به بیژن سلام کن  
							             
							            
						            	
						             
						            
						         
					            	
						            	
						            	
						       			خسرو باقرپور
						       			
						       			
						       			 
							            
						       		
				       			 
					         	
									
									• 
ای چشمِ میشی ی محزون!
 
نگاه کن
 
به بیژن سلام کن!
 
قطارِ مجنون از ایستگاه گُذر کرد
 
و واپسین آهِ داغِ آهویِ تیر خورده
 
صدایِ این چکاوکِ خوشخوان را لرزاند.
						       		... 
								
								 
				       			
					             
						            اخبار روز: 
						            www.iran-chabar.de
						             
						            	دوشنبه 
							            ۱۲ خرداد ۱٣۹٣ - 
							            ۲ ژوئن ۲۰۱۴
					             
					             
					            
					            	
						            
  
		
 
	   
 
				  
				گوزنِ وحشی ی زخمی می موید در من 
				ستاره و جنگل و نسترن های قدیم  
				در شعرم دود می شوند 
				خنجرِ گمشده در زنگارِ خون و خرافه پوسیده ست 
				ای چشمِ میشی ی محزون! 
				نگاه کن 
				به بیژن سلام کن! 
				قطارِ مجنون از ایستگاه گُذر کرد 
				و واپسین آهِ داغِ آهویِ تیر خورده 
				صدایِ این چکاوکِ خوشخوان را لرزاند. 
				 
				کوه هایِ خاموش 
				برهوتِ جنگل ها 
				فصولِ بی عشقی 
				شانه هایِ تکیده 
				دست هایِ زخمی ی کار 
				و کودکانِ پیر 
				در سرسامِ سرعتِ این قطار می گذرند  
				من و ایستگاه و رویا در هم می پیچیم 
				و رفقایِ فربه و تاریخنویسانِ پیروز 
				به قهقاه می خندند. 
				 
				و من دل به صدایِ زخمی ی این گیتار نوازِ محزون سپرده ام: 
				" عاشق ستاره است 
				جامانده بر زمینِ 
				با دسته ای از پونه و آویشن 
				دنبالِ تو می گردد." 
				 
				خرداد ۱٣۹٣ – اِسِن 
				 
				* تصویر متن: تابلو "اسیر" کار بیژن جزنی. (زندان قم ۱۳۴۹) 
 
 
					             
					             
			           		 |