سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پالایش مفهوم چپ، یک ضرورت استراتژیک (۲)
به بهانه برگزاری کمپین ۱ میلیون امضایی زنان و انحلال "رستا" (*)


روزبه کلانتری


• احتمالا اکثر خوانندگان این متن با این نوع کاراکتر در بین فعالین سیاسی - اجتماعی یعنی کاراکتری که خود را "چپ" معرفی می کند ولی پراتیک سیاسی و اجتماعیش دقیقا با خطوط راهبردی لیبرالیسم در ایران تنظیم شده است، آشنا هستند. چه در جنبش زنان و چه در جنبش دانشجویی ما می توانیم موارد مشخصی از این کاراکترها و وجوه مشخصه شخصیتی و نظریشان را نشان دهیم... در حالیکه آثار مارکس را به ما نشان می دهند، همان " تاتی تاتی " کمرویانه سیاسیشان را هم بر اساس مانیفستهای رنگ به رنگ گنجی تنظیم می نمایند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٣ شهريور ۱٣٨۵ -  ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۶


به برخی نکاتی که در رابطه با مسایل مربوط به این کمپین به ذهنم می رسد و به نوعی با اختلافات و مسائلی که موجبات انحلال رستا را فراهم کرد   مشترک می باشد ، خیلی سریع و در حال و هوای " وبلاگی " اشاره می کنم . بدیهی است محورهایی که در این نوشتار مورد اشاره قرار می گیرند می تواند با ویرایش جدید و به تفصیل مورد بررسی قرار بگیرند .
گرایشی مشخص در داخل آنچه در وسیع ترین و به تعبیر صحیح تر گل و گشاد ترین معنا ، " چپ " خوانده می شود سعی دارد وجه تمایز دو مفهوم سیاسی -   اجتماعی   " چپ " و " راست " را تنها به تفاوت در شیوه فعالیت - بدون توجه به محتوا و جهت آن - آن هم با فرمولبندی خاص خود   یعنی آنچه فعالیت " از پایین " و   فعالیت " از بالا "   می نامد تقلیل دهد . در این دیدگاه تمامی نیروهایی که برای پیشبرد امر سیاسی و اجتماعی خود به فعالیت در بین توده مردم و سازماندهی آنان می پردازند را می توان در زیر چتر فراگیر " چپ " جای داد و نیروهایی که برای انجام تغییرات به بند و بست و معاملات سطوح بالای قدرت و حاکمیت چشم دوخته اند را " راست " تلقی کرد . ( بحث در رابطه با محتوای اجتماعی و طبقاتی این گرایش و به تبع آن نام مناسبی که می بایست برای آن انتخاب کرد را به منظور پرهیز از انحراف ازاصل مطلب در اینجا باز نمی کنیم )
ریشه های بلافصل تئوریک این دیدگاه را باید در مباحث مربوط به " جنبشهای اجتماعی جدید " و تحولات " چپ " در اروپای غربی در دهه های ۷۰ و ٨۰ میلادی و شکل گیری آنچه در ادبیات سیاسی " نیو لفت " خوانده می شود ، جایگاهی که این گرایش برای این جنبشها قائل است و رویکردی که در رابطه با برخورد با آنها بر می گزیند جستجو کرد . در تصویر مطلوب این گرایش نفس واژه " جنبشهای اجتماعی جدید " و فعالین آنان با " چپ " تناظر یک به یک و مستقیم   دارد و به هسته اصلی تعریف مفهوم "چپ " در نظرگاه آنان بدل می گردد .
اما به اعتقاد من نفس رجوع به جنبشهای اجتماعی جدید و اهمیت قائل شدن برای آنها و فعالیت در بینشان را به هیچ وجه نمی توان ملاک محکمی برای ایجاد تمایز بین " چپ " و " راست " تلقی کرد . جریانات مختلف با منشاءهای سیاسی و طبقاتی متفاوت وبا اهداف متمایز به فعالیت " از پایین " و در میان جنبشهای اجتماعی   می پردازند . آنچه به تشخیص خطوط گوناگون در آنان کمک می کند نه نفس رجوع به جنبشهای اجتماعی و فعالیت " از پایین "   - که در بین تمامی آنان مشترک است -   که اهداف و استراتژیهای گوناگونی است که آنان این فعالیت را در راستای آن انجام می دهند و خود این اهداف و استراتژیها ریشه در ماهیت اجتماعی و طبقاتی آنان دارد .
بر این اساس و در یک تقسیم بندی کلی   می توان در عرصه سیاست امروز ایران سه رویکرد را در این رابطه در بین نیروهای سیاسی و اجتماعی موجود ایران امروز تمیز داد:

۱- رویکرد دوم خردادی:
این رویکرد به فعالیت " از پایین " و فعالیت در قالب جنبشهای اجتماعی اعتقاد و علاقه دارد اما آن را تا حدودی به رسمیت می شناسد که در راستای ایجاد " فشار "   با پایین به منظور تسهیل " چانه زنی " در بالا باشد . در غیر این صورت یعنی در صورتی که جناحی " دموکراسی خواه " در داخل حاکمیت حضور نداشته باشد و مفهوم " حاکمیت دوگانه " شکل نگرفته باشد و یا این جنبشهای اجتماعی تحت رهبری و هژمونی نیروهای دیگری غیراز جناح " دموکراسی خواه " داخل حکومت قرار داشته باشند ، اساسا به انکار موجودیت آنان از لحاظ نظری می پردازد ( نظرات حمید رضا جلایی پور در این زمینه کاملا گویا ست ) .   به دلیل بلا موضوع شدن روزافزون این رویکرد درعرصه سیاست ایران بیش از این وارد جزییات مربوط به آن نمی شویم .

۲- رویکرد "مخملی"
که   راهبرد مورد علاقه   لیبرالها در کشورهای دارای حکومتهای " نامطلوب " ( برخی بازماندگان از بلوک شرق سابق ، ایران ، سوریه و ... ) می باشد و هدف آن را به طور خلاصه می توان در این عبارت خلاصه کرد : تغییر ا لیت سیاسی حاکم که توان هر گونه اصلاح از درون را از دست داشته است به واسطه نوعی تحرکات و اعتراضات اجتماعی مسالمت آمیز و بدون خشونت ( دو کلمه آخر بسیار کلیدی هستند ) با هدف جلوگیری از توده ای شدن سیاست و باز شدن فضا برای نیروهای رادیکال که ریسک ایجاد مطالبه دگرگونی ریشه ای و بنیادی اوضاع   در بین توده مردم را فراهم می کند .    فعالین مرتبط با این رویکرد در دوسطح که ظاهرا ممکن است هیچ ارتباطی باهم نداشته باشند فعالیت می کنند :
۱- لایه اول فعالینی هستند که همان رویکرد " از پایینی " را پیش می برند و به سازماندهی و رتق و فتق امور جنبشی می پردازند . قاطبه این فعالین را افرادی تشکیل می دهند که علاقمندند هویت سیاسی و اجتماعی خود را با عنوان " چپ جدید " معرفی کنند ، بر مضرات دخالت مستقیم در سیاست و امر تعیین تکلیف قدرت دولتی و " اقتدارگرایی " ناشی از وجود حزب و سازمان سیاسی و نیز " خشونت در تمام اشکال آن "   تاکید شداد و غلاظ می نمایند و تصویر یک نیروی قائم بالذات و مستقل و بی نیازاز احزاب و سازمانهای سیاسی چپ و به طور خلاصه " گروه فشار" ی ( با معنای متداول در مباحث سیاسی آکادمیک و نه ادبیات ژورنا لیستی ایران ) را ازجنبش اجتماعی مربوطه در اذهان همگان ترسیم می کنند . این فعالین سعی دارند خود را به عنوان یک فعال جنبشی و اجتماعی علی العموم و " دموکرات " و تببین کننده برآیند نظریات در جنبش معرفی کنند .
۲- لایه دوم رهبران و یا گروههایی هستند که بمثابه سرسیاسی گرایش اول عمل می کنند و مطالبات جنبش را از منظر و کانال خودشان در سطوح بالا و در نزد آنچه " افکار عمومی بین المللی " خوانده می شود ودرتضاد با حاکمیت متصلب انعکاس می دهند. در حقیقت آنچه فعالین لایه اول کاشته اند اینان درومی کنند صرفنظرازاینکه پیوند ارگانیکی بین آنها وجود داشته یاشد یا نداشته باشد و یا لایه اولیها به این کار تمایل داشته ویا نداشته   باشند و یا از آن آگاه باشند یا نباشند . این رهبران یا احزاب عموما دارای تمایلات افراطی   لیبرالیستی ویا به تعبیر آبرومندانه تر آن " دموکرات " می باشند و ازارتباطات و حمایت وسیع و گسترده مالی و رسانه ای   جهانی و نهادهای بین المللی و کشورهای غربی و حتی در برخی موارد بخشهایی از خود حاکمیت   برخوردارند و در راستای فرایند مسالمت آمیز " گذار به دموکراسی " که در حقیقت اسم رمزی برای تبدیل به یک حکومت "متعارف" کاپیتالیستی و جذب در نظام سرمایه داری جهانی   می باشد فعالیت می نمایند .
در حقیقت " راست " که پیش از این از ایجاد هرگونه تکان اجتماعی به دلیل فراهم آوردن امکان استفاده و تاثیر گذاری   کمونیستها و جریانات رادیکال می هراسید، امروزه و در غیاب یک جنبش سوسیالیستی در عرصه سیاست در سطح جهانی   با ایجاد تکانها و نا آرامیهای اجتماعی -   که البته هنوز هم به شدت محدود و کنترل شده و تحت نظارت دقیق و کامل پیش برده می شود -   سعی در ایجاد دگرگونیهای مورد نظر خویش در ساختار حکومتهای " نا مطلوب "   می نماید . همین فعل و انفعالات باعث شده است که ما امروزه با تعبیری متناقض نما و پدیده ای جدید   مانند " انقلابهای راستگرایانه " ( مخملی ، رنگی ، ... )   مواجه باشیم که سابق بر این در چارچوب ترمینولوژی سیاسی هیچ گونه موضوعیتی نداشت. درک این مطلب به ویژه زمانی اهمیت پیدا می کند که به این نکته آگاهی پیدا کنیم که لیبرالیسم زمانی که به فاز توده ای و اجتماعی شدن برای ایجاد تکانها و تغییرات مورد نظر خود گام بر می دارد ممکن است درسطوحی که به واسطه آنها با جنبشهای اجتماعی و توده مردم   تماس می یابد ، بنا بر دلایل مشخص در کالبد ادبیات ، هویت و ترمینولوژی "چپ" ( البته از نوع کاملا "بهداشتی" و "پاستوریزه" کلمه ) حلول نماید و همین باید حساسیت ما را نسبت به استفاده دقیق از این مفاهیم صد چندان نماید .
احتمالا اکثر خوانندگان این متن   با این نوع کاراکتر در بین فعالین سیاسی -   اجتماعی یعنی کاراکتری که خود را "چپ" معرفی می کند ولی پراتیک سیاسی و اجتماعیش دقیقا با   خطوط راهبردی لیبرالیسم در ایران تنظیم شده است، آشنا هستند.   چه در جنبش زنان و چه در جنبش دانشجویی ما می توانیم موارد مشخصی از این کاراکترها و وجوه مشخصه شخصیتی و نظریشان   را نشان دهیم. مانیفست جمع انحلال یافته دانشجویی   "رستا" (*) (که دقیقا به خاطر اختلاف بر سر چنین مسائلی منشق و منحل گشت) به خوبی نظرات تیپیک این دسته از فعالین را بازتاب می دهد. اینان اگر چه می کوشند تظاهراتی به شدت " فاضلانه " و " آکادمیستی "   از خود بروز دهند اما تعمق در آشفتگیهای لاعلاج   ذهنی شان که ناشی از تلاشهای مشقت و ایضا رقت بار در راستای ایجاد آشتی بین " مارکسیسم و لیبرالیسم " و " مارکسیسم و دموکراسی بورژوایی "   و ... به منظور کسب اعتبار در دکانهای نظری روشنفکری به شدت راست و آنتی کمونیست ایران می باشد نشان می دهد که چون درس " چپ " و " مارکس " و " سوسیالیسم " را در آکادمیهای نیم بند ایران و محضر اساتید محتضر دوم خردادی و از خلال جزوات درسی مربوط به روشنفکران مد روزی نظیر "بوردیو"   و "گیدنز" و "تورن"   و ... آموخته اند فلذا   ایجاد تمایز بین "سوسیولوژی" و "سوسیالیسم"   برایشان مشکل گشته و در حالیکه آثار مارکس را به ما نشان می دهند، همان " تاتی تاتی "   کمرویانه سیاسیشان را هم بر اساس مانیفستهای رنگ به رنگ گنجی تنظیم می نمایند. بررسی تبار تاریخی و ریشه های سیاسی و اجتماعی این ورژن از "چپ" خود مبحثی مستقل و مفصل است که مجال دیگری را می طلبد. ما در فرصت مناسب و به دلیل اهمیت موضوع به این مبحث باز خواهیم گشت .
بنا براین "راست"   هم امروزه در کشورهایی نظیر ایران   و به خصوص پس ازشکست پروژه "اصلاح طلبان" درون حکومتی، جنبشهای اجتماعی دارای پتانسیل اعتراضی (مانند زنان) را به عنوان بیس فعالیت خود برگزیده است و سعی می کند آنها را در سمت و سوی مورد نظر خویش هدایت کند.   این کاملا درست است که جنبشهای اجتماعی و اعتراضی ای مانند زنان و جوانان و ... از امکانات موجود برای   پیشبرد تغییرات رادیکال و فراگیر غیر قومی و غیر فرقه ای می باشند و به این جهت از توان بالایی در جهت ایفای   نقش در خور توجه و مثبت در عرصه سیاسی برخوردارند   اما ما پیش از آنکه صرفا با شنیدن عبارت "جنبشهای اجتماعی" به وجد بیاییم و سعی کنیم با تعریف ملاکهای کیلویی صفوف را در هم بریزیم و سر در گمی سیاسی ایجاد نماییم   باید به نحوی آگاهانه و دقیق   تفکیکی بین بدنه اجتماعی جنبش و معضل عینی ای که این جنبش در حول آن شکل گرفته است با جریاناتی که ممکن است به طور دوره ای رهبری این جنبش را در دست داشته باشند و نیروی هژمونیک در آن باشند   ایجاد کنیم.   جنبش اجتماعی بر معنای یک معضل عینی شکل گرفته است و برای رسیدن به اهداف تعریف شده در معرض انتخاب بین چشم اندازهای اجتماعی گوناگون و متخاصم چپ و راست قرار می گیرد   که ممکن است تا تعیین تکلیف نهایی و بسته به شرایط مختلف هر کدام با آنها در هر دوره بمثابه نیروی نمایندگی کننده عمل کنند. آنچه مهم است همانطور که گفته شد   این مطلب می باشد که ما از به هم ریختن   مرزهای موجود بین بدنه اجتماعی   و معضل عینی جنبش   (بمثابه مقولاتی فعلا ثابت) و رهبری و نماینده دوره ای آن (بمثابه اموری موقت و ناشی از بالنسهای سیاسی در شرایط مشخص) خود داری کنیم و سعی کنیم با تشریح اختلافات   و ایجاد تمایز بین چشم اندازهای پیشاروی جنبش -   و عواقب متفاوتی که پیگیری هر یک از آنها ممکن است نتایجی کاملا متفاوت برای خود آن جنبش و نیز کلیت جامعه به همراه داشته باشد -   و مبارزه با هر گونه تصویر فریبنده " همه با هم " ، هم خط خود را در داخل جنبش به پیش ببریم و هم جنبش اجتماعی را در اتخاذ تصمیم صحیح   یاری دهیم .
به عنوان مثا ل در سالهای گذشته   در داخل همین ماتریا ل موجودی   که جنبش زنان نامیده می شود   ما به طور مشخص شاهد شکل گیری افقها و الگوهای متفاوت فعالیت بوده ایم   که از جانب بخش عمده ای از فعالین راست و لیبرال این جنبش (متشکل از محافل و ان جی او های فمینیستی مستقر در تهران که با آرمان کهنه لیبرالیستی "برابری حقوق" شناخته می شوند و ابتکار عمل این کمپین یک میلیون امضایی را در دست داشتند)   و با توسل به فعالیتهایی نظیر سانسور اخبار مربوط به بخشهای دیگر انکارمی شود .
پیوستگی جنبش زنان و جنبشهای اجتماعی با پروژه های مخملی در ایران که به واسطه تسلط و تثبیت یافتن فعالین لیبرال   به عنوان رهبری جنبش حاصل می آید نه تنها کلیت جنبش را از دستیابی به همین مطالبات نحیف و لاغری که این دسته فعالین مطرح می کنند محروم می سازد بلکه با لحاظ کردن تفاوتهای عمیقی که بین ساختار سیاسی - اجتماعی کشورهایی مانند ایران و کشورهایی که "انقلابهای رنگی" در آنها با موفقیت به انجام رسیده است، می تواند   آنها را بمثابه بشکه باروتی در به راه افتادن   جنگ داخلی و خشونتهای بی حد و حصر به کار گیرد . (در این زمینه من در مقاله "از انقلابهای رنگی تا خوابهای رنگی اپوزیسیون راست"   که در همین وبلاگ موجود می باشد با تفصیل بیشتری صحبت کرده ام )

٣- رویکرد چپ رادیکا ل
سوسیالیسم انقلابی با مبنا قرار دادن تحلیل ویژه ای که از جنبشهای اجتماعی جدید و ارتباط آنها و مبارزاتشان با جنبش کارگری دارد، توجه خاصی را به این جنبشها به عنوان کانونهای اعتراضی موجود در جامعه مبذول می دارد. سیاست چپ رادیکال در این جنبشها به طور کلی پیگیری یک خط مستقل و مشخص طبقاتی در تمایز با کلیه خطوط و گرایشات بورژوایی قرار دارد و هماهنگ نمودن مبارزات این جنبشها با سایر بخشهای جامعه و به ویژه مبارزات طبقه کارگر را مطمح نظر دارد. در همین راستا چپهای رادیکال می کوشند که مطالباتی را که در عرصه اجتماعی جریان دارد در عرصه سیاسی نمایندگی کنند و مبارزات این جنبشها را با تامین دو مقوله "رهبری" و "سازمان" از بعد صرفا جنبشی به مبارزه ای سیاسی تر و متشکل تر ارتقاء دهند و از پتانسیل اجتماعی و اعتراضی آن در جدالهای سیاسی که در سطوح "بالا" ( بدون هیچ گونه واهمه ای از این کلمه) و بر سر تعیین تکلیف قدرت دولتی صورت می گیرد بهره گیری نمایند . بدین طریق توان این جنبشها به جای اینکه صرفا در کانالهای "گروه فشار" ی جریان یابد صرف امر سازمان دادن به آلترناتیوی برای نظم بورژوایی نیز می گردد .

ادامه دارد ....

(*) "رستا" نام یک جمع دانشجویی متشکل از نشریات دانشجویی دارای گرایش " چپ " ( در همان معنای موسع کذایی) بود که در هر دو دور فعالیت خود به دلیل اختلافات درونی از هم پاشیده شد . محور اصلی اختلافات دور دوم که به موضوع این مقاله هم مربوط می باشد اختلاف بین هواداران یک خط مستقل و رادیکال چپ و آنهایی بود که همانگونه که اشاره شد سعی می کردند با تئوری تراشیهایی نظیر ایجاد آشتی بین مارکسیسم   و لیبرالیسم ، سقف خواسته های آنچه جنبش " چپ " می نامیدند را با اموری مانند " جمهوریخواهی " و " دموکراسی خواهی " تبیین نمایند و نیروی اجتماعی چپ را به بخش چپ جریانات لیبرا لیستی موجود تبدیل نمایند   . برای شخص من امکان   ایجاد تمایز بین این دسته از فعالین با افرادی مانند سازگارا و یا حتی محمد قوچانی مشکل به نظر می رسد . جدیدا خبر رسیده است که علی رغم انحلال کامل رستا ، این دسته از فعالین با نام و نمایندگی از   کلیت " رستا " در مراسمهای   خاصی شرکت می کنند که فکر می کنم حتی با لحاظ کردن معیار های اخلاقی لیبرالی هم کار درستی به نظر نرسد .

بخش اول این مقاله را در اینجا بخوانید
">www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست