سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

به یاد رفیق وازگن منصوریان


بهروز جلیلیان


• پسرم دلم می خواهد که در زندگانیت فردی باشی که پایبند انسانیت و اصول اخلاقی باشی و فقط و فقط موقعی در عقایدت دچار تغییر و تحول شوی که در طی یک روند اصولی خودت واقعا به عقاید جدید برسی و هیچ عامل دیگری دراین امر دخیل نباشد. من پول و ثروتی ندارم که به تو وصیت کنم، وصیت من به تو به جز این چند سطر تمام آن چیزهایی است که از من در خاطرت مانده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۹ شهريور ۱٣۹٣ -  ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۴


رفیق وازگن در سال ۱٣٣۵ در مسجد سلیمان در خانواده متوسط یک کارمند جزء شرکت نفت بدنیا آمد. پس از به پایان رساندن تحصیلات متوسطه به تهران رفت و برای ادامه تحصیل در دانشکده معماری دانشگاه تهران پذیرفته شد. او از اواخر دوران دبیرستان در سازمان نوجوانان وابسته به تشکیلات "داشناک" ها شروع به فعالیت کرد و تا حدود سال ۵۲-۱٣۵۱ به این فعالیت ادامه داد.

بعد از مدتی خط مشی بورژوا – شوینیستی این "حزب " برای او مورد سوال قرار گرفت. با روحیه مبارزه جوئی و صداقت و ایمان به یک زندگی و هدف فعال سیاسی که در خدمت زحمتکشان و استثمار شوندگان داشت نمی توانست در بندهای چنین تشکیلاتی محصور بماند. او در روند برخورد و مرزبندی با داشناک ها از زاویه شوینیستی و ارتجاعی بودن آن به اتکا به یک تٸوری مبارزاتی واقعی و عمل بر مبنای آن را در دستور کار خود قرار داد. در این دوره برای رفیق محرز گشته بود که زندگی سیاسی خود را باید در متن مبارزه طبقاتی جاری جامعه قرار دهد. در واقع مرزبندی با داشناک ها در راستای چنین سمتگیری و توام با تمایلات مارکسیستی بود. برای او حرفی جدا از عمل پیوسته، به معنای فرصت طلبی بود و نه تنها خود همواره به هرچه در پروسه شناخت می رسید عمل می کرد بلکه دیگران را نیز در این جهت سمت داده و با بروز انحرافات در این زمینه به شدت مبارزه کرده و آنرا افشا می نمود. رفیق وازگن از چهره هایی است که نقش مهمی در افشای حزب ارتجاعی داشناکسیون داشت در میان ارامنه رادیکال با اسم رفیق "وازریک" معروف است و بنیان گذار جنبش نوین انقلابی دانشجوییان انقلابی ارامنه بود. مرتجعین داشناکسیون کینه عمیقی از او دارند.

براساس چنینی خصوصیتی بود که او دستیابی به " تئوری صحیح" را در دستور کار قرار داد، چرا که از همان هنگام و حتی مدت ها پیش از آن تصمیم گرفته بود زندگیش را وقف مبارزه نماید. بنابراین با مرزبندی با راهی که تا آن زمان رفته بود و به منظور تثبیت زندگی سیاسی خود که آن را به معنای دست کشیدن از منافع فردی (در هر زمینه ) می دانست به فرانسه رفت. رفیق در آخرین برخورد ایدئولوژیک کتبی که در مورد خودش در یک برخورد جمعی در تاریخ ۱۰/۶/۱٣۶۲ نوشته بود از این روند چنین یاد می کند:

" در برخورد به مسئله شغلی و درسی خود در حدود ۱۵ سال قبل به این نتیجه رسیدم که شغل و درس جدا از زندگی سیاسی برای من مفهومی ندارد، و تصمیم گرفتم که یک "مبارز سیاسی حرفه ای" بشوم. (روشن است که در اینجا نه بحث من بر سر ماهیت آن سیاستی است که در آن مقطع بر من حاکم بود و نه اینکه اساسا درک درستی از "حرفه ای" بودن داشتم و نه حتی اسم آن را شنیده بودم. در اینجا بحث بر سر خواست برش از زندگی خصوصی و مشخصا درسی و شغلی است. خواستی که در من بشدت عمل می کرد). بعدها به دلیل ماهیت تفکرات حاکم برمن بر متنی از شرایط نامساعد (نامساعد برای حرفه ای شدن) عملا از اینکار منصرف شدم. ولی سفر من به فرانسه اساسا از این زاویه بود که اولا حل شدنم در محیط کاری را چند سال به تعویق بیاندازم و ثانیا، در طی این مدت با دستیابی به "تئوری صحیح " بتوانم به "یک عمل" درست متناسب با آن دست بزنم و در این چارچوب از زندگی شغلی خود دست بردارم. با چنین سابقه ای از خواست برش از زندگی شغلی و تحصیلی بود که عاقبت در (این دوره) به این برش رسیدم."

در اینجا پیگیری در انتخاب یک زندگی سیاسی به دور از تنگ نظری های منافع فردی- طبقاتی از یک طرف و تلفیق حرف و عمل در هر گام به چشم می خورد. این راه و این روش را رفیق تا آخرین لحظه زندگیش با ایمان و صداقت کامل بکار بست. یکی دیگر از خصوصیات برجسته رفیق که باز چه در این دوره و چه در طول سال های بعد از آن تا هنگام شهادتش به روشنی به چشم می خورد، اینست که او دستخوش جریانات و حرکت خود بخودی نمی گشت. شیوه رفیق همواره این بود که با اعتقاد کامل در راهی موضعی، جریانی، حرکتی قرار می گرفت و از آنجا که همواره هوشیارانه به مسائل آگاهانه برخورد می کرد، هنگام تغییر راه و جریان، خود نیز نه سرسری و سطحی، بلکه در چارچوب توان سیاسی- ایدئولوژیک هرمرحله عمیقا آن را مورد سئوال قرار داده و بی محابا به نقد می کشید و این همیشه، همراه با رسیدن به یک نظر جدید بود که آن هم بلافاصله با عمل تلقیق می گشت. ویژگی های رفیق اتقاقا آن زمینه هائی را تشکیل می دادند که باعث می شد که او در هر مرحله آمادگی برخورد انتقادی به گذشته را داشته باشد، و در مجموع حرکت پیش روانه و رشد دائمی او را در طول فعالیت سیاسی اش باعث گردد. ما این خصوصیات را در روند دوران ۷ ساله آخر زندگی او دنبال خواهیم کرد.

رفیق وازگن به فرانسه رفت و در آنجا پس از پیاده کردن برنامه ای که در جهت انتخاب " تئوری صحیح" منظور کرده بود در مسیر دیگری قرار گرفت. او با مطالعه برخی از متون اساسی مارکسیستی (نظیر بخشی از کاپیتال، آنتی دورینگ، دولت و انقلاب، امپریالیزم و ...) و پس از برخورد به جریانات سیاسی و دانشجوئی مختلف خارج ازکشور، در سازمان دانشجوئی "احیاء" در شهر پاریس به فعالیت پرداخت. بدنبال انشعابی که در سازمان دانشجوئی احیاء صورت گرفت، رفیق به اتحادیه دانشجویان (هوادار جنبش مسلحانه و سپس "مجاهدین م ل") پیوست و عمدتا عهده دار مسئولیت های آموزشی بود.

یکی از رفقائی که از نزدیک در این دوره با رفیق وازگن کار کرده، در باره این دوران از زندگی سیاسی رفیق می نویسد: "با رفیق وازگن از سال ۱٣۵۵ آشنا شدم. وی در سازمان دانشجوئی احیاء در پاریس فعالیت می کرد. برای ما افراد جوان و کم تجربه ای که تازه جذب مبارزه شده بودیم، برخوردهای رفیق بسیار آموزنده و گیرا بود. متانت و افتادگی وی در کنار صبر و پشتکاری که برای آموزش ما به خرج می داد درس گرانب هائی از خصائل کمونیستی بود. وی از رفقائی که در پائین ترین سطح بودند می اموخت و همواره به این آموزش اعتقاد و ایمان داشت. به همین دلیل برخوردش با این رفقا بسیار متین و تشویق کننده بود. این روحیه وی و صبر و بردباری که در شنیدن نظرات رفقا- با وجود خام و غیر منسجم بودن این نظرات- داشت، به آنها انرژی می داد تا جهت انسجام نظرات و ارتقاء خود بکوشند. بارها می دیدیم مسئله ای که از طرف رفیق کم تجربه ای مطرح می شد او را بفکر وا می داشت و با جدیت سعی می کرد هسته فکری درست آن رفیق را بوسیله دانسته های خود پرورش دهد. به این ترتیب او دارای روحیه و تفکری زنده و همواره در جستجوی کشف و پرورش نظرات اصولی بود و با انرژی و پشتکار تمام این نظرات را می گرفت.

مسئولیت هائی که در سازمان دانشجوئی می گرفت، هیچگاه نه دهن پرکن بود و نه چشمگیر، در حالی که این محیط عرصه تاخت و تاز خود نمائی ها و شهرت طلبی ها بود. فعالیت او همواره در قسمت های آموزش به رفقای جوان و کم تجربه بود. این خواست وی بود که انرژی اش را بر روی پرورش رفقا بگذارد و با جدیت، ایمان و پشتکار فراوان اینکار را انجام می داد. بنابراین با وجود تمام برتری های سیاسی ایدئولوژیکش بر به اصطلاح "رهبران" سازمان دانشجوئی، همواره نسبت به آنها گمنام بود. چرا که مبارزه واقعی را در پرورش نسل های جدید می دید. رفیق وازگن با وجود برخورد منعطف و صبورانه اش به نظرات جدید، دارای قاطعیت و پیگیری فوق العاده ای در دفاع از نظرات اصولی بود. هیچگاه از نظر درست خود عدول نکرده و در دام سازش ایدئولوژیک نمی افتاد. در محیط روشنفکرانه سازمان های دانشجوئی خارج از کشور که زمینه را برای بروز تمام انحرافات خرده بورژوائی مساعد می کرد و هرکس سعی داشت با برخوردهای سرکوبگرانه و طعنه آمیز، هرچه شدیدتر بر"رقیبش" پیروز شود، وی هیچگاه متانت کلام و صبر انقلابیش را از دست نمی داد در حالیکه با پشتکار و پیگیری تمام بر روی نظر اصولی پافشاری داشت. هیچگاه از ابزارهای معمول آن محیط برای کوبیدن رقیب استفاده نمی کرد و همواره معیارهای کمونیستی، تعیین کننده برخوردهای وی بود.

به دلیل ارائه نقطه نظرات اصولی و حرکت در خلاف جریان، اغلب از دیگر تئوریسین های سازمان دانشجوئی جدا می افتاد، اما تنهائی وی مانع از مبارزه قاطعانه و پافشاری بر روی نظراتش نمی شد، ترس از انزوا وی را وادار به سازش ایدئولوژیک و خالی کردن میدان برای نظرات اپورتونیستی نمی ساخت. این خصلت برجسته وی درست نقطه مقابل اپورتونیست های سازمان دانشجویی بود و از این جنبه نیز وی را از دیگران متمایز می ساخت. محبوبیت وی در میان رفقای سالم و جوان باعث ایجاد نوعی خصومت و کینه نسبت به وی در میان اپورتونیست های حاکم بر سازمان دانشجوئی شده بود، که مانع از واگذاری مسئولیت های جدی به او می شد، زیرا که باصطلاح رهبران از نفوذ و پیوند وی با رفقای جوان و قاطعیت و عدم سازش وی هراس داشتند و خصلت های توده ای هرچند با تصویر ارائه شده توسط رفیق را زنگ خطری برای تنزل خود از موقعیت شان می دیدند. به همین دلیل، رفیق وازگن همواره از بسیاری از مسائل درونی سازمان دانشجوئی دور نگاه داشته می شد. در حالی که مبتدی ترین افراد جذب گروه سیاسی- مخفی " درک" می شدند، از ارتباط گیری با وی تا مدت زیادی خودداری شده بود و از آنجائی که سازمان دانشجوئی بوسیله همین گروه سیاسی - مخفی هدایت می شد، وی عملا از ایفای نقش رهبری بر سازمان دانشجوئی محروم شده بود. می خواستند او را به مهره صرفا نمایشی تبدیل کنند. تنها پس از اصرار و پافشاری رفقای جوان و بعد از مدتی طولانی، وی در ارتباط با این گروه قرار گرفت.

ترس اپورتونیست ها از هسته فکری انقلابی رفیق وازگن اوائل کم و بیش برای ما محسوس بود که بتدریج مسجل گشت. کارهای رفیق همواره از نظم فوق العاده ای برخوردار بود. احساس تعهد و مسئولیت وی در قبال کارها و نظم فوق العاده اش از اعتقادات به آرمانش داشت سرچشمه می گرفت. ایمان و قاطعیت رفیق در مبارزه و انرژی و پشتکار وی در پرورش و تقویت نظرات اصولی باعث می شد که رفیق همواره در مسیر درست مبارزه قرار گیرد، چرا که جریان اپورتونیستی حاکم هیچگاه قادر نبود وی را به سازش وادار ساخته و مانع از بروز برخورها و نظرات اصولی وی گردد."

مدت کوتاهی پس از ارتباط گیری مستقیمش با "درک"، بحران این گروه آغاز شد. این بحران با مورد سوال قراردادن مشی چریکی و اعتقاد به مشی توده ای و به تبع آن نقد دیدگاه "پشت جبهه ای" حاکم به گروه "درک"، در دوران اخراج تقی شهرام و به دنبال آن تحولات مجاهدین م.ل متقارن شد. در ادامه این بحران بسیار از مسائل درونی که تا آن هنگام حتی از اعضا فعال، مخفی نگاه داشته شده بودند، افشا شدند و رهبری فرصت طلب و جاه طلب و فوق العاده بوروکرات آن به کنار گذاشته شد. در این دوران رفیق در این مسائل شرکت فعال داشت و در نقد مشی چریکی و دیدگاه فعالیت پشت جبهه ای با حد اکثر توان خود کوشید. رفیق پس از قیام بهمن ماه و محول کردن مسئولیت های خود در خارج ازکشور به ایران رفت. در این دوره "درک" درگیر بحث درونی در ارتباط با چگونگی ادامه فعالیت بود. در این پروسه اکثریت این گروه به " سازمان پیکار" پیوستند که رفیق وازگن نیز جزو آنان بود. وی با نام تشکیلاتی "جواد" در کمیته دهقانی به فعالیت (عمدتا تٸوریک) پرداخت و از آن پس چه در "سازمان" و چه در "جناح انقلابی" از کادرهای تئوریک بشمار می رفت.

در کنار این مسئولیت، رفیق در این دوره بر روی مسئله ملی و اقلیت ها و برخورد به برخی تشکلات وابسته به ارامنه کار می کرد که حاصل آن سه جزوه در باره مسائل اقلیت ارامنه و خواست های آن (از دیدگاه تئوریک) درباره حزب داشناک و کانون فرهنگی ارامنه بود. رفیق اصلی ترین و فعالترین نقش را در این زمینه ایفا کرد. وی که به موضوعات ذکر شده آشنائی جامعی داشت، از نظر تئوریک به مرزبندی با دیدگاه های بورژوا- شووینیستی و ناسیونالیستی در برخورد به مسئله اقلیت ها (و بطور کلی خلق ها و یا ملل) نموده و با افشا نمودن نقش ایدئولوژیک- سیاسی،"خودمختاری فرهنگی- ملی"، اقلیت ها که ایجاد جدائی بین منافع مشترک زحمتکشان و پرولتاریای ملیت های مختلف است، راه حل صحیح برای خواست های اقلیت های ملی را با دیدگاه طبقاتی تبیین نموده و آن را مقابل نگرش های ناسیونالیستی قرار داده، از این زاویه و بر اساس این نگرش که تا آن هنگام بدین صورت طرح نشده بود نکات جدیدی در زمینه انحراف ناسیونالیستی طرح کرد. و به دنبال آن با بررسی تاریخچه خط مشی و عملکرد ۹۰ ساله تشکیلات داشناک که از نزدیک با آن آشنا بود، آن را جریانی اپورتونیستی ارزیابی کرد. بدنبال آن "کانون فرهنگی" که بعد از قیام با پیروی (غیر علنی) از خط مشی سچفخا بوجود آمده بود، ناسیونالیست و با خط مشی ضد انقلابی ارزیابی کرد.

برخورد به مضامین این متون به بهانه کمبود وقت مسئولان سازمان به آینده موکول شد، آینده ای که هیچگاه فرا نرسید. همچنان که قبلا نیز گفتیم رفیق هنگامی که به انحرافی پی می برد، قاطعانه به افشای آن می پرداخت. باید اضافه کرد که او با وجود تعهدی که در قبال تشکیلات داشت در امر انتقاد و طرح انحرافاتی که برخورد می کرد، هیچگاه مرعوب سلسله مراتب تشکیلات نمی گشت. در دوره کار در کمیته دهقانی رفیق برخورد به مسئول خود را هرچند به زیر سئوال بردن او و طرح کردن آن به مسئولین بالاتر پیش برد، منتهی طبق معمول از جانب سازمان پیگیری نگشت.

پس از مدت کوتاهی کار در کمیته دهقانی، رفیق درکمیته ای از زیر جمع های هیئت تحریریه به فعالیت پرداخت و تا هنگام تلاشی سازمان در آنجا باقی ماند. از جمله مضامینی که رفیق در این زیر جمع کار می کرد می توان از "سوسیالیسم" و "سوسیال امپریالیسم" نام برد. این دوره از کار به زعم خود رفیق نقش مهمی در نظراتش داشته است. قبل از کنگره ۲ سازمان، آغاز به زیر سئوال بردن نقطه نظرات " نظام وابسته از گروه " اتحاد مبارزه در راه ایجاد حزب طبقه کارگر" [گروهی در خارج از کشور بود که بعد از قیام اکثر افراد آن به ایران آمدند و پس از مدتی با به همراه چند تشکل دیگر با "سازمان انقلابی" وحدت کرده که حاصل آن "حزب رنجبران" شد] کرد، نظراتی که از ابتدای فعالیت در خارج از کشور تا آن مقطع مواضع او را تشکیل می دادند. در چهارچوب اعتقاد به "مرحله انقلاب دموکراتیک" به رد بخشی از نظرات قبلی خود رسید. در ادامه مباحثات این دوره بود که مسائل و سئوالاتی در خصوص سوسیالیستی بودن مرحله انقلاب برای رفیق پیش آمدند و در این زمینه پیگیری لازم از طرف او به عمل نیامد (امری که زمینه اش در سازمان موجود بود) و تا هنگام تلاشی " جناح انقلابی" این مسائل و افکار شکل مشخصی بخود نگرفتند.

دوره فعالیت رفیق در زیر جمع هیٸت تحریریه با وجود دستاوردها، محدودیت هائی نیز به همراه داشته است. این جمع (که تا حدودی در خود فرو رفته بود، به وظایف تشکیلاتی و به دیگر مسائل سازمان و جنبش برخورد محدودی داشت) بعلاوه بوروکراتیسم سازمان باعث شد که برخوردهای رفیق وازگن که در جمع صورت می گرفت محدود و عمده فعالیت او تنها در چهارچوب وظایف تئوریک جمع باقی بماند.

بدنبال انتشار بیانیه ۱۱۰، رفیق به همراه جمع خود از اولین ناقدین آن به عنوان یک موضعگیری راست بود. در این مقطع چند برخورد به مواضع گذشته و مسائل دیگر سازمان صورت گرفت، که رفیق نقش فعالی در این برخوردها ایفا کرد. البته این انتقادات همچنان که امروز برای ما روشن است و چند ماه پس از این فعل و انفعالات خود رفیق نیز عمیقا بدان پی برد، از زاویه مارکسیستی و اصولی صورت نگرفتند و در واقع کوشش هائی بودند که بدون مورد سئوال قرار دادن اساس خط مشی های حاکم، صرفا قصد دستیابی به راه حل هائی را داشتند. این حرکت ها هر چند از محدوده اپورتونیسم خارج نشد ولی نزد افراد مختلف بالطبع از زاویه یکسانی صورت نگرفته بودند به طوری که فعل و انفعالات بعدی آن را کاملا آشکار کرده اند. بنابراین در برخورد به افراد بدون کوتاهی از نقد اساس هر مقطع از حرکت آنان، باید به این فعل و انفعالات و فعل و انفعالات مقاطع دیگر در مجموعه روند حرکت آنان از آغاز تا به امروز برخورد کرد. تا آنجا که به رفیق وازگن برمی گردد، با نگاه به حرکت او تا آخرین لحظه زندگیش آنچه به وضوح به چشم می خورد یک روند رو به جلو است.

همچنان که مشاهده می گردد زندگی سیاسی رفیق در متن "تغییر و تحولاتی" که موسوم به جنبش کمونیستی است، با فعل و انفعالات زیادی توام بوده است. از حاکمیت اپورتونیسم در کل "جنبش" که بگذریم روشن است که اشکالات و انحرافات خود رفیق نیز تاثیرات خود را داشته است. خود رفیق وازگن برخورد بسیار عمیق و موشکافانه ای به انحرافات خود داشت، ولی آنچه در این یادنامه قصد تاکیدش را داریم همانا حساسیت زیاد رفیق در رابطه با سمت دهی رو به جلو حرکت مبارزاتی است. در هر یک از این دوره ها رفیق مواضع و عملکردهای جریان را- در حد توان خویش مورد بررسی و برخورد عمیق قرار می داد. او تنها به یک نکته یا یک جنبه انحرافی اکتفاء نمی کرد و با داشتن ذهنی بسیار فعال و دیدی وسیع در تمام زمینه ها نظرات، تشکیلات، افراد و انتقاداتش را بمرور گسترش می داد و همه جانبه تر می نمود. اگر نظر، موضوع ، عمل از جانب رفیق انحرافی ارزیابی می شد، آن هم نه از روی برخوردی سطحی و دنباله روانه، بلکه از موضع آگاهانه و مستقل، در طرح انتقادات و مبارزه با آن ابائی نداشت. در این زمینه اهل سازش و مسامحه نبود چنین برخوردی چه در پروسه مرزبندی با داشناک ها چه در "درک"، چه در پی آن در سازمان پیکار، "جناح" و بعد از تلاشی جناح بوضوح به چشم می خورد. اگر این روند همراه با نوساناتی بود، در جائی کندتر و در جای دیگر سریعتر، در جائی محدودتر و در جائی دیگر همه جانبه تر پیش رفته است، مانع از آن نمی گردد که کل خط سرخ روبه رشدی که در زندگی سیاسی رفیق وجود داشته است را نبینیم.

برخوردهای عمیق و همه جانبه رفیق که توام با قاطعیت خاصی بود، همواره از خصوصیات بارزش بود. رفیقی نیست که با او تماس داشته ومتوجه این خصائل برجسته او نگشته باشد. طبیعی است که به موازات رشد سیاسی او و در پرتو مبارزه پیگیرانه اش یا انحرافات خود، که ناظر بر شناختی عمیق و موشکافانه از آنها بود، خصوصیات مثبت رفیق نیز رشد کرد و بیشتر جا افتاد. انحرافی نیست اگر رفیق وازگن را از این جنبه ها یک نمونه بدانیم، بویژه در شرایطی که بخشی از رهبران و کادرهای سازمان های اپورتونیستی چنین از آب درآمدند که امروز شاهد آنیم. در شرایطی که بورکراتیسم تشکیلات، جاه طلبی ها و برخوردهای فردی غوغا می کرد وهمه اینها به حساب " مبارزه" گذارده می شد، رفیق وازگن به عنوان یک کادر تئوریک سازمان رفیقی واقعا قابل اعتماد، بیاد ماندنی، نمونه و دارای خصوصیتی آموزنده بود. چنین خصوصیتی از ایمان سرشار به آرمانش سرچشمه می گرفت. این امر انرژی زیادی برای فعالیت و بازهم فعالیت بیشتر به رفیق می داد. تمام زندگیش مبارزه و کار سیاسی بود. خود او نیز در رابطه با اطرافیان و رفقای که با او در تماس بودند، این انرژی را منتقل و فعالیت در جهت آرمان را تقویت می کرد و با همان انرژی تمام موانع موجود بر سر راه آرمانش را بکنار می زد و از مبارزه و قطع رابطه با "رفیقان نیمه راه" ابایی نداشت. او خالصانه تمام نیرویش را وقف مبارزه و فعالیت در این جهت می کرد و در قبال آن دقت و حساسیت نشان می داد. این ویژگی مضاف بر صداقت و دلبستگی، اعتقاد و احساس مسئولیت او در قبال فعالیت و نظم فوق العاده اش برای دیگران آموزنده بود.

مسائل شخصی و خانوادگی و منافع فردی هیچگاه کوچکترین خلل و وقفه ای در فعالیت هایش بوجود نمی آورد. با وجود مشکلات متعدد خانوادگی همراه با حداقل امکانات می ساخت و تمام نیرو و انرژیش بدون اینکه هرز رود صرف فعالیت پیگیرش می شد. در برخورد به دیگران نیز بر سر چگونگی زندگی خصوصیت منافع فردی- طبقاتی حساسیت زیادی از خود نشان می داد و همچنان که خود او از تنگ نظری های خرده بورژوایی بدور بود. همواره با آن مبارزه می کرد، در مورد رفقایش نیز چنین شیوه ای اتخاذ می کرد. هرجا چنین انحرافاتی را مشاهده می کرد، چه در ارتباطات تشکیلاتی و چه خارج از آن، با شیوه کاملا متین و برخورد اقناعی بی محابا به نقد و افشا آن دست می زد.

در مقطع بحران سازمان فراکسیون های مختلف سازمان شکل گرفتند، منجمله "جناح انقلابی" که رفیق از بنیانگذاران آن بشمار می رفت، با وجود شرکت فعال او در برخوردهای مختلف و تبلیغ جناح در میان افراد تشکیلات به دنبال شکل گیری "گروه نویسندگان" و اختلافاتی که در این زمینه در رابطه با برخورد بوروکراتیک "گروه نویسندگان" به ویژه عنصر غالب آن - بین رفیق و این گروه از همان ابتدا پیش آمد، از طرف رهبری "جناح انقلابی" به رفیق نقش کناری تری داده شد. تا زمان کنفرانس جناح، بجز وظایف تئوریک و دیگر وظایف شخصی که عهده دار بود، چندان در امر رهبری دخالت داده نشد، به برخورد ها و نظرات او، با وجود این که عهده دار مسئولیت های تئوریک بود، بهای چندانی داده نشد. دوسه ماه پس از شکل گیری جناح، رفیق انتقادات خود را در زمینه های مختلف کتبا یا شفاها متوجه رهبری جناح کرد و به طریق معمول خود برخورد فعال و پیگیری را در چارچوب خود جناح و نظرات حاکم بر آن در پیش گرفت.

علیرغم کارشکنی های رهبری، با این امید که کنفرانس "جناح انقلابی" امکانی باشد برای برخورد با انحرافات جناح در مسیر حرکتی بالنده، با نام مستعار "پرویز"در آن شرکت کرد. با این هدف در کمیته سیاسی جناح - زیرجمع رهبری - به فعالیت پرداخت و در این دوران بخشی از متن "اپورتونیسم" و سپس "جزوه خرده بورژوازی" را تدوین کرد.

گرایش به سوسیالیستی دانستن مرحله انقلابی ایران در دوره فعالیت در جناح قویتر می شود. دو سه ماه پس از کنفرانس امیدهای او برباد می رود، حرکت جناح مانند دیگر انشعابات سازمان پیکار به علت تداوم تصمیمات باطل گذشته، منتهی این بار با رنگ و لعابی دیگر در مسیری بن بست پیش می رود و جناح به تلاشی خود نزدیک می شود. چنین اوضاع و احوالی، واقعیت تلخ ولی عینی را در پیش روی رفیق و بسیاری از رفقا قرار می دهد. این راهی که طی چندین سال پیموده شده بر پایه ای انحرافی قرار داشته و این که آن در خدمت نه تنها آرمان هایمان نبود، بلکه خلاف جهت آن حرکت کرده است. امیدهای کاذب مبنی بر رسیدن به یک خط اصولی مارکسیستی در عمل با شکست مواجه می گردد. ضربات پی در پی رژیم، خیانت های رذیلانه، فرصت طلبی های رهبری، مزید بر علت شده، جریان تلاشی را تسریع می کند.

رفیق وازگن مایوس نمی گردد، با روحیه قوی مبارزاتی و آمادگیش برای یافتن مسیر صحیح و راه اصولی مبارزه، با تکیه بر تجربیاتی که در زندگی سیاسی پر فراز و نشیبش کسب کرده بود، آگاهانه دست به کار می شود. شیوه همیشگی رفیق این بود که تا به نظر اثباتی نمی رسید، به نفی صرف گذشته دست نمی زد، چرا که معتقد بود باید همواره در تعیین مسیر صحیح پیش قدم بود و نه نظاره گر پرچانه منفعل.

پس از مدت کوتاهی رفیق به اپورتوینست بودن جناح و از زاویه ای نادرست، یعنی از زاویه تاکتیکی می رسد و شرکت فعالی در تدوین متن "استقلال" (استقلال طبقاتی پرولتاریا در گرو استقلال برنامه، تاکتیک و تشکیلات م.ل.) به عمل می آورد. نظرات این دوره رفیق اساسا در چهارچوب نظرات سابق قرار دارند. از این رو نقد " جناح" به دنبال آن جنبش هنوز برمبنای صحیحی استوار نیستند. در این مقطع " جناح" کاملا متلاشی می گردد. رفیق خط جناح و رهبران را با بهینه سازی نظرات در حال اکتشاف خود کاملا به زیر سئوال می برد. بدنبال آن با برخورد به مرحله انقلابی ایران و شرکت فعال و تعیین کننده اش، در تدوین متن نکاتی در مورد مرحله انقلاب، سوسیالیستی بودن مرحله انقلابی ایران را با اپورتونیستی و بورژوا - رفرمیستی خواندن نظراتی که سال ها در این زمینه بر "جنبش" حاکم بوده است، مطرح می سازد. با رسیدن به این موضع به تدریج نظرات جدیدی چه در برخورد به گذشته و چه در خصوص راه آینده شکل می گیرند.

در پرتو آن و در طی روندی که از دوران تلاشی "جناح انقلابی" آغاز شده بود، رفیق به اپورتونیستی بودن آنچه موسوم به جنبش کمونیستی بوده می رسد، که اساس آن را اعتقاد به مرحله انقلاب دمکراتیک تشکیل می داد. او هدف را تشکیل جنبش کمونیستی واقعی می داند که در این راستا، در درجه اول تدوین تئوری و برنامه انقلاب سوسیالیستی در دستور کار قرار می گرفت. رفیق که به همراه رفقائی دیگر در حال تشکیل محفلی بود، از زاویه نظرات ذکر شده به همراه دیگر رفقا به نقد مضامین اصلی متن "استقلال" می رسد. در گام بعدی در رابطه با روشن کردن برخورد به گذشته، دوران کنونی و وظایف آن در تدوین متن "محافل و وظایف" فعالانه شرکت می کند و این بار با آگاهی عمیق به این امر که دیگر تکرار مکرر تجربیات باطل گذشته بسر آمده و راه دشواری در جهت رسیدن به جنبش کمونیستی واقعی در پیش است رسید. او معتقد شد که باید در راستای مبارزه بی امان با خط مشی ها و سیستم های نظری اپورتونیستیی- رویزیونیستی در جهت تدوین تئوری و برنامه انقلاب سوسیالیستی ایران کوشید. رفیق در قرار گرفتن در مسیر جدید بیمی نداشت و حتی یک لحطه دست به عقب نشینینی نمی زد و تن به به اوضاع بوجود آمده نمی داد. این دوره مقارن بود با تشکیل محفلی که رفیق نقش بسیار فعالی و موثری در آن داشت. برمبنای نظرات ذکر شده (برخورد به گذشته، سوسیالیستی بودن مرحله انقلاب و هدف تشکیل جنبش کمونیستی واقعی از طریق وظیفه محوری تدوین تئوری و برنامه انقلاب سوسیالیستی ایران، همراه با جذب عناصر پیشرو طبقه) مضاف بر برخورد ایدئولوژیک رفقای تشکیل دهنده محفل که همچنان که گفتیم، رفیق در این زمینه حساسیت فوق العاده داشت. رفیق تا زمان دستگیری، که محفل در حال کار بر روی مضامین برنامه و کار تئوریک بود، فعالانه و پیگیرانه در این راستا به فعالیت خود ادامه داد.

رفیق وازگن در کنار خصوصیتی که برشمردیم از انعطاف فوق العاده ای در برخورد به نظرات مختلف برخوردار بود، وی در عین برخورد مستقل و پیگیرش آماده قبول نظرات جدید و تصحیح نظرات قبلی خود بود که در این صورت رفیق بدون هیچ ملاحظه ای خود را بنقد می کشید. در این کار وقت و موشکافی زیاد از خود نشان می داد. صداقت و ایمان خالصانه رفیق به آرمانش خصوصیت انتقاد پذیری را در او تقویت می کرد و همواره در قبال دیگران نیز از این شیوه تبعیت می نمود. یکی از ضعف های رفیق نیز این بود که به اطرافیان خود بیش از حد اعتقاد داشت. شاید خیانت "ناصر" در این رابطه قابل ذکر باشد. چرا که رفیق وازگن مدتی با او در ارتباط بود، که بالاخره در ۲٨ آبان ۱٣۶۱ بدنبال خیانت بیشرمانه او دستگیر می شود. "ناصر" بلافاصله پس از دستگیری نه تنها تمام اطلاعات و قرارهای خود، را برای نجات جان حقیرش به دژخیمان رژیم می دهد. رفقا "ثریا"، "سید" و رفیق دیگری بنام "ناصر" از قربانیان دیگر خیانت او هستند که هم اکنون اکثر آنها اعدام گشته اند. دنباله ماوقع را اکنون می دانیم و می توان آن را بطور خلاصه ارایه مبارزه قهرمانانه و آرمان خواهانه رفیق در سیاه چال های رژیم بورژوائی تحت شکنجه های دد منشانه جمهوری اسلامی نامید.

رفیق وازگن (جواد ، پرویز) در زیر شکنجه های بیدادگاه رژیم از آرمانش دفاع کرد و خود را کمونیست خواند. شکنجه های روحی و جسمی تنها مقاومت و آرمان خواهی او را مستحکم تر کردند. دوره زندان، ادامه مبارزه رفیق در شکلی دیگر بود. در تمام این مدت رفیق یک آن از کار سیاسی، بحث و تبلیغ نظرات خود، نظراتی که در چند ماهه قبل از دستیگری بدان ها رسیده بود دست نکشید. از برخورد به دیگران، ارتقاء اطرافیان و ارتقا خود باز نایستاد و در چنگ دژخیمان رژیم نیز تو دهنی محکمی به ارتجاع زد. به قرار اطلاع، رفیق وازگن در زندان بطور منظم، جلسات بحث سیاسی حول تبلیغ و اوضاع روز برقرار می کرد و در تقویت روحیه جمعی بسیار فعال بود. جلسات زبان فرانسه ترتیب می داد و با برخورد بسیار متین و صادق و بی آلایش خود در میان رفقای زندان بسیار محبوب بود.

رفیق وازگن سرسختانه مقاومت کرد، و تا آخرین لحظات حیات به مبارزه اش ادامه داد و هم چنانکه انتظارش می رفت ایستاده و مقاوم در ۲ مرداد ۱٣۶۲ به همراه ۵۰ تن دیگر تیرباران شد. "دادگاه انقلاب" جرم رفیق را چنین تعیین کرده بود، شرکت فعال در تشکیل "جناح انقلابی" و ادامه فعالیت بعد از جناح و سوزاندن قرارها ( خیانت نکردن از نظر رژیم جرم است و جرمی که استحقاق اعدام دارد!). با از دست دادن رفیق وازگن، ما رفیقی خلاق و پیگیر و بسیار فعال را از دست دادیم. برجسته ترین خصوصیت او بویژه در دوره آخر فعالیتش برخورد همه جانبه و سیاسی به فعالیت ها بمثابه یک مجموعه، موازی و همزمان بود، درعین اینکه به دقت اولویت ها را تعیین و با نظم فوق العاده در جهت تحقق آنها می کوشید. از این لحاظ نیز معتقدیم از رفیق وازگن بسیار چیزها می توان آموخت. در زمان اعدام رفیق ازدواج کرده بود و یک پسر داشت.

با توجه به مجموعه این خصوصیات است که می توان به جرٸت گفت که شهادت رفیق معضلی برای آنهائی است که راه او را ادامه می دهند. رفیقی برجسته که سال ها از فراز و نشیب مبارزه با تمام انحرافات و خطاهای آن گذشته بود و به دستاوردهای با ارزشی رسیده و الگوئی آموزنده، با ارزش و موثر بود. ایمان و قاطعیت رفیق به مبارزه ، انرژی و پشتکارش در رسیدن به نظرات صحیح باعث می شد که رفیق قابلیت قرار گرفتن در مسیر صحصح مبارزه را داشته باشد. زندگی و مبارزه رفیق همواره برای ما اموزنده است و با خصلت های برجسته اش برای مبارزه به ما انرژی می داد. از رفیق وازگن همواره به عنوان یک رفیق واقعی اسم برده می شد. عاطفه پاک و از خود گذشتگی بی شائبه او نسبت به رفقای هم سنگرش جای ویژه ای برای وی در دل همه رفقا باز کرده بود، هرچند رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی بسیاری از رفقای خوب ما را با قهر و سرکوب و شکنجه و تیرباران از ما گرفته است. رفقای با ارزشی که محصول سال ها مبارزه بودند.

خاطره یکی از رفقا از رفیق وازگن منصوریان
اواخر آذر ۱٣۶۱ بود که دستگیر شدم. به محض اینکه از هواپیمای تهران- زاهدان پیده شدیم، سه مرد ما را از بقیه جدا کرده و به کناری کشیدند. من همه مدارکم جور بود و ترسی نداشتم، ولی وقتی که ما را به کمیته زاهدان برده و یکی بی مقدمه در مورد پیکار پرسید، فهمیدم یه جای کار می لنگد. گویا یکی از تواب ها (یک نفر از کمیته آذربایجان) ما را در هواپیما شناسی کرد و به برادران گرا داد. او با سه بازجو و برای شناسی یکی از بچه های مرکزیت پیکار، که فکر می کردند از مرز زاهدان فرار کند به آنجا آمده بود. ما را سریعا، ظرف شش ساعت، به تهران و یک سر به اوین منتقل کرده، با همان سرعت به زیرزمین بردند. بعد از بستن به تخت و شلاق خوردن حسابی، بازم کردند، ولی با چشم بند همانجا رهایم کرده و رفتند. سه روز با چشم بسته زیر زمین نشسته بودم، باور کنید شنیدن فریاد شکنجه خیلی سخت تر از تحمل آنست.
فکر کنم روز دوم یا سوم بود، بعد از صبحانه، که یکی از بازجوها (مرتضی میثمی) کسی را کشان کشان به زیرزمین آورد. مرتضی فریاد می زد: "پیش از اون که من شلاقت بزنم بهتره حرفتو بزنی". مرد که گویا اسمش احمد بود، با لهجه غلیظ لاتی بچه های تهران می گفت: "داداش چه حرفی، من که کاره ای نیستم". مرتضی او را به تخت بست و شروع کرد. احمد همچنان فریاد می کشید و همه چیز را انکار می کرد. در انتها پذیرفت که او هم مثل همه روزنامه های همه را خوانده ولی ابدا علاقه ای به سیاست نداشته و هرگز حتی فکر هواداری از گروهی را نکرده است. مرتضی او را بسته به تخت گذشت و اطاق را ترک کرد. وقت رفتن گفت: "فکرتو بکن تا من برگردم. ما همه چیزو می دونیم". نمی دانم چقدر گذشت، شاید چند ساعت، بعد از ناهار بود که بازجو برگشت. هنگام آمدن فریاد زد: "مهدی فکر تو کردی". کسی جواب نداد، او دوباره تکرار کرد: "مهدی با تو ام. فکرتو کردی". دوباره جوابی نبود، این بار مرتضی فریاد زد: "مهدی کری". فردی که من به اسم احمد شناخته بودم پرسید: "با منی برادر". مرتضی گفت: "مگه کسه دیگه ای هم اینجاست، معلومه با تو هستم". او جواب داد: "آخه یکی هم اونجا نشسته". مرتضی گفت: "چشمم روشن پس تو چشمبند تو باز کردی". او جواب داد: "من که دستم بسته ست، ولی می شنیدم که یکی داره نفس میکشه". مرتضی گفت: "نه، با تو هستم". مرد جواب داد: "فکر کنم شما اسمه منو اشتباهی گفتین، من اسمم احمده نه مهدی". مرتضی شروع به شلاق زدن او کرد و فریاد زد: "ببین من بهت وقت دادم که فکر تو بکنی ولی فایده نداشت، حالا هم من حکم دارم، حتی اگر حرفم بزنی فایده نداره"، و به شلاق زدن ادامه داد. مرد تنها فریاد می زد: "برادر شما اشتباه می کنین من احمد هستم". پس از مدتی مرتضی شکنجه را متوقف کرد و پس باز کردن وی دستور داد که در جا قدم دو کند. می توانستم صدای ناله مرد را بشنوم که قادر به این کار نبود. مرتضی با شلاق تهدیدش می کرد که ادامه دهد. سپس دوباره پای او را بست و گفت: "من همه اطلاعات تو دارم، مگه تو نبودی که رفتی سره قرار با ... تو بولواره کشاورز و بسته ای رو از اون تحویل گرفتی". مرد ابتدا انکار کرد و پس از چند شلاق دیگر فریاد زد: "بابا چرا می زنی، من یادم نمی آد، حالا شما یاد آوری کن". و مرتضی جزییات بیشتری گفت، از جمله کسی که سر قرار آمده بود عضو پیکار بود و گفته که با تو، مهدی، قرار داشته. مرد جواب داد: ولله من چه می دونستم که طرف چی کاره ست، یکی جلویه دانشگاه به من گفت که اگه بیکارم می تونم روزنومه بفروشم و یه چیزی واسه خودم بردارم، من چه می دونستم که اون کیه یا پیکار چیه، واسه من فقط کاسبی بود. ولی حالا که صحبت می کردین، تازه یادم اومد که من اسمه خودمو بهش نگفتم. آدم مردمه چی می شناسه، شایدم گفتم مهدی". مرتضی گفت: "سیاه بازی رو بزار کنار و حرفتو بزن، ببین چقد بهت وقت دادم ولی تو مدام بازی در میاری"، و اطاق را ترک کرد.
مرد که حالا دستش باز بود چشمبندش را بالا زد و از من پرسید: "تو چرا اینجا نشستی". گفتم، که دو روز است که اینجا رهایم کرده اند و کسی حتی جوابم را نمی دهد. من به خاطره نداشتن عینکم تنها خطوط محوی از چهره وی را می دیدم. باورم شده بود که او یکی از این عشق لاتی های بیکار است که بر حسب تصادف گیر افتاده. پرسید که من که هستم، گفتم اهل سیاست نیستم و نمی دانم چرا مرا دستگیر کرده اند. گفت من هم همین طور. دو تایی تنهایی هم را پر کردیم تا وقتی که دوباره صدای پای کسی آمد. مرتضی بود، این بار هیچ حرفی نزد، یکسر سراغ مرد رفت و این بار وحشیانه به شلاق زدن وی پرداخت. مرد فریاد می زد: "دیگه چی شده، باشه شما میگی من مهدی هستم، باشه قبول، روزنومه هم گرفتم، ببخشید اشتباه بود ولی از زوره بی پولی و بی کاری بود. فایده ای نداشت". او فریاد می زد: "بابا قبول، هرچی میگی قبول، من مهدی هستم".
من به خودم می پیچیدم و آهسته گریه می کردم که چرا این وحشی ها دست از سر این مرد بیگناه بر نمی دارند. سرانجام مرتضی دست از شکنجه کردن کشید. نفس نفس می زد. دستور داد که در جا قدم دو کند. مرد ناله می زد و مرتضی با کابل وادارش می کرد که ادامه دهد. مرد گفت: "برادر یه کاغذ بیار هر چی میگی بنویس ما هم امضاء می کنیم". چند لحظه سکوت بود و سپس مرتضی گفت. وازگن دیگه بازی بسه، ما همه اطلاعات تو رو داریم. مرد خنده ای کرد و گفت: "حالا دیگه ارمنی هم شدیم". بازجو گفت: "من هیچ احتیاجی به اطلاعات تو نداشتم. همه چیز تو قبلا لو رفته، فقط می خواستم بهت امکانی بدم که کمکی به خودت بکنی که نکردی. من حتی می دونم که تو کنگره اول سازمان تو بین حسین روحانی و ... نشسته بودی. حتی می دونم که چه بحث هایی تو کنگره کردی و نظرت چی بود". مرد خاموش ماند و مرتضی ادامه داد، "می دونی که حالا چی می شه". وازگن با لحنی کاملا متفاوت جواب داد: "آره، اعدام می شم". مرتضی گفت: "من دلم واسه همین می سوزه. چرا آدمی مثل تو که از دانشگاه سوربن فرانسه فارغ التحصیل شده به جای خدمت به این کشور باید کشته بشه. وازگن در جواب گفت: "شما ناراحت نباش برادر، به هیچ وجه ممکن نیست امثال من بتونند در چنین شرایطی امکان خدمتی داشته باشند". تا وقتی که حکومت های مثل جمهوری اسلامی هست، کشته شدن ما بزرگترین خدمتیه که میشه به این مملکت کرد". و من آهسته زیر چشمبند گریه می کردم که چرا قادر نبودم تمامی خطوط چهره این بزرگ مرد کوچک را با وضوح در بایگانی مغزم حک کنم.
وصیت نامه رفیق وازگن منصوریان را در زیر می آوریم که خطاب به پسرش و تنها فرزند او و همسرش است. فرزند او در زمان اعدام ۶ سال داشت.
نام: وازگن، نام خانوادگی: منصوریان، نام پدر: کاربید، تاریخ تولد: ۱٣۲۵، شماره شناسنامه: ٨۲.
وصیت نامه (آخرین پیام خطاب به فرزند دلبندم، ...) فرزند عزیزاز جانم ... بسیار عزیزم. الان که این سطور را برای تو می نویسم یکی دو ساعت بیشتر به ... نمانده است. گفته بودی که دلت نمی خواهد که یتیم بشوی برایت متاسفم که این خواست تو بر آورده نشد و در سنینی که هنوز شکوفه ای بیش نیستی محروم از پدر می گردی. ولی پسرم بدان که در این ... است. دلم می خواست که در این ساعات آخرین نزد من بودی و من می توانستم هر آنچه در دلم می گذرد برایت بیان کنم، چرا که در این صورت مسئله خیلی بهتر از نوشتن یک وصیت نامه بود. فرزندم، مرگ یک امر طبیعی است که دیر یا زود به سراغ انسان می آید. البته من دلم نمی خواست که امروز بمیرم، ولی حالا که مرگ به سراغ من آمده است، بی هیچ واهمه ای آنرا پذیرا می گردم. از من یک خواهر یا برادر برایت خواسته بودی، شاید برای اینکه احساس تنهایی نکنی، متاسفم از اینکه نتوانستم این آرزوی تو را برآورده کنم. ولی ... جان بدان که در صورتی که انسان، انسان درستی باشد هیچوقت احساس تنهایی نخواهد کرد. می خواستم بدانی که در تمام مدت زندگانی کوتاهی که تا به امروز داشته ای، از روزی که فهمیدم نطفه ای در جنین مادرت هستی، تا آخرین لحظه زندگیم به تو خالصانه عشق ورزیدم و می ورزم. من به آن طریقی که خودم درست می دیدم، سعی کردم برایت پدر خوبی باشم. وقتی که تو بزرگ شوی بر مبنای عقایدی که خودت پیدا کردی ... . پسرم دلم می خواهد که در زندگانیت فردی باشی که پایبند انسانیت و اصول اخلاقی باشی و فقط و فقط موقعی در عقایدت دچار تغییرو تحول شوی که در طی یک روند اصولی خودت واقعا به عقاید جدید برسی و هیچ عامل دیگری دراین امر دخیل نباشد. من پول و ثروتی ندارم که به تو وصیت کنم، وصیت من به تو به جز این چند سطر تمام آن چیزهایی است که از من در خاطرت مانده، اگر تمایل مرا بپرسی، امیدوارم در زندگیت درستتر از من حرکت کنی، البته حرکتی که آگاهانه باشد. پسرم، پسرعزیزم، می خواستم بدانی که خارج از خانواده ومسائل خانوادگی دنیای بزرگی هست، دنیایی پر از مسائلی که یکی از افراد این دنیا تو هستی. پسرم ... عزیزم گفتنی ها بسیار است و صفحه کاغذ محدود، من در اینجا به نامه ام خاتمه می دهم و امیدوارم که هر وقت بزرگ شدی خیلی چیزها را در زندگیت بفهمی. .... جان، من می میرم، ولی مطمئنم که نمی میرم، پسرم، فرزندم، تا تو زنده ای من در تو زنده ام و امیدوارم که تو هم در فرزندانت زنده باشی. می خواستم بدانی در این لحظات آخر نه تنها به تو که بچه هایی مثل تو در این دنیا که در چهار گوشه جهان وجود دارند می باشم. مطمئنم آنچه که من در پایان زندگی ٣۷ ساله ام به آن رسیدم چیزی نیست که با مرگ من پایان پذیرد. در واقع اگر چنین فکر می کردم، آدم خیلی خود خواه و پر مدعاعی می بودم. نه زندگی من از این لحاظ آغازی بوده است و نه مرگ من پایانی. مطمئنم که تو روزهای بسیار بهتری را خواهی دید. فرزندم، برای مرگ من گریه نکن و نگذار که کسی گریه کند. سلام گرم مرا به همه برسان، مرد باش و مثل مردان زندگی کن. فرزندم بدرود و درود من بر همه باد. وازگن منصوریان ۲/۵/۱٣۶۲
شعری از مجید نفیسی، به یاد وازگن منصوریان، با عنوان: "جلفای اصفهان"
شاه عباس تو را / چون زنجیر خاجی / به گردن شهر آویخت: / با کلیسا و میدانچه سنگی ات / با پیاله فروشی ها و زرگرخانه هایت / و با گونه های سرخ دخترانت. / شهر برای تو / همیشه آن سوی رود بود / و تنها شاعران آخر شب / درهای میخانه هایت را می کوبیدند / و کوهنوردان دم صبح / چک چک "آب خاجیک" ات را می آشفتند / صدها سال در برابر هم روئیدیم: / تا عاقبت "مادی" های زاینده رود / دل هامان را به هم آمیخت / و خون وازگن / در رگ من جوشید / جلفای ارمنی! / ستمگران از تو زنجیر خاجی می خواستند / اما تو چون مسیحی مصلوب / دوباره به پا خاستی. ۲۹ ژانویه ۱۹٨۶
همچنین با استفاده از یادنامه رفیق توسط رفقای "جناح" که انتشار داخلی داشت.

بهروز جلیلیان
behrouzan@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست