سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تلخی مکن، برادرِ من! یک شکر بخند!
برای حال سوگوار صمصام جان کشفی


اسماعیل خویی


• تلخی مکن، برادرِ من! یک شکر بخند!
خنده ست در برابر غم ها سپر، بخند!

چون شامگاه ، اگر چه ، ز غم، دلگرفته ای،
تنها به لب ن، بل، همه تن ، چون سحر، بخند! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ دی ۱٣۹۲ -  ۱۲ ژانويه ۲۰۱۴


 تلخی مکن، برادرِ من! یک شکر بخند!

خنده ست در برابر غم ها سپر، بخند!

چون شامگاه ، اگر چه ، ز غم، دلگرفته ای،

تنها به لب نه، بل، همه تن ، چون سحر، بخند!

شادی و غم دو روی یکی سکّه می شناس

کآید تو را گه این یک و گاه آن دگر، بخند!

ور غم چو شب نماید و شادی چو روز، باز،

این هر دو نیستند مگر در گذر، بخند!

با دردِ بیش، داروی بیش ات دهد پزشک:

غم بیشتر چو گشت، تو هم بیشتر بخند!

لبخند می زنی که ببندی دهانِ من:

بگذر ز بُخل: از ته دل، از جگر بخند!

سوک حسین باز نیاورده اش هنوز:

نشنیده ای فسانه ی او را مگر؟ بخند!

سوکِ سیاوش است، در اصل، این فسانه: کان

چندین هزاره رفت و نشد کارگر، بخند!

گوشِ فلک نمی شنود ناله های تو:

پس تا شود ز قهقهه های تو کر، بخند!

بگشا دهانِ زخم به هر زخمه بیشتر:

ای زخمگین درخت! به کارِ تبر بخند!

فریادِ هیزم از تفِ آتش نکاهد : این

یعنی به روی آتشِ خود، چون شرر، بخند!

مُرد آن عزیز و سنگدل است این حقیقت، آه،

در او فغان و گریه ندارد اثر، بخند!

چون آذرخش باش در این سوکِ جانگزا:

یعنی که طاقت آور و، با چشمِ تر، بخند!

این رنجِ جانگداز تو را ناب تر کند:

در گازِ آن، به قهقهه ، چون تابِ زر، بخند!





بیست و یکم آذرماه۱٣۹۲،

بیدرکجای لندن

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست