سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چرا راست وطنی اشتباه می کند؟
به بهانه ی سالروز مشروطه


الف. شیبانی


• گفتمان بعد از انقلاب گفتمانی مذهبی بود که با سرعت هر سه گفتمان چپ، چپ اسلامگرا و لیبرال را از دم تیغ گذراند و سایه ی سنگین اش را حاکم کرد. از دل این جوش و خروش انقلابی، نسلی از راست میانه جوانه زد که گفتمان جدیدی را تحت عنوان "اصلاحات" آغاز کرده ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٣ مرداد ۱٣۹۲ -  ۴ اوت ۲۰۱٣


پرده ی اول
جنبشی آغاز می شود؛ نامش مشروطه است؛ این جنبش جوابی است به سیاهی و به استبداد؛ واکنشی است به عقب ماندگی و به قهقرایی پوسیده و ریشه کشیده در رسوبات تاریخی ملت و میهن. گروه ها و طبقات از درون اشرافیت ضداستبداد گرفته تا بازاری و روحانی و واعظ و فرنگ رفته در آن نقش ایفا می کنند. ثمره ی مجاهدت ها و چانه زنی ها، نامه نگاری ها و خون دادن ها می شود یک قانون اساسی و عدالت خانه و مجلسی از نمایندگان اقشاری که در این رستاخیز شرکت جسته اند. همه اش اصالت است و ریشه اش در چیزی است که نمی توان در هیچ دوره ای از روزگار به آن نه گفت و به شعارهایش پشت کرد. اما اینگونه می شود و زخم کهنه ی عقب ماندگی و بافت جمعی نوزادی چکمه پوش به بار می آورد که طفل بی بنیه ی قانون را فدای خواست تمامیت و مدرنیته می کند و سرگذشتی که در پی می آید ما را به اینجا می رساند که هر روز و هر روز از خود بپرسیم پس چه شد؟!
با این همه در پرده ی اول بنا را بر یک سیر تاریخی خوشبینانه می گذارم اما آن را گسترش نمی دهم تا تنها معیار محکی باشد برای پرده ی دوم که پرده ی واقعیت تلخ دیروز و امروز است. در این پرده ی اول آن راه اصیلی که آغاز شده شروعی دارد و پایانی. فرازی دارد و نشیبی و کژی و راستی و بالایی و پایینی تا بالاخره به گوارای دموکراسی می رسد. پایان اش را خوش می پندارند؛ دست یافتنی و نه چندان دور. به گمان باورمندان این سناریو، همه ی حرکت ها در این مسیر از حرکت اصیل اولیه سرچشمه می گیرد و از این رو نوک پیکانش به جلو است و اگر هم به بی راهه برود باز به صراط مستقیم باز میگردد و پایان خوبی در انتظارش است که "چیزی به آن نمانده". اما اگر این گونه نشد تکلیف چیست؟!
پس اینگونه است که پرده ی دومی هم ممکن می نماید.

پرده ی دوم
راهی آغاز می شود و مسیری را می پیماید. اما این بار پرده ی بی راهه رفتن در پی بیراهه است هر چند امیدهایی نیز در دل آن نمود یابند. پرده ی بی راهه های بی پایان. نمایشی از شکست در پی شکست و حرکت به هر سویی جز سوی دموکراسی، این گمشده ی مظلوم.
فضا بسته است. زمینه با رویکرد چپ تزئین شده و فضای بسته ی سیاسی بوی گفتمان چپ می دهد. شاه دیگر پدر بی طرف ملتش نیست و سربازی است که خود را در راس امور می داند. حالا دیگر وعاظ هم با کنار رفتن خط مشی اعتدال گرای سنت مشروطه و قانون، خود را آماده ی ورود به گود می دانند و وارد می شوند. چپ، چپ وطنی شیعه می شود و پادشاه نفت می فروشد و کارگزارانش می سازند. نه خبری از دموکراسی است و نه حتی از پرده ی خوشبینانه ی اول. همه به مدینه ی فاضله ای می اندیشند که نمی دانند چیست. فراموش می شود که راهی در کار بوده؛ که مسیری آغاز شده و باید به سرمنزلی برسد. قهقرا آغاز می شود و فرم استبداد از سکولاریسم نسبی به فقهی و تمامیت خواه بدل شده است. پرده ی اول به قدری دور افتاده که به ذهن کسی هم خطور نمی کند. شاید هم دور نیفتاده و تغییر ماهیت داده و تبدیل به توهمی در توهم شده و ترکیبی از سناریوی خوشبینانه ی اول و آرمان گرایی انقلابی. هرچه هست خبری از مشروطه و قانون نیست. اما در پی ناکامی ها و این زخم های جدید، باور به پایان خوش زود آغاز می شود. باور به پایانی خوش در آینده ای نامعلوم؛ باور به نمایش تاریخی اول. اما باورمندان به این پرده، پیش فرضی را آغاز می کنند که مقدمه ی "سقوط دوباره" به یک مدل جدید از پرده ی دوم است. باور به اینکه "این چپ بود که ما را به این روز انداخت. این چپ بود که تئوری انقلاب را تئوری غرب ستیز کرد". با این پیش فرض، اعتدالیون امروز که به گمان خود در مسیر خوش بینانه ی پرده ی اول گام برمی دارند، راهی جدید تعریف می کنند. باید مسیر را تغییر داد تا به پایان نزدیک شویم. در این راه جدید دو دستور کار وجود دارد. یکی فراموش کردن و کنار زدن چپ و دیگری پناه به لیبرالیزم برای فرار از گفتمان تمامت خواهی و غرب ستیزی که حالا یکی از مشخصه های استبداد امروزی شده و نام "استکبارستیزی" به خود گرفته است. لیبرالیزمی که دارد تجربه اش را می گذراند و اکنون ریش سفیدی دارد. پس باید لیبرال شد. یا حالا که دیر رسیده ایم و چند سال در مسیر قهقرا به سر برده ایم باید نئولیبرال شد تا مسیر تاریخی دموکراسی مان زودتر طی شود. همین جاست که این قافله ی سرگردان و خسته وارد دایره ی سرگییجه آور دوم می شود حال آنکه به امید دست یافتن به دموکراسی خود را در مسیر پرده اول می پندارد.

بخشی از نمودهای پرده ی دوم
گفتمان بعد از انقلاب گفتمانی مذهبی بود که با سرعت هر سه گفتمان چپ، چپ اسلامگرا و لیبرال را از دم تیغ گذراند و سایه ی سنگین اش را حاکم کرد. از دل این جوش و خروش انقلابی، نسلی از راست میانه جوانه زد که گفتمان جدیدی را تحت عنوان "اصلاحات" آغاز کرده و تا بدینجا با وجود سرکوب ها به حیات خود ادامه داده است. این نسل، گفتمانی را که گمان می کند محکوم به پذیرش آن است، گفتمان لیبرال دموکراسی است. چرا که تاریخ چپ را تمام شده می داند و دنیای مدرن را دنیای بازار آزاد. شاید گمان می برند که این گفتمان تا به حال غایب ترین بوده و در نتیجه مظلوم ترین، چرا که سوی مبارزات تاریخی یا به چپ بوده و یا چپ اسلامی و لیبرال های اسلامی که اصلا تا به حال فرصتی برای عرض اندام نداشته اند حالا می توانند شوالیه های گذار به دموکراسی باشند. غرب ستیزی و استفاده ی ابزاری ای که در پی آن برای سرکوب تحول خواهان توسط حاکمان می شود، در این سال ها مانند تندبادی عمل کرده بر پشت اعتدال گرایان برای فرار از نگرش چپ انقلابی و اسلام انقلابی به سوی نگرش راست میانه و لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی. چپ تا بدینجا شاگرد بی ادب و تنبیه شده ای است که فعلا باید ساکت گوشه ای بنشیند و اگر دمی برآورد باز همه ی آوار پوسیده ی گذشته را بر سرش خراب می کنند.

انتهای پرده ی اول در غرب؟
غرب تجربه ی بزرگی از آزادی اقتصادی و اجتماعی را پشت سر گذاشته است. هنگامی که مدل های پیشرفت و گذارهای پی در پی اقتصادی را که به دنبال جهش های بزرگ علمی و صنعتی می آیند در نظر بگیریم چند خط از فراز و فرود برایمان تداعی می شود. هر بار نظام سرمایه داری با ابداعات جدید به تن خود هیمنه ی نو پوشانده و باز با یک جهش جدید دوره ای از رشد موقت را ممکن ساخته است. تفکر حاکم بر این مسیر تاریخی مبتنی بر سود بیشتر و بهره کشی از منابع طبیعی و انسانی بوده است. حتی اگر لازم نبینیم که تجربه ی لیبرالیسم اقتصادی را زیر سوال ببریم و متهم به استالینیست و واپسگرا بودن شویم حداقل این حق را داریم که بپرسیم در این دوره ی فتح الفتوحات نظام سرمایه داری جایگاه محیط زیست، انسانیت و عدالت اجتماعی کجا قرار داشته است؟ چند سیاره ی خاکی برای سکونت انسان وجود دارد و تا چه موقع قرار است به بهانه ی آزادی خلاقیت و کار آفرینی، برابری، رفاه و خدمات اجتماعی فدا شوند؟ بحران سختی که از ۲۰۰٨ آغاز شده به گمان برخی لیبرالیست ها نتیجه ی برخی بی تدبیری ها و دخالت های دولتی در اقتصاد بوده است و اگر هیمن قدر هم دخالت نمی کردند و اسب تیزپای سرمایه داری را بیشتر به حال خود رها کرده بودند این بحران اتفاق نمی افتاد! به عبارت دیگر این گروه معتقدند اگر نسخه ی بازار آزاد کامل تر اجرا شده بود چه بسا این شکست نصیبش نمی شد. در مقابل به گمان بسیاری و به گمان تمامی اقشار ضعیف و طبقه متوسط هر دو جوامع در حال توسعه و توسعه یافته این بحران هدیه ی نظام سرمایه داری به قرن حاضر است و بدون اصلاحات بنیادین در نظام های اقتصادی اصلاح نشده و کاهش کیفیت زندگی اقشار آسیب پذیر متوقف نخواهد شد. در این دوران سخت از کشورهای آسیایی چون ترکیه و مصر و تونس گرفته تا اروپای شرقی و غربی و آمریکای جنوبی هر روزه شاهد اعتراضات و آشوب های اقشار مختلف طبقه ی متوسط این جوامع از دانشجویان و جوانان تا کارگران و روشنفکران و احزاب اپوزیسیون هستیم. این اعتراضات که برخی به سادگی از کنار آن گذشته یا انگ های آنارشیستی به آن می زنند اعتراضی مدنی و غالبا بدون خشونت به نبود عدالت اجتماعی و تضاد طبقاتی می باشد. عدالتی که گمشده ی تاریخ نظام های اقتصادی سرمایه داری در قرن گذشته بوده و در قرن حاضر شکل جدی تری به خود می گیرد.

بازنگری پرده ی اول برای مدل ایرانی
در خاورمیانه زخم کهنه ی استبداد و دولت های سرکوب گر به قدری بزرگ است و به چشم می آید که مسایل دنیای امروز در حاشیه قرار می گبرند. مسئله ی مقدم برای بخش عمده ای از دموکراسی خواهان این جوامع عبور از استبداد و یا رسیدن به یک آشتی ملی می باشد. در ایران نظام دیکتاتوری با گفتمان ضد غرب خود در قبال خارج و گفتمان "ضد آزادی فردی" خود در داخل تحول خواهان راست را به فرار به سمت دموکراسی های لیبرال سوق داده است و طبیعتا این جناح پذیرش مدل بازار آزاد را نیز تقدیری می پندارند که باید با جان خرید و به کمک آن به جنگ با تمامیت خواهی رفت. در نتیجه منطق مبارزه ی سیاسی در باور اکثریت تحول خواهان راست امروز ضرورتا بر اساس مدلی به روز شده از پیشرفت نمی باشد و محدودیت ها و خطرات جهان امروز از جمله بحران های اقتصادی، فقر، نابودی محیط زیست و کم آبی و قربانی شدن پوشش های اجتماعی در راه جان بخشیدن دوباره به مراکز سرمایه در ظاهر نگرانی اصلی اعتدالیون لیبرال وطنی نیست.
آیا ادامه دار شدن بحران اقتصادی، گسترش تهدید تروریسم، گسترش فقر و کاهش سن فحشا، بحران کم آبی، مشکلات و دورنماهای ناامید کننده محیط زیستی و وضعیت خاص و خطیر کشور ایران این زنگ خطر را در گوش راست تحول خواه به صدا در خواهد آورد که حتی در صورت گشایش سیاسی، بدون برقراری عدالت اجتماعی و داشتن یک برنامه ی مدون بلندمدت برای یک اقتصاد مبتنی بر توسعه ی پایدار و حفظ محیط زیست نمی توان به پیشرفت و شکوفایی و آشتی ملی دست یافت؟!
آیا اگر زمانی در ایران توسعه ی سیاسی فدای توسعه ی اقتصادی و پیشرفت آمرانه شد، هنوز پیکر زخم خورده ی جامعه ی ایران توان این را دارد که این بار توسعه ی سیاسی با فرار از عدالت اجتماعی و مدل توسعه ی پایدار به دام ناهمگونی جدیدی بیفتد که معلوم نیست نتیجه اش بهتر یا بدتر از آشفتگی های امروز بهارهای عربی باشد؟!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست