سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

من فصل ها را می شناسم


خسرو باقرپور


• من سال هایی بسیار؛
زمستان را زندگی کردم؛
اما سبز!
بهار را جرعه جرعه نوشیدم؛
امّا هُشیار!
تابستان را دعوت به آرامش کردم؛
امّا سرد! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۴ مهر ۱٣۹٣ -  ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۴



 چه سالِ بی فصلی!
چه بی قراری ی تشنه ای!
-: امّا چه باک از این همه بیابان؛
از این همه پاییز.
من سال هایی بسیار؛
زمستان را زندگی کردم؛
اما سبز!
بهار را جرعه جرعه نوشیدم؛
امّا هُشیار!
تابستان را دعوت به آرامش کردم؛
امّا سرد!
هیچ رنگی حریفِ بی رنگی ی آزادِ من نشد،
و در بی فصلی ی مُرده ی اکنون؛
هر سپیده دم؛
بیدار و سربلند؛
در اندیشه ی باران و جنگل و مه؛
آوَندِ سبزی ی سبزینه ها وُ رنگِ گُل بودم
با خنده ی جوانِ هر غنچه آواز خواندم،
و بر چینِ پیشانی ی هر برگ گریستم.
من جورِ فصل ها را کشیده ام.
هنوز هم:
ای رفیقِ باستانی ی پاییزی!
با برگ های رام، بازیچه های باد؛
آواز می خوانم
و بر فرود آتشناکِ آذرخش بر شانه های درخت؛
می گریم.

شهریور ۱٣۹٣ – اِسِن

تصویرِ متن: Renée König; Herbstweg
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست