سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مسئله یا مسئولیت شخصی


م. مینایی


• نوشته‌یِ فران بی‌شک نوشته‌ها و گفتار‌هایِ پیدا و پنهانِ زیادی در پی خواهد داشت. در ضمن به بازیابی و نجاتِ محتوایِ انسانیِ سوسیالیزم و جلوگیری از هرزرفتگی‌هایِ دگرباره در آینده‌یِ نزدیک و دور کمک خواهد کرد. علاوه بر این‌ها، امیدوارم به ممانعت از عروجِ مجدد پدیده‌هایِ توده‌وار که موجب تهی شدن فرد از اخلاق می‌شوند، یاری رساند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٨ اسفند ۱٣۹۲ -  ۲۷ فوريه ۲۰۱۴


نوشته یِ رقیه دانشگری «آتش مجادلات خشم‌آلودی» را بر افروخته که گمان نمی‌کنم به این زودی خاموش شود. اینهمه، البته قله‌یِ نمایانِ کوه یخی است که سالهایِ متمادی زیر آب پنهان بوده و تازه بطورِ نمایان سربرآورده است.
به نظر من موضوعِ اصلی نوشته‌یِ فران [اجازه می‌خواهم به رغمِ ناظرِ بیرونی بودن، خانم دانشگری را با این عنوان خطاب کنم] فراتر از نقد و نفیِ یک واقعه‌یِ، نه صرفاً‌ سیاسیِ، تاریخی است. حرف‌هایِ فران بیانگرِ چیزی ورایِ احساساتِ خامِ کسانی است که از هول حلیم در دیگ افتاده‌اند. او بر مشکلِ بنیادیِ اخلاقِ سازمانی انگشت گذاشته است. سازمان در معنایِ عام و نه فقط «اکثریت»! بنابراین اکثریتی‌ها نباید مسئله را شخصی بیانگارند و به طریق اولی سازمان‌هایِ دیگر نباید فیلِ شادی هوا کنند. چریک‌هایِ فداییِ خلق و نه هیچ سازمان و حزب سیاسیِ دیگر، نهادِ حقوق بشری نبودند (و ادعای‌اش را هم نداشتند) که نگرانیِ اصلی‌شان نقض حقوقِ بشر باشد. دغدغه‌یِ اساسیِ آنها نه تنها حقوقِ بشر که دمکراسی هم نبود. آنها خویش فرموده، خود را نمایندگان و مدافعین طبقه‌یِ کارگر نمایانده بودند. آنها بنا به تعریف، دشمن ذاتی و آنتاگونیست بورژوازی بودند؛ طبقه‌ای که نمایندگان سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و منسوبین درجه اول و دوم و چندم‌اش عملاً و نظراً محکوم به نابودی بودند. این گزاره‌یِ نخست.
انقلابی (البته می‌توانید قیام، خیزش و هرچه دوست داشته باشید، بنامیدش) رخ داده بود. بخشی از کارگزاران سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی‌اش جای خود را به نمایندگان و کارگزارانِ رژیم جدید داده بودند که هنوز شعارهایِ عدالت خواهانه‌یِ قبل از انقلاب را با چاشنیِ امپریالیزم ستیزی تکرار می‌کردند و در پیِ تحکیم پایه‌هایِ فروریخته و ترمیم ستون‌هایِ ترک برداشته‌یِ رژیم قبل بودند. این گزاره‌یِ دوم.
سازمان‌ها و احزابی بودند که پشت‌شان به هیچ قدرت و ابرقدرتی گرم نبود و می‌دانستند که برایِ کسب پیروزی چاره‌ای جز تکیه به نیرویِ مردم ندارند. برایِ اینکار لزوماً باید خواسته‌ها و منویات توده ها در نظر می‌گرفتند و نیاز‌هایِ آنها را مطرح می‌کردند. نان، مسئله‌یِ ملی، مسئله‌یِ ارضی، مسکن، بیکاری و آزادی موضوعات مبتلابه جاری بود. این گزاره‌یِ سوم.
عروسِ قدرت دست به دست می‌گشت و هرکس گوشه‌ای از دامن او را فراچنگ آورده بود و به قدر وسعِ خویش کامِ دل می‌گرفت و فکرِ تصاحبِ بلامنازع‌اش را در سرمی‌پروراند. شعارِ پیش به سویِ کسبِ قدرت سر به آسمان می‌سایید و توده‌ها به تدریج از مقام ولی‌نعمتی به گوشتِ دمِ توپ تبدیل می‌شدند و انسان به مثابه‌یِ فرد هیچ نبود و حقوق‌اش به مثابه‌یِ فرد هیچ نبود و انسان مسئله‌یِ هیچ سازمان و حزبی نبود و انسان مسئله نبود.
این گزاره‌یِ آخر را اضافه کنید به گزاره‌هایِ قبلی و اضافه کنید به موضع‌گیری‌هایِ عاملینِ سیاست‌ِ خارجیِ قدرت‌ها و ابرقدرت‌ها و تبعات جنگ سرد و اضافه کنید به درگیری‌هایِ درون و بیرون زندان و جنگ جاریِ میان ایران و عراق و ... آنگاه واقعاً تعجب می‌کنید از این گفته‌یِ فران: « قبل از اینکه به مساله اعدام تعدادی از دختران و پسران جوان توسط دادگاه های انقلاب بپردازیم لازم است اول به عوامل و شرایط بوجود آورنده این قبیل خشونت ها توجه کنیم و مساله را نه صرفا از جنبه عاطفی و اخلاقی - که به نوبه خود حائز اهمیت است - آن چنان که ضد انقلاب سعی در عمده کردن آن دارد، بلکه از زاویه مصالح و منافع انقلاب بررسی کنیم... در چنین فضائی هم طبعا، اعمال قاطعیت از جانب جمهوری اسلامی جهت دفاع از موجودیت خود، مساله ای است قابل درک و پیش بینی. در این جا صحبت از زن و مرد بودن و یا نیات حسنه افراد در میان نیست بلکه پای دفاع از موجودیت انقلاب و در هم شکستن جبهه متحد ضد انقلاب در میان است... هواداران سازمان در موقعیت خطیر کنونی باید وظایف خود را هوشیارانه تر و قاطعانه تر از پیش انجام دهند.» ( کار شماره۱۲۰ به تاریخ ۷ مرداد ۱۳۶۰)
بسیار خوب. اگر تعجب نمی‌کنید، بدانید که در شما، در باز برهمان پاشنه می‌چرخد و درونِ شما کسی است که سخنان بالا را شرایطِ مناسبِ دیگر، به زبان خواهد آورد. و اگر تعجب می‌کنید بدانید که به قول نیچه اکثر احزاب و سازمان‌ها و بازیگرانِ صحنه‌یِ سیاست «حیوان[ات]ی [بودند]که هنوز به خوبی با محیط خود سازگار نشده بود[ند]».
در سطور قبل از مشکلِ بنیادیِ اخلاقِ سازمانی گفتم؛ مایلم بلافاصله اضافه کنم از آنجا که تحمل کژی‌ها بر ارتکاب آن ارجحیت دارد و از آنرو که چپ در حالِ پوست اندازی است و بتدریج ترس از داوری را کنار می‌گذارد، گام نخست در این راه، همین اعتراف و نقد بنیادینِ کژی‌هاست و انتظار می‌رود بعد از این گامِ اساسی، مرحله‌یِ علت یابی و رفع نقایص آغاز گردد. در این راستا اگر امکان بازیابیِ اعتماد به نفسِ لازم برایِ جلوگیری از احتمالِ اتفاقِ مجدد کژروی‌هایی که بالقوه می‌توانند به خیانت و جنایت منتهی شوند، حاصل شود، بی هیچ تردیدی می‌توان اشتباهات فردی را در قابِ طرحِ جمعی مورد کنکاش قرار داد. اینجا نکته‌یِ بسیار ظریفی را نباید از قلم انداخت. تلاش هایی که به قصد مقصّر جلوه‌دادن همه‌یِ دست اندرکاران در آن دوران انجام می‌گیرد اساساً از آبشخور تطهیر همگانی تغذیه می‌کند و هدف واقعی‌اش سلب مسئولیت شخصی از مرتکبین کژروی‌هاست، زیرا وقتی همه مقصّر باشند دیگر کسی مقصّر نیست. آنگاه لاجرم مقصر تاریخ است. مقصّر جغرافیاست. مقصّر مارکس و لنین و محمد و علی است. ولی آدمهایِ حّی و حاضر و ناظر نه! البته مارکس می‌تواند با گفتن اینکه من قبلاً با طرحِ بت‌وارگیِ کالا و الینه شدن انسان با کار، این مصائب را هشدار داده بودم، دامن خود را از این پلشتی‌ها مصون بدارد اما افرادی که بانیِ این‌زمانیِ کژی‌ها هستند نمی‌توانند از مسئولیت شخصی خود فرار کنند. واقعیت این است که سازمانها و احزاب سیاسی در نفی و ردّ گذشته چنان راه افراط را پیشه‌یِ خود ساختند که مِهرِ خانوادگی، اخلاق انسانی، بشردوستی و رعایت حقوق هم‌نوع را فدا کردند. اینکه انسانها در دادگاهی مستقل و با حضور هیئت منصفه محاکمه شوند نیازی به امّا و اگر و توجیه آنچنانی ندارد. اما مشکل اینجا بود که باورمندان به دادگاههایِ بریا و موسوی تبریزی و خلخالی و گیلانی و ...   نمی‌توانستند اعتقادی به حقوق بشر و هیئت منصفه و دادگاههایِ مستقل داشته باشند. همچنان‌که عوامل رژیم پیشین نداشتند. همچنانکه نازی‌ها و فاشیست‌هایِ فرانکو و موسولینی و پینوشه نداشتند. اینجاست که نه می‌شود بخشید و نه فراموش و نه حتتا مجازات کرد. اینجاست که مقصّر جلوه‌دادن تاریخ، جلوه‌یِ سطحی بودن خود را عریان به نمایش می‌‌گذارد. اینجا همان معبرِ دائمیِ تبهکاری در سیاست است.
نوشته‌یِ فران بی‌شک نوشته‌ها و گفتار‌هایِ پیدا و پنهانِ زیادی در پی خواهد داشت. در ضمن به بازیابی و نجاتِ محتوایِ انسانیِ سوسیالیزم و جلوگیری از هرزرفتگی‌هایِ دگرباره در آینده‌یِ نزدیک و دور کمک خواهد کرد. علاوه بر این‌ها، امیدوارم به نابودیِ دیوارهایِ تصنعیِ دنیاهایِ فردیِ‌ ما، به از بین رفتن بیگانگی‌مان با طبیعت و جامعه، ممانعت از عروجِ مجدد پدیده‌هایِ توده‌وار و کارِ شاقّ ِ جانوری در جامعه که موجب تهی شدن فرد از اخلاق و به تبع تبدیل فرد از «شخص» به «نه‌شخص» می‌شوند، یاری رساند. در وضعیتِ « نه‌شخص»، فرد نه اینکه قادر به اندیشیدن نباشد؛ نه، وی نخست توانِ اعتراف به مسئولیت شخصی‌اش را از دست می‌دهد و بعد در سلسله‌ای از موضع‌گیری‌هایِ لاقیدانه گم و گور می‌شود انگار که توانِ اندیشیدن‌اش را از دست داده است. فران نشان داد که «نه‌شخص» نیست. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست