سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سکس و دمکراسی


اکبر کرمی


• مطالعه ی تاریخ معصر نشان می دهد که هر گونه مبارزه و تلاش برای گسترش و استقرار دمکراسی و نیز نهادینه شدن حقوق بشر در ایران، در گرو آسیب شناسی و بازسازی حق حاکمیت و تسلط آدمی بر بدن خویش است. به عبارت روشن تر آزادی های اجتماعی به ویژه آزادی جنسی مقدمه ی ناگزیر آزادی سیاسی اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۹ شهريور ۱٣٨۵ -  ٣۱ اوت ۲۰۰۶


خلاصه
اصلی ترین پیش نیاز دولت مدرن، تمایزیافتگی و خودبسندگی نهادهای أن است که در جامعه شناسی به سکولاریسم شهرت یافته است. موتور توسعه، وقتی در یک جامعه روشن می شود که پهنه های مختلف، استقلال یکدیگر را به رسمیت بشناسند و از دخالت در کار یکدیگر و به عهده گرفتن "نقش برادر بزرگ تر" دست بشویند، از این منظر، دولت مدرن با پذیرش مفهوم شهروندی که آدمیان را برابر و آزاد می داند و می خواهد به نهانی ترین شکل خود برمی گردد .
سکس و دمکراسی دو میوه ی ممنوعه ای هستند که با وجود جاذبه های خیره کنند، به واسطه ی حضور قدرت مند انسان شناسی ها و روانشناسی های اسطوره ای، به پر هزینه ترین تعارض های روانی و اجتماعی ما تعلق دارند. اگر گفت و گوی جدی از سکس بسیار پرهزینه است و مخالفان بالقوه ی فراوانی را می تراشد، شاید از آن روست که دانش های انتقادی روانکاوی و نشانه شناسی، در جامعه ایرانی پا نگرفته اند و کسی نمی تواند به مخالفان هشدار دهد: پمپاژ سکس و محدویت های سکسی در ایران، دو روی یک سکه اند و لفاظی های ضد سکس گسترده شاید واکنش وراونه ی عدم ارضای مناسب تمایلات جنسی گسترده باشد. از این رو، در انداختن گفتمانی پویا، انسانی و رهایی بخش از سکس، از ضروریات گذار جامعه ی ایران از دهلیز سنت و جایگاه شهربندی به فراخنای تجدد و مقام شهروندی است که بدون آن، رحم ایرانی تاب و تحمل حمل رویان دمکراسی را نخواهد داشت. مطالعه ی تاریخ معصر نشان می دهد که هر گونه مبارزه و تلاش برای گسترش و استقرار دمکراسی و نیز نهادینه شدن حقوق بشر در ایران، در گرو آسیب شناسی و بازسازی حق حاکمیت و تسلط آدمی بر بدن خویش است. به عبارت روشن تر آزادی های اجتماعی به ویژه آزادی جنسی مقدمه ی ناگزیر آزادی سیاسی اند .
گذشتن از این وضعیت رقت بار، بیش و پیش از هر اقدامی در گرو دست شستن از اسطوره هایی است که بر این پهنه مستولیند و با پمپاژ اطلاعات مخدوش به جامعه، سرمایه های اجتماعی ما را به مرز ورشکستگی کامل کشانده اند. ایدیولوژی حاکم برآن است که برشی از تاریخ را به جای واقعیت و طبیعت بنشاند و با صرف هزینه های فراون و کنترل صداهای مخالف تلاش می کند، مردم بپذیرند مناسبات تبعیض آمیز، غیرانسانی و تحمیلی حاکم، بدیهی و طبیعی اند .
گزاره های دینی و ایدیولوژیک با همه ی دک و پزی که ممکن است برای خود به هم بزنند، در نهانی ترین و نهایی ترین استدلال های خود گزاره هایی برآمده از تاریخند و معنای خویش را از تاریخ می ستانند. اما تاریخ با همه دبدبه و کبکبه ای که دارد، دانشی ظنی و تاریخمند است. از این رو تاریخ، اگر چه نیای مشترک و بزرگ ادیان و ایدیولوژی هاست، اما برای اخلاف ناخلفی که ادعای جاودانگی و قطعیت بافته اند، نمی تواند پدر ایدآل، قابل قبول و رضایت بخشی به حساب آید. بنابراین فرزندان دست به کار می شوند، پدرکشی می کنند و تصویر پدر را آن چنان که خود می پسندند و خوش می دارند تصویر می کنند و تاریخ را بازسازی می کنند .
اسطوره سازی از هنجارهای سکسی در این معنا، نوعی سرقت رندانه از زبان دین است که به باور من در نهایت بیش از همه به زیان دین خواهد بود و از این منظر، مومنان باید در صف نخست مبارزه با چنین اقداماتی باشند و از دین، هم چون گفت و گویی بی پایان دفاع کنند .
 
سکس و دمکراسی
مقدمه
بی شک عنوان سکس و دمکراسی، عنوان اغوا کننده و عجیب و غریبی است. ملاحظه ی آماری تعداد بازدید کنندگان این مقاله، می تواند جان مایه ی کلاف سر در گمی را نشان دهد که نویسنده سر پیدا کردن آن را دارد. سکس و دمکراسی از این نظر که در جامعه ی ایرانی هم پر طرفدارند و هم ممنوع، خیلی شبیه به یکدیگرند. این دو میوه ی ممنوعه، با وجود جاذبه های خیره کننده ای که دارند، به واسطه ی حضور قدرت مند انسان شناسی ها و روانشناسی های کمال کج و موج، به پر هزینه ترین تعارض های روانی و اجتماعی ما تعلق دارند؛ با این تفاوت آشکار و ظاهری، که اولی در پهنه ی نظر مظلوم است و دومی در پهنه ی عمل .
می گویم "ظاهری"، زیرا بر این اعتقادم که پهنه ی نظر و عمل در امتداد و ادامه ی یکدیگرند. و این به این معنا است که فقر رفتارهای دمکراتیک در پهنه ی آرمان، استراتژی و تاکتیک در جامعه ایرانی بازتاب فقر اندیشه ی دمکراتیک و درک از مناسبات دمکراتیک در ایران است؛ یا ناهنجاری های سکس در ایران را می توان به روشنی بازتاب ناهجاری های سکسی در پهنه ی اندیشه و فقر گفتمان مربوط به سکس در ایران قلمداد کرد .
کافی است برای مثال بسامد این دو کلید واژه و واژه های اقماری آن ها - در نوشته ها و گفته های جریان های مختلف فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی یکصد سال اخیر ایران – را مقایسه کنید با هر کلید واژه ی دیگر. با آن که استفاده از از این واژه ها به گونه های مختلف در نوشته های وطنی به طور چشم گیری بالاست، اما در همان حال، یافتن متن هایی قابل دفاع و نیز گزارشاتی قابل اعتنا، سخت مشکل و غیرممکن به نظر می رسد. اگر ایرانی ها عادت کرده اند در طول سال ها، کمتر از سکس به صورت جدی صحبت کنند و گفتمان سکس را به حاشیه ی (و حالا دیگر متن) طنز و هزل تبعید کنند، می تواند جلوه ی دیگری از محدویت ها و ممنوعیت هایی باشد که از پهنه ی تحقیق، مطالعه و آمار به پهنه ی سکس تحمیل می شود. و نیز اگر گفت و گوی جدی از سکس در جامعه ی ایرانی می تواند بسیار پرهزینه باشد و مخالفان بالقوه ی فراوانی را بتراشد، شاید از آن روست که دانش های به شدت انتقادی روانکاوی و نشانه شناسی، در جامعه ایرانی پا نگرفته است و نمی تواند به مخالفان گفت و گو از سکس هشدار دهد: لفاظی های ضد سکس و سکس هراسی شاید واکنش وراونه ی عدم ارضای مناسب تمایلات جنسی باشد، یا پمپاژ سکس و محدویت های سکسی، دو روی یک سکه اند و از اسطوره سازی در پهنه ی سکس آب می خورند. من همچنان که در نوشته های دیگر مطرح نموده ام(۱)، بر این باورم که باز کردن باب گفت و گو، تحقیق و مطالعه پیرامون سکس و در انداختن گفتمانی جدی، پویا، غنی، انسانی و رهایی بخش از سکس، از ضروریات گذار جامعه ی ایران از دهلیز سنت به فراخنای تجدد و پیشرفت است که بدون آن، رحم ایرانی تاب و تحمل حمل رویان دمکراسی را نخواهد داشت .      
 
سکس و توسعه
به نظر می رسد، هسته ی اصلی دعواهای سیاسی - فرهنگی یکصد سال اخیر ایران را باید در مساله ی "زن" و مسایل مستیم یا غیر مستقیم مربوط به آن جستجو کرد. از این رو می توان تاریخ سیاسی ایران را تاریخ تلاش برای آزادی زنان خوانش کرد. نمی خواهم ادعا کنم سکس علت همه چیز است، اما با این وجود نمی توان از حضور این همه شاهد، که با صدایی بلند، حضور رانه های سکس را در بسیاری از مناقشات سیاسی و فرهنگی فریاد می کنند بی تفاوت گذشت. نمی توان از رابطه ی سکس و قدرت در تاریخ معاصر ایران، که جا ن های پاک بسیاری را خوراک ماشین ترور جنسی کرده است به راحتی عبور کرد !
یک صد سال پس از مشروطه، صف بندی مشروطه خواهی – مشروعه خواهی (اصلاح طلبی – محافظه کاری) آرام آرام به نهایی ترین و نهانی ترین وضعیت خود نزدیک می شود و کم کم جای خود را به صف بندی طرفداری از دولت مدرن – طرفداری از دولت پیشا مدرن (جبهه ی دمکراسی خواهی – جبهه ی استبداد) می دهد. دولت مدرن، پیش نیازها و پیش شرط های فراوانی دارد، که در این جا فرصت پرداختن به همه ی آن ها نیست. یکی از اصلی ترین و اساسی ترین پیش نیازها و در همان حال نمودهای دولت مدرن، تمایزیافتگی و خودبسندگی زیر سیستم های، هر سیستم اجتماعی است، که به طور کامل در انگاره ی سیستم ها به آن پرداخته می شود(۲). تفکیک، تمایز و خود بسندگی در انگاره ی سیستم ها معادل خوانشی از سکولاریسم در پهنه ی جامعه شناسی سیاسی است. و بدان معنا خواهد بود که در مسیر توسعه، فرآیند اندام زایی آرام آرام جامعه (سیستم) را به پهنه های مختلف (زیرسیستم ها) تقسیم می کند. این پهنه های مختلف، آرام آرام در جهت انجام اعمالی خاص، ویژه و متمایز می گردند. یکی از ویژگی های این تمایز، تفکیک کارکرد اندام ها و پهنه های مختلف است و معنایش این است که پهنه های مختلف اجتماعی (زیرسیستم ها یا اندام ها)، کارکردهای ویژه ای دارند و برای انجام آن کار خود بسنده اند. در این انگاره به خوبی توضیح داده می شود، که دخالت یک پهنه (برای مثال پهنه ی قدرت) در پهنه ی دیگر (برای مثال پهنه ی هنر) نه تنها مفید نیست، بلکه به علت ایجاد تنازع کارکردی، به مختل شدن عملکرد کل سیستم می انجامد. از این رو، از این نوع دخالت ها، که از ویژگی های جوامع توسعه نایافته به حساب می آید، د ر فرآیند توسعه و جوامع توسعه یافته به شدت پرهیز می شود. "دولت کوچک"، بازار آزاد، تجارت آزاد، حریم خصوصی، جدایی نهاد دین از نهاد قدرت، نظارت دولتی به جای دخالت دولتی و ... اشکال متنوع این ایده اند(٣ ).
تا آن جا که به بحث پیش رو مربوط می گردد، دخالت پهنه ی دین در پهنه ی قدرت و نیز دخالت پهنه ی قدرت در پهنه ی اخلاق، حریم خصوصی و سکس، در طول یکصد سال اخیر، که جامعه ایرانی به سمت توسعه و ترقی خیز برداشته است، یکی از نمودها و نیز دلایل ناکامی ملت ایران در پیشبرد مطالبات اصلاح طلبانه ی خود است. معنای دیگر این جمله می تواند این باشد: موتور توسعه وقتی در یک جامعه روشن می شود، که پهنه های مختلف آن جامعه -   فارغ از آن که چه میزان برای خود ادعای حقانیت دارند – استقلال یکدیگر را به رسمیت بشناسند و از دخالت در کار یکدیگر بپرهیزند و به قول ارول از "نقش برادر بزرگ تر" دست بشویند. در دنیای کوچک و پخ شده ی هزاره ی سوم و در عصر اطلاعات و ارتباطات، که نیم عمر اطلاعات به کسری از ثانیه تبدیل کرده است، دیگر به هیچ روی قابل قبول نیست که برای مثال، صاحبان قدرت برای هنرمندان، هنرمندان برای اندیشمندان، فقها برای حقوق دان ها، حقوق دان ها برای فقها، نهاد دین برای   نهاد قدرت، نهاد قدرت برای نهاد دین و ... تعیین تکلیف کنند(۴ )
ادعای من در "سکس و دمکراسی" آنست که دمکراسی نه تنها، تنها راه حل شناخته شده ی قابل قبول، برای عبور مسالمت آمیز از تنازع قدرت، در جامعه ایرانی است، که تنها را حل عبور از بحران های متعددی است که بر پهنه ی سکس در ایران حاکم است .
تنها باید نیم نگاهی به زیر جلد شهر بیندازیم! تا از انبوه تولید سیاهی، حقارت و نفرت دچار وحشت شویم. در چرایی این حجم عظیم سکس وحشی (۵) که به تار پود اجتماع ما تنیده شده است دلایل و عوامل متعددی قابل طرح است، اما این همه ما را بی نیاز از آن نمی کند که انگشت اتهام خود را به طرف متهم ردیف اول اشاره نرویم. به باور من، دخالت نهاد دین در نهاد قدرت و پیامد آن، دخالت پهنه ی قدرت در پهنه ی سکس ،به ریشه ای ترین آسیب شناسی سکس وحشی، در ایران اشاره می کند، که هم یکی از عومل توسعه نایافتگی است و هم نمود توسعه نایافتگی. آن چه در تاریخ معاصر ایران - به علت درهم تنیدگی نهاد دین و نهاد دولت - هزینه ی راهبردهای وارونه ی سکسی شده است و می شود، کم از میلیاردها دلار پول نفتی ای نیست که از جیب ملت ایران به جیب استبداد و استعمار سرازیر شده است. این که سرنوشت دلارهای نفتی و نیز داستان آن چه که زیر پوست شهر، گرد سکس می گذرد به تاریکی می رسد و خودآگاه جمعی ما درک مناسبی از آن ندارد، بی حکمت نیست؛ چه، ریشه های درهم و قطور استبداد، استعباد و استعمار از تاریکی برمی آید و جز تاریکی نمی زاید. اگر ما به واقع طالب توسعه، استقرار دمکراسی و نهادینه شدن حقوق بشریم، کافی است پنجره ها را باز کنیم و کنار هر پنجره شمعی بیفروزیم .
 
سکس و اخلاق
پا نگرفتن دانش روانکاوی در فرهنگ ما، به واسطه ی جان مایه ی انتقادی آن، یکی از دلایل آشکار هرج و مرج اخلاقی ای است، که جامعه ی ما را در خود گرفته. برای مثال در پهنه ی سکس، که به صورت بیمار گونه ای به اخلاق گره خورده است، نمی توان روشن کرد که چه اندازه از گرایشات ضد سکس جامعه – فارغ از درست یا غلط بودن شان – از گره های ناخودآگاه مردم در ارضای جنسی خود آب می خورد و چه مقدار از نگرانی های اخلاقی و انسانی آنان. بر خلاف اسطوره های رایج، به قول بری ریچاردز "فرهنگ، یک دستاورد متعالی انسانی نیست که درست مقابل سرشت حیوانی انسان تلقی شود، بلکه فرهنگ، عبارتست از فرآیند مبارزه ی دایم و تاثیر متقابل نیازهای بدوی و ممانعت های اجتماعی". و تازه نباید فراموش کرد که ارزش های فرهنگی و اجتماعی به عنوان دستاوردهای متعالی انسانی در جامعه ای محترمند که آدمی و خواست هایش در آن محترم باشد .
با این وجود باید از خود بپرسیم، تاکید غیرعادی و ریاکارانه ای که بر هنجارهای سکسی و اخلاق سکسی- در جامعه ای مثل ایران، که به شدت از نظر اخلاقی سقوط کرده است -   می رود، ناشی از چیست؟ چیست آن سندرمی که آشکارا در برابر هرگونه تغییری مقاومت می ورزد؟ و بسیاری از گروهای انسانی، حتی آن هایی که از مرزهای دینی و عقیدتی عبور کرده اند و قربانیان ایدیولوژی حاکم بر پهنه سکس شده اند را به صف مقاومت در برابر تغییر می کشاند؟
چرا در فرهنگی که آدمی و حقوق اش جایگاه مناسبی ندارد، رعایت هنجارهای سکسی - حداقل در پهنه ی نظر _ به عنوان صف مقدم مقاومت در برابر هجوم به انسانیت و اخلاق ترجمه شده است؟    
سکس در جامعه ایرانی هم به شدت از پهنه ی اخلاق آسیب می بیند و هم به آن آسیب می رساند. آسیب می بیند، زیرا اخلاق در فرهنگ فاربی (فارسی – عربی) آکنده از مفاهیم دینی - عرفانی خود ستیز و معطوف به بقا، به شدت سنتی، ریا کارانه و محافظه کارانه است. چنین چیدمانی، علاوه بر آن که نمی تواند خودبسندگی و تمایز خود را از پهنه ی دین و قدرت اعلام و محافظت نماید، امکان توسعه و اصلاح بازخوردی خود را نیز از دست می دهد. در چنین فضایی اخلاق - به عنوان یکی از منابع اصلی وجدان فردی و اجتماعی – آرام آرام اتوریته و نفوذ خود را از دست می دهد. فروپاشی روایت های کلان اخلاقی را –   فارغ از پشتوانه هایش، که می تواند، دین، عقل یا علم باشد –   اگرچه می بایست به واسطه ی ظهور اتیک های پست مدرن به جشن نشست، اما داستان افول اخلاق در جامعه ایرانی، داستان دیگری است که از خاکستر آن به هیچ روی، امید برخاستن ققنوسی نمی رود. افول اخلاق در جامعه ایرانی، افول انسانیت است. افول اخلاق در جامعه ایرانی افول جذابیت ها و برانگیزانندگی های روانسناسی ها و انسان شناسی های کمالی است که سترونند و در سنگینی سکوت و سکون و سانسور به حاکمیت بلامنازع خود ادامه می دهند. افول اخلاق در فرهنگ فاربی، افول انسانیت است در منجلابی که در پهنه سکس به نام نامی انسان و در حمایت از وی برپا شده است .
شاید لازم باشد بی هیچ شرمندگی ای اعتراف کنیم، که ما هم، مثل همه ی انسان ها به سکس نیازمندیم و فرهنگ ما که به شدت در چمبره ی سنت اسیر است، کالاهای لازم و مناسب برای عرضه به این نیازها را ندارد! ما در گستره ای از رانه های جنسی طبیعی که غیر طبیعی خوانده شده اند، شناوریم و به همین لحاظ، باید در برابر کشش هایی که طبیعیند، اما به غلط غیر طبیعی خوانده شداند، مقاومت کنیم و با انسانیت خود مبارزه کنیم. این راهبرد غلط جنسی ما را، هم در گستره ی درون به بند کشیده و در برابر تمایلات انسانی خود آسیب پذیر ساخته است و هم در گستره بیرون، که ماشین ترور جنسی را به طور دایمی روشن نگاه داشته و آزادی را از ما ستانده است. این نگاه تحقیرآمیز و غیرانسانی به سکس و نیازهای سکسی آدمیان، آن چنان در تا رو پود فرهنگ ما تنیده شده است که با خروارها حرافی و مقدس نمایی پاک نمی شود. سهم بسیاری از تعارض های فرهنگی - اجتماعی خودمان نظیر تعارض بین نسل ها را باید در پهنه ی سکس دنبال کرد .
ارزش های اخلاقی و راهبردهای سکسی در این جامعه ی درحال سقوط هم از آن رو که برآمده از ارزش های معطوف به بقایند و هم از آن رو که به ارزش های معطوف به بقا ختم می شوند، می توانند هم چون سد محکمی در برابر هر خیزشی به سمت دمکراسی و حاکمیت انسان ها بر سرنوشت خویش مقاومت کنند. به ویژه، آن که این ارزش ها در سطح نظر تغییر چهره داده اند و به واسطه ی فرآیند پیش رونده ی قدسی شدن، برآنند که که خود را هم چون ارزش های الهی و ابدی به نمایش بگذارند .
راهبردهای سنتی حاکم بر پهنه ی سکس در ایران - به واسطه ی چیرگی بی چون چرای نقد قیاسی (سنت) و غیبت طولانی نقد ترکیبی (قیاسی – استقرایی) -   نه تنها به گریز روزافزون مخاطبین از هنجارهای سکسی می انجامد، که با شکسته شدن قبح هنجار شکنی، تمام بایدها و نبایدهای اخلاقی را در می نوردد .       
لازم به یادآوری است که منظور از سکس تنها ارتباط جنسی میان آدمیان نیست. گفتمان جنسیت یا سکسوالیته به پهنه ی بسیار گسترده ای باز می گردد؛ دوران کودکی (پیرامون بدن کودک، تربیت جنسی کودک، رابطه ای که کودک با اطرافیان خود - از والدین گرفته تا مربی، پزشک، رسانه های ارتباط جمعی و به ویژه آن چه امروز به عنوان E-sex در پهنه ی جهان مجازی قابل طرح است – دارد) سکس زنان، روش های محدود سازی زاد و ولد و ... همگی به پهنه ی سکس اشاره دارند(۶ ).
           
سکس و تاریخ
رویکرد مطالعه ی تاریخ معاصر ایران با محوریت تحولات فکری و عملی مربوط پهنه ی سکس هم اهمیت فراوان دارد، هم بسیار پرمخاطره است. اهمیت دارد، زیرا استقرار دمکراسی در ایران، بدون نهادینه شدن حقوق زنان یا ممکن نیست، یا بسیار پرهزینه خواهد بود و صد البته، نهادینه شدن حقوق زنان نیز بدون حل و فصل مسایل مربوط به سکس در ایران شدنی نخواهد بود. اما وارد شدن به این پهنه، پرمخاطره و نگران کننده نیز هست،   زیرا توسن گفت و گوهای پردامنه ی داخلی و نیز همه ی چالش ها ریز و درشت سیاسی و فرهنگی ما را به پهنه ای می کشاند که در آن - به طور سنتی و همیشگی - مزیت نسبی با سنت گرایان و جریان های زن ستیز بوده است. در آمدن به گستره سکس در ایران، هم چون راه رفتن در یک زمین مین گذاری شده است، که با امکان و انتظار انفجار گره خورده است. از این رو غلطیدن به ورطه ی محافظه کاری کمترین خطری است که محققان این پهنه را تهدید و تحدید می کند. عجیب نیست اگر فتیله ی همه ی چراغ هایی که برای زنان، آزادی، دمکراسی و حقوق بشر روشن شده است، به هنگام گام گذاشتن به وادی ناایمن گفت و گو از "زن"، "آزادی زن"، "سکس" و "آزادی جنسی" پایین بیاید. به همین دلیل ساده است که زن ستیزان ترجیح می هند هرگونه گفت و گویی از توسعه، آزادی، دمکراسی و حقوق بشر به زن و بحث شیرین سکس ختم شود .
به علاوه نباید فراموش کرد که ارزیابی اصلی از سپاه سیاه استبداد می بایست در این آوردگاه انجام بگیرد، چه، بسیارند کسانی که خود را – به واسطه ی گفتمان غالب روزگار- در جبهه ی دمکراسی خواهی و حقوق بشر قرار داده اند، اما وقتی به پهنه سکس وارد می شوند، خیلی راحت به خیل سپاه استبداد بپیوندند(۷).   تاریخ یکصد سال اخیر ایران – به جز چند استثنا - به گونه ای آشکار نشان می دهد که وقتی چالش های اجتماعی و سیاسی به پهنه ی زن و سکس کشیده می شود، همه چیز برای زن ستیزان ختم به خیر می شود و این راز اشتیاق وافر جریان های واپس گرا و زن ستیز به سکس و مباحث اقماری آن است. البته با این توضیح مختصر که :
اول: تعلق خاطر زن ستیزان به پهنه ی گفت و گو از سکس، حاشیه ای و ابزارانگارانه است. حاشیه ای است، زیرا آنان به فراصت در یافته اند که هرگونه گفت و گوی جدی از سکس، می تواند به نتایج نامطلوبی برای زن ستیزان و از دست رفتن حوزه ی نفوذشان بینجامد و به همین خاطر تلاش بسیار دارند که همه چیز در پهنه ی سکس دست نخورده و در حد تابو باقی بماند. و به همین دلیل، عصاره ی گفت و گوهای آن ها از سکس، پس از ستایش از خانواده و نقش زن در آن، از چند جمله ی قالبی سلبی فراتر نمی رود. زن ستیزان در پهنه ی تجویز و گفت و گوهای ایجابی، از چهارچوب های به ظاهر فقهی همراه با دار و درفش، که می تواند بازتاب کج و معوج عرف زمان های گذشته باشد، فراتر نمی روند و به این لحاظ، این گفتمان به شدت ایستا، گذشته گرا، غیر انسانی و تبعیض آمیز است .
گفت و گو از سکس برای آنان ابزار نیز هست، زیرا زن ستیزان از فقر اندیشه در پهنه ی سکس، اصلی ترین ماشین ترور خود را ساخته اند و از این نظر به جرات می توان گفت که ماشین ترور جنسی، دوشا دوش ماشین ترور عقیدتی، پرکارترین سازو کارسپاه سیاه استبداد در طول یک صد سال اخیر ایران بوده است .
برای روشن شدن مطلب، کافی است به یک مورد تازه اشاره ای کوتاه داشته باشم .
با آن که ایران در پرونده ی هسته ای   در شرایط بسیار نگران کننده ی "بودن یا نبودن" قرار گرفته و برای انتخاب بین "بد و بدتر" به شدت تحت فشار است، اما هم رهبران ایران، هم دولت ایران، هم نمایندگان پارلمان و هم همه ی تریبون هایی همسو با آن ها، بخش عمده ای از هم خود را برای سامان بخشیدن به مساله ی حجاب و ... به میدان آورده اند و هر روز بر نگرانی های خود و جامعه در این زمینه می افزایند !
دوم: به باور من با توجه به نتایج نهایی، نهانی و نیز زمینه های علت شناختی زن ستیزی، زن ستیزی عنوان دقیقی برای آن نیست، چه، زن ستیزی یا هر گونه رفتار غیر انسانی دیگر بر علیه دیگر گروه های انسانی به لحاظ پویایی (دینامیسم) ذاتی پیش رونده ای که دارد، می تواند به زودی و به راحتی به دیگر گروها وساحت های انسانی نیز سرایت کند، یا حداقل نتایج آن می تواند دیگر گروه ها و ساحت های انسانی را به شدت زیر تاثیر خود قرار دهد. به عبارت دیگر، زن ستیزی جلوه ی دیگری از انسان ستیزی است که ریشه در تباهی و فقر اندیشه دارد. با این وجود انتخاب عنوان زن ستیز برای گروه های سنتی، محافظه کار و ارتجاعی، در پهنه ی مسایل زنان و آزادی، به صورت واکنشی و از آن روست که این گروها به شدت علاقه مندند خود را از حامیان اصلی زنان جا بزنند. ترجیع بند ادبیات آن ها حفظ کیان خانواده و شرافت زنان است. فقر اندیشه، یا دغل کاری آنان وقتی در برابر آفتاب قرار می گیرد،   که با همه جاروجنجال ها و هزینه های مادی، اجتماعی، اخلاقی، دینی و تاریخی ای که صرف پروژه های خود می کنند، حاضر نیستند، پاسخ گوی اقدامات و مدیریت خودکامه ی خود در پهنه ی سکس باشند؛ و به این لحاظ، از هرگونه شفاف سازی، مطالعه، آمار و گفت و گویی که امکان نقد عملکرد آنان را در این پهنه ها فراهم آورد می گریزند .
برای مثال این گروها حدود سه دهه است که همه ی امکانات کشور را در راستای آرمان های خیالی خود در پهنه ی سکس هزینه می کنند (و حتی تا مرزهای طرح انگاره ی شهرهای همگن(٨) هم پیش رفتند)، اما با این وجود هیچگونه امکان عملی برای منتقدان یا حتی طرفداران خود نگذاشته اند که بشود عملکرد و نتایج رفتار آنان را ارزیابی یا اصلاح کرد. به تعبیر دقیق کلمه، عملکرد آنان به غایت ابتدایی، غیرمسوولانه، غیرمدیریتی و غیرانسانی است. سرکوب، سانسور، فقدان شفافیت، فقدان پاسخگویی و فقدان مدیریت بازخوردی همیشه امکان کمدی تکرار را برای آنان فراهم آورده است و به همین دلیل است که پس از سه دهه، هنوز بدون ارزیابی آنچه انجام شده است، زن ستیزان می توانند بر طبل های پوشالی خود بکوبند و جان های شیفته را آشفته کنند. زن ستیزان که خود ام المسایل ناهنجاری های سکسی و رواج سکس سیاه در ایرانند، با رفتن انگشت اشاره به برخی از نتایج رفتار خود، به جامعه هشدار می دهند که چه نشسته اید(۹)، فاجعه در راه است و باید کاری کرد! زن ستیزان در سرکوب، سکوت و سانسور به اقدامات خود ادامه می دهند و در حلقه ای معیوب، فاجعه را تکمیل می کنند(۱۰ ).
با این برآورد، ممکن است کسی بپرسد: خب، حکمت این عنوان، یعنی سکس و دمکراسی در چیست؟
به باور من پاسخ در چند استثنایی است که در سال های اخیر روی داده است .
الف) در جریان حماسه ی دوم خرداد، جریان های زن ستیز در تیراژی میلیونی از مجله ی "یالثارات الحسین" گفت و گوهای انتخاباتی را به پهنه زن و سکس کشیدند. و تلاش بسیار کردند نشان دهند که حضور خاتمی در کله ی شاکله ی سیاسی کشور، می تواند به رواج فحشا و بی بند و باری و تاراج ناموس مردم بینجامد. اما این معرکه گیری بر خلاف همیشه، انتخابات را برای زن ستیزان ختم به خیر نکرد !
ب) در دوره ی نهم انتخابات ریاست جمهوری، نه تنها مهره های چشم گیر زن ستیز سپاه استبداد، ادبیات متفاوتی از سلف خود در دوم خرداد را به نمایش گذاشتند، که حتی در نشان دادن نرخ بالای رواداری و تساهل خود در نمایش مظاهر بی غیرتی – به قول خودشان- به مسابقه برخواستند .
این دو واقعه و وقایعی از این دست، نشان می دهد که جهانی شدن و زیستن در دهکده ی جهانی، آرام آرام پیامدهای میمون خود را آشکار می کند. از همین رو، به باور من، پهنه ای که تا کنون پهنه ی دلخواه زن ستیزان برای هماوردی با رقبای خود بود، به آسیب پذیرترین آورددگاه آنان تبدیل شده است. به بیانی دیگر هم از آن رو که مساله زن و سکس ام المسایل ایران است و بدون مکالمه و مفاهمه ی شفاف و عمیق در پیرامون آن نمی توان از گذشته ی تیره و تار خود به آینده ای روشن و امید آفرین گام نهاد، و هم از آن رو که این پهنه، اگر به درستی و با ظرافت درک، تحلیل و مدیریت گردد می تواند ابزارهایی بدیع و شگفت انگیز برای توفیق در خدمت جبهه ی دمکراسی خواهی و حقوق بشر قرار دهد، زمان گام نهادن جدی و پرتوان به این گردنه ی جانکاه فرارسیده است .
و نباید فراموش کنیم که گریز اندیشمندان از وارد شدن به پهنه سکس به این معنا نخواهد بود که روند امور در این پهنه ها دست نخورده باقی خواهد ماند. آن چه در عمل شاهد آنیم تغییرات شگرف و سریع در این پهنه هاست. رفتارهای تازه، هنجارهای تازه، خورده فرهنگ های تازه، فضاهای تازه، صداهای تازه و باورهای تازه همه و همه در راهند تا آن جا که یک ژورنالیست غربی به ظرافت از این پدیده ی در راه،   به عنوان "انقلاب ریملی در ایران" یاد کرده است. اندیشمندان و روشنفکران - به ویژه آنان که دل مشغول داستان استقرار دمکراسی و نهادینه شدن حقوق بشر در ایرانند- باید بیش و پیش از هر گروه یا دسته ای به تغییرات و تحولات در پهنه ی سکس حساس باشند و پیش از آن که "خورشید گونه ای" قافله ی جوان و جوانان قافله ی ما را به بی راهه و غفلت بکشاند و با صدایی بلند بگویند: "خورشیدشان کجاست ".
داستان "سکس و دمکراسی" را برای من اسطوره های جمهوری اسلامی کلید زدند. داستان سکس و دمکراسی برای من از زمانی شروع شد که به عنوان یک ایرانی مسلمان و از خانواده ای مذهبی و انقلابی به دبیرستان های جمهوری اسلامی پا گذاشتم و در حالی که فجایع دهه ی ۶۰ یکی پس از دیگری در حال وقوع بود و کشتار دهشتناک سال ۶۷   در راه، در کلاس "تاریخ معاصر ایران" که به قلم زن ستیزان جمهوری اسلامی روایت می شد، می آموختم: دلیل اصلی شکست انقلاب مشروطه ی ایران، روشنفکران غرب زده ای بودند که به روحانیت پشت کرده و با شعار آزادی و جمهوری بر آن بودند که ناموس ما را به باد دهند .
پذیرفتن و نوشیدن این گزاره، برای یک نوجوان ایرانی که در کوران تعصب ها و تعارض های جنسی زیست می کرد، خیلی بدیهی بود: خدا گفته است حجاب واجب است. حجاب برتر یعنی چادر. پس همه کسانی که در برابر چگونگی و چرایی حجاب انگشت پرسش گر نهاده اند، بی غیرت، بی دین و ... می باشند. و به من یادآوری کردند گره اصلی داستان در پهنه ی سکس گذاشته شده است، و هرگونه تلاشی برای توسعه بدون باز کردن این گره، نافرجام خواهد بود .
اما داستان به همین جا ختم نشد. ما شاهد آن بودیم و هستیم که: سه دهه تلاش برای پالایش جنسی جامعه ، تاثیری به وضوح منفی بر اخلاق جنسی جامعه نهاد. بسیاری از کسانی که خود، معلم اخلاق جنسی بودند، چون به خلوت رسیدند آن کار دیگر کردند. رواج سکس وحشی و نیز رواج روابط خارج از هنجارهای قانونی و دینی، روز به روز بیشتر و بدتر از دیروز شد. پدیده های سکسی جدید و هراس انگیزی در جامعه پیدا شد که در جوامع غربی کم نظیرند (مثل مزاحمت های خیابانی، خفاش های شب و بیجه ها). دختران ایرانی در کشورهای حاشیه خلیج فارس به حراج گذاشته شدند. سن شروع به تن فروشی به رقم تکان دهنده ی ۱۰ – ۱۲ سال نزول کرد. ۶ میلیون معتاد متولد شدند که به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم به ناهنجاری های سکسی مربوط می گردند. ما به تجربه دریافتیم راهبردهای جنسی سنتی (آنچه مبلغان هنجارهای سکسی سنتی، در قالب ادبیات ریاکارانه و فانتزی ای چون "غرب زدگی" و "فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی" مطرح می کردند) علاوه بر آن که   نمی توانست پاسخ گوی مسایل متعدد و ناگزیر جدید باشد، آدمی را به دشمن خویش تبدیل می کند و در طوفانی از مازوخویسم، احساس حقارت آدمیان را شعله ور می کند و بر خود فرمان فرمایی که می بایست آرمان هر پروژ ه ی انسانی باشد، خط بطلان می کشد. آموزه های جنسی سنت که از پدرسالاری، مردسالاری و فقر فاحش اندیشه ریشه می گیرد، در پوششی از باورهای مذهبی کم مایه و گاهی بی پایه، هرگونه تلاش برای بهبود وضعیت زنان را اقیم و ابتر گذاشته است، تا جایی که طرح بعضی از مواد قانون مدنی کنونی ایران را در سطح جهان شرم آور و رقت انگیز ساخته است. هزاران کودک ایرانی در سنین کودکی و در چهارچوب های قانونی به ازدواج های دهشتناک مجبور می شوند و میلیون ها جوان در بهترین سالیان عمرخویش و در زایا ترین برهه های زندگی خویش در مالیخولیایی از نیاز، درد و توهم در دشمنی و دژخیمی خویش به سرمی برند(۱۱ )!
ساده نیست دیگری را به مرگ محکوم کردن، ساده نیست قطره قطره چشیدن مرگ را در دیگری مزمزه کردن، ساده نیست فرمان کشتن دیگری را اجرا کردن، ساده نیست با مرگ و جنایت رفاقت کردن و ...
اما برای کسانی که سال ها در دشمنی خویش زیسته اند، با خویش مهربانی را تجربه نکرده اند، با نیازهای خود صادقانه و شجاعانه خلوت نکرده اند، مرگ را ستوده اند و از زندگی به بهانه ی ریاکارانه ی پاک دامنی گذشته اند و مرگ خویس را قطره قطره به نظاره نشسته اند، فرمان مرگ دیگری را دادن و به انتظار مرگ دیگری رفتن و در مرگ دیگری پایکوبی و دست افشانی کردن، چندان عجیب نیست!   اینان انسان های حقیری هستند که در مرگ دیگری، پایان زندگی نکبت بار خویش را به انتظار نشسته اند .
زن ستیزی در فرهنگ سنتی تلنبار شده از عناصر اصلی مرگ پرستی، چهره دیگری از دشمنی با خود است، چهره دیگری از خود کشی گروهی است .
 
زن ستیزی و توسعه نایافتگی
زن سیتزان ایرانی را به دو دسته عمده می توان تقسیم کرد :
۱- زن ستیزان آگاه به زن ستیزی خود: اینان کم شمارند و به طور عمده کسانی را شامل می شود که زن ستیزی آنان، ترجمان موقعیت آنان در جنگ قدرت است. به عبارت دیگر همه کسانی که نسبتشان به جریان های زن ستیزی باز می گردد و به نوعی از این نسبت و فرصت در دستیابی به قدرت، ثروت یا   یرخوردارهای دیگر بهره می برند و به همین دلیل با زن ستیزان همراهی می کنند و در برابر آنان سکوت می کنند به این دسته تعلق دارند. این گروه به زیر گروه های کوچک تر قابل تقسیم اند. برخی از رهبران سیاسی و نیز برخی از رهبران مذهبی و نویسندگان و هنرمندان به این گرو تعلق دارند .
۲- زن ستیزان ناآگاه به زن ستیزی خود: اینان بسیارند و به طور عمده کسانی را شامل می شود، که به ظاهر، حتا دغدغه ی خدمت به زنان و جامعه را در سر می پرورانند. کسانی که به علت آسیب های شناختی، تبلیغات مذهبی سطحی و رسمی، فشار اجتماعی و نیز مشکلات روانی – جنسی ای که در ارتباط با جنس مقابل یا چگونگی اتفا نیازهای جنسی   خود تجربه کرده اند، به درجاتی از مازوخیسم و سادیسم مبتلایند .
به عبارت دیگر، به نظر می رسد، زن ستیزی گروه نخست دلیل دارد و زن ستیزی گروه دوم علت. گروه نخست، به وقت نیاز، با انگشت گذاشتن بر حساسیت های جنسی گروه دوم، همواره از آنان در منازعه ی قدرت - به عنوان سربازان بی مزد و مواجب – استفاده برده و با دمیدن بر نگرانی های ناموسی شان، گفتمان آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را در بزنگاه های سیاسی به هراس از آزادی، هراس از دمکراسی و نیز هراس از حقوق بشر تبدیل کرده و از رسیدن این میوه های میمون جلوگیری کرده اند. استفاده ی وافری که اینان از این ابزار چندکاره می برند، آن چنان برایشان شیرین و مقرون به صرفه است، که با تمهیدات مختلف از هرگونه تلاش کارشناسانه و علمی برای باز شدن این کلاف سر در گم ممانعت به عمل می آورند .
برخی از زن ستیزان گروه دوم - که به علت فشار گریزناپذیر گفتمان غالب زمانه، یعنی دمکراسی و حقوق بشر- که به ناچار در جبهه ی دمکراسی خواهی و حقوق بشرخواهی قرار گرفته اند، ممکن است استدلال کنند، که طرح چنین گفت و گوهایی نقض غرض است و به سپاه سیاه استبداد فرصت می دهد فضا را مشوه و از آب گل آلود ماهی بگیرد. در پاسخ باید گفت :
اول: چگونه می توان تصور کرد، جامعه ای که برای شهربندان خود حتی در شخصی ترین انتخاب های خود آزادی عمل قایل نیست، بخواهد و بتواند به آنان برای حضور و مشارکت در عرصه های سرنوشت ساز سیاسی و فرهنگی آزادی بدهد؟ چگونه می توان تصور کرد که جامعه ای به شهربندان خود حتی حق تسلط بر بدن خویش را ندهد، اما در همان حال آنان را حاکمان جامعه بداند؟ چگونه ممکن است جامعه ای به شهربندان خود حق جستجو و انتخاب زندگی سعادتمندانه را - آن چنان که خود می فهمد، می خواهد و می تواند – ندهد و در همان حال آنان را حاکم بر سرنوشت خویش و شهروند تلقی کند؟
وقتی دفاع از حق حضور زنان در ورزشگاه ها برای دیدن مسابقات ورزشی تا این اندازه پرهزینه و دست نایافتنی است، نباید حضور زنان را در پای صندوق های رای، جدی گرفت و اصلن، نباید صندوق های رای را جدی گرفت .
نمایش انتخابات و رقابت در کشورهایی مثل ایران در واقع ادامه ی مستقیم اعمال اراده ی مستبد است و چنانچه وی این نمایش مسخره را نپسندد می تواند آن را نیز تعطیل کند .
دوم: عدم شفاف سازی و فقدان نوعی مدیریت مسوولانه و پاسخ گو در پهنه ی سکس، علاوه بر آن که گروهی از دهشتناک ترین رفتارهای مغایر با استانداردهای حقوق بشر در ایران را ماندگار می کند، همیشه این امکان را به سپاه سیاه استبداد می دهد که با پمپاژ مشکلات این پهنه به پهنه های دیگر، مردم را متقاعد کند که عطای دمکراسی را به لقای آن ببخشند. به عبارت دیگر، ادعای مصلحت در نزدیک نشدن به پهنه ی سکس، در شرایط کنونی هم از هراس از آزادی آب می خورد و هم به هراس از آزادی می انجامد .
 
حق حاکمیت بر کالبد خویش
به باور من هر گونه مبارزه و تلاش برای گسترش و استقرار دمکراسی و نیز نهادینه شدن حقوق بشر در ایران، در گرو، و از راه آسیب شناسی و بازسازی حق حاکمیت و تسلط آدمی بر بدن خویش است. به عبارت روشن تر آزادی های اجتماعی به ویژه آزادی جنسی مقدمه ی ناگزیر آزادی سیاسی اند، البته و صد البته آزادی جنسی نیز همانند آزادی در پهنه ی اقتصاد هم ضروری است و هم نیازمند نوعی دخالت و نظارت دمکراتیک اجتماعی .
در واقع باید کلیدی ترین و اساسی ترین سوال منتهی به دمکراسی را یک گام عقب تر ببریم .
چرا دمکراسی؟ زیرا اصلی ترین و موجه ترین فردی که می تواند برای سعادت و سرنوشت خویش تصیم بگیرد، خود فرد است .
به عبارت دیگر دمکراسی می گوید: آدمی اصلی ترین فرد و موجه ترین فرد برای تصمیم گیری در مورد اصلی ترین مساله ی زندگی یعنی "چگونگی توزیع قدرت" است، از این روست که اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، این حق روشن و کلیدی را در تارک رواق بلند بنای خود قرار داده است .
اگر دمکراسی یعنی من هستم، اگر دمکراسی یعنی من باید بر سرنوشت خویش حاکم باشم و اگر دمکراسی یعنی حقوق بشر حق من است، صد البته دمکراسی یعنی من مناسب ترین فرد برای تصمیم گیری در مورد خصوصی ترین مسایل خویش هستم !
چگونه ممکن است به کسی که شایستگی تصمیم گیری در مورد پوشش خویش را نداده اند، حق تصمیم گیری در سرنوشت سازترین مسایل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را داد؟ چگونه ممکن است، کسی که شایستگی تصمیم گیری در مورد روابط شخصی خویش را ندارد، بخواهد و بتواند در مساله ی توزیع قدرت و آزادی، مشارکت داشته باشد؟ چگونه ممکن است از کسی که "حاکم بر کالبد" خویش نیست، بخواهیم حاکم بر کالبد جامعه ی خویش باشد؟
" حق حاکمیت بر خویش" کلیدی ترین حقی است که در اعلامیه ی جهانی حقوق بشر به چشم می خورد. حقوقی چون: آزادی بیان، آزادی عقیده، آزادی انتخاب نظام سیاسی و ... ترجمان دیگر این حقند .
به باور من راز مخالفت سنتی برخی از اسلام گراها با حقوق بشر از همین نکته برمی خیزد. به عبارت دیگر، اسلام گراها با هرچه بتوانند آشتی کنند، با "حق حاکمیت آدمی بر خویش" نمی توانند آشتی کنند. اگر در ادبیات اسلام گراها با گزاره ها و آموزه هایی روبرو می شویم که مخالف این برداشت است، نباید در این نتیجه گیری تردید کنیم، زیرا به دلایلی که خواهم آورد، این نکته خود از عمق "خود ستیزی" اسلام گراها آب می خورد !
اسلام گراها به هر فرقه و گروهی که متعلق باشند، در نهانی ترین تمایلات خود "خود ستیزند" و به ناچار به دریافت های خود بی اعتماد. این بی اعتمادی و خودناباوری است که به صورت نفی خود یا عقل ستیزی در تاریخ اسلام بیش از هر چیز دیگر به چشم می خورد. عجیب نیست اگر برای مثال پهنه ی تفکر شیعی که می بایست اعتزالی و اصولی باشد در عمل در چمبره ی شیوخ اشعری مسلک و اخباری کیش باشد. این وارونگی جلوه ی غالب تاریخ اسلام گراهای شیعی است که از خودستیزی و مازوخویسم آب می خورد و به همین دلیل ساده، همه ی آموزه های موافق با حق حاکمیت بر کالبد و سرنوشت خویش در ادبیات اسلامی، در دستان اسلام گراهای خود ستیزی که برای ورز دادن کلمه ها، واژه ها، عبارت ها و آموزه ها و تبدیل کردن آن ها به ضد خود ورزیده هستند، به راحتی و به آسودگی می تواند فراموش شود .
اسلام گراها تا بیرون از قدرتند از آزادی، برابری و عدالت ستایش می کنند، اما وقتی بر توسن قدرت چیره می شوند، با بکار انداختن سازوکارهای ورز کلمه ها، عبارت ها، آموزه ها و تاریخ ها، اسلام های آزادی کش را که با روحیه ی خود ستیز آنان موافقت بیشتری دارد، غالب می کنند. محرومیت از تاریخ و بی تاریخ بودن(۱۲)، فقدان تاریخ اندیشه، توسعه نایافتگی زبان(۱٣)، چیره گی تمایلات خودستیزانه و مرگ پرست و فقر فلسفه و اندیشه از دلایل اصلی توفیق آنان است .
حق حاکمیت بر خویش، چهارچوب اصلی و پیش نیاز جدی قراردادگرایی و قرارداد گرایی اصلی ترین بستر بسط و گسترش دمکراسی است. آزادی و برابری، بیش و پیش از هر اصل و برهانی جان مایه ی حق حاکمیت آدمی بر کالبد و سرنوشت خویشند. آن چه جوامع مختلف انسانی را و نیز دوره های تاریخی مختلف را از یکدیگر جدا می کند، در واقع چگونگی کم وکیف درک آدمیان از این حق و نیز سازو کارهای اعمال آن است(۱۴ ).
 
مثالی در چگونگی نقض ظریف حق حاکمیت بر کالبد خویش
در زمانه ی افول مذاهب و ادیان بزرگ، ظریف ترین و در همان حال پیچیده ترین و جدیدترین توجیه برای نقض حاکمیت فرد بر کالبد خویش را برخی از کیش ها و جریان های معنوی و منادی ایمان - که در واقع چهره های لاغر شده ی همان مذاهبند – به عهده گرفته اند، که تلاش می کنند، راه را برای اسب تروای خشونت – هرچند در دوزهای اندک- باز کنند. می گویم در دوزهای اندک، زیرا به نظر می رسد، بانیان این انگاره ها از سرشت و دینامیزم خود پیش رونده ی خشونت، بی اطلاع اند و بر همین اساس بر واژه ی اندک تاکید ویژه ای می گذارند .
نمونه ی این پاداندیشه، در گفتمان معاصر، "خشونت عشق" است که جناب ملکیان آن را بازیابی و احیا کرده است(۱۵). وی در استدلال این تجویز، ابتدا به روانشناسی (بدون ذکر مرجع) استناد می کند و خشونت را بر دو نوع تقسیم می کند: خشونت عشق و خشونت نفرت .
در ادامه توضیح می دهد :
اول: غایت زندگی آدمی آرامش و شادی است و جامعه ای مطلوب تر است که تولید و توزیع شادی در آن، آسان تر و در دسترس تر باشد .
دوم: برای رسیدن به یک جامعه ی مطلوب، باید آهسته آهسته، نوعی عشق ناخودگرایانه و فعالانه را نسبت به هم نوعانمان در درون خودمان بپرورانیم .
سوم: عشق ناخودگرایانه و فعالانه نسبت به هم نوعان، محتاج فداکاری و صرف نظر کردن از امیالی هم چون خواهش ثروت، قدرت، مقام، شهرت، محبوبیت و حتی علم است .
چهارم: بدین ترتیب وقتی عاشق انسان های دیگریم، زندگی برای ما خشن می شود (هم به واسطه ی فداکاری هایی که می کنیم و هم به واسطه ی ان که در برخی از پهنه ها کاری از ما ساخته نیست). این نوع از خشونت، خشونت معطوف به عاشق است .
پنجم: اگر انسانی، انسان آرمانی باشد (همه ی اطلاعات لازم برای تصمیم گیری را داشته باشد)، آنگاه، خوش آیندهای او مصلحت نامیده می شود. چنین انسانی می تواند، در شرایطی (عاشق یقین آفاقی و نه انفسی داشته باشد، یعنی اطلاعات او برآمده از تحقیقات متولوژیک باشد.   و در شرایطی خشونت بورزد که رغبت یا عدم رغبت فرد برای انجام کار تاثیری در نتیجه کار نداشته باشد) دیگران را به انجام کارهایی که خویش صلاح می داند وابدارد. این نوع از خشونت، خشونت معطوف به معشوق است .
چه راه طولانی و عجیبی پیموده می شود برای نقض حاکمیت فرد بر کالبد خویش. این همه صغرا کبرا برای آن بود که جناب ملکیان - که از دستگاه متافیزیک دین، تعبدی بودن، قدسی بودن و غیرعقلانی بودن آن ها شکایت ها دارد و تلاش می کند در پروژه ی "عقلانیت و معنویت" از تاریخ عبور کند، تقدس زدایی کند و به عقلانیت برسد و سکولاریزم،   اومانیسم و برابری طلبی را پرورش دهد(۱۶) – همان کاری را بکند که ادیان آشکارا می کنند! البته با این تفاوت اندک و قابل اغماض. ادیان و مذاهب خشونت دینی را لازم و مقدس می دانند، زیرا فرمان آن از سوی دانای کل صادر شده است، در حالی که "خشونت عشق" باید تحمل شود، زیرا، فرمان آن به وسیله ی انسانی آرمانی صادر شده است !
چه دعوت آشکاری به کیش گرایی و جادو گری مدرن !
با همه ی احترامی که برای ملکیان قایلم نمی توانم، تعجب عمیق خود را از ادای این گزاره ها عجیب و غریب نشان ندهم .
اول: آموزه های مورد استناد به شدت پارادکسیکال و باطل نمایند. برای مثال، اگر غایت زندگی رسیدن به شادی، آرامش و امید بیشتر باشد، عشق - ناخودگرایانه و فعالانه - آن گونه که ملکیان توصیف می کند، نمی تواند آدمیان را به شادی، آرامش و امید رهنمون گردد. و می گذریم از این که در واقع، عشق هیچ گاه ناخودگرا نمی تواند باشد. تفکیک خشونت معطوف به عاشق با مازوخیسم در فرهنگ ایرانی به قیمت غیبت طولانی دانش انتقادی روانکاوی ممکن شده است .
دوم: توجیه خشونت معطوف به معشوق و تفکیک آن از سادیسم ناباورانه تر و عجیب تر است. زیرا، مبنای آن، دو پیش فرض دست نایافتنی و نیز، دو شرط ناشدنی است. گام نخست در توجیه خشونت معطوف به معشوق، پیش فرض تحقق انسان آرمانی و دانش یعقینی است، که هیچ یک در پرتو شناخت شناسی جدید قابل دفاع نیستند. نه انسان آرمانی وجود دارد، و نه دانش می تواند یقینی باشد! رویای دست یافتن به یقین آفاقی در برخی از انتخاب های زندگی، اگرچه به مدد دستاوردهای علمی و انفجار اطلاعات، ممکن به نظر می رسد، اما در واقع، تحلیل های دقیق شناخت شناسانه، روش شناسانه و متکی بر تاریخ اندیشه، به روشنی نشان می دهد که از این دریای خروشان، آنتروپیک و پر جزر و مد، هرچه بتوان صید کرد، مروارید یقین نمی توان صید کرد. علم با همه ی دبدبه و کب کبه ای که دارد، محصول حدس ها و ابطال های ماست. هر آموزه، گزاره و دستاورد انسانی ای در بهترین حالت، انگاره ای بیش نیست. تاریخ دانش تاریخ تنازع انگاره هاست .
همه ی هم بشر، در این دریای خروشان، نه به چنگ آوردن یقین و صید ایمان که رها کردن یقین ها و ایمان هاست. دانش حتی در پهنه ی آفاقی خود، آن چنان سیال و گریزپاست، که هر امیدی را برای یافتن یک مبدا محور مختصات ابدی به یاس می کشاند. این که بنای دانش خود را کجا قرار دهیم؟ یک انتخاب است، که در پهنه های مختلف، گفتمان های مختلف و پارادایم های مختلف و جمع های مختلف، متفاوت خواهد بود. در این معنا، دانستن، هم چون گفت و گویی بی پایان است .
و نیز تصور کنید در زمانه ی انفجار اطلاعات، در جهان عارضی، در جامعه ی مجازی و در سیطره ی عدم قطعیت، انسان آرمانی ملکیان چه محلی از اعراب خواهد داشت؟
اما خشونت معطوف به معشوق دو شرط ناشدنی نیز دارد، زیرا، مرجع داوری همیشه خود عاشق است، یعنی عاشق است که باید - در مورد یقین آفاقی و نیز شرایط تاثیر خشونت - داوری کند! با این شرایط، نباید از خود بپرسیم، خب، چه چیز تغییر کرده است؟ بخش عظیمی از خشونتی که در طول تاریخ بر آدمیان رفته است، به وسیله ی کسانی انجام شده است، که هم خود را انسان آرمانی می دانسته اند، و هم خشونت خویش را برآمده از عشق می دانستند. شاید دلایل اصلی همه گیری خشونت (هم در اعمال آن و هم در پذیرشش) را بتوان در سویه های پنهان همین پاداندشه جستجو کرد .
تجویز خشونت برآمده از عشق، تجویز نقض حق حاکمیت آدمیان بر خویش، حتی اگر نه به دو شرط، که به هزار شرط مقید گردد، نمی تواند به تولید و توزیع بیشتر آرامش، شادی و امید بینجامد .
اگر طالب دولت مدرنیم، اگر طالب توسعه ایم، اگر دمکراسی و حقوق بشر می خواهیم،   باید بی هیچ اما و اگری از اساسی ترین و اصلی ترین حق خود، یعی، حق حاکمیت بر کالبد خویش صیانت کنیم و نگذاریم هیچ کس و به هیچ قیمتی این حق را از ما بستاند .
 
آسیب شناسی سکس  
آسیب شناسی و سروسامان بخشیدن به مساله ی سکس، چنانچه بخواهد از چمبره ی عوام زدگی و باتلاق عادت و سنت دور شود و بر مدار خرد و فرزانگی درآید، تا حد بسیاری مربوط و مرهون شناسایی و به رسمیت شناختن پهنه های مختلف مطالعه ی پدیده ی سکس خواهد بود. پهنه های مختلفی که نه تنها از پهنه های دیگر دانش و جامعه متمایزند، که هر یک به تنهایی مهم، مستقل و موثرند .
این پهنه ها به اختصار عبارتند از :
سکس و زیست شناسی
سکس و روانشناسی
سکس و روانکاوی
سکس و جامعه شناسی
سکس (سکسولوژی )
سکس و اخلاق
سکس و دین
سکس و تاریخ
نشانه شناسی سکس
سکس و تجارت
سکس و آموزش
اقتصاد سکس
سکس و خانواده
سکس و حقوق
آسیب شناسی سکس (سکس سیاه )
سکس و سیاست
و ...
گستردگی پهنه های مختلف پدیده ی سکس و نیز مباحث پیرامونی آن ها، هر گونه تلاش علمی فلسفی صادقانه برای نظریه پردازی و تنویر این پدیده را تا حد بسیاری با مشکل روبرو می کند. و نباید فراموش کرد که این مشکلات، تنها مشکلات شناخت شناسانه یا روش شناسانه نیستند، بلکه و به طور عمده این مشکلات به پهنه ی مطالعات فرهنگی، دین شناسی، جامعه شناسی و سیاست مربوط می گردند، که گاهی، حتا هر گونه گفت و گو و مطالعه در مورد سکس را غیر ممکن می کنند .
چه بپسندیم و چه نپسندیم، واقعیت آن است که مساله ی سکس و ناهنجاری های آن در جامعه ی ایرانی به شدت با آزادی و حقوق بشر گره خورده اند. اما آنچه این دو را به هم پیوند داده است، تنها واقعیت های غیرقابل انکار خارجی یا تحلیل های دقیق کارشناسانه نیست، بلکه ایدیولوژی غیرانسانی ایست که خرج خود را از سکس و ناهنجاری های آن می گیرد. ایدیولوژی ای که هم بستر سکس سیاه را فراهم می آورد، وهم با اشاره رندانه به آن ها، برای ادامه ی راه، سوخت گیری می کند. بدون تاسیس و تدوین یک گفتمان انسانی، سالم و شکوفا از سکس، عبور از ورطه ی سکس سیاه و در افتادن با ایدیولوژی بانی آن ممکن نخواهد بود .
برای مثال، حجاب یکی از اصلی ترین انگاره های سنتی – دینی اسلام گراهاست که هم از انگاره های سکسی آن ها آب می خورد و هم به طور مداوم انگاره های سکسی آنان را سیراب می کند. بدون رمز گشایی پدیده ی حجاب در پهنه های مختلف دانش، هم چون تاریخ، دین شناسی، روانکاوی، نشانه شناسی و ... در افتادن با انگاره های سکسی اسلام گراها سخت و کم نتیجه خواهد بود. حجاب – فارغ از ریشه و اندیشه های مربوط به آن – به زبان نشانه شناسانه نوعی نشانه است. حجاب "شکل" ویژ ای از پوشش است و به "معنای" ای خاص (صاحب این پوشش مذهبی است) اشاره دارد. در این سطح، انتخاب نشانه ی حجاب دلبخواهی، عرفی، آزادانه و مومنانه است. اما حجاب در کشورهایی که نهاد دین و نهاد دولت در هم آمیخته است (ایران)، در کشورهایی که به نوعی از دکان دو دهنه ی دین تغذیه می شوند و برای تراشیدن مشروعیت کاذب به نهادهای دینی و ژشت های مذهبی وابسته اند (ایران، عربستان) و در جریان های بنیاد گرای اسلامی چندین دلالت اسطوره ای تازه نیز یافته است که رمزگشایی آن و اسطوره زدایی از آن لازم است. این نشانه، در این جوامع و جریان ها، در دستگاه اسطوره شناسی رولان بارت(۱۷) در واقع در مرتبه ی دوم زنجیره ی نشانه شناسی قرار گرفته است و از نوعی دلالت اسطوره ای خبر می دهد. این دلالت های اسطوره ای می توانند این گونه باشند: کشورهایی که در آن ها رعایت هنجارهای حجاب قانونی و اجباری است، اسلامیند. رعایت هنجارهای حجاب، به طرفداری از حکومت مذهبی و جریان های بنیاد گرا دلالت دارد و ...
دلالت اسطوره ای حجاب، برای مثال به جمهوری اسلامی ایران، این امکان را می دهد که هم از حجاب به عنوان امری ضروری، بدیهی و طبیعی دفاع کند (برشی از تاریخ را به مدد ایدیولوژی به جای طبیعت و واقعیت جا بزند) و هم حجاب را به پرچم طرفداری از اسلام و جمهوری اسلامی تبدیل کند .
دلالت اسطوره ای حجاب، از یک طرف به مخالفان این کشورها و جریان ها امکان می دهد که از عبور کردن از حجاب به عنوان ابزاری برای مخالفت مسالمت آمیز با آنان سود ببرند، و از طرف دیگر به این کشورها و جریان های تمامت خواه   نیز این امکان را می دهد که با بالا بردن هزینه ی بی حجابی، به صورت قانونی (اجباری کردن هنجارهای حجاب) و غیر قانونی (از طریق گروهای فشار) ظاهر جامعه را به گونه ای بیارایند که بر اسلامی بودن و نیز مشروع بودن مستبد دلالت داشته باشد. دلالت اسطوره ای حجاب، طرفداران آن را وا می دارد تا از حجاب به عنوان یک انتخاب به حجاب به عنوان یک ضرورت برسند و این چنین است که رعایت حجاب و اسطوره سازی از آن یا دیگر هنجارهای سکسی، در این کشورها و جریان ها به گونه ای آشکار انعطاف ناپذیر، غیرقابل نقد و غیرقابل تغییر است و با تهدید و ترور پیوند خورده است(۱٨ ).
سکس به لحاظ دیگری نیز در جامعه ی ما با ایدیولوژی پیوند خورده است و دانش نشانه شناسی می تواند با تحلیل های خود آن را اشکار کند. ایدیولوژی حاکم بر پهنه ی سکس تلاش می کند باورها، رفتارها و هنجارهای سکسی را نه به عنوان پدیده هایی تاریخ مند، قابل نقد و تغییرپذیر، که به عنوان واقعیت هایی طبیعی و تغییرناپذیر جابزند .
آن چه مهم است این که، بدون بررسی موشکافانه ی این مباحث و ایجاد یک گفتمان علمی و فلسفی غنی، قابل اعتنا و موثر امکان عبور از گردنه ی پر پیچ و خم و صعب العبور سکس ممکن نخواهد بود و نباید فراموش کرد، کسانی که به هر دلیل از درآمدن به این آوردگاه پرهیز می کنند، یا از نشستن در کنار این دریچه برای گفت و شنود، احتراز می ورزند، بیش از دیگران به خانه تکانی ذهنی و فکری محتاجند .
فارغ از عملکرد دولت ها و جریان های اسلامی، بسیاری از گرایش های ضد سکس و لفاظی های سکس هراسانه، از سنت نخبه گرایی و برج عاج نشینی آب می خورد، زیرا، نخبه سالاری و مخاطبین کالاهای فرهنگی آن، آشکارا در مواضع ضد مردم سالارانه ی خود، به تولید و توزیع انبوه آزادی، حق انتخاب، لذت و کالاهای مصرفی انتقاد می کنند. مقایسه کنید گرایشات این سنت فکری را در برابر تولید و توزیع انبوه موسیقی پاپ، تلویزیون، ویدیو، ماهواره، اتومبیل، کتاب و حتی روزنامه. اینان از این که تکنولوژی و سبک زندگی مدرن توده های مردم را نیز در لذت بردن از پدیده هایی که به باور شان ویژه ی گروه های برجسته و خاص است، سهیم کرده است، به شدت هراسناکند. مخالفت اینان در بسیاری از موارد با پدیده های مدرن، ترجمان مخالفت آنان با حق حاکمیت بر کالبد خویش، برابری و دمکراسی است. زیرا دمکراسی تنها پاسخ شناخته شده ی مناسب برای این سوال است که: چگونه می توان آزادی و حق انتخاب را به نفع عموم مردم به حداکثر رساند، بدون آن که به آزادی و حق انتخاب دیگران خدشه ای وارد شود؟(۱۹ )
 
موضع گیری اسلام گراها
در پهنه ی اندیشه، اصلی ترین گزینه مربوط به سکس به این پرسش بر می گردد که: آیا آدمی حق تسلط بر بدن و کالبد و سرنوشت خویش را دارد؟ یا نه؟ یا به عبارت دیگر: آیا آدمی صلاحیت حاکمیت بر سرنوشت خویش را دارد یا نه؟
این دست سوال ها، فارغ از آن که چه موضع گیری در برابر پدیده های چون دین، اخلاق، علم و سکس داشته باشیم با معنا و پرسیدنی اند. زیرا، هم چنان که تاریخ اندیشه نشان داده است، هرنتیجه ای که در این پهنه ها حاصل شود، نتیجه ای شخصی و فردی است و نمی تواند به اجبار و اکراه به دیکران تحمیل گردد. گاهی زیستن و مفاهمه در برش مشترکی از تاریخ اندیشه، گذشتن از اسطوره ی وحدت(۱٨) و رسیدن به خصلت شخصی، تاریخی، فردی و دمکراتیک داستان دانش را - هم چون گفت و گویی بی پایان - سخت و دست نایافتنی می کند، اما چه باک، شهرزاد قصه گوی تاریخ به هزار زبان بر این معنا اشاره دارد .
تا آن جا که به ما و جامعه ی ما مربوط می گردد، به باور من، غالب اسلام گراها در مواجهه با این سوال، اگرچه در ابتدا به راحتی خواهند گفت: آری، اما در انتهایی ترین پاسخ خود به ناچار خواهند گفت نه! آدمی حق حاکمیت بر سرنوشت خود را ندارد! آدمی بر کالبد خویش مسلط نیست !.
این در حالی است که در مقدمه ی قانون اساسی جمهوری اسلامی به صراحت می خوانیم: "حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت خویش حاکم ساخته است ..." . اسلام گراها به سرعت به ما خواهند گفت: آدمی بر سرنوشت خویش حاکم است، اما در چهارچوب اسلام، و از همین روست که در جای جای قانون اساسی جمهوری اسلامی این قید به انحای مختلف ذکر شده است .
مطابق با این برداشت در هر نظامی، انسان ها می توانند بر سرنوشت خویس حاکم باشند، زیرا کافی است بتوانیم تصور کنیم که قلمرو این حاکمیت، چهارچوب فکری، فرهنگی یا سیاسی حاکم (مستبد) است و نه بیشتر. در این صورت سوال اول را باید بازسازی کنیم: قلمرو تسلط آدمی بر بدن خویش، یا قلمرو حاکمیت آدمی بر سرنوشت خویش در اسلام چه اندازه است؟ برای شنیدن پاسخ اسلام گراها باید در دو سطح نظر و عمل، گوش های خود را تیز کنیم .
الف) در سطح نظر با طیفی روبرو هستیم که در یک طرف آن اسلام گراهای سنتی قرار دارند که به آسانی و به گونه ای تکان دهنده خواهند گفت: اندازه ی این قلمرو صفر است. آنان استدلال خواهند کرد که خداوند از آن رو که دانا و رحیم است تکلیف آدمی را در هر زمینه ای روشن کرده است، بنابر این، جایی برای ترک تازی آدمی باقی نمی ماند. هر مساله ای حکمی دارد و آدمیان می توانند با مراجعه به مراجع تقلید، که کارشان کشف این احکام از منابع فقهی است حکم آن مساله را دریابند. در این خوانش از دین، برای مثال هیچ گونه مساله ی سکسی بی پاسخی در جامعه وجود ندارد، ناهنجاری سکسی، رفتاری است در حوزه ی سکس، که با قواید فقهی ناخوانا باشد و همه ی ناهنجاریهای سکسی از عدم کاربست قواید فقهی ریشه می گیرند. در سر دیگر طیف، اسلام گراهای مدرنند، که برآنند نشان دهند هر چه عقلانیت جدید و دانش بشری حکم کند، دین بدان گردن می گذارد و باید بگذارد. این ادعای سهمگین و تکان دهنده آن چنان در تاریخ اسلام غریب و ناخواناست که بسیاری از اسلام گراها و منتقدان آن را جدی نگرفته اند. با این وجود باید اذعان کرد که خوانشی این گونه از اسلام، اگرچه از نظر تاریخی ناموجه و کم مایه است، اما به لحاظ نظری و در پارادایم پلورالیزم معرفت شناختی و دین تاریخی، قابل توجیه و قابل قبول است. این اسلام گراها - حداقل در پهنه ی نظر- می بایست قلمرو حاکمیت آدمی بر سرنوشت خویش، و نیز حق تسلط وی را بر بدن خویش، مطلق تلقی و تصور کنند. در این خوانش از دین، برای مثال در پهنه ی سکس مسایل و هنجارهای سکس مشترک و جهان شمولند و حل و فصل آن ها منوط به تلاش آدمیان در درک سویه های پنهان آن می باشد. بومی گرایی صادقانه ای که در آثار برخی از این اندیشمندان به چشم می خورد، نباید با بومی گرایی ابزارانگارنه ی برخی از جریان های خرد ستیزر، ضد تجدد و زن ستیز   به یک چوب رانده شود .
ب) در عمل اما اسلام گراها اشتراک های بیشتری دارند و اسلام گراهای مدرن نیز به واسطه ی گرایشات پاک دامنانه ی شدیدی که دارند، جرات نزدیک شدن به پهنه ی سکس را به خود نداده اند و عرصه را برای سنت گراها به کلی خالی کرده اند .
چنانچه پیشتر آمد، اصلی ترین گزینه مربوط به سکس به این پرسش بر می گردد که: آیا آدمی حق تسلط بر بدن و کالبد خویش را دارد یا نه؟ یا به عبارت دیگر: آیا آدمی صلاحیت حاکمیت بر سرنوشت خویش را دارد یا نه؟
آری گفتن به این پرسش، به معنای آن خواهد بود، که جامعه می بایست در مداری دمکراتیک حق تصمیم گیری در روابط انسانی و سکسی را برای شهروندان خود به رسمیت بشناسد، و برای مثال به آزادی جنسی و آزادی سقط جنین گردن بگذارد. وقتی سوال شفاف پرسیده شود، غالب اسلام گراها، شفاف و یک صدا خواهد گفت: نه !
 
اسطوره زدایی از سکس
در بررسی مساله ی سکس، نباید فراموش کرد که سکس یک مساله ی جهانی است، با ابعادی کاملن جهانی. با این تفاوت، که در مناطق توسعه یافته، پهنه ی سکس در گستره ای مستقل گشوده بر هرگونه مطالعه، تحقیق، گفت و گو و آمار زیر کنترل، مدیریت و سامان دهی است، درحالی که در مناطق کمتر توسعه ی یافته جهان، این مشکل زیر نفوذ و تاثیر سایر پهنه ها از هر گونه مطالعه، تحقیق، آمار و مدیریت مستقل بی بهره است و همه چیز در تب و تاب تابوها قرار دارد و کسی را یارای نزدیک شدن به آن نیست .
محرومیت از تاریخ، فقر مطالعه و فقراندیشه در پهنه ی سکس و دخالت سایر پهنه ها (مثل پهنه ی قدرت، مذهب، اقتصاد و ...) قانون عرضه و تقاضا را در پهنه ی سکس به شدت مخدوش می کند و به گسترش سکس سیاه می انجامد. برای روشن شدن این مطلب، کافی است بتوانیم منحنی های توزیع نرمال رانه های سکسی را در جوامع مختلف با هم مقایسه کنیم. این مقایسه ها به روشنی نشان می دهد که در جوامع توسعه نایافته، ناهنجاری های سکسی (در اشکال متفاوت) فراوانترند. از این منظر، رقت بار ترین اشکال سکس سیاه را در جوامعی همچون کوبا، چین، برخی از کشورهای آسیای شرقی، کشورهای حاشیه ی خلیج فارس، ایران، افغانستان و ... باید دید. با این تفاوت که در کشورهای نخست، ناهنجاری ها آشکار و عریانند، در حالی که در کشورهای دسته ی دوم همه چیز در زیر پوست شهر قرار دارد. به ویژه وقتی این کشورها ایدیولوژیک باشند و سرنوشت خود را به نحوی، به سرنوشت انگاره های از سکس گره زده باشند .
گذشتن از این وضعیت رقت بار در ایران، بیش و پیش از هر اقدامی در گرو دست شستن از اسطوره هایی است که بر این پهنه مستولیند و با پمپاژ اطلاعات مخدوش به جامعه، سرمایه های اجتماعی ما را به مرز ورشکستگی کامل کشانده اند. ایدیولوژی حاکم بر مناسبات سکس در ایران برآنست که برشی از تاریخ را به جای واقعیت و طبیعت بنشاند و با صرف هزینه های فراون و کنترل صداهای مخالف تلاش می کند، مردم بپذیرند مناسبات تبعیض آمیز، غیرانسانی و تحمیلی حاکم بر این پهنه کاملن بدیهی و طبیعی است .
اسطوره های مستولی بر پهنه ی سکس بر دو گونه اند: اسطوره های عام و اسطوره های ویژه. اسطوره های عام در و بر پهنه ی سکس هم موثرند، درحالی که اسطوره های ویژه، ویژه ی پهنه ی سکسند .
مهمترین اسطوره ی عام در ایران امروز که بر پهنه ی سکس هم تاثیر غیرقابل اغماضی دارد، اسطوره ای است برآمده از ایدیولوژی ای که تلاش دارد باورها، رفتارها و هنجارهای موجود را نه به عنوان پدیده هایی تاریخمند، قابل نقد و تغییرپذیر، که به عنوان واقعیت هایی طبیعی، تغییرناپذیر و بدیهی جابزند. برای پرده برداری از این اطلاعات مخدوش لازم است به بازی ظریقی که ادیان و ایدیولوژی ها با تاریخ می کنند پی ببریم .
گزاره های دینی و ایدیولوژیک با همه ی دک و پزی که ممکن است برای خود به هم بزنند، در نهانی ترین و نهایی ترین استدلال های خود گزاره هایی برآمده از تاریخند و معنای خویش را از تاریخ می ستانند. اما تاریخ با همه دبدبه و کبکبه ای که دارد (هم چون دیگر پهنه های دانش بشری و حتی بیشتر) دانشی ظنی و تاریخمند است. از این رو تاریخ، اگر چه نیای مشترک و بزرگ ادیان و ایدیولوژی هاست، اما برای اخلاف ناخلفی که ادعای جاودانگی و قطعیت بافته اند، نمی تواند پدر ایدآل، قابل قبول و رضایت بخشی به حساب آید. بنابراین فرزندان دست به کار می شوند، پدرکشی می کنند و تصویر پدر را آن چنان که خود می پسندند و خوش می دارند تصویر می کنند و تاریخ را بازسازی می کنند .
تاریخ، دانشی به شدت ظنی است. جستجوی قطعیت در پهنه دیروزها، چونان جستجوی آب در برهوت است. دستاوردهای تاریخی (از جمله نشانه ها، زبان ها، خرافه ها، جادوها، اسطوره ها، ادیان، ارزش ها و دانش ها) هرچه که باشند و از هر کجا آمده باشند، برآمده از زبانند و در زنجیره ای از نشانه های زبان شناسانه که به غایت نرم و انعطاف پذیرند، بازنمایی می شوند. از این چشم انداز، گزاره های تاریخی از جمله گزاره های دینی و ایدیولوژیک به شدت فقیر و تهی اند. اما سوال این جاست که چه چیزی این دک و پز را برای آن ها فراهم آورده است؟ بازسازی تاریخ یا بازیافت تاریخ .
ادیان و ایدیولوژی ها در نهایت هنرمندی و غفلت، شرایط موجود یا مطلوب خود را به مرتبه ی واقعیت بدیهی و انکارناپذیر و طبیعی برمی کشانند و تاریخ را از روی آن بازسازی می کنند. این بازی با تاریخ و بازسازی تاریخ – که در خوانش های بنیاد گرا از دین به اوج خود می رسد - آن چنان آرام و بطیی پیش می رود، که مخاطبین، کمتر جرات می کنند در بداهت و واقعیت آن شک برند(۲۰). برای مثال به پدیده ی حجاب نگاه کنید. بسیاری از اسلام گراها وقتی از حجاب و ضرورت آن صحبت می کنند، گویی از واقعیتی صحبت می کنند که در برابر آن ها حی و حاضر است و البته دست یافتن به پیامدهای آن نیز احتیاج به هیچ پژوهش و مطالعه ای ندارد. آن چنان از حجاب صحبت می کنند که گویی زنان را در محضر حضرت محمد(ص) به صورت حی و حاضر می بینند و پوشش آن ها را ملاحظه می کنند. آن چنان از حجاب صحبت می کنند که گویی حضرت محمد در گوش آن ها نجوا کرده است، حجاب یعنی این. و ما گاهی فراموش می کنیم که پدیده ی حجاب، پدیده ای تاریخی است و اگر بخواهد خود را به تاریخ صدر اسلام پیوند بزند، با چه مشکلات عظیم شناخت شناسانه و روش شناسانه ای باید دست و پنجه نرم کند. تصویری که اسلام گراها از پدیده ی حجاب ارایه می دهند، آن چنان شفاف و دقیق است که گاهی ما فراموش می کنیم این تصویر از دل تاریخی برآمده است که نزدیک ترین روایت کتبی از آن، حدود چند قرن با آن فاصله دارد. گاهی ما فراموش می کنیم که چنین تصویری حتا اگر خود را به قرآن نسبت دهد، از متنی برآمده است، که حداقل در مقام دلالت ظنی است(۲۱ ).
دستاورد مطالعات تاریخی و حتی فقهی مربوط به پدیده ی حجاب، چنانچه با معیارهای شناخته شده ی مطالعه ی یک متن همراه گردد، آن چنان اندک، رقیق و متکثر است که به هیچ روی نمی تواند با الگوهایی که اسلام گراهای بنیادگرا ارایه می دهند، هماهنگی و همسویی داشته باشد. بنیاد گراها بدون توجه به این دستاوردهای اندک، با جابه جایی که در شرایط موجود و واقعیت انجام می دهند، می توانند تصویری از حجاب ارایه دهند، که انعطاف ناپذیر و حیثیتی است و جای هیچگونه اما و اگری را برای هیچکس نمی گذارد .       
اسطوره سازی از هنجارهای سکسی در این معنا، نوعی سرقت رندانه از زبان دین است که به باور من در نهایت بیش از همه به زیان دین خواهد بود و از این منظر، مومنان باید در صف نخست مبارزه با چنین اقداماتی باشند و از دین، هم چون گفت و گویی بی پایان دفاع کنند .
اسلام گراهای بنیاد گرا یا اصول گرا، خود را طالب بازگشت به گذشته ی تاریخی اسلام، یا به تعبیر دقیق تر، طالبان بازگشت به سنت سلف پیامبران قلمداد می کند. این اتوبیوگرافی البته آلوده به اسطوره ای است که شرح آن آمد. بنیاد گرایان در پهنه ی شناخت شناسی به طور ساده لوحانه ای مطلق انگارند. محرومیت از تاریخ، فقرتاریخی و فقر اندیشه این امکان را به آن ها می دهد، که بتوانند از تاریخ اندیشه بگذرند و محدویت های دریافت های آدمی و داوری اش را بر آن ها (فارغ از منابع معرفتی که در گرداوری دانش بر می گزینند) ندیده بگیرند. اینان در برکه ی کوچک اطلاعات مخدوشی که فراهم آورده اند، با ملات ایدیولوژی، تاریخی را گرته برداری و بازیافت می کنند، که بعد، از کشف آن ذوق زده می شوند و برهرچه دیگری است می شورند. بنیادگرا اگرچه ادعا می کند می خواهد امروز را به سبک دیروز درآورد، اما در واقع، وی دیروز را به شکل امروز می آراید. در این چشم انداز، بنیادگرایی بازگشت به آغاز تاریخ، یا تاریخ آغاز ادیان نیست، بلکه بنیادگرایی بازگشت به جهان اسطوره است یا بازگشت اسطوره است. وهمین تاریخ اسطوره ای است که ملات و مناط بنیادگرایی دینی را فراهم می آورد. و تنها اسطوره است که می تواند با این لجاجت و سبعیت، در زیر بیرق شکل های   کهنه به جنگ جهان مدرن، زندگی نو و شکل های جدید برخیزد .
اسطوره ها اما به گونه ی ویژه نیز بر پهنه ی سکس تاثیرگذارند. برای مثال می توان به اسطوره های بکارت، غیرت، ناموس، خانواده و ... اشاره داشت. گاهی ادبیات مذهبی تلاش می کند هر آنچه را که مذهب، حلال یا حرام اعلام کرده است با نتایج مادی و پی آمدهایی پیوند بزند، که در هیچ تحقیق خردپسند یا مستقلی تایید نشده اند. مومنان از این طریق تلاش می کنند مخاطبین خود را تخدیر کنند و هرگونه امکان شکی را از آنان بستانند. برای مثال می توان به این اسطوره ها اشاره کرد: آدم های مذهبی کمتر دچار اختلالات روانی اند. آدم های مذهبی زندگی خانوادگی موفق تری دارند. آزادی جنسی به آزارهای جنسی و تباهی نسل بشر می رسد. حجاب محدودیت نیست. حجاب برای زنان امنیت می آورد. انحراف های جنسی و سکس سیاه کمتر در آدم های مذهبی دیده می شود و ...
اگر کسی جرات کند و در یک مطالعه ی آماری عکس قضیه را نشان دهد، طرفی نمی بندد. زیرا اسطوره ها، ایدیولوژی ها و اطلاعات مخدوش به داد بنیادگراها می رسند و آن ها خیلی ساده و راحت به شما می گویند: آنان مذهبی و مومن نبوده اند! جمله ی معروف منصوب به سید جمال الدین اسدآبادی که در توصیف اروپا در مقایسه با کشورهای اسلامی آورده است، اوج استفاده ی خلاقانه از این تکنیک را نشان می دهد. وی می گوید: اینجا (اروپا) اسلام هست، اما مسلمان نیست، اما آنجا (کشورهای اسلامی) مسلمان هست، اما اسلام نیست. و کسی از خود نمی پرسد: مگر فراتر از تک تک مسلمانان و تاریخ شان، چیزی به نام اسلام وجود دارد؟(۲۲ )
و نیز بنیادگراها ی مدرن (که تلاش می کنند خود را اصلاح طلب نشان دهند) وقتی در دام نقدهای درون دینی یا برون دینی جدی به دام می افتند، خیلی راحت به شما خواهند گفت اصلن مذهب این نیست! زیرا بنیاد گرایی با آن که خود را به تاریخ گره می زند، اما هیچ اعتنایی به تاریخ ندارد و هیچ احترامی به تاریخ نمی ورزد. ورد اینان اسلام ذاتی است که در برابر اسلام تاریخی قرار می دهند.(۲٣ )
بنیادگرایان از دل تاریخ اسطوره ای که بازیافته اند، به جنگ سبک های تازه زندگی و شکل های مدرن حیات دست می زنند و به این دلیل ساده، بنیادگرایان هیچ گاه نمی توانند در دراز مدت، به انگاره های وحدت بخش و انسجام آفرین برسند و همیشه در حال جدال و شقه شقه شدند. زیرا بنیادگرایی و اعتیاد به تخدیر اسطوره با تحمیل شکل های ثابت و راکد به قامت تاریخ و زندگی به فاصله ها دامن می زند.   بنیادگرایی از این منظر، صدای فاصله هاست .
بنیاد گراها تا آن جا که از صندوق های رای هم آوایی و هم صدایی با خود را بشنود، می توانند با دمکراسی و انتخابات کنار بیایند، اما اگر دمکراسی و انتخابات بخواهد خود را با حقوق بشر و حق حاکمیت بر کالبد و سرنوشت خویش همراه و بیمه کند، بنیادگرایان برنمی تابند و از خیر دمکراسی و انتخابات می گذرند .
در این چشم انداز، توسعه، استقرار دمکراسی و نهادینه شدن حقوق بشر در ایران، بیش و پیش از هرچیز در گرو اسطوره زدایی از تاریخ فاربی و فرهنگ ایرامی (ایرانی – اسلامی) است و صد البته اسطوره زدایی از پهنه ی سکس در ایران ضرورتی دوچندان دارد .  
 
 
پاورقی :
۱.    ر. ک. به: "دفاع از حقوق زنان دفاع از دمکراسی است."، "سندرم استبداد ایرانی و سرطان اضطراب جنسی"،   "سکس و خانواده"، "درنکوهش سکس وحشی" و "دمکراسی و خانواده" از همین قلم .
۲.          ر. ک. به: "جهانی شدن، تفاوت ها و حقوق بشر" از همین قلم .
٣.          در این معنا تحدید قلمرو امر مقدس و زوال دین در دو سطح انجام می گیرد .
الف) در سطح نهادی، که فرآیند عرفی شدن نمود آنست   و در نتیجه جامعه، دین را به عنوان محور اجتماع پس می زند .
ب) در سطح فرهنگی، که فرآیند دنیایی شدن نمود آنست و در نتیجه جامعه، به انکار معانی دینی دست می یازد .
۴.          پهنه های مختلف دانش، علاوه بر آن که برای خود حظی از حقانیت قایلند، خود را مستقل می دانند. البته این بدان معنا نیست که این پهنه ها از پیشرفت ها و دستاوردهای دیگر پهنه ها بی نیازند یا نسبت به آن ها التفاتی ندارند، بلکه این بدان معنا ست که هیچ پهنه ای از دانش نمی تواند خود را متولی و قیم پهنه ی دیگر تلقی کند و از آن رو اندیشمندان و محققان آن پهنه را به پیروی از خود بخواند. ارتباط بین پهنه های مختاف دانش چند سویه و آزادانه است و در شرایط موجود به علت اهمیت روز افزون برخی از این ارتباطات، آرام آرام شاهد تولد پهنه های از دانش هستیم که خود را "مطالعات بین رشته ای" تعریف می کنند. ادعاهایی هم چون اسلامی کردن برخی از دانش ها، چنانچه به معنای قرار گرفتن دانش های دینی در نقش برارد بزرگ تر، تلقی شود، با جان مایه ی شناخت شناسی جدید مغایرت دارد. هرچند دانش دینی نیز می تواند مانند سایر منابع معرفتی بکار اندیسمندان بیاید اما دانش دینی هیچ گاه نمی تواند و نباید خود را در جایگاه داوری پهنه های مختلف دانش بنشاند .       
۵.          ر. ک. به : "در نکوهش سکس وحسی" از همین قلم .
۶.          برای مثال در جامعه ی دینی ما سکس، "همچون سکس برای لذت" بردن کلبی مسلکانه از بدن خویش و دیگری همواره در سیطره ی فرآیند تولید مثل بوده است تا آن جا که حرمت از بین بردن عمدی مایع منی از مسلمات فقه شیعی تلقی شده است. شکست جریان های اصیل فقهی در مقابله با انگاره ی کنترل موالید - که از ضرورت های جهان مدرن است - را نباید فقط شکست یک خوانش سنتی از دین در برابر یک خوانش مدرن تلقی کرد، بلکه مساله اصلی غلبه ی انگاره ی سکس "همچون سکس برای لذت بردن" است که با تمام هیبت خود طلوع کرده است و از این چشم انداز، بسیاری از آن چه در جامعه ی امروز ایران ناهنجاری های سکسی قلمداد می شود، چهره دیگری از از این انگاره است که باید آرام آرام به استقبال و مدیریت آن شتافت! اصداهایی که از برخی از کانون های مدرن تر فقهی در توجیه مواردی از سقط جنین به نیت کنترل جمعیت به گوش می رسد نمونه هایی از این دستند .          
۷.          تبدیل کردن صف بندی های اولیه اجتماعی به نهایی ترین و نهانی ترین شکل خود، این مزیت شگرف و شگفت را دارد که می تواند ارزیابی واقع بینانه از صف بند ی های اجتماعی را ممکن کند. برای مثال در صف بندی مشروطه خواهی و مشروعه خواهی، با به دار آویختن شیخ فضل الله باید کفگیر مشروعه خواهان به ته دیگ می خورد، اما ادامه ی داستان نشان داد، که کار مشروعه خواهان نه تنها به آخر نرسید، که یک سال بعد با تصویب متمم قانون اساسی مشروطه، مشروعه خواهی به قوی ترین شکل ممکن خود را آشکار کرد. داستان انقلاب اسلامی تعبیر رویای مشروعه خواهی است که با تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی به سقف خواست های خود می چسبد. این فاصله ی یکصد ساله را به هیچ روی نمی توانستیم در دوگانه ی مشروطه خواهی - مشروعه خواهی ببینیم، اما در دو گانه ی طرفداری از دولت مدرن - طرفداری از دولت پیشا مدرن این فاصله به راحتی قابل ارزیابی و رصد است. ارزیابی سپاه سیاه استبداد در دوگانه ی دوم، واقع بینانه تر انجام می گیرد تا در دو گانه نخست. زیرا بسیاری که در ابتدای کار و به اشتباه در صف مشروطه خواهی قرار داشتند، با نزدیک شدن به محل اصلی نزاع ، ترجیح می دهند جای خود را عوض کنند. داستان چرایی این جا به جایی و فرجام مشروطه خواهی را می توانید در "ملی کردن قدرت و ملی کردن قانون" از همین قلم بخوانید .           
٨.          انگاره ی "جامعه ی همگن" انگاره ای بود برآمده از فقه، که اختلاط زنان را با مردان حرام می دانست و بر این اساس،تلاش داشت،با طراحی سازو کارهای مناسب اجتماعی،از اختلاط زنان و مردان در مواردی که ضروری نیست جلوگیری کند. از اقدامات بر آمده از این انگاره می توان به جدایی جایگاه زنان و مردان در اتوبوس ها و مینی بوس ها (البته این اقدام که سال ها در قم ادامه داشت در مورد مینی بوس ها به نتیجه نرسید) جدایی زنان از مردان در دانشگاه ها (که گاهی با کشیدن پرده در وسط کلاس ها انجام می گرفت)، جدایی مدارس دخترانه از پسرانه، تاسیس دانشگاه ها تک جنسی (که البته برخی از آن ها مانند دانشگاه   فاطمیه با شکست روبرو شدند)، تخصیص برخی از رشته های دانشگاهی و دبیرستانی به یک جنس خاص، تلاش پارلمانی برای تفکیک سیستم درمانی به دو سیستم زنانه و مردانه، بسته شدن بسیاری از ورزشگاه ها به روی زنان و ... اشاره کرد، که اگر با توفیق همراه می شد، چه بسا می توانست تاسیس شهرهای همگن را نیز در دستور کار مخالفان اختلاط زنان با مردان قرار دهد .
۹.          نمونه تازه ی این فرار به جلو، فیلم محمد رضا معتمدی است با عنوان " دیوانه ای از قفس پرید"، که دیدن آن هم جالب و تکان دهنده است و هم نگران کننده و غمبار. جالب و تکان دهنده است، زیرا کارگردان، به روشنی سویه پنهان بسیاری از تباهی های ساری در رگ های جامعه ی بیمار ایران را سکس می داند و با محور قرار دادن زنی به نام یلدا بر طولانی بودن این تاریکی اشاره ای آشکار دارد. اما این فیلم نگران کننده و غمبار نیز هست، زیرا به روشنی نشان می دهد که اصول گراهای صادق از عملکرد ریاکارانه ی نمایندگان و رهبران خود در پهنه ی قدرت به شدت ناامیدند و برای حفظ شرافت و باورهای خود راهی جز انتهار نمی بینند. یک هزار چهارصد سال پیش بنا به خوانشی از تاریخ اسلام، برخی از اعراب شبه جزیره، برای رهایی از کابوس بی آبرویی و حفظ ناموس خود به زنده به گور کردن دختران خود اقدام می کردند، یک هزار چهارصد سال بعد اخلاف آن ها، در ناامیدی کامل از دستیابی به مدینه ی فاضله ی خود، و در رهایی از هراس دانستن به زنده به گور کردن زنانگی خود اقدام می کنند .    
۱۰.        فاجعه ای که مدیریت سنتی سکس بر جوانان آوار کرده است آن چنان دژخیمانه، عمیق، گسترده و غیرانسانی است که یک برآورد دم دستی از آن می تواند هر ایرانی منصفی را با وحشت و درد همراه کند .
الف) یکی از تظاهرات طبیعی ثانویه ی جنسی، "خودارضایی" است، که به طور گسترده ای به ویژه در جنس مذکر وجود دارد. این رفتار جنسی که هیچ گونه ضرر جسمانی ای برای آن مطرح نشده است، به ویژه در نوجوانان و جوانان مجرد و محروم از روابط جنسی سالم به وفور دیده می شود. جوانان ایرانی به ویژه جوانان مذهبی یا متولد در خانواده های مذهبی، از قربانیان مستقیم و مظلوم یکی از سیاست های غلط جنسی - که با ایجاد چرخه ای معیوب زمینه ی روان پریشی ها یا روان نژندی های نگران کننده ای فراهم می آورد- در این پهنه اند. این جوانان از طرفی به واسطه ی رانه های جنسی بیولوژیک، و از طرف دیگر به واسطه ی تفکیک و جداسازی جنسی جامعه به شدت تحریک پذیرند. اما در عین حال زمینه و بستر سالمی برای تخلیه ی هیجان های سکسی به کلی         
۱۱.        فاجعه ای که مسعود ده نمکی با عنوان فقر و فحشا از پدیده تن فروشی در ایران امروز به تصویر می کشد، نمونه ی بارزی است از تاکتیک فرار به جلو که زن ستیزان همواره از آن استفاده می کنند. فقر و فحشا چیزی نیست که در پس آسیب شناسی ساده انگارانه و سناریوی بازی گوشانه ی وی فراموش شود و ما به عنوان انسان هایی که در این زمانه و در این پهنه از خاک زیسته ایم بتوانیم آسوده از کنارش بگذریم .
  الف) آسیب شناسی ساده انگارانه است، زیرا، اول: ده نمکی تصور نمی کند، مخاطبینش ممکن است از خود بپرسند: سهم مسعود و دوستانش - که در بسیاری از بگیر و ببندهای سکسی دخالت داشته اند - در این فاجعه چقدر است؟ یا چه میزان از این فاجعه سهم این خوانش از دین است که سکس، حجاب، نوع پوشش، چگونگی اختلاط آدمیان مناسب ترین میزان الحراره ی سنجش اسلامی بودن یک جامعه است؟ خوانشی که از فیلم ده نمکی تراوش می شود. دوم: ده نمکی تصور نمی کند، ممکن است مخاطبینش از خود بپرسند: سهم قدرت و صاحبان آن در این فاجعه چقدر است؟ یا بهره ای که صاحبان قدرت از این فاجعه می برند چقدر است؟ و در کجاست؟ و چرا گسترش سکس سیاه مثل گسترش بازار سیاه به گسترس استبداد کمک می کند. سوم: ده نمکی از خود نمی پرسد، اگر در واقع فقر (آن طور که ده نمکی می خواهد القا کند، و نسل ما آموخته است، هر چه را کسانی چون ده نمکی بخواهند القا کنند، مشکوک است، زیرا آن ها به جبهه ی استبداد متعلقند و جبهه ی استبداد همیشه در این خاک مشکوک بوده است) عامل فحشا است (یعنی سرویس دهندگان سکس فقیر هستند و از سر فقر به این کار تن داده اند) ، خب این گزاره و فیلم در مورد سرویس گیرندگان سکس چه قضاوتی دارد؟ و نیز مسعود فکر نمی کند، مخاطبینش از او بپرسند سهم او و همفکرانش در این فاجعه اقتصادی که بخش بزرگی از ایرانیان را به زیر خطا فقر برده است، چقدر است و ...
ب) سناریوی فقر و فحشا بازیگوشانه نیز هست، مثل بازیگوشی های مرگ باری که شکنجه گران هنگام اعتراف های جنسی به آن تن می دهند. اعتراف های جنسی اگرچه برای قربانیان بسیار دردآور و جانسوز است، اما برای شکنجه گر، اعتراف گیر و آمرانش بسیار لذت بخش و خشنود کننده است و از همین روست که با وسواسی بیمارگونه تلاش می شود هیچ نکته و حرکتی از قلم نیفتد .
۱۲.        ر. ک. به: "ایران در حاشیه، توسعه نایافتگی و پاسخ های ایرانی" از همین قلم .
۱٣.        ر. ک. به: "در پرگویی ما ایرانی ها، فرهنگ فاربی و مشکل زبان" از همین قلم .
۱۴.        برای مثال در "جوامع طبیعی" درک آدمیان از "حق تسلط بر کالبد و سرنوشت خویش" بسیار محدود، غریزی و ابتدایی است و سازوکار اعمال آن در چهارچوب و پیرو الزامات نهاد خانواده و قبیله و دیگر نهاد های ابتدایی است. در "جوامع سیاسی" حق تسلط بر کالبد و سرنوشت خویش تا حد بسیاری در چهارچوب و پیرو خواست "لویاتان" است و هیچ خواست و حقی فراتر از اراده ی لویاتان قابل تحمل نیست. در فرایند توزیع آزادی و قدرت، کم کم فضاهای خالی از قدرت شکل می گیرد و جامعه سیاسی آرام آرام به "جامعه ی مدنی" تبدیل می شود. جامعه ی مدنی در بستری از گفتمان های متکثر و متقاطع مانند اومانیسم، ایندویجوآلیزم، سکولاریسم، سکسوالیزم و ... زمینه های شکل گرفتن "حق حاکمیت بر کالبد و سرنوشت خود" را در قالب عنواینی چون قراردادگرایی، دمکراسی و حقوق بشر تثبیت می کند. اوج و پیک این فرآیند در "جامعه ی مجازی" در راه است، که با ساختارشکنی می رود که به "فراسوی نیک و بد" گام بگذارد و با پروتکل هایی چون "خودفرمانفرمایی" به عنوان الگوهای "روانشناسی کمال" مطلوب همه چیز را برای حاکمیت بلامنازع حق حاکمیت بر کالبد و سرنوشت خویش فراهم اورد .
۱۵.        ملکیان، مصطفی، معنویت : گوهر ادیان (۱)، از کتاب سنت و سکولاریسم، ا. صراط. و نیز ملکیان، مصطفی، مجله ی مدرسه، ویژه نامه عشق، ش٣، خشونت عشق .
۱۶.        ملکیان در چمبره ی دستاوردهای دنیای مدرن، از الهیات، متافیزیک، خدای کهن و بشر کامل و غیر طبیعی می گریزدو تلاش دارد به معنا برسد. معنایی که در لفافه ای از اخلاقیات و ذهن گرایی عاطفی پیچیده شده است. معنویت برای وی دینی اخلاقی و زیبایی شناسانه و لاجرم رقیق و تهی است. آن چه پرسیدنی است، کجایی و چرایی ایستگاهی است که وی در آن پیاده شده است .
۱۷.        ر. ک. به: بارت، رولان، اسطوره در زمان حاضر، ارغنون، ش ۱۹، ترجمه ی یوسف اباذری .
۱٨.        در این چشم انداز به نظر می رسد سرنوشت جمهوری اسلامی و جریان های بنیادگرای اسلامی با سرنوشت پدیده ی حجاب گره خورده است و این راز هزینه های هنگفتی است که جمهوری اسلامی در داخل و خارج صرف پیشبرد اسطوره ی حجاب می کند .
۱۹.        ر. ک. به: ریچاردز، بری، جامعه ی بزرگ اتومبیل، فصلنامه ی ارغنون، ش. ۲۰ .
۲۰.        پاننبرگ در الهیات تاریخی خود، اگرچه تلاش می کند دین را به تاریخ که موذی ترین و مخرب ترین دشمن ادیان است، پیوند بزند، اما حاصل کار او به روشنی نشان می دهد که این پیوند به قیمت وارد کردن شاخص های شناخت شناسیک و روش شناسیک در دل مطالعات تاریخی است. در واقع پانبرگ با بازگشت به صدر تاریخ مسیحیت، تاریخ اسطوره ای را وا می نهد و از همین روست که دستگاه الهیات او هم چون نیایش، بسیار رقیق و انعطاف پذیر است .
۲۱.        ر. ک. به: "در کمند عقلانیت"، از همین قلم .
۲۲.        ر. ک. به: "اسطوره وحدت" از همین قلم .
۲٣.        ر. ک. به: "در دفاع از دین تاریخی ".
 
bozorgkarami@yahoo.com
bozorgkarami@Gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست