بر تجارت اندوه را می توان از انبوه مشتری های دست به نقد بنیادگرایی دینی و سیاسی دید و بی دلیل نیست که منحنی های توزیع طبیعی در پهنه ی سیاست و در اجتماع سیاست ورزهای ما از میانه دور شده است و زنگوله ی توزیع طبیعی در ایران کم ارتفاع و دهان گشاد است! درست عین خود ما.

آن که اندوه می کارد حسرت، درو می کند و آن که حسرت درو می کند، مشتری پر-و-پا قرص اندوه است؛ چرخه ی معیوبی سرِپا و سرشار برای تولید سورآلیست ها و رومانتیک های کم دان و پرادعایی که به آسانی و با آسوده گی می توانند هر پهنه ای را به گند و خشونت بیالایند و بحران هویت را عمیق تر کنند. آدم های دهان گشاد و کم ارتفاع خواب های پریشان می بینند و سقف سیاست و فرهنگ را پایین می آورند.

رد اندوه را در سیاست معاصر ایران در هر گوشه ای می توان به تماشا نشست، اما بیش تر از هر جا، جای خالی اقلیت های دینی و قومی و زبانی است که اندوه را و تجارت آن را به سخره گرفته است. نگاهی گذرا بر قفقاز کوچک ایران نشان می دهد که از آن رنگین کمان انسانی و دینی و زبانی دیگر ردی نمانده است.

جای خالی انسان و حقوق اش در پهنه ی سیاست و هجوم همه جانبه ی قدرت و سیاست(10) در ایران بر ما و بر پیکر زنان ما، بارش اندوهی است که ما در هیبت آن گاهی به خلسه می رویم و از زخم های مشترک می گذریم و درستایش ایران باستان و دوران نوزایی اسلامی قصه ساز می کنیم. من این قصه ها را بسیار شنیده ام، اما انحطاط، کوچه های تنگ و بن بست ها همیشه برای من جدی تر بوده اند.
   
"در کوچه های تنگ/ در کوچه های بن بست/ وقتی کودکی ام را در حسرت شامی به مزایده گذاشتم/ هیچ کس با من نگفت/ کجا باید رفت؟/ و چرا باید رفت؟/ چه کسی می دانست؟/ تابستان سایه ها کوتاه اند/ و در این کوتاهی چه کسی می داند؟!/ چه سرابی جاریست!/ و چه اندوهی سرد!
بگذارید امشب که هوا توفانی است/ بگذارید امشب که دلم بارانی است/ بتکانم حسرت
بتکانم اندوه
از کوچه های تنگ
از کوچه های بن بست."(11)


پانویس ها
1) کرچ در منطقه ی فریدنِ اصفهان و در هم سایه گی الیگودرز لرستان واقع شده است. نام این روستا با نام شهری در اوکراین همانند است و نمی دانم این همانندی ریشه در چه دارد؛ هر چند می دانم در نوشته های گرنفون برای نخستین بار از این منطقه با عنوان پرتیکان یاد شده است و به فریدن به سبب کوهستانی بودن و تنوع جمعیتی اش قفقاز کوچک هم گفته اند و می گویند، در نتیجه هیچ دور نیست که بین ساکنان این روستا و آن شهر نزدیکی های وجود داشته باشد. مهاجرت از این روستای سرسبز و کوهستانی و از زبان مادری ترکی به کویر قم و زبان فارسی بخشی از دشواری های کودکی من هم بود که کمتر خانواده و اطرافیانم به آن توجه داشتند. مهاجرتی و دشواری هایی که رد آن هنوز در زندگی ام هست و باید در جایی به آن بپردازم.
2) کرمی، اکبر، در پرگویی ما ایرانی ها (فرهنگ فاربی و مشکل زبان)، وبگاه گوی.
mag.gooya.com
3) کرمی، اکبر، از آن همه هیچ و این تاریخ سترون، وبگاه گویا
news.gooya.com
4) در سرنام "در ستایش روشنفکری" - که به سید حسن تقی زاده پیش کش شده است - به این نکته پرداخته ام. www.akhbar-rooz.com
5) باید "ما" ی پیشامدرن و حتا مدرن را از "ما"ی پسامدرن تفکیک کرد. "ما" ی پسامدرن برآمد "من" های متکثر و متفاوتی است که در بستری آنارشیک، باز و خودآیین زاده می شوند، قد می کشند و به گونه ای خودبنیاد "هم پارچه" می شوند، در حالی که در "ما" های پیشین خودبنیادی و خودآیینی "من" در اساس نفی و نهی می شود. به تعبیر زیبای زبان فارسی من های پیشامدرن و حتا مدرن "نیم من" هم نیستند! "ما"ی پسامدرن برآمد دمکراسی و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز است. "ما"ی پسامدرن "ما" یی است که لحظه به لحظه نو می شود.
6) این پرسش را با بسیاری در میان نهاده ام؛ برخی به معماری ایرانی، برخی بر تاریخ باستان و در این اواخر یکی از هم وطن هایم تاکید داشت که غذاهای ایرانی بی نظیر است! سنت گرایان ایرانی البته بر"حکمت خالده" یا "خرد جاویدان" انگشت نهاده اند که متاسفانه من هنوز دانایی محصلی از آن ندارم؛ این نادانی را من در بخش هایی از خاطرات زندان خود (آداب شکار شهربندان) کاویده ام که بخش هایی از آن کالبدشکافی این اندوه است.

«بیش از یک صد و پنجاه سال است که ما با مدرنیته و دستاوردهای آن آشنا شدیم. این آشنایی نا تمام و ناکام، مثل خوره به جان ما افتاده و آزارمان می دهد. نه می توانیم از خیر آن بگذریم و نه توان آن را داریم که با آن همراه شویم. از خیر مدرنیته و دستاوردهای جهان جدید نمی توان گذشت؛ چه، باید تا قبیله و غار به عقب باز گشت (هم چنان که سنت گرایان خواستند و نتوانستند). در آمدن به جهان جدید و ایستادن در آستانه ی درکی تازه از جان و جهانِ خود نیز به این آسانی ها ممکن نیست و هزینه ها و آمادگی های بسیاری را می طلبد. به ویژه، برای ما که با کوله باری از ادعاهای تاریخی - دینی و پرگویی های نارسیستک قد کشیده ایم، موضوع مشکل تر و سختی های راه فراوانتر است. ما که توان آن را نداریم از پیش روها درس آموزی و شاگردی کنیم، ادعای آموزگاری و "خرد جاویدان" هم داریم! از ترکیب این وضعیت رقت بار و آن شکوه تاریخی سپری شده، طبیعی است، طبیعتی متولد می شود که به نوستالژی معتاد است و از ترکیب دردناکی از خودبزرگ بینی و احساس حقارت رنج می برد. ما احساس تلخ صاحب خانه هایی را داریم که به بی خانمانی مبتلا شده اند.
این که احساس می کنیم فرهنگ ما (پدرما) قدرتمندترین فرهنگ (پدر) دنیاست، عجیب نیست؛ این احساس آشنا برای کودکان، شاید بازتاب نوزادمانده گی ما باشد. ایستادن بر روی پاهای خود همه ی آن چیزی است که ما به آن نیاز داریم. «جستن، یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش بارویی پی افکندن..»   
حالا نوستالژی بخش مهمی از فرهنگ ما است؛ نوستالژی حتا بخش مهمی از ادبیات مدرن ما است. باعث دلگیری است که ما در مدرنیته هم از هوای ماقبل مدرن استنشاق می کنیم. نوستالژی مثل ترسی که بچه ها به هنگام بزرگ شدن و جدا شدن از آغوش گرم مادری و دور شدن از سایه سار بلند پدری گرفتارش می شوند، به جان ما آوار شده است و با زرورق و جملات شیک و پیک شاعرانه به این و اون کادو می شود. حالا حتا می توان ادعا کرد، نوستالژی بخش مهمی از هویت ما شده است.
نوستالژی ترجمان شکست در ورود به جهان جدید و ناکامی ما در تجربه ی شگفت انگیز مدرنیته است.
می توان با درآویختن به تحلیل هایی از جنس اسپانیولی "خوزه ارتگای گازت" در کتاب "فلسفه چیست؟" درمورد ایران هم ادعا کرد: اگر ایرانی ها جهان جدید را درنیافتند و در تجدد به جایی نرسیدند از آن روست که خودبنیادی غربی را که جان مدرنیته است، درنیافتند. به باور من ارتگا درست گفته است: «راهی برای مقابله با خودبنیادی سوبژکتویته نیست؛ چاره آن است که صبر کنیم و بگذاریم تا بگذرد.».»
www.akhbar-rooz.com
7) شاملو، احمد، دانشگاه کالیفرنیا، 1390
https://www.youtube.com/watch?v=kodbJZDQ-0E
8) این سرنام نخستین بار توسط جی ام کودهی (1987) در مورد یهودیان ادعا و طرح شده است.
9) خوش بختانه مردم کوچه و بازار در زنده گی واقعی خود از این بن بست ها عبور کرده اند و شادی و شاخواری و خوش باشی را هر روز تجربه می کنند؛ مساله ای اگر هست در گفتمان رسمی و فرهنگی است که نمی گذارد این رفتارهای روزمره از مرتبه ای غیراخلاقی و نکوهیده به مرتبه ای انسانی و قابل دفاع بالا بیایند. به عبارت دیگر گفتمان رسمی و حتا گفتمان روشن فکری هنوز اندوه ستاست و با شادی بیگانه گی می کند.
10) دخالت دین در پهنه ی سیاست در ایران اسطوره ای است که همانند برخی از غلط های مصطلح در ایران و جهان جا افتاده است؛ واقعیت آن است که در ایران قدرت لخت برای ادامه ی سلطه ی خود به خوانشی از دین دست انداخته است؛ خوانشی و پوششی که می تواند گاهی برخی از عریانی های قدرت را بپوشاند. در ایران امروز بیش تر از آن که دین در پهنه ی سیاست دخالت داشته باشد این سیاست است که در پهنه ی دین دخالت و دست اندازی دارد. عجیب نیست اگر خودبسنده گی دین و دینداران به گونه ای غم بار در هجوم بی امان قدرت مچاله شده است.
11) بخشی از شعر "کوچه های بن بست" که در پاییز 71 سروده شده است. 
www.facebook.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست