سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دیداری با کاظم فیروزمند – مترجم
از بند و زنجیرش‌ چه‌ غم‌، هر کس‌ که‌ عیاری‌ کند


عرفان قانعی فرد


• فیروزمند: متولد ۱۳۲۷ (تبریز)، لیسانس‌ ادبیات‌ فارسی‌، سال‌ ۱۳۵۶ پس‌ ازخودآموزی‌ زبان‌ انگلیسی‌، اولین‌ ترجمه‌ خود را به‌ نام‌ دوزخ‌، مجموعه‌داستان‌هایی‌ از بورخس‌ آغاز کرد. و برای‌ نشریات‌ سینمایی‌ و ادبی‌، مانندرودکی‌ و فردوسی‌ و... ترجمه‌ کرد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۲ مهر ۱٣٨۵ -  ۱۴ اکتبر ۲۰۰۶


فیروزمند : متولد ۱٣۲۷ (تبریز)، لیسانس‌ ادبیات‌ فارسی‌، سال‌ ۱٣۵۶ پس‌ ازخودآموزی‌ زبان‌ انگلیسی‌، اولین‌ ترجمه‌ خود را به‌ نام‌ دوزخ‌، مجموعه‌داستان‌هایی‌ از بورخس‌ آغاز کرد. و برای‌ نشریات‌ سینمایی‌ و ادبی‌، مانندرودکی‌ و فردوسی‌ و... ترجمه‌ کرد. مهم‌ترین‌ آثار او عبارتند از: سیر اندیشه‌در غرب‌ (برنفسکی‌)، کانت‌ و گوته‌ و روسو (کاسیرر)، زمین‌ می‌لرزد(مجموعه‌ داستان‌)، نظر بیگانگی‌ (مارکس‌)، زندگانی‌ حضرت‌ محمد(ماکسیم‌ ژونسن‌)، شاخه‌ زرین‌ (جیمز فریند)، ایران‌ بین‌ دو انقلاب‌(آبراهمیان‌)، فرهنگ‌ واژه‌نامه‌ ادبیات‌ و نقد (تدوین‌)، رومئو و ژولیت‌(شکسپیر) و...
اولین‌ بار، در دفتر نشر مرکز او را از دور دیدم‌، با موهایی‌ جوگندمی‌، لباس‌ساده‌ و خاکی‌، در حال‌ کشیدن‌ سیگار بود با تک‌ سرفه‌ای‌ که‌ حاکی‌ از سینه‌درد شدیدش‌ داشت‌؛ بعد از مدتی‌ ترجمه‌ او از «ایران‌ بین‌ دو انقلاب‌» رادیدم‌، البته‌ ترجمه‌ دیگری‌ از این‌ کتاب‌ بود، که‌ اسمش‌ یادم‌ نیست‌، ولی‌ به‌ هرحال‌ ترجمه‌اش‌ را از «سیر اندیشه‌ در غرب‌» به‌ یاد داشتم‌؛ ولی‌ افسوس‌ جزومترجمانی‌ است‌ که‌ هیچوقت‌ نه‌ از حق‌ خود دفاع‌ می‌کند و نه‌ دنبال‌ جایگاه‌ وموقعیت‌ ثابتی‌ برای‌ قلم‌ و نام‌ خود است‌ و هر شبه‌ ناشری‌ می‌تواند از اوسوءاستفاده‌ کند.
آخرالامر، بعد از فوت‌ روشنک‌ داریوش‌ ـ در اواسط‌ آبان‌ ٨۲ ـ که‌ تازه‌ ازپاریس‌ بازگشته‌ بودم‌ و قرار بود سردبیر مجله‌ ادبی‌ فرجام‌ شوم‌ و تقریباً مشابه‌گردون‌ سابق‌ ـ به‌ سردبیری‌ عباس‌ معروفی‌ ـ انتشار یابد، اما جُفتک‌های‌ یک‌جوانک‌ تازه‌ به‌ دوران‌ رسیده‌ خبرنگار و اذیت‌ و آزارهای‌ اداره‌ مطبوعات‌ مرااز ادامه‌ کار منصرف‌ کرد؛ در دفتر یک‌ انتشارات‌ از نزدیک‌ با فیروزمند آشناشدم‌.
ناشی‌ شیاد که‌ جُز دروغ‌ و ریا و حقه‌بازی‌ چیزی‌ را از اونمی‌شنیدی‌ و متأسفانه‌ من هم مانند دیگران کتابم‌ در اسارت‌ آنجا بود، کسی‌ که‌ در برابرمترجمان‌ و نویسندگان‌ طرف‌ قرارداد، خود را دکتر می‌نامید و فارغ‌التحصیل‌از آمریکا در رشته‌های‌ سیستم‌ اطلاعات‌ کامپیوتر و فلسفه‌ و حسابداری‌ واستاد دانشگاه‌های‌ شریف‌، تهران‌ و علامه‌!؛ اما غاز چرانی بود، دیپلم‌ ردی‌ّ وچُلمنی‌ متقلب‌ ؛ که‌ همه‌ را گرفتار کرده‌ بود، در عین‌ حال‌ بسیارترسو و کم‌ عقل‌.
فیروزمند به‌ خاطر غم‌ نان‌، در نشر او سکنی‌ موقت‌ گزیده‌ بود و ترجمه‌سفارشی‌ انجام‌ می‌داد.ناراحت‌ و مضطرب‌ بودم‌ از آن‌ که‌ چنین‌ افعی‌های‌ سمی‌ در گوشه‌ و کنارنشر کشور نشسته‌اند و با شارلاتانی‌ می‌خواهند فقط‌ از نشر و قلم‌ سوءاستفاده‌مالی‌ و اعتباری‌ کنند وگرنه‌ به‌ دنبال‌ جایگاه‌ و مقام‌ و منزلت‌ در آن‌ نیستند.و چه‌ بسیارند کسانی‌ که‌ مانند فیروزمند، قربانی‌ و فدای‌ هوس‌ چنین‌ناشرانی‌ آتش‌بیار معرکه‌ می‌شوند، ناشرانی‌ که‌ نه‌ مقام‌ و شأن‌ قلم‌ را حفظ‌می‌کنند و نه‌ کمترین‌ وجدان‌ حرفه‌ای‌ و احساس‌ مسئولیت‌ در برابر جامعه‌دارند.از فیروزمند پرسیدم‌ که‌ تا چه‌ حد با ترجمه‌ تکراری‌ موافق‌ است‌؛ در حالی‌که‌ سیگارش‌ را خاموش‌ می‌کرد گفت‌:«متن‌های‌ مهم‌ هر ده‌ سال‌ یکبار باید به‌ طور ادواری‌ ترجمه‌ بشود، ترجمه‌متن‌های‌ مهم‌ بیشتر بازاری‌ است‌».درباره‌ مترجمان‌ ایران‌ هم‌ که‌ بحث‌ می‌کردیم‌، چند نفر را با احترام‌ یادمی‌کرد: داریوش‌ آشوری‌، احمد میرعلایی‌، ابوالحسن‌ نجفی‌ و حتی‌ می‌گفت‌:
«ابراهیم‌ یونسی‌ پر کار است‌ و ترجمه‌هایش‌ معتبر، و بیشتر ترجمه‌های‌ اواز توماس‌ هاروی‌ را دوست‌ دارم‌». در مورد چند مترجم‌ هم‌ اختلاف‌ نظرداشتیم‌.
در حالی‌ که‌ سیگار دیگری‌ را روشن‌ می‌کرد، می‌گفت‌:ترجمه‌ را می‌شود یاد داد. اما هر کسی‌ ترجمه‌ خوانده‌ که‌ مترجم‌ نمی‌شود.بدون‌ تردید ترجمه‌ آلاچیقی‌ کنار باغ‌ ادبیات‌ است‌ که‌ مترجم‌ را می‌سازد، به‌آفرینش‌ دست‌ پیدا نکرده‌، به‌ ترجمه‌ قناعت‌ می‌کند، که‌ با آفرینش‌ و خلق‌ هم‌به‌ گونه‌ای‌ رابطه‌ داشته‌ باشد... اما بدون‌ عشق‌ و علاقه‌، محال‌ است‌. محال‌».
از دست‌ ناشر او عاصی‌ و کلافه‌ بودم‌، چون‌ نه‌ حق‌الترجمه‌ام‌ را پرداخت‌می‌کرد نه‌ اموال‌ ضبط‌ شده‌ام‌ را بازپس‌ می‌داد، به‌ زمین‌ و زمان‌ فحش‌ می‌دادم‌،اما با خونسردی‌ می‌گفت‌:
«مقصر خودتی‌، وقتی‌ می‌دانی‌ یارو احمق‌ است‌ و گاو، تو چرا باید به‌ اواعتماد کنی‌. » و با حرف‌های‌ آرام‌ و منطقی‌اش‌ دوست‌ داشت‌ من‌ بیشتر با او درباره‌ترجمه‌ درد دل‌ کنم‌ تا این‌ که‌ حرض‌ بخورم‌. بعد در ادامه‌ حرف‌هایش‌می‌گفت‌:متأسفانه‌، بعضی‌ کارهای‌ سفارشی‌ برای‌ گذران‌ زندگی‌ بوده‌ مثل‌، بعضی‌ ازکتاب‌ها که‌ حتی‌ به‌ اسم‌ خودم‌ ترجمه‌ نمی‌کنم‌. آن‌ ترجمه‌ها صرفاً به‌ خاطرپول‌ بوده‌».
اما انگار من‌ هنوز آرام‌ نشده‌ بودم‌، در پاسخش‌ گفتم‌:«آخر به‌ کدام‌ دلخوشی‌ و کدام‌ انگیزه‌؟... آن‌ از ناشری‌ که‌ با صد ریا و دغل‌برادر حاج‌آقای‌ قدیم‌ بسیجی‌اش‌ را داور می‌کند و دست‌ یاعلی‌ می‌دهد،کلاهبردار و شیاد از آب‌ درمی‌آید؛ حالا من‌ حساس‌؛ نشر نی‌، نشر چشمه‌،نشر آگاه‌، نشر فرزان‌ روز، نشر علمی‌ و فرهنگی‌، نشر سروش‌ و... همگی‌ آنهاهم‌ احمق‌ شده‌اند،... آن‌ هم‌ از وزارت‌ ارشاد و اداره‌ سانسور... آن‌ هم‌ ازاستقبال‌ مردم‌، آقا، اصلاً کسی‌ در این‌ مملکت‌ کتاب‌ نمی‌خواند!»
با آرامش‌ و صمأنینه‌ استکان‌ چای‌ را جلوی‌ دست‌ من‌ گذاشت‌ و می‌گفت‌:«... کتاب‌ نخواندن‌ مردم‌، عامل‌ وضعیت‌ مالی‌ نامناسب‌ مترجم‌هاست‌، دلیل‌تاریخی‌ است‌. به‌ راحتی‌ نمی‌شود در این‌ باره‌ جواب‌ داد. یکی‌ از علت‌ها،توسعه‌ نیافتگی‌ ماست‌.... من‌ خودم‌ را مثال‌ می‌زنم‌، همیشه‌ زندگی‌ برزخی‌ داشته‌ام‌، هیچگاه‌وسط‌ گود نبوده‌ام‌... البته‌ ایدئولوژی‌ خاصی‌ هم‌ ندارم‌، چون‌ الان‌ دیگر عصرایدئولوژی‌ نیست‌،... درست‌ یا غلط‌، سیاه‌ یا سفید، همین‌ است‌ که‌ هست‌...شاید نحوه‌ زندگی‌ها و واقعیت‌ها اوضاع‌ معاصر باعث‌ شده‌ تا این‌گونه‌باشم‌...»
اما من‌ از عصبانیت‌، فکرم‌ کاملاً مشغول‌ بود، چون‌ با صداقت‌ با آن‌ ناشربی‌خاصیت‌ برخورد کرده‌ بودم‌، اما او از من‌ سوءاستفاده‌ کرده‌ بود، چون‌ به‌شدت‌ گرفتار زیاده‌خواهی‌ و شیادی‌های‌ خودش‌ شده‌ بود و می‌خواست‌ هرمزاحم‌ به‌ نوعی‌ گرفتار کند، در دخمه‌ای‌ به‌ نام‌ انتشارات‌، که‌ نه‌ تابلویی‌ داشت‌و نه‌ نظافتی‌، هر چه‌ بود بوی‌ ورشکستگی‌ می‌داد. اما حرف‌های‌ فیروزمند،جمله‌ جمله‌ به‌ ذهنم‌ می‌آمد. گاه‌ خودم‌ نزد او بود و گاه‌ منتظر برگشتن‌ ناشربودم‌ که‌ خود را از جلوی‌ چشمانم‌ قایم‌ کرده‌ بود و به‌ اصطلاح‌ دروغ‌آمیزخودش‌ «جلسه‌ دارد»..
«.. البته‌، آقای‌ قانعی‌فرد، بهترین‌ ترجمه‌ام‌ هنوز چاپ‌ نشده‌، چون‌ هنوزبرایش‌ ناشری‌ را نیافته‌ام‌، البته‌ نمی‌خواهم‌ تبلیغ‌ کنم‌ و اسمش‌ را نمی‌برم‌...هنوز ترجمه‌هایم‌ تا به‌ حال‌ مرا راضی‌ نکرده‌ است‌ و فکر نمی‌کنم‌ کاری‌کرده‌ام‌...به‌ نظرم‌ اول‌ شخص‌ باید آموزش‌ ترجمه‌ را به‌ صورت‌ آکادمیک‌ ببیند، ان‌موقع‌ با عشق‌ و علاقه‌ شروع‌ به‌ ترجمه‌ کند، رموز و فنون‌ آن‌ را خودش‌ در حین‌کار یاد می‌گیرد...نسل‌ جوان‌ باید آثار مهم‌ ادب‌ و فلسفه‌ و هنر غرب‌ را ترجمه‌ کند،خصوصاً آنهایی‌ که‌ هنوز نکرده‌ایم‌... چون‌ ما خوب‌ فلسفه‌ نداشتیم‌، بیشترایرانی‌ها شعر گفته‌اند.بود سعی‌ کردم‌ که‌ بیشتر سکوت‌ کنم‌ و حرف‌هایش‌ را گوش‌ کنم‌؛ پراکنده‌حرف‌ می‌زد، اما دلنشین‌ بود:نمی‌شود شعر را ترجمه‌ کرد، چون‌ هنر است‌ و ودیعه‌ الهی‌. نه‌ از به‌آذین‌ خوشم‌ می‌آید و نه‌ یونسی‌، فقط‌ رمان‌های‌ آنها راخوانده‌ام‌، هر دو فسخ‌ شده‌اند... من‌ که‌ هیچوقت‌ حزبی‌ نبوده‌ام‌، همه‌مترجم‌ها چپ‌ بوده‌اند و هنوز هم‌ اکثراً گرایش‌ چپی‌ دارند، من‌ هم‌ هوز چپ‌هستم‌ و چپ‌ بودن‌، خودش‌ در این‌ مملکت‌ ماجرایی‌ دارد. چپ‌ بودن‌استقلال‌ فکر است‌ و آزادی‌؛ گفتار و اعتراض‌ و بازجویی‌ و جستجو، که‌ البته‌بیشتر جستجو مطرح‌ است‌.
در ترجمه‌ شهر خدا ـ نوشته‌ آگوستین‌ ـ سعی‌ می‌کنم‌، زبان‌ و لحن‌ وبافت‌ زبانی‌ و متن‌ اصلی‌ را در بیاورم‌ و هدف‌ ترجمه‌ عینی‌ آن‌ است‌؛ البته‌ترجمه‌ وقتی‌ درست‌ است‌ که‌ متن‌ خواندنی‌ باشد و به‌ عنوان‌ یک‌ اثر بشود آنراخواند، نه‌ فقط‌ یک‌ برگردان‌ باشد و استقرار داشته‌ باشد.در ضمن‌ امانت‌ هم‌ ضروری‌ است‌، مثل‌ شاملو، به‌ روایت‌ کردن‌ از خود درترجمه‌ معتقد نیستم‌، مترجم‌ باید در حد بالایی‌ از سخن‌ و سبک‌ نوشته‌ اصلی‌را بیابد، اگر از این‌ نسخ‌ شد، موفق‌ است‌ وگرنه‌ علاف‌ شده‌.ضرورت‌ ترجمه‌ هم‌ بستگی‌ به‌ آینده‌ تفکر ما دارد. هر ملتی‌ از ترجمه‌ناگزیر است‌، تا وقتی‌ خودمان‌ نمی‌توانیم‌ متن‌ بنویسیم‌، ترجمه‌ کردن‌ ضروری‌است‌، باید برای‌ دریافتن‌ فکر نو، ترجمه‌ کرد.
آنهایی‌ که‌ زبان‌ را خوب‌ بلدند، کم‌ داریم‌! و آنهایی‌ هم‌ که‌ هستند،ضرورت‌ را احساس‌ نمی‌کنند. مثلاً در این‌ عرصه‌، اثر جهانی‌ را نداشته‌ایم‌،شدید تا الان‌ پدید نیاورده‌ایم‌. بوف‌ کور هدایت‌ یک‌ استثناء است‌؛ از آن‌ هنوز نگذشه‌ایم‌، اصلاً پیشرفتی‌نداشته‌ایم‌، خود ایرانیان‌ باید اول‌ آن‌ را بخوانند. ببینید، با حرف‌ زدن‌ چیزی‌ درست‌ نمی‌شود، زندگی‌ اهل‌ قلم‌ در ایران‌خیلی‌، زندگی‌ زیرزمینی‌ است‌. گلشیری‌ رمانی‌ دارد به‌ نام‌ «بره‌ گمشده‌ راعی‌»،که‌ آن‌ رمان‌ سرگذشت‌ همه‌ ماهاست‌.در ایران‌، یک‌ زندگی‌ غریبه‌وار داریم‌ و شاید ما حقیقتاًهم‌ باید این‌ جورباشیم‌، پرداختن‌ به‌ این‌ها، لازمه‌ پرداختن‌ به‌ خیلی‌ چیزهای‌ دیگر است‌...
اصلاً ایدئولوژی‌ معتقد نیستم‌، چون‌ آدم‌ را حبس‌ می‌کند؛ من‌ بیشتر به‌جستجو و اعتراض‌ معتقدم‌... البته‌ هراسی‌ نیست‌، همه‌ چیز را نمی‌شود که‌ساده‌ کرد و بیش‌ از حد هم‌، مساله‌ را ساده‌ کرده‌ایم‌، اما وضعیت‌ اجتماعی‌ ماچنین‌ است‌. روشنفکرها، این‌ طور که‌ شما می‌فرمایید به‌ این‌ سادگی‌ عمل‌نمی‌کنند، موتور حرکت‌ جامعه‌ هم‌ هستند، این‌ که‌ باید در برج‌ عاج‌ بنشینند واز دور نظاره‌ کنند، یا در داخل‌ باشد، نمی‌دانم‌ کدام‌ درست‌ است‌... اما به‌ هرحال‌ روشنفکر نوعی‌ وجدان‌ است‌، وجدان‌ جامعه‌.
ادبیات‌ ما، ادبیات‌ ترس‌ و هراس‌ است‌.همیشه‌ شکوفایی‌ها، در ایران‌ زیر تیغ‌ ترس‌ و هراس‌ و گریز و اختفا به‌وجود آمده‌، هیچ‌ وقت‌ در گلستان‌ نبوده‌ایم‌، همیشه‌ پروردن‌ گل‌ در شوره‌زاربوده‌ است‌... یعنی‌ نوعی‌ عارضه‌ نیست‌... بلکه‌ ژورنالیسم‌ شده‌ است‌ و این‌دردی‌ را دوا نمی‌کند.من‌ آرزو داشتم‌ کمدی‌ الهی‌ را دوباره‌ بنویسم‌؛ هر چند مترجمی‌ دیگراین‌ کار را کرد، لابد خوب‌ می‌نویسد که‌ یک‌ هفته‌ آن‌ را ترجمه‌ می‌کند، چه‌عیبی‌ دارد؟ نقد زمانه‌ می‌تواند غربال‌ بکند.
البته‌ من‌ گله‌ای‌ نمی‌خواهم‌ بکنم‌، ضرورتی‌ ندارد، گله‌ باید زمانی‌ باشدکه‌ اگر بتوان‌ کاری‌ را انجام‌ داد، وقتی‌ نمی‌شود، گله‌ بی‌فایده‌ است‌.زبان‌ نقد در ایران‌ الکن‌ است‌، در رشد عجیب‌الخلقه‌ بوده‌، و آن‌ هم‌ علت‌تاریخی‌ دارد، نوعی‌ فضولی‌ است‌ یا نوعی‌ تابر؛ نقد امروز ما و یا براهنی‌ وزهری‌ نقد ادبی‌ او هم‌ بیشتر به‌ درد مطبوعات‌ می‌خورد، اگر جامعه‌ ما توسعه‌کند، نقد راه‌ خودش‌ را پیدا می‌کند.در جهان‌ اندیشه‌، نمی‌شود جایی‌ را کند و آورد داخل‌ مملکتی‌ دیگر؛ تاریشه‌ آن‌ شناخته‌ نشود، بی‌فایده‌ است‌؛ نمی‌شود آن‌ را درک‌ کرد، فلان‌ سبک‌هنری‌ برای‌ ما شکل‌ دارد، چون‌ با آن‌ زندگی‌ کرده‌ایم‌، تجربه‌اش‌ نکرده‌ایم‌،وارداتی‌ بوده‌ است‌؛ در اندیشه‌ امروز، باید معنی‌ را بفهمی‌ و سابقه‌ را پیدا کنی‌و در آن‌ گذار باید کاووش‌ کرد، نه‌ این‌ که‌ مثل‌ طوطی‌ فقط‌ بلغور کنیم‌.آرزویم‌ ترجمه‌ چند تا متن‌ ادبی‌ و چند تا متن‌ فلسفی‌ و اجتماعی‌ است‌؛هر مترجمی‌ هم‌ شاید آرزوها را داشته‌ باشد.البته‌ برای‌ گذران‌ زندگی‌، در ایران‌ وانفسای‌ امروز، مترجم‌ باید ازآرزوهایش‌ ببرد و با روزمرگی‌ و گرفتاری‌ دست‌ و پنجه‌ نرم‌ کند، چون‌ آنهاتعیین‌ کننده‌ پردازش‌ و فعالیت‌ مترجم‌ شده‌اند و... گاهگاهی‌ تعجب‌ می‌کنم‌چطور دوام‌ آمده‌ام‌؟ و....
سیگارهایش‌ را پی‌درپی‌ می‌کشید، انگار می‌خواست‌ برود و از دکه‌ سیگاربخرد، که‌ من‌ بیرون‌ رفتم‌ و دیگر فیروزمند را ندیدم‌. (یکشنبه‌ ۵ بهمن‌ ۱٣٨۲).
وبلاگ قانعی فرد :
www.erphaneqaneeifard.blogfa.com
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست