سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

"نمک‌نشناسی‌" و "گپ خودمانی"
دو سروده


سعید سلطانی طارمی


• خوش به حال تو
از همین انار چیدن از درخت سیب روشن است
اهل این زمانه‌ای.
(گپ حودمانی) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٨ دی ۱٣۹۲ -  ۱٨ ژانويه ۲۰۱۴


 نمک‌نشناسی‌

ایستاده‌ام کنار پنجره
دارم آسمان صاف را نگاه می‌کنم
آسمان آفتاب شرقی خودم
که به لهجه‌ی دری نگاه می‌کند.
و خیال گردوخاکی‌اش
توی خاورِمیانه پرسه می‌زند
و مدام فکر می‌کند:
"دل‌گرفته‌ام،
دلگرفته‌ام از این هوا
که تمام ابرهای تیره‌ی مدیترانه را به سوی ما
کیش می دهد
بارش مدام
ذهن جلگه‌های خاورمیانه را فلج نموده است
مثل این‌که قرن‌هاست شهرهای خاورمیانه را ندیده‌ام
کاش از کناره‌های این شب دراز مه‌گرفته
صبح می‌دمید
صبح صاف، بی‌ملال ابرو مه
و من اندکی به شهرهای خفته توی خوابگاه صلح
آفتاب می‌زدم
و به کوچه‌های خسته از مه مدام
ضد خواب می‌زدم
شب که نیستم؛
صبح هم نبود.
نقطه‌ای میان صبح و عصر بود
از مهی عمیق داشتم خلاص می‌شدم
و کشان کشان
در محله‌های خیس گشت می‌زدم
توی برزنی فقیر و لخت
از دریچه‌ای صدای شاعری به گوش می‌رسید":
-"باز آفتاب
در فضای شهر می‌چرد
و درخت‌ها دوباره زنده می‌شوند
و زنان بدون چتر
با لباس‌های رنگ‌رنگ
در فروشگاه‌ها خرید می‌کنند
و کنار دست‌شان
مردها‌ی ساده‌ی خیال‌باف
از سیاست و نباید و ببایدش
حرف می زنند
و فقط به پرسش خبرنگارهای خوشگل جوان، جواب می‌دهند
آه،
مُردم از کسالت دموکراسی
کاشکی کمی فشار و اختناق
رنگ‌های شاد را برای ما
دلپذیر می‌نمود
و ملالِ بی‌ملال زیستن
دامن خیالبافی مرا نمی‌گرفت.
روشن است این‌که خاورِمیانه سرزمین رازها‌ست
روشن است این‌که رازهای آن
در سراسر جهان رهاست
روشن است این‌که واژه‌های بازداشت، اتهام، اعتراف، حبس،
یا غریوهای زنده باد و مرده‌باد
توی واژه‌نامه‌های خاورمیانه‌ نیست
روشن است....
آه خاورمیانه‌ کاش….
کاشکی دموکراسی نداشت
کاش دوستی و صلح و همدلی نداشت
کاش حزب‌های خوب مردمی
مردمان معتقد و مطلع
و نهاد‌های اجتماعی برابری‌طلب نداشت
کاش هیچ سنتی نداشت در حفاظت از حقوق دیگری
در ازای اینهمه
نخل داشت
نفت داشت
شیخ داشت
و تمدنی کهن.
کاش پایتخت‌های زشت بی‌غرور
و مناطقی پر از تعصب و ترور
و مجالسی -پر از موافقم، بله، به چشم، این‌چنین کنیم - داشت
کاش یک خلیج فارس داشت با هزار مدعی
کاش ناوگان پنجم و جفیره داشت
کاش پادگان کوچکی به نام الکویت داشت
کاش از گذشته‌های خویش
چیز کوچکی به یاد داشت
کاش،
       کاش،
کاش هیچ چیز
             هیچ‌چیز پرثمر نداشت
در عوض نتانیاهو واحمدی نژاد داشت.
                               بهمن ۱٣۹۱




گپ خودمانی


خوش به حال تو
از همین انار چیدن از درخت سیب روشن است
اهل این زمانه‌ای.
از بلاغت تواضعی که از تن تو می‌وزد
شهر می‌شناسدت
شکر می کند که جای تیغ و تیر
پنبه در غلاف و تیردان گذاشتی

این که درک می‌کنی زمانه نو شده
از تو یک فرشته ساخته
فکر می‌کنم که شهر دارد عاشق تو می‌شود
ورنه این شتاب و اضطراب بی بهانه از کجاست؟
قدر خویش را بدان
عین روشنایی غروب صادقی
مثل شطح صوفیانه نا مکرری
و به سان هر قیاس منطقی به سوی ناگزیری نتیجه می‌روی.
صورت جدید و چشم های تازه ات.
فرصتی برای عاشقی ست.

فرض کن تمام شعر من تعارف است.
دست کم تو با زبان خوش به غارت آمدی
ناز می کنی و با لطافت از چهار سمت می بری.
ناز شست تو.
فکر کن چه ها کشیده شهر بینوا
از خشونت قیافه های دیگر شما.
خوش به حال ما.

۱٨/۹/۹۲


 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست