سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ما ملت سر کاریم؛ اونم چه جور!


محمد شوری


• برای همین هم بود که وقتی انتخابات بعدی رسید، دوباره قصه تکراری دوره قبل -این دفعه از سوی نبش بازار- آروق زده شد. کسی نگفت که آخه از یه نبش مغازه که سه کاندید بیرون نمیاد. بعدش هم هرچه سه کاندید منتظر شدن ببینن نظر آقا به کیه و نظر کدومشون به نظر آقا نزدیکتره، صدایی از بیت آقا شنیده نشد. آخه قرار بود نرمش قهرمانه داشته باشیم! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۲ فروردين ۱٣۹٣ -  ۱ آوريل ۲۰۱۴


این یک داستان واقعی ست.
یکی بود، ملتی نبود؛ غیر از ولایت فقیه هیچکس هیچکس نبود؛ یعنی بود ولی نبود؛ سر کار بود.
یه ولایت فقیه بود که تونست ٣۵سال مردم رو سر کار بذاره. مردمی که با یک مویز گرمی شون می شد و با یه مویز،سردی!
این داستان ملتی ست که کلن زود سر کار میرن. فقط چندتاشو عرض می کنم:
داستان سرکار رفتن مردم از اونجا شروع شد که فرزند ارشد حاج آقا سید روح الله الموسوی الخمینی مُرد.
یکی گفت از فرط چاقی سکته کرده، یکی دیگه هم اخیرا نوشت توطئه خانوادگی بوده، برای همین پدرش که خمینی باشه سر مزارش نرفت و فقط به گفتن جمله «الطاف خفیه» بسنده کرد و همین جمله- که بعدها سرنوشت مردم رو عوض کرد- خودش مشکوک شد. عده ای هم طبق سنوات مرسوم، گردن ساواک انداختن و گفتن چیزخورش کردن.
وقتی که فرزند خمینی که اسمش «مصطفی» بود مُرد، یه مقاله تو روزنامه بنام «رشیدی مطلق»چاپ شد که نوشت: «خمینی یه سید هندی و شاعرمسلک است».
همین سبب شده قم که موطن معنوی او بود، شلوغ شه. کشته شدن عده ای و بدنبالش هفته و چهلم کشته ها، کِش داده شد تا اینکه رسیدیم به اینجا که الان هستیم!
اما بعدها رسما بیت خمینی عنوان کرد: «جد و تبار ایشون هندی بوده و شعر هم می سروده است»! با این وجود، آب از آب هم تکون نخورد.
سرکار بعدی تو بحبوبه انقلاب بود، که گفتن عکس خمینی تو ماهه، مردم دسته دسته و فردا، رفتن پشت بوم خونشون تا عکس امامشون رو تو ماه ببینن. کلن مدتی با گفتن عکس امام تو ماهه رفتن سرکار.
خمینی که اومد به پاریس آب و هوای «نوفل لوشاتو» بهش ساخت؛ حرفهایی زد از جنس هیچکس. طوری که از چپ کمونیست استالینیستی گرفته تا مائوئیست های وطنی و انورخوجه ای و سوسیالیست های خداپرست و غیرخداپرست و مسلمان های سنتی توی بازار و مسجد، و روشنفکرهای مذهبی و ملی و غیرملی و انترناسیونالیست، همه مدهوش حرفاش شدن.
خمینی تونست با حرفهاش همه رو یه جا سرکار بذاره و همه رو زیر عبای خودش نگهداره. مننتها وقتی قانون نوشته شد، برای خودش جایگاه رفیع نوشت، یه اصل به پیش نویس اضافه شد، و همون یه اصل، وسیله ای شد که تا الان مدام سرکار باشیم.
این اصل، همون عبایی بود که بازرگان گفت: «فقط به تن امام می خوره و برای دیگران یا گشاده یا تنگ».
اما تنگی و گشادی عبا هم باعث نشد تا نایب بعدی امام زمان، این دفعه رسما جانشین بلاعزل خدا روی زمین معرفی نشه؛ این شد که نفر بعدی بتونه ۲۵ سال یه کلاه گشاد سر ملت بذاره. جوری که صدای همه در اومد و بیان بگن صد رحمت به کفن دزد اولی؛ خدا پدر شاه رو بیامرزه، ولی با همه این تفاصیل و وجود این تیکه کلام ها، بازم رفتن سرکار، و باز هم آب از آب تکون نخورد!
با اصل «ولایت فقیه» اونهم «مطلقه اش»! و چسبوندن یه «نظارت استصوابی» به نافش، قانون مند رفتیم سرکار، اونم چه جور!
از اون زمان تا الان یه دکان دو نبشه بنام «چپ» و «راست»، «اصولگرا» و «اصلاح طلب» باز شد.
اصولگراها و سنتی ها، سرقفلی شون نبش بازار بود، و نبش خیایان (خیابان یه طرفه) دست چپ ها و اصلاح طلبان گرسنه و فقیرنشین افتاد، که سالهاست با تجارت خونه و شرکت های جور واجورخصوصی شون، درصدد اصلاح چاله و چوله های معیشتی خود هستن!
از اون روز به بعد (روزی که این اصل تصویب شد) آنچنان مردم رو بنام خدا و اسلام و امام زمان و قرآن سرکار گذاشتن که تونستن با همین مردم، هر که رو بخان بردارند و هر که رو بخان بذارن.
و کاردائمی مردم این شد که یه روز واسه «ایکس» و یه روز واسه «ایگرگ»، درود، درود بفرستن و روز بعدش مرگ و مرگ.
از بارزگان که دولت امام زمان و قرآن لقب گرفته بود، تا بنی صدر و قطب زاده و یزدی که ۲۰سال بود خمینی اون ها رو می شناخت و بزرگشان کرده بود بگیر تا فقیه عالیقدر و خلاصه شده خمینی (منتظری) که یک شبه شد ساده لوح و آلت دست منافقین تا الخ... بازم آب از آب تکون نخورد که نخورد!
تو این سال ها کار سرکاری زیاد داشتیم. اما اینجا میخام از یه سرکاری مهم بنام «احمدی نژاد» واسه تون بگم.چراغ جادویی که با اون نظام به هرچه خواست رسید.
تو این یه دهه که احمدی نژاد سرکار اومد، کلن شبانه روز سرکار بودیم. وقت سرخاروندن هم نداشتیم.
از یه طرف هرچی دِمُده شده بازار سیاست بود، دوباره مد روز شد؛ شدن قهرمان و سوپرمن مردم! تا جایی که این روزها از شیوه و نحوه مبارزه گاندی حرف و سخن می گن!
داستان ازاین قرار بود که خواستن اینبار مقام تدارکاتچی بودن نظام، دست بازار باشه، فردی بنام «احمدی نژاد» خلق شد، که الان هواداران دوآتشه اش فرموده ان خداوند از خلقت احمدی نژاد پشیمان شده است!
تمام راستای نبش بازار دست احمدی نژاد رو سفت چسبیدن، ولی نبش خیابان،چپ های سابق، سه تا کاندید داشتن، یکی معین دیگری کروبی و سومی هاشمی رفسنجانی! هیچکدوم واسه خودشون هم تره خُرد نکردن.
در حالی که هر مبتدی و پادوی بازار سیاست هم می دونست با این شکاف و عدم توافق روی یه شخص، برنده انتخابات کیست!
احمدی نژاد از توصندوق اومد بیرون، یعنی قرار بر این بود.
در ۴ سال اول، آقا (نایب خدا بعد از خمینی) کلن ازش راضی، و همه هم از او راضی: «رضی الله عنهم و رضوا عنه»!
احمدی نژاد تا تونست پول بادآورده نفت رو خرج رفقا کرد.
۴سال اول تمام شد. اما چون طبق سنوات قبلی قرار بود باز هم حماسه داشته باشیم و تا حالا رئیس جمهور ۴ ساله هم نداشتیم، باید یه شور تازه دیگه بدمه به این دوره. این شد که میرحسین هم اومد تو گود.
میرحسینی که ۲۰ سال سکوت کرده بود و اصلن از اون حرف و سخنی نبود؟!
علاوه بر میرحسین، کروبی که اون دوره خوابش برده بود و به انتخابات نرسید، این بار شب زنده داری کرد تا همراه با میرحسین، تو بورس بازار سیاست، حماسه حماسه ها رو بیافرینن.
خب، ظاهر قضیه معلوم بود؛ میرحسین سلطان دوره ٨ سال جنگ، محبوب رزمنده ها و نخست وزیر امام، باید برنده انتخابات باشه، اما موقع اعلام آرا، از صندوق احمدی نژاد اومد بیرون؛ اونهم با رایی که هیچکدوم از روسای قبلی نداشتن، حتی خاتمی!؟
گفتن تقلب شده؛ مگه میشه میرحسین برنده نباشه، اما کسی نیومد بگه که آخه شما که ادعاتون میشه سیاس مدارید، چرا بین این دونفر روی یکی شون زوم نکردید؟ مگر چقدر این دو با هم فرق داشتن؟ اصلن مگه فرقی هم دارن؟
سوژه تقلب و شال سبز میرحسین، شد جنبش سبز و چه «کل حزب بما لدیهم فرحون»ی برپا شد؟
از طرف دیگه تو این دوره، یهویی «احمدی نژاد» شد اصلاح طلب. با آقا در افتاد، آقایی که نظرش به نظر ایشون و اوشون هم نظرش به نظر ایشون خیلی مماس بود و نزدیک.
توی این دوره بود که یه یارانه ۴۵ هزار تومانی به ناف ملت بستن و توی حساب همه مردم برای اولین بار پول نقد از درآمد نفت ریخته شد.
همون زمان احمدی نژاد اومد تو تلویزیون گفت: این پول رو پس انداز کنید باهاش چه و چه کنید؛ زاد و ولد کنید و برای هر بچه تازه متولد شده هم یه میلیون می ریزیم به حسابتون!
یارانه کلاه گشادی بود که سرملت رفت هیچکس آخ هم نگفت. با ۴۵ هزار تومان واریزی به حسابا، خوب سرکاری رفتیم، تا در عوض بتونن چندبرابر اون ۴۵ هزار تومان از حسابا برداشت شه؛ بازم آب از آب تکون نخورد!
اومدن گفتن پول نفت دوره احمدی نژاد از همه سالهای فروش نفت بیشتر بوده. تحریم که پشت تحریم واسه انرژی هسته ای پیش اومد، دست برادران قاچاقی، همون رفیق گلستان و گرمابه سابق احمدی نژاد هم هر روز باز و بازتر شد، جوری که همه امور در یَد با کفایتشون سفت و محکم زیرساختی شد که تا سالهای سال کسی نتونه این اقتصاد مقاومتی رو ازشون پس بگیره!
این دوره هم تموم شد، انرژی هسته ای که حق مسلم ما بود، رمقی برای تثبیت اقتصاد مقاومتی نگذاشته بود، این شدکه آقا اجازه فرمودن یه نرمش قهرمانانه داشته باشیم.
ده سالی بود که واسه انرژی هسته ای وقت صرف شده بود، و در این ده سال چه ها شد و چه ها که نشد!
اما بااین همه، با یه نرمش قهرمانانه! یه روزه و یه شبه توافق حاصل شد که از غنی سازی ۲۰درصدی (خط قرمز نظام) دست بکشیم، تا بجاش بتونیم پول های خودمون رو از حساب خودمون تو خارج بکشیم بیرون و ظریف رو هم مصدق نظام معرفی کنیم.
تا بشه با اون پول برگشتی، برای مردم لوازم یدکی خودروهای شیک و دسته بیل و پستونک بخریم که بمکند و بیکار نباشن.
برای همین هم بود که وقتی انتخابات بعدی رسید، دوباره قصه تکراری دوره قبل -این دفعه از سوی نبش بازار- آروق زده شد. کسی نگفت که آخه از یه نبش مغازه که سه کاندید بیرون نمیاد.
بعدش هم هرچه سه کاندید منتظر شدن ببینن نظر آقا به کیه و نظر کدومشون به نظر آقا نزدیکتره، صدایی از بیت آقا شنیده نشد. آخه قرار بود نرمش قهرمانه داشته باشیم!
ازطرف دیگر، «هاشمی رفسنجانی» شخص ثالث همیشگی انقلاب و نظام رو هم رد صلاحیت کردن، تا تلافی مافات کرده باشن و ایشون بشه برنده انتخابات!
اینبار گفتن یه پل زیر گذر بین این نبش و اون نبش می زنیم تا اعتدال ایجاد شه و اینجوری یه امیدی به این مردم بدیم!
این بودکه دوباره یه حماسه دیگه (حماسه بنفشی) خلق شد.
تو این سال ها، سال های احمدی نژاد و بعد از اون، حرف های ملانقطی اوج گرفت. همه از هم سند داشتن و هر کس هر کس دیگر رو افشا کرد. ولی بازم آب از آب تکون نخورد؟ و اینجوری بازم رفتیم سرکار.
شما بگو فقط یه دانه درشت، یه شخص مهم و نام و رسم دار، دریغ و دریف از یه محاکمه!
اما در عوض، تا دلت بخاد نوچه ها و بخت برگشته هایی مثل خداداد و جزایری و زنجانی و غیره رفتن اونجا که عرب نی انداخت!
تو این سالها، جنبش سبز زندان ها رو پرکرد، تو زندان هم خودی و غیرخودی حکم فرما شد.
برای زندان رفته های خودی همه چیز مهیا شد، تا نکند خدای نکرده قند تو دلشون آب شه. این بود که اجازه دادن تند و تند از تو زندون بیانیه و اعلامیه و کنفرانس بدن. و تا تقی هم به توقی شه، چه چیزی بهتر از استراحتگاه طولانی «آی سی یو»ی بیمارستان ها!!؟
اما از اونجا که نباید انقلاب بدست نااهلش بیفته، برای زندانی های غیرخودی، مرگ تو زندان، شکنجه و تبعید در زندان های دارقوزآباد، سهم شان شد!
تو این سالها، برخی هم بار سفر بستن و با ارز رانتی و دولتی و جناحی و گروهی، خود و خونواده هاشون در غربت شانزه لیزه پاریس و هایدپارک لندن و سانفرانسیسکو و تهرانجلس آمریکا، اونجا و اینجای ینگه دنیا، رحل اقامت گزیدن. و مکرر اومدن روی خط، مصاحبه ها، یادداشت ها، کنفرانس ها، اجلاس ها، با اطلاعات و آمارها و اخبار رانتی که از داخل می رسید همه دنیا رو گذاشتن سرکار.
نظام به یه اپوزیسون تازه و زنده نیاز شدید داشت؛ آخه اپوزیسیون قبلی پیر و فرتوت شده بود. به نیروی جوان احتیاج بود، چه بهتر که اپوزیسیون هم خودی باشه؛ تاحفظ نظام که از نماز شب و روزه و حج و هر واجباتی واجب تر؛- حتی به قیمت آدم کشی و شنودگذاری و میخواره گی و فاحشه گری، حفط شه و بر پا بمونه!
تو همین دوره بود که میرحسین و کروبی که فکر نمی کردن اینجوری بشه رفتن تو حصر خونگی.
اونا اگه می خاستن هی قضیه رو کِش بدن، مجبور بودن علن از رازهای مگوی دوران طلایی بگن، و اینجوری حفظ نظام نمی شد کرد. این بود که گفتن بهتره یه مدتی تو خونه هامون بمونیم، تا آبها از آسیاب بیفته!
از این زمان تا حالا تموم رسانه های داخل و خارج، مجازی و غیرمجاری شده پایان دادن به حصر و دیگر هیچ!
حرف و سخنی دیگر اصلن نیست. انگار تو مملکت هیج خبر دیگری نیست.
هم این وری ها و هم اون وری ها، هر دو نبش خیابون و نبش بازار بدشون نمیاد تا تعیین تکلیف ولایت فقیه بعدی، این دو توی خونه ها شون باشن.
از زیدی شنیدم که گفت: مثلن اگه از حصر بیرون بیان، چیکار میخان بکنن؟ هیچ.
آب از آب هم تکون نمی خوره؛ اصلن بودن در حصر بهتره، چون توش نون هست، و کلی سوژه که بشه ملت رو سر کار گذاشت. گیریم که از حصر هم رهاشن، هیچ اتفاقی نمی افته و همه این هارت و پوت های این سالها هم مثل یخ روی آب ذوب در ولایت میشه. چه بهتر که به بهانه حصر، هی اون رو کش بدن، ببینن نوبت چه کسی میشه که ولایت فقیه بعدی بشه و نایب امام زمان بعدی کیه از کدوم نبشه؟ آخه شایعات میگه بوی کباب میاد!
الان تو ٣۵ سالگی روز جمهوری اسلامی، نه جمهوری برامون مونده، نه اسلام، هر عیبی هست از مسلمانی ماست!
والسلام

محمد شوری (نویسنده و روزنامه نگار)
۱۲فروردین ۱٣۹٣ 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست