سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

علف تریاک


علی اصغر راشدان


• بعضی کوکنارها از کناردست تریاک گیر ها ردمی شدند،یا بعضی از کوکنار ها بعد از تریاک گیری باز شیره پس میدادند و ما بچه ها خوشه چینی تریاک میکردیم. هر روز یکی دو مثقال تریاک خوشه چینی میکردم و میبردم میدادم به جعفر جنی تنها بقال آبادی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۲ مهر ۱٣۹٣ -  ۴ اکتبر ۲۰۱۴


 
«واسه چی اینهمه کوکو بخورد این بچه میدی؟ با مرغا میخوابه و با خروسام بیدار نمیشه که!»
«واسه این که تموم اهالی از دست این سالدات کون کافر عذاب میکشن. خواهرای بزرگترشو میزنه و مثل تیر درمیره. منم مبایس تموم وقت باهاش کلنجاربرم، به این همه کار و در به دریم کی برسه؟»
«باشه، به خلیل میگم از فردا بیارتش سر مزرعه، همون دور برمون بپلکه.»
«حرفی نیست،بایس خیلی هواشو داشته باشین، چشم ازش وردارین بلائی سرخودش میاره، یا میفته توچاه و چاله.»
    چهار پسر سردار از هارت هورت افتاده بودند. تنها پهلوان خلیل بیست وچار ساله هنوز تو منطقه در مقابل شاخ و شانه کشیدنهاش حریفی نداشت. برادربزرگه که پدرم بود و حکم پدر سه برادر دیگر را داشت و عمو کربلاحسن پهلوان خلیل را میکشیدند زیر اخیه و جلوی خیلی از الدرم بلدرمهاش را می گرفتند. هر از گاه که میخواست برود دنبال داش غلوم بازی و حساب یکی از خر پولهای آبادی را بگذارد کف دستش، عمو کربلا حسن تندخو و کم حرف جلوش وامیایستادو میگفت:
«بیا پائین جاهل! برو تو خونه و یه کاسه آب خنک بخور تا حرارتت فرو بشینه! دیگه دوره شیشلوکشی و سردار بازی و سرراه گیری گذشت! امروزه سردار کسیه که بتونه مزرعه و گاو و گوسفندشو اداره کنه. سر سال آذوقه زمستون و سال زندگی خونواده شو تو انبار و کندو بریزه، مشدی! اینا تا خداخدائی کنه از دودمان ما دل پرخونی دارن، دنبال بهانه میگردن که یه خلاف از پسرای سردار سر بزنه، فردا یه گله امنیه میریزن تو آبادی. با رسیدن حساب این یکی هیچ دردی از اینهمه درد بیدرمون دوانمیشه. امروزه ریشه قضایا خیلی پیچیده تر از این حرفاست، تو جوونی و هنوز معنی حرفامو نمی فهمی. با جاهل بازیهات کار دستمون نده. بریم به وجین تریاکامون برسیم که داره وقتش میگذره، خیلی مهم تر از پوزه فلانی رو به خاک مالیدنه!...»
    آخرین وجین علف تریاکهابود. بوته های سبزخوشنرنگ تریاک از رو زمین سینه برمیداشتند. پنجاله و دیگر بزرگ و سنگین بودم، اما مثل همیشه نصف راه را رو دوش پهلوان خلیل بودم. پهلوان خلیل پیش از رفتن کنار سه برادر دیگر و مشغول وجین شدن توصیه های لازم را بهم کرد:
«این دور اطراف گرگ دیده شده، از مزرعه و ما دور نشی. علف تریاکا بزرگ شدن دیگه، بوته های بزرگو که شیر دارن نخور، اون شیرا تریاکن و گیجت میکنن. واسه بردن به خونه م بوته کوچیکشو جمع کن. علف تریاکارو همینجورنخور، نگاکن، اینجور بکش رو دامن پیرهنت،گل و خاک و خلشو پاک کن، بعد بخور.»
       گوشم بدهکارنبودکه، یک دامن علف تریاک وجین شده جمع کردم و بردم خانه، شب ننه م کوکوی علف تریاک پخت. خوشمزه بود و حسابی خوردم. ده دقیقه نگذشته دنیابرام شد شهر فرنگو و رفتم تو عوالم خیال و خواب!
      اواخر بهار فصل تریاک زنی بود. بوته های تریاک قدشان از من بلندتر شده بود. گل های قشنگ سفید، صورتی و گلگونشان ریخته بود. کوکنارهای سر بوته ها بزرگتر از گردو شده بودند. چهار پسر سردار غروبگاه چهره کوکنارهارا تیغ میکشیدند.صبح پیش از بالا آمدن خورشید با کاردهای مخصوص پهن و از پشت لبه دارشیره سفت و خرمائی شده کوکنار ها را میگرفتند و تو یک قدح مسی یادیگچه جمع میکردند. سر آخر تحویل انبار کدخدامیدادند که مامورهای آگاهی بیایند و ببرند.
      پشت سر تریاک گیرها خوشه چینی تریاک میکردیم. بعضی کوکنارها از کناردست تریاک گیر ها ردمی شدند،یا بعضی از کوکنار ها بعد از تریاک گیری باز شیره پس میدادند و ما بچه ها خوشه چینی تریاک میکردیم. هر روز یکی دو مثقال تریاک خوشه چینی میکردم و میبردم میدادم به جعفر جنی تنها بقال آبادی. هر وقت میگفتم:
«عمو جعفر، پولای تریاکامو بده دیگه، یا به جاش گردو و خرمابهم بده»
نفسای پرخسی خسی میکشید و میگفت:
«باشه عموجون،سکه که زدم بهت میدم.»
    جعفرجنی آسم داشت،حرف که میزد، نفس وصداش خس خس میکرد. آخر هم مرد و سکه نزد و پولهای خوشه چینی تریاکام را بهم نداد. بعد فهمیدم ننه م پولش را میگرفته و میبرده به زن ملاحجی پا چراغ دار میداده و شیره میکشیده. گاهی شبها هم کوکوی علف تریاک بهم میداد و با خودش میبرد پاچراغ زن ملاحاجی. جاتان خالی، پیش از منگ شدن و خوابیدن تعریفهائی می شنیدم که نگو و نپرس! عمری باشد، بعدا تعریف میکنم....


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست