سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

جنبش سبز و گفتمان سکولار دمکراسی*


اکبر کرمی


• به باور من بدون نهادینه کردن گفت و گو در ایران، ایرانی نخواهد ماند؛ بدون تبعیض زدایی از پهنه ی گفت گوهای ملی، ایرانی نخواهد ماند؛ بدون ملی کردن قدرت و قانون ایرانی نخواهد ماند؛ بدون حرف ها و راه های روشن برای انسجام و آمیزش اجتماعی پایدار، سکولار دمکراسی هم می تواند به سرنوشت شوم همه ی واژه های شیک دیگر ایرانی گرفتار شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۲ مرداد ۱٣۹۲ -  ٣ اوت ۲۰۱٣


من یک سکولار دمکراتم و خوشحالم که در خدمت شما – لایه هایی از نماینده گان جریان تنومند سکولار دمکراسی ایران – ایستاده ام. من به شهادت نوشته هایم، سال هاست که سکولار دمکراتم. ادعا نمی کنم بهترین سکولار دمکراتم؛ و حتا ادعا نمی کنم بهتر از همه سکولاریسم و دمکراسی را می شناسم؛ ولی افتخار می کنم که حتا در زندان های تاریک ولایت فقیه و در سرداب های مخوف سربازان گم نام امام زمان هم، از دمکراسی و سکولاریسم دفاع کرده ام.(1)

من جنبش سبز را در هیاهوی سبزی که داشت در "تهران حدفاصل انقلاب و آزادی"(2) یاقتم؛ جنبشی مدنی و مدرن، خودجوش و مسالمت جو، حق محور و رنگارنگ. آن چه در تهران حدفاصل انقلاب تا آزادی رخ داد، واکنش مدرن ترین جریان های شهری به تفسیر روستایی حاکم از آزادی و برابری است. این وضعیت تناقض آمیز، نتیجه ی ترکیب تناقض آمیز جمهوری اسلامی است که از انقلاب بهمن 57 بیرون جست. "زایمانی زودرس" که اگر چه با شعارهای کم و بیش مدرن استقلال، آزادی و جمهوریت به قدرت رسید، اما در پیوند با پسوند "اسلامی" خود، به آسانی و به زودی، به خصلت های پیشامدرن خود بازگشت و با قلع و قمع آزادی، برابری و دمکراسی بر همه ی ابهام ها در مورد کارکرد ادیان در جهان مدرن، نقطه پایان گذاشت. از این منظر، تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، همچنین نماد آخرین تکاپوی اسلام گراهای مدرن در پیوند دین، دمکراسی و حقوق بشر نیز می تواند باشد که ناکام ماند.

مجموعه ی نظرات، اقدامات، نهادها و مناسباتی که در سه دهه ی گذشته به ضرب زر و زور و تزویر بر سرنوشت ایرانیان حاکم شده است، به اندازه ای ویران گر بوده است که هیچ عنوانی جز انحطاط نمی تواند ترجمان این حجم ویرانی و عریانی فرهنگ و اجتماع ما باشد. تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، به هر معنا، بازخورد این ویرانی جانسوز و عریانی شرم آور است.

تهران حدفاصل انقلاب و آزادی، تصویر آینده ی ما نیز هست که می تواند سکولار دمکراسی باشد. چه، تمام اشکال زندگی در لحظه ی تولد و استقرارشان کم و بیش با زندگی جفت و جور هستند، اما هم چنان که زندگی به تحول و تکامل خود ادامه می دهد، آن ها به سمت تغییرناپذیر شدن و دورشدن از زندگی میل می کنند و در واقع خصم آن می شوند. تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، نشان داد که تحکیم حقوق شهروندی، بیش از هر امری نیازمند نهادینه شدن مناسبات و بنیادهایی است که امکان تغییرات مسالمت آمیز در جهت رسمیت بخشیدن به اشکال مختلف زندگی را فراهم آورد. به عبارتی هر تغییری در ساختار سیاسی، در غیبت "حق تغییر مسالمت آمیز در ساختار سیاسی"، درآمدن از زندانی به زندانی دیگر خواهد بود و نمی تواند مردم را از نکبت شهربندی به عافیت شهروندی درآورد.

در نتیجه، سکولار دمکراسی که من می شناسم هر چه هست، بنیاد گرا نیست و به هیچستان نمی رسد؛ اهل گفت و گوست؛ (3) حق داشتن هسته ی سخت آن است و به هیچ بهانه و بهایی از آن نمی گذرد(4) و خوب می داند که وقتی از "حق داشتن" به بهانه ی "حق بودن" می گذریم گفت و گو همیشه در جایی تعطیل می شود و وقتی گفت و گو تعطیل می شود همه ی چیزهای خوب هم تعطیل می شود.(5)

برای سکولار دمکراسی هم بنیادگراهای دینی خطرناک اند و هم بنیادگراهای سیاسی، چه این هر دو با گفت و گو مخالف اند و در جایی با برهان قاطع زور به گفت و گو پایان می دهند. بنیاد گراها مهم نیست چه می گویند و چگونه استدلال می کنند! آن ها در جایی و در استدلالی در نهایت آدمیان و حتا سکولار دمکراسی را پاره پاره می کنند؛ سیاست ورزی را تعطیل می کنند و در توزیع آزادی و توضیح آن کم می آورند. چه، هسته ی سخت بنیادگرایی در تبعیض نهفته است و برآمد و بار و بنه ی آن هم چیزی فراتر از نابرابری نیست.(6)

در نتیجه سکولار دمکراسی در جان خود نمی تواند و نباید بنیادگرا باشد؛ خشونت بورزد؛ به سرکوب، سانسور و سکوت میدان دهد؛ با رفتارها و تاکتیک های رفرمیستی مخالف باشد و چشم هایش را بر واقعیت های جاری و رنگ رنگ اجتماع بربندد و یک بار برای همیشه تصمیم بگیرد. سکولار دمکراسی که من می شناسم آماجی است حدفاصل انقلاب و آزادی که می تواند و می خواهد به آمیزش اجتماعی ناتمام در ایران، که نام دیگر همه ی دردهای ماست، پایان دهد.(7)

تا جایی که به سکولار دمکراسی و جنبش سبز مربوط است، نهانی ترین و نهایی ترین انتقادی که می توان بر بنیادگرایی وارد ساخت چهره معصومانه ای از اضطراب مزمن راست و ناراست و درست و نادرست است که در دستان خونی و خالی این پندار پوشالی پنهان است. بنیاد گرایی همیشه چهره ای از برادر بزرگ تر را پشت ماسک خود دارد و همیشه اگر گفت و گو به دلایلی (خارج از کنترل بنیادگراها) ادامه پیدا کند، در جایی این چهره، چیره می شود. برادر بزرگ تر در نقش مضحک دانای کل، هم با دمکراسی مخالف است و هم از سکولاریسم بیزار؛ در نتیجه رنگین کمان انسان ها و گفتمان ها برای بنیادگراها همیشه بی معناست.

بنیادگرایی با پیوستار جریان های رنگارنگ اجتماعی و پیوستاری دیدن اجتماع، فرهنگ و جامعه مشکل دارد و برای مثال وقتی از جنبش سبز گفت و گو می کند، تلاش دارد مخالفان خود را کوچک، تحریف و انکار کند. او در برابر انبوه جمعیت، در تهران، حدفاصل انقلاب و آزادی می ایستد و بی هیچ شرمی او را و داوری او را انکار می کند. به نام ها و نامه ها توجه نکنید! بنیادگرایی در ایران آسیبی اندمیک و همه گیراست؛ حتا بسیاری از اصلاح طلبان و سکولار دمکرات های ایران نیز آلوده به هرزآب بنیادگرایی اند و از درک فرایند جوشان و متکثر سیاست و سیاست ورزی بیگانه اند.

عجیب نیست اگر بنیادگراها عجول و بی پروا هستند و حوصله کافی برای گفت و گو و حل و فصل مسایل را ندارند. بنیادگراها همیشه به فرایند اصلاحات مشکوک اند و خیال برچیدن کامل آن را می پزند. این که بنیادگراها هم در داخل و هم در خارج به اصلاح طلب ها حمله می کنند و خیال کوبیدن سر آن را دارند، یک اتفاق ساده نیست، همه ی اتفاق است. بنیادگرایی با اصلاحات بیگانه است و هر کجا باشد، حدفاصل انقلاب و آزادی نیست. او به هیچ نام و شناسنامه ای احترام نمی گذارد؛ بنیادگرا همیشه مرعوب "دیگری بزرگی" است که در نام های بزرگ لانه کرده است. بنیادگراها در هر نقابی سایه های سنگین پیش دان ها و پیش گوهای باستان را با خود به جهان ما آورده اند و با تعادلات دمکراتیک که جان جهان نمای جهان آنتروپیک ماست بیگانه اند.   

سکولار دمکراسی که من می شناسم هم چنین نمی تواند در پوستین اصلاحات و به بهانه ی اصلاحات، با این ساختار برآمده از تبعیض و برآورنده ی تبعیض، برای همیشه و تا هر کجا هم کاری کند. من اصلاحات را با تن دادن به ذلت برای عبور از غربال تنگ نهاد سترون شورای نگهبان قانون اساسی یکی نمی گیرم و اصلاح طلبان کاسب کار و معطوف به قدرت را از اصلاح طلبانی که خود را متعهد به حقوق بشر و استانداردهای دمکراسی می دانند جدا می کنم.(8)

بگذارید برای آشکارتر شدن چشم اندازی که ایستاده ایم از عشق و نفرتی که ممکن است به برخی از نام و نشانه ها داریم بگذریم.

برای من جهان آینده، جهان سکولار دمکراسی است ، در نتیجه من جمهوری اسلامی و هر حکومت غیر دمکرات و غیر سکولار دیگر را در جهان جدید هم چون دایناسورهایی می دانم که در حال انقراض اند.

اما نه این دایناسور اسلامی یک موجود ثابت و لایتغییر است که انقراضش به مرگ آنی و یک باره ی آن مربوط باشد و نه حکومت سکولار دمکرات آینده، موجودی یگانه و ثابت خواهد بود که یک باره متولد شود. در واقع در چشم انداز هستی شناختی متکثری که من ایستاده ام،(9) ما با جمهوری اسلامی های بسیار متفاوت و متکثری روبه رو بوده ایم و به سکولار دمکراسی های گوناگونی ممکن است برسیم؛ ناگزیر باید امیدوار باشیم و تلاش کنیم که به کمک کنش گران سیاسی مدرن در ایران و جهان، جمهوری اسلامی امروز به شکلی درآید که آماده گی لازم برای تحول مسالمت آمیز و کم هزینه و به هنگام به سکولار دمکراسی آینده را داشته باشد.

در نتیجه با آن که همیشه اماج ما سکولار دمکراسی است، رفتار ما می تواند اصلاح طلبانه باشد. دست کم جریان های سکولار دمکرات می توانند و باید از اصلاحات و کنش گران اصلاح طلبی که بر آن هستند که جمهوری اسلامی را به یک حاکمیت سکولار دمکرات باردار کنند پشتیبانی کنند.

من به عنوان یک سکولار دمکرات، نماینده ای از جنبش سبز، به عنوان شهربندی که هم مرگ بر ضد ولایت فقیه را شنیده و گزارش کرده است و هم رای من کجاست؟ به عنوان شهربندی که برای آزادی و شان و توزیع برابر آن مبارزه کرده ام، زندانی شده ام و با وتکای شب آخرین در سلول های انفرادی زندانبان اعظم بی هوش شده ام، برای ایران فردا رویایی دارم. رویایی سبز؛ رویایی و ایرانی رویایی و سبز برای همه ایرانیان؛ با هر رنگ، نژاد، دین، مذهب، زبان، اخلاق، جنسیت، گرایش جنسی و با هر باور و سلیقه ای. رویایی حدفاصل انقلاب و آزادی.

به باور من بدون نهادینه کردن گفت و گو در ایران، ایرانی نخواهد ماند؛ بدون تبعیض زدایی از پهنه ی گفت گوهای ملی، ایرانی نخواهد ماند؛ بدون ملی کردن قدرت و قانون ایرانی نخواهد ماند؛ بدون حرف ها و راه های روشن برای انسجام و آمیزش اجتماعی پایدار، سکولار دمکراسی هم می تواند به سرنوشت شوم همه ی واژه های شیک دیگر ایرانی گرفتار شود.

من به عنوان یک سکولار دمکرات ایرانی که تسمه های تعصب و تنگ نظری و طرد و توهین و تحقیر و تهدید را با پوست و گوشت و جانم تجربه کرده ام، شکاف انحلال طلبی و اصلاح طلبی را با همه ی دبدبه و کبکبه ای که دارد، شکافی نا به جا و غیرضروری می دانم؛ شکاف واقعی در ایران امروز و پس از جنبش سبز، شکافی است که جریان های مدرن را از جریان های پیشامدرن جدا می کند. همه کسانی که حدفاصل انقلاب و آزادی ایستاده اند و خود را و سوداهای خود را محاط به اعلامیه ی جهانی حقوق بشرمی دانند، کنار ما ایستاده اند. هیچ جریان، هیچ گروه و هیچ کسی را در غیبت یک دادگاه صالح، نمی توان و نباید به هیچ بهانه و بهایی از فرایند گفت و گوهای ملی کنار گذاشت.

به باور من دست کم در شرایط پیچیده و دشوار امروز که انحلال حکومت معقول، اما دور از دست می نماید، می توان و باید با گام های اصلاح طلبانه ی کوچک اما عقلانی هم راه شد. می خواهم بگویم انحلال طلبان باید با تاکتیک های اصلاح طلبان و اصلاح طلبان باید با دغدغه های انحلال طلبان، بیش تر آشنا شوند، تا بارهای کم تری روی زمین بماند.

تقابل اصلاح طلبان و انحلال طلبان تا آن جا که من می فهم و در جنبش سبز پی گیری کرده ام از منطق کور و زودآیند موقعیت و نسبت آن ها با قدرت و امکان کسب آن آب می خورد. به عبارت دیگر، هم اصلاح طلبان و هم انحلال طلبان در فشار جریان های بنیادگرا است که از هم پیمانی استراتژیک خود و پی آمدهای دیرآیند رفتارهای خود فاصله می گیرند؛ و گرنه می توان هم چون مردم کوچه و خیابان هم رویاهای انحلال طلبانه داشت و مرگ دیکتاتوری را خواست و هم رفتار اصلاح طلبانه در پیش گرفت و به اصلاح دیکتاتور و معنادار کردن یک انتخابات بی معنا هم چشم دوخت؛ هم رویای سکولار دمکراسی داشت و هم اگر فرصتی رویید در انتخاباتی نمایشی و فرمایشی هم مشارکت کرد و به شکاف جمهوری اسلامی امروز و فردا دامن زد.

ما به عنوان بخشی از جریان های تحول خواه و مدرن ایران امروز نباید بگذاریم کوررنگی های ما در پهنه ی سیاست و منافع ملی، به غفلت از امکانات موجود و روزنه های امید منتهی شود. نباید بگذاریم اصلاح طلبان دروغین ما را از اصلاحات و اصلاح طلبی بیزار کنند؛ نباید بگذاریم "اراده به تحول" به آسانی به "سبک سری قهر" که روی دیگر "تسلیم" است، تسلیم شود. نباید بگذاریم اولین سنگ رها شود. نباید بگذاریم جنبش سبز فراموش شود. نباید بگذاریم حدفاصل انقلاب تا آزادی خالی شود؛ نباید بگذاریم سکولار دمکراسی بدنام شوند.


*متن سخنرانی من در اولین کنگره ی سکولار دمکرات های ایران؛ واشینگتن، 12 مرداد 92.


پانویس ها
1.      azadeh-negahiebe.blogspot.com
2.      azadeh-negahiebe.blogspot.com
azadeh-negahiebe.blogspot.com
3.      www.akhbar-rooz.com
4.      www.akhbar-rooz.com
5.      www.akhbar-rooz.com
6.      www.akhbar-rooz.com
7.      zamaaneh.com
8.      www.akhbar-rooz.com
9.      zamaaneh.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست