سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

جنبش روشنفکری ایران: چالشها و فرصتها (۵)


علی سالاری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۱ شهريور ۱٣٨۵ -  ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۶


در نوشتهً قبل از ضرورت بازیابی و بازسازی حکمت ایرانی سخن بمیان آمد و سه مرحلهً نخست بیداری ایرانیان   (اول، دوران قنات سازی و پیدایش فرهنگ خسروانی، دوم، فرهنگ پهلوی   دوران ساسانی و بازگشت به خرد گرایی دین بهی، و سوم، شکوفایی علمی دوان اسلامی و فرهنگ اشراق ایرانی) پرداخته شد.   این نوشته به برخی جنجالهای نظری اختصاص یافته و پی گیری بحث مربوط به مراحل بعدی جنبش بیداری ایرانیان به نوشته های بعدی موکول می گردد. رابطه با موضوع قنات ها، هفتهً گذشته خبر علمی جالبی در رابطه با تأثیر تغییرات عمدهً جوّی بر تمدن های بشری، توجهم را بخود جلب کرد. پیش از این، نظریهً غالب علمی اینبود که صعود و افول تمدن ها   (در آفریقا، آسیا و بعد هم اروپا) تابعی از تغییرات عمدهً آب و هوایی بوده است[1].   هفتهً گذشته در خبرها آمده بود که محققان به این نتیجه رسیده اند [2] که تمدن های بشری نه تابع تغییرات عمدهً جوّی   بلکه حاصل انطباق انسان با این دگرگونی های طبیعی بوده اند. وقتی با این مطلب بعنوان یک دستاورد تازهً علمی برخوردم، خنده ام گرفت، با خودم گفتم این کلمهً "انطباق فعال" که با آموزه های "مثبت" مجاهدین ملکهً ذهن نسل انقلاب شده بود، انگار کشف الاسرار بوده که فعالین جنبش دانشجویی زمان شاه در گروه مطالعاتی محمد حنیف نژاد بدان رسیدند و ما خبر نداشتیم. عطف به این موضوع، دو نکتهً دیگر نیز می خواهم اضافه کنم.
 
  تا آنجا که مربوط به این تازه ترین نظریهً علمی می شود، صنعت حفر قنات آغاز چرخشی کلیدی در تنظیم رابطهً بین انسان و طبیعت بود. پیش از آن، تقریباً ٥٠٠٠ سال قبل از میلاد، تمدنهای آفریقایی با گرم و خشک شدن آب و هوا، به ساحل رودخانه ها، دریا ها و یا مراتع سرسبزتر کوچ کردند. در حدود ٢٣٠٠سال قبل از میلاد، تغییرات آب و هوایی نقش عمده ای در افول سایر تمدنها، مثل آکاد های بین النهرین ایفا کرد[3]. با سومین تغییر عمدهً آب و هوایی پس از دوران هولوسن (به آخرین دوران یخبندان و آغاز رشد تمدن بشر از ١٠٠٠٠ سال پیش از میلاد اطلاق می گردد ) حدود ١٥٠٠ سال قبل از میلاد، باعث خشکی منطقهً فلات ایران، و نابودی تمدن هاراپان شمال هندوستان شد [4] ولی ایرانیان با کشف صنعت حفاری قنات راه بقای خود را یافته و آغاز گر دوران جدیدی از غلبهً انسان بر طبیعت شدند. همین امر سبب تجربهً یک دورهً تمدنی شکوفا در فلات ایران شد. از آن پس نوع انسان به قدرت بکارگیری خرد، خلاقیت و توانمندی خود برای غلبه بر طبیعت واقف تر گردید، انسانی که تا پیش ازین تابع تحولات و تغییرات جوی بود، با کشف قانونمندی های طبیعت، قادر به تسخیرو به خدمت گرفتن ذخایر آن شد.
 
دوم، روش زندگی عمدتاً متکی بر قنات در فلات ایران به شکل گیری نوع متفاوتی از تفکر و نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی راه برد که با نوع تمدنهای مردمان سواحل دریا - فنیقی ها ( و بعد یونانی ها و رومی ها) و نیز حاشیهً رودخانه های بین النهرین - سومری ها ( و بعدآ اعراب) متفاوت بود. در حالیکه تمدن های بین النهرین، و بدنبالش اعراب، متکی بر مونیسم قبایلی بود؛ که حتی در دوران اسلامی با سنت خلافت قبایلی ادامه یافت [5]، تمدن ایرانی ها مبتنی بر نظام فکری دوآلیته زرتشتی و مانوی (خدا و شیطان،نور و تاریکی، خوب و بد، فرشته و دیو، خیر و شر)، ولی فرهنگ   غالب بر فنیقی ها و بدنبالش یونانیان و رومیان به چند خدایی –عمدتا تثلیث عقیدتی، اجتماعی و سیاسی (ترکیبی از سلطان، کشیش، و زمین دار) بود. این اشکال متفاوت تولید، زندگی و تفکر، به تشکیل نظام های متفاوتی راه برد که در سیاست، جامعه، و اقتصاد از قواعد و قوانین یکسانی پیروی نمی کردند. مارکس و انگلس در پیگیری و شناخت سرچشمهً این تفاوت "تولید آسیایی"، که به مالکیت خصوصی و شکل بندی طبقاتی (دهقان و فئودال) نوع غرب نیانجامیده بود، به توضیح قانع کننده ای، نرسید (این موضوع را در نوشته های آینده پی خواهم گرفت).
 
گفته شد که تفکر دوآلیتهً ایرانی در همهً ابعاد حیات اجتماعی ایران ساری و جاری بود. نظام سیاسی جامعه، هرزمان ثبات میافت، به ترکیبی از تعادل قوای مذهب و سلطنت (شاه و شیخ، اول زرتشتی و بعداً اسلامی) می انجامید. مردم بمثابه رعایا و یا موالی (در دوران اسلامی) ملک طلق شاه و روحانیون هم اکثراً از زمین داران بودند. اساس این حکومت "جبر" بود و "شرع"، از "حق" و "قانون" خبری نبود. همه چیز بسته به نقش اساطیری شاه، فرّ ایزدی، و یا قدسی رهبران مذهبی بود. حتا خان زمین دار و رهبران عشایر و قبایل، جایگاهی در سلسله مراتب رسمی حکومتی نداشتند. بهمین دلیل، پارامتر "اخلاق" اساسی ترین نقش را در رابطهً شاه با رعیت، کما اینکه سایر مذاهب و قبایل ایفا می کرد. بعلاوه، آموزه های اخلاقی، اساس پیوند های اجتماعی بین مردمان را تشکیل می داد. این سنت ها هنوزهم در روابط و مناسبات اجتماعی مردم ایران قابل ردیابی هستند. یادم میاید که در شهرستان محل زندگیم (قائن) در دوران کودکی، دزدی و اعتیاد و سایر جرائم اجتماعی (برعکس دوران اسلامی ) بسیار کم بود، نه بخاطر اینکه مردم قانون شناس بودند و یا قوانین را خوب رعایت می کردند، بلکه بخاطر اینکه پیوندهای اجتماعی شدیداً اخلاق گرایانه بود. اگر کسی کیف پولش را گم می کرد، از بلندگوی مسجد محل صدا می زدند و صاحب آن، کیف و پولش را دست نخورده تحویل می گرفت. بسیاری از کسبه، موقع نهار و ای بسا شبها درب مغازه (مثلاً میوه فروشی) را باز می گذاشتند و شیطان ترین بچه های مدرسه هم به فکر دستبرد نمی افتادند. یکبار موقع امتحانات مدرسه، دوچرخه ام را سر فلکهً اصلی شهر جا گذاشته بودم و بعد از اتمام امتحانات بسراغش رفتم که هنوز سرجایش بود.
 
دستاوردهای زرتشت و کورش، (اولی خالق اخلاق، و دومی فرمانروای اخلاق گرا) هنوز برای اهل فن و فلسفه قابل تحسین، رازآلود و آموزنده است. نیچه، فیلسوف اخلاق گرای اروپا، در پی یافتن منشاء اخلاق انسان به زرتشت رسید و کتاب " پس چنین گفت زرتشت" را نوشت. هفته گذشته پروفسور وین هادسون، جامعه شناس پیش کسوت استرالیا از عظمت کار زرتشت و تأثیر آن بر سایر ادیان می گفت. برایش خیلی جالب بود وقتی توضیح دادم که در نظام سیاسی ایران حکومت دوگانه ترکیبی از سلطنت و مذهب بود. شاه حاکم مطلق، و مردم رعایای او محسوب می شدند، "قانون و حقی" برای مردم قابل تصور نبود، بهمین دلیل اولیای دین به اخلاق فرامی خواندند. بدینسان، پیامبر ایرانیان زرتشت، پیامبر اخلاق بود و به "پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک" فراخواند. در ایران، شاه عادل، شاه اخلاق گرا بود و جامعهً سالم نیز جوامع اخلاقی تر بوده اند (و نه قانونی تر). ولی متأسفانه، دین فروشان حاکم بر ایران امروز، با استبداد و فساد زیر پردهً دین، آبرو و اعتبار دین را نزد مردم خدشه دار کرده و این پایهً اخلاقی جامعه ایران را نابود کرده اند. این را باید از بزرگترین ضربهً نظام سیاسی مذهبی بر پیکر دین و روابط اجتماعی مردم ایران بحساب آورد.   
 
یکی از نواقص عمدهً این سیستم دوآلیته (ترکیب مذهب و دولت) اینبوده است که، بجز در مواردی استثناء، بطور سیستماتیک جایی برای سایر مذاهب و قبایل ایرانی برسمیت نمی شناخت. بخصوص وقتی مدعیان دین ودولت پشت به مردم می کنند، در شقاوت و سفاکی حدی نمی شناسند. شورشها و جنگ های داخلی بین عشایر، ایلها و اقوام ایرانی نیز عمدتاً بدلیل همین ضعف نظام سیاسی مرسوم در ایران بوده است. این رسم چنان جا افتاده بود که   حتأ وقتی رهبران قبیله ای بر دیگری پیروز شده و به سلطنت می رسیدند، باز به همان سنت پیشین سلطانی باز گشته و حقوق سایر ادیان و نیز اقوام را رعایت نمی کردند.   بدینسانً، نمونهً کوروش و داریوش، درنفی برده داری و برپایی نظامی چند قومی و چند مذهبی، و احترام به تنوع فرهنگی و آزادی مذهبی، در تاریخ ایران کم نظیر و بی دنباله، و در تاریخ اسلام بی مانند و غیر قابل فهم مانده اند.
 
یکی از نقائص عمدهً نظام آموزشی ایران، اعم از مدرن و نیز حوزوی- اسلامی، این بوده است که هردو به فرهنگ و سنن ایرانی، بعنوان پدیده ای بیرونی نگریسته اند. بعد از تسلط اعراب، اندیشمندان مسلمان ایران –از فارابی تا ملا صدرا-   تلاشهایی در راه آشتی دادن بین سه فرهنگ ( مونیسم عربی- اسلامی، دوآلیته خسروانی- ایرانی، و پلورال یونانی) بعمل آوردند، ولی با ورود آخوندهای جبل عاملی لبنان به ایران در دوران صفوی، شیخ بهایی و علامه مجلسی عزیز شده و ملاصدرا و میرداماد به حاشیه رانده شدند. در نظام آموزش سنتی حوزوی ایران، تحقیق و تفحص در بارهً تاریخ و فرهنگ ایرانی و نیز یونانی ها به کنارگذاشته و عملاً تعطیل شد. درآموزش سنتی حوزه های علمیهً مذهبی، فراگیری و دنباله روی از جهانبینی بستهً متافیزیک و نظام فکری قبیلگی سومری ها و اعراب وجه غالب پیدا کرد. اینبود که دنبال کردن آن فرهنگ تک بعدی عربی-اسلامی هم در نهایت به تولد همین مولودی نامیمون و قرون وسطایی ولایت مطلقهً فقیه در ایران انجامید.
 
همانطور که تقلید کورکورانه از اسلوب فکری عربی – اسلامی برای ایرانیان زیانبار و بد   فرجام بوده است. تسلیم و سرسپاری و کپیه برداری کورکورانه از دستاوردهای مدرنیتهً اروپا نیز بکار ایران نیامده و نمی آید. مطلق نگری در هر دوسو بی نتیجه و زیان باراست. آموزش مدرن در ایران نیز تا حد زیادی کپی برداری و ترجمه و یا فراگیری مقدماتی آموزش های اروپایی بوده؛ بعبارتی بجای استفاده از سبک و روش علمی مدرن به تقلید نظریات فلسفی و تئوریک پرداخته شده است. هیچ کدام از ایندو راه به بازخوانی و بازسازی نقادانهً سبک فکر و طرز زندگی ایران و ایرانیان، آنطور که باید و شاید، نبرده اند. در دوران جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات، اگر ما از مدرنیتهً غرب تحمل همهً گونه های نژادی، فکری و عقیدتی و مدارا با مخالف و منتقد، احترام به رأی و حقوق شهروندی و جایگاه "قانون" را می آموزیم، غرب نیز خود را به اخلاق زرتشتی - ایرانی و متافیزیک عربی-اسلامی (ابن عربی و غزلی) که رویکرد یک بعدی بدان برای ایران مشکل آفریده است، نیازمند می یابد.
 
در دوران مدرن هر چند استفاده از دستاوردهای مکاتب فلسفی سکولارو مدرن غرب، اعم از سوسیالیست و یا لیبرال،   کمک زیادی به بیداری ایرانیان کرده اند، ولی هنوز روشنفکران دوران مدرن نتوانسته اند جایگاه پیشکسوتان ایرانی در دوران بعد از حملهً اعراب را، چه در زمینهً فلسفه و علم (مانند فارابی و ابن سینا) و چه در شعر و ادبیات (فردوسی و سعدی و حافظ و مولوی) پر کنند. چند دلیل عمده را می توان عامل این نازایی فرهنگی و علمی دانست. نخست اینکه مدارس علمی   حوزوی به دکان تربیت دین فروش و آخوند محضری و منبری و رساله نویس و بعد از حکومت اسلامی به آخوند قاضی و بازجو و شکنجه گر تبدیل شده است که نه تنها خود بازار مکارهً تربیت واعظان فاسد و جاهل بوده اند بلکه بطور جدی از ورود دانش و فلسفهً مدرن به ایران جلوگیری کرده و می کنند. درس آموختگان دانشگاهی خارج از کشور نیز، در بهترین صورت، دل در آنجا و پا در اینجا داشته، باید همزمان در چند جبهه فعالیت می کردند؛ هم مسئلهً بقا و زندگی در جامعه ای متفاوت، هم شناخت و باروری فرهنگ ایرانی، هم مخالفت با تحجر در داخل و تجدد در خارج را، بدون هیچ حمایت مادی و معنوی در داخل و خارج از کشور، به پیش می بردند. بهمین دلیل عمدتاً نتوانسته اند به جایگاه و مرتبت تولید گر، چه در غرب و چه در ایران دست یابند. در غرب حامل هویت فرهنگی شرق، و در شرق متهم به غربی بودن شده اند. با توجه به کثرت روز افزون ایرانیان در خارج از کشور، بنظر می رسد که گسترش ارتباطات و فعال کردن نهادهای فکری و فرهنگی ایرانی می تواند راه برون رفتی از این مشکل باشد.  
 
سه پایهً اصلی هر نظام و تمدن بشری عبارت از سیاست، اقتصاد و جامعه می باشند. همانطور که درسیاست هدف اصلی "کسب و حفظ قدرت"، در اقتصاد " کسب و تولید ثروت"، در جامعه نیز هدف اصلی "کسب و حفظ وحدت" بوده است. تا اینجای کار، برداشتها از مفاهیم فوق در عموم نظام های بشری، کما بیش شبیه همند. آنچه در طول زمان تغییر کرده است همانا ابزار و منافع مورد استفاده در هر زمینه بوده است.
 
  درعالم سیاست "ابزار و منابع قدرت" در جوامع بدوی قبیلگی و قومی، عمدتا "جنگ و غارت" بود. لشکر کشی ها و کشورگشایی ها و ای بسا جنگ های درون قبیلگی عامل اصلی صعود و افول تمدنهای بدوی و قومی بودند. بنیادگرایان مذهبی اسلامی، نوع احمدی نژاد، که در دوران پسا مدرن، هنوز معتقدند امام زمانشان بزور شمشیر جهان را پرعدل و داد خواهد کرد و با چنین توجیهات سخیف و مسخره ای، تروریسم دولتی را توجیه می کنند، از این سنخ طرز فکر و سیاست بدوی پیروی می کنند.
 
یک قدم جلوتر، ابزاربقای قدرت سیاسی و یا "حفظ نظام" در درون جوامع غیر دموکرات، در دوران قبل و بعد مدرنیته، "سرکوب و استثمار" بوده است. نظام های سیاسی مذهبی، بیش از دیگران، به این اهرم حفظ قدرت متوّسل شده اند. بهمین دلیل استبداد مذهبی از بدترین نوع استبداد، استثمار و تبعیض بوده است، چرا که با سرکوب سیستماتیک هرصدا و آوای مخالف و منتقد در درون جامعه، باعث به تعویق افتادن پروسهً تحول و پیشرفت جامعه برای مدت طولانی تر بوده است.
 
  نوع قدرت سیاسی کم ضررتر در دروان ما "دموکراسی و حاکمیت قانون" می باشد. فقدان آشنایی و بکارگیری این سیستم، پاشنه آشیل نظام های سیاسی خاورمیانه، منجمله ایرانیان بوده است. دموکراسی، با بکارگیری مکانیزمهای کنترل درونی، ضرر و زیان کمتری دارد چرا که از امکان "جنگ و غارت" و نیز "سرکوب و استثمار" عریان حاکمان، تا حد زیادی مانع می شود و پیش از آنکه کار به جاهای باریک برسد، آن مکانیسم های کنترل و متعادل کنندهً درونی، یعنی نهادهای مدنی و قانونی جامعه، از خود واکنش نشان داده وارد عمل شده، و در صدد اصلاح امور بر می آیند. بعبارتی، دموکراسی خودش را در مقابل فشارهای داخلی و خارجی روئین تر می کند و در پروسهً عمل با تغییر شرایط منطبق می گردد. حال آنکه نظام های سیاسی غیر دموکراتیک، اعم از سلطانی ایرانی و خلیفه گری و ولایت فقیه اسلامی، سرنوشتشان با خونریزی گره خورده ، و با جنگ و انقلاب رقم زده می شود.
 
در عرصهً اجتماعی، هر جامعه و تمدنی برای "کسب و حفظ وحدت" مردمانش، به ابزار و منابع پیوند دهندهً اجتماعی، نیازمند است. پیوندهای مشترک بشری یا خونی (بقول لیبرال و سوسیال-داروینیست ها ژنتیکی فامیلی و قبایلی و نژادی)، زبانی و فرهنگی (قومی) و اعتقادی (مذهبی و ایدئولوژیک) بوده و می باشند. مارکس از توجه به اهمیت پیوندهای اجتماعی بازماند، و بهمین دلیل مبنای پیوند اجتماعی در نظامهای مارکسیستی به داروینیسم و تبعیض ژنتیکی نژادی در سوسیال-ناسیونالیسم آلمان ، و یا تقسیم بندی قومی در اتحاد جماهیر شوروی سابق (توسط لنین و استالین) منجر شد. آنها مذهب را بالکل مذموم اعلام کرده و در عمل پایهً پیوندهای اجتماعی را بر یک حلقهً پایین تر از مذهب، یعنی نژاد و قوم، بنا نهادند. فارغ از اینکه مذهب اساساً آمده بود تا بر کشاکش ها و تفرقهً اقوام و قبایل پایان دهد، و بنابراین، درزمینهً رشد و شکوفایی اجتماعی، یک مدار بالاتر از پیوند های قومی و نژادی قرار داشته و دارد. بهمین دلیل تقسیم بندی های نژادی و قومی در نظام های سوسیالیستی   سابق، از هلوکاست آلمان در زمان هیتلرگرفته تا قتل عام های نژادی یوگسلاوی سابق، به برافراشته شدن مرزهای بیشتر قومی، بعد از فروپاشی دیوار برلین، انجامید. جامعه شناسی چپ غرب که بشدت تحت تأثیر آموزه های مارکس   و نئوداروینیسم قرار دارد، هنوز به تبیین تئوریک جامعی در شناخت کم و کیف ماهیت روابط اجتماعی امروزی نرسیده است. مطرح ترین جامعه شناسان مانند کلهون [6]، یوری [7]، و فولر[8] به آلترناتیو روشنی در این زمینه نرسیده، خود سر در گم و دنباله رو تحولات اند. نئوسوسیالیست ها به انترناسیونال انسانی، نئولیبرال ها به گلوبال اقتصادی و بازار آزاد جهانی، کما اینکه بنیادگرایان مذهبی و اسلامی نیز، مانند احمدی نژاد در ایران، دلشان به هالهً نور، شمشیر خونریز و جهل گستر امام زمانشان که قرار است از چاه جمکران ظهورکند، گرم است.
 
در زمینهً اقتصادی نیز منابع و ابزار کسب و تولید ثروت، در طول تاریخ متحول شده اند. این سیر تحول گذاری طولانی از نیروی فیزیکی بدنی انسان و بعد حیوانات اهلی در جوامع بدوی، تا بکارگیری ماشین و اکنون استفاده از انرژی ذرات و نانو تکنولوژی را طی کرده است. برخلاف تعریف مارکس که "ابزار تولید" را موتورمحرک اقتصاد می داند، بنظر می رسد که درست تر باشد تا "منبع انرژی" یعنی همان نیروی تولید گر ابزار، که در صدر آنها نیروی خلاق آگاهی و دانش بشر قرار دارد، و به آدمی انگیزهً ساخت ابزار و قدرت انطباق فعال بامحیطش می دهد، را موتور محرک اقتصاد بدانیم. در جوامع بدوی که قبایل انسانی با شکار و جمع آوری دانه و میوه به امرار معاش می پرداختند، این نیروی تولید گر و یا منبع انرژی، "نیروی فیزیکی بدنی" در بکارگیری ابزار ساده مانند سنگ و چوب بود. در دوران کشاورزی انسان توانست با اهلی کردن دامها و نیز کشف انرژی آتش، به ساخت و استفاده از ابزار کارآتر فلزی بپردازد، با بکارگیری آنها بر روی زمین به خود کفایی بیشتر رسید، از زندگی کوچ نشینی دست کشید، و به ساختن روستاها و شهرها روی آورد. در آیین های باستانی ایرانیان منابع انرژی مانند خورشید، آتش، آب و باد و زمین و نیز حیوانات اهلی مورد احترام و ستایش بودند. ستودن خورشید و آتش و دامهای اهلی درآیین میترائیسم ودین زرتشت را باید از این حیث، یعنی اشراف و آگاه شدن انسان به نقش کلیدی این منابع انرژی در بهبود تولید کشاورزی آن روزگار، ارزیابی، فهم و تبیین نمود.
 
منظور از این توضیحات نشان دادن اهمیت ضرورت بازخوانی و بازسازی فرهنگ و تاریخ ایران از آغاز تا امروز است. بازخوانیی نه از روی حب و بغض این و آن- با عینک تئوریک صرفاً غربی و یا تعصب صرفاً اسلامی – بلکه تنها به این دلیل که با اشراف به آن تفاوت های بنیادین تاریخی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی بتوانیم خودمان را بهتر بشناسیم. در آنصورت جایگاه و توانمندی ها، ضعف ها و قوت ها، و به طبع آن، چالشها و فرصت های پیش رو را بهتر لمس کرده، چگونگی استفاده از تجارب و دستاوردهای دیگران را نیز بهتر خواهیم آموخت.
 
وانگهی، این تفاوت بین تمدن های مدرن صرفاً مذهبی نیست که مثلاً فکر کنیم سکولاریسم و مذهبی شرقی و غربی ندارد. مذهب و سکولاریسم در شرق و غرب زادهً بستر تاریخی، محیط فرهنگی و شیوهً تولید و زندگی خویشند. اقوام و مذاهب و ایدئولوژی ها در پاسخ به مشکلات مردم این نواحی به شیوهً تولید و زندگی متفاوت رسید ه اند (تولید عمدتاً متکی بر قنات در ایران، رودخانه و صحرا در میان سومری ها و اعراب، و دریا در مورد فنیقی ها و بعد هم یونانی ها و رومی ها). بنابراین بحث بازخوانی تاریخ و فرهنگ ایران را نباید به بحث مذهبی و یا ایدئولوژیک خاصی فروکاهید. بدرستی در شرایط امروز ایران که حاکمان مذهبی از "پستان دین شیر دنیا می دوشند" "خدای ایران زمین نیز با سکولارهاست"، همانها که خواهان جدایی دین و دولت اند و تضییع حقوق مردم بنام دین را تحجر و دجالیت می دانند.  
 
براین باورم که باید نگاهی نقادانه به علوم انسانی اروپا، و نیز آموزه های حوزوی عربی-اسلامی داشت. تئوری های علمی مدرن اروپا در پاسخ به مسائل جامعه ای با سنت های متفاوت مبتنی بر تثلیث فکری و سیاسی و نیز مالکیت خصوصی و شکل بندی طبقاتی خاص آن بوده است. متقابلاً، احکام شرعی مربوط به جوامع عربی- اسلامی نیز منحصر به شکل بندی عشیرتی و بدوی اعراب   بوده اند. شکل تولید و جامعهً ایران با هر دو فرق اساسی داشته و دارد. جامعهً ایران، تاریخاً جامعه ای با نظام دوآلیته و در عین حال چند قومی، چند فرهنگی، چند مذهبی بوده که در دوران مدرن از ایدئولوژی های مختلف نیزتأثیر پذیرفته است. این تنوع و چند گانگی به ایرانیان پتانسیل و توانمندیهای منحصر بفردی جهت رشد و توسعهً انسانی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، حد اقل در منطقهً خاورمیانه داده است. حفظ وحدت و تمامیت ارضی این کشور در گرو پاسداشت این تنوع و چندگانگی، یعنی رفع تبعیضات قومی، مذهبی و ایدئولوژیک می باشد.
 
بهمین دلیل، کپیه برداری از تئوری های عرفی و احکام شرعی سایرین، هیچ کدام حلال مسائل ایران نبوده و نمی توانند باشند. دیر و یا زود ایرانیان لازم خواهند دید تا بجای رونویسی از تئوری های غرب، و یا سرسپاری به احکام مذهبی شرعی عربی-اسلامی ملایان حاکم، (بمنظور یافتن پاسخی درست به مسائل روز و انطباقشان با شرایط دائما متحول شونده دوران جهانی شدن) ضمن   استفاده از متدهای علمی مدرن، با احیای ارزشهای اخلاقی فرهنگ ایرانی، و نیز فلسفهً وحدت وجود مسلمانان، تاریخ خود را بازخوانی کرده، به راه حلی علمی، منطقی، اخلاقی دست یابند. بعبارتی اگر از فرهنگ خسروانی اهمیت "اخلاق و خرد ورزی"، از تمدن غرب "روش و متد علمی شناخت"، و از مسلمانان "قانونمندی و توحید وجود" را بیاموزیم، هموار کردن راه آینده دشوار نخواهد بود. ژاپنی ها هم برای دوره ای، بویژه بعد از شکست در جنگ جهانی دوم، از غرب تقلید کردند ولی نهایتاً مجبور شدند تاریخ خود را بازخوانی کرده و با تکیه بر هویت اصلی خودشان، راه خود بسوی آینده را بگشایند[9]. سران حکومت فعلی که با القاء الگوی فکری و زندگی عربی – اسلامی در ایران در پی تغییر هویت تاریخی – فرهنگی ایران، و نیز انکار حقوق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اکثرایرانیان (غیر خودی) برآمده اند، راه بجایی نبرده، از کردهً خود پشیمان خواهند شد.
 
ضمناً برای قضاوت در مورد تأثیرات مثبت و یا منفی هر نظام فکری و یا اجتماعی، لازم است تا از پیشداوری ها و صافی های مربوط به تعلقات قومی، مذهبی و عقیدتی پرهیز کرده، شناخت علمی را به گرایشات فکری، تعلقات اجتماعی، و منافع اقتصادی کوتاه مدت فرونکاهیم. مثلا، در مورد ارزیابی جایگاه قومیت، مذهب و ایدئولوژی بسیاری از ما به افراط و تفریط می افتیم. فرضاً در ارزیابی حملهً اعراب به ایران لازم است تا آثار مثبت و منفی آن، بی طرفانه مد نظر باشند. دراین زمینه، سه تأثیر سوء حملهً اعراب به ایران را می شود اینگونه برشمرد: اول، عربیزه کردن ایران و تخریب و تعطیلی فرهنگ ایرانی؛ دوم، زنده کردن فرهنگ و روابط بدوی قبیلگی که منجر به جنگهای ویرانگرایلی و قبیلگی متعاقب آن در ایران شد؛ و سوم، استفادهً ابزاری از دین در خدمت همان نظام موروثی و استبدادی سلطنت بنام خلیفه گری و حالا   ولایت مطلقهً فقیه. همدستی و همکاسه شدن دین و دولت، جز در مورد اولیای دین، باعث رواج تبعیض دینی و مانع بسط و گسترش علم و دانش و پیشرفت جامعه بوده است.
 
از میان تأثیرات مثبت حملهً اعراب به ایران نیز می توان به سه مورد اشاره کرد: اول اینکه طلسم و سنت خدایگانی نظام استبداد موروثی شاهنشاهی ایران فروریخت، آموزش و دانش از انحصار شاهزادگان و روحانیون بیرون آمد و برای دوره ای عمومیت و عمق بسا بیشتری یافت. مفاخر ادبی و علمی ایران بطور قریب باتفاقی،ً بعد از حملهً اعراب به ایران سربرآوردند. بعبارتی شوک بزرگی که به ایرانیان وارد شد باعث گردید تا اندیشمندان ایرانی بار دیگر در پی احیای هویت متفاوت خود برآیند. سوم، انتخابً خط عربی برای نوشتن فارسی ب که ه گسترش و تعمیق ادبیات و دانش ایرانیان کمک غیر قابل انکاری نمود.
ادامه دارد...
Tuesday, 12 September 2006 ( ٢٠ شهریور ١٣٨٥)
از نظرات و پیشنهادات شما استقبال می شود، آدرس وبلاگ: http://gozarbedemocracy.blogspot.com
 
مأخذها:
 
1.          Peiser, B., Climate change and civilisation collapse. 2006 .
Can be accessed at: www.policynetwork.net/uploaded/pdf/peiser_ch_10.pdf
2.          Brooks, N., Climate change forged first civilizations: scientist. 2006, NORWICH       (Reuters) Can be accessed at: go.reuters.com =scienceNews&storyID=13417039&src=rss/scienceNews
 
3.          Mapes, J., Climate Change Linked to Civilization Collapse   2001 , National Geographic News.   can be accessed at: http://news.nationalgeographic.com /news/2001/02/0227_climate4.html
 
4.          Chronology, W.H., Harappan Civilization ca. 3000-1500 BC. 2006, The Web Chronology Project. Can be accessed at: www.thenagain.info WebChron/India/Harappa.html
 
5.          اسماعیل, نوری علا., ضرورت مذهب زدایی از مفهوم بنیادین حکومت. 2006, آرشیو جمعه گردی ها.
www.puyeshgaraan.com آدرس مقاله
6.          Calhoun, C.J., Critical social theory : culture, history, and the challenge of difference. Twentieth-century social theory. 1995, Cambridge , Mass . ; Oxford , UK : Blackwell. xxvi , 326 p .
 
7.          Urry, J., Sociology beyond societies : mobilities for the twenty-first century. International library of sociology. 2000, London ; New York : Routledge. 255 p .
 
8.          Fuller, S., The new sociological imagination. 2006, London ; Thousand Oaks , Calif. : SAGE. viii , 231 p .
 
9.          Sardar, Z., Orientalism. Concepts in the social sciences. 1999, Buckingham [ England ] ; Philadelphia : Open University Press. viii , 136 p.111


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست