سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

من یهوه نیستم
نقدی بر سروش دباغ و اهتمامش در تحدید آزادی


اکبر کرمی


• قید زدن به آزادی و توزیع آن، یک بده بستان جاری اجتماعی است. یعنی آزادی پیش از گفت و گو هیچ قید و بندی نمی پذیرد. یعنی ما با هم برابریم و "تنها ما می توانیم به آزادی خود قید بزنیم". یعنی تنازع بر سر آزادی و توزیع آن نام دیگر "آمیزش اجتماعی ناتمام" است. نمونه ی مذهبی تازه ی این جریان ها سروش دباغ است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۰ خرداد ۱٣۹۲ -  ٣۱ می ۲۰۱٣


آزادی جان و جادوی جهان جدید است. هیچ سرنام دیگری هم چون «آزادی» نمی تواند دستان خالی برخی از مدعیان پوشالی جهان جدید را نقش بر آب کند. آزادی مفهومی به غایت لودهنده است. باورها و داوری های ما در پیوستاری که از آزادی در جهان جدید تصور و تصویر می کنیم، به آسانی می تواند جای ما را در جهان جدید نشان دهد. بر این قرار، جریان های مذهب گرا و مذهب ستیز (هر عنوانی که داشته باشند) نمونه هایی از مدعیان ناکام مدرنیته اند که در آستانه ی جهان جدید ایستاده اند، اما امکان گذشتن از آستانه را از کف داده اند و چفت شدن با داده ها و داوری های جدید در پیش و پیشانی آنان دیده نمی شود.

بسیاری از نواندیشان مذهبی هر چند(دست کم در ظاهر) از کمند نکبت انحصارگرایی گریخته اند و جهان جدید را(دست کم در حرف) متکثر، پرگونه و رنگارنگ می دانند و می بینند، اما هم چنان در مواجهه با دیگری، به بهانه ی دفاع از مقدسات و رسومات خود، ناشکیبا هستند. ناشکیبایی در برابر دیگری فصل مشترک این جریان ها با مخالفان ضد مذهبی شان نیز هست.

اگر جریان های مذهبی جدید در مقام آزادی عقیده، احترام به مذاهب و باورهای مذهبی و شکیبایی در برابر آن ها را می خواهند، جریان های ضد مذهبی جدید، در مقام دفاع از آزادی بیان ایستاده اند و شکیبایی مذهبی ها را در برابر انتقادها و هجوها و حتا توهین های خود جست و جو می کنند. این کشاکش به ویژه آن جا که لایه هایی از قربانیان صف آرایی کرده اند، بسیار داغ و نفس گیر است. ترکیبی سخت از هیجان و استدلال هسته ی سخت این غوغاهاست.

این جریان ها در هر سویی که ایستاده باشند، تلاش دارند با آویختن به بهانه ها و استدلال هایی به آزادی طرف مقابل قید بزنند و در نتیجه، مخالفان خود را با سرنام هایی هم چون نادان، فریب خورده و شارلاطان دوباره قربانی کنند. اینان وقتی در تحدید آزادی و قید زدن به آن قلم فرسایی و لفاظی می کنند، بسیار غم انگیز و رقت آور اند؛ چه، وقتی تلاش می کنیم راهی پیشینی برای حد زدن به آزادی بیابیم، نا خودآگاه رسوبات جهان باستان را در جان و جهان خود به چهره آورده ایم و گرنه چه دلیلی می توان یافت برای این «درخشش های تیره» و این اجتهادهای عوامانه!

وقتی ما با قید زدن به آزادی، برخی از باورها و داوری های آدمیان را به بهانه ی خرافه بودن به سخره می گیریم یا هنگامی که به بهانه ی دفاع از مقدسات، دیگران را به سکوت می خوانیم، همیشه آدمیت ماست که قربانی می شود؛ چه، آدمی چیزی نیست مگر حق خطا کردن و آدمیت چیزی نیست مگر تاریخ طولانی این خطاها.   

در جهان جدید و در آستانه ی با شکوه "ارج شناسی جدید" چه گونه می توان از دیگران انتظار داشت که به ما به عنوان برادر بزرگ تر و دانای کل یا سایه ی آن، احترام بگذارند! وقتی کسی ما را به سکوت فرامی خواند همیشه بازتابی از «من یهوه هستم»(1) شنیده می شود. نیازی به آوردن ده فرمان و ید بیضا نیست، همین که من و تو را از داوری و حق داوری کردن و خطا کردن بیرون گذاشته اند، خواسته یا ناخواسته به یهوه پناه برده اند و در سایه و هم سایه گی آن پناه گرفته اند. چه گونه می توان در میانه ایستاد، هم به پیش انگاره ها و پیش داوری های خود(دست کم در مقام باورها و داوری های پیشینی) چسبید (و امکان هم نظری و هم اندیشی با دیگری را از میان برداشت) و هم ادعای آمیزش اجتماعی پایدار (که ستون فقرات جهان جدید است) داشت؟ جهان جدید وقتی شروع می شود که ما با صدای بلند بگوییم من یهوه نیستم.

باید باور کنیم که خدا مرده است و هیچ فرمان پیشینی ای وجود ندارد. قید زدن به آزادی و توزیع آن، یک بده بستان جاری اجتماعی است که هم چون هر بده بستان پایدار دیگری بر گرده ی آزادی و برابری ما ایستاده است. یعنی آزادی پیش از گفت و گو هیچ قید و بندی نمی پذیرد. یعنی ما با هم برابریم و "تنها ما می توانیم به آزادی خود قید بزنیم". یعنی تنازع بر سر آزادی و توزیع آن نام دیگر "آمیزش اجتماعی ناتمام" است.   

نمونه ی مذهبی تازه ی این جریان ها سروش دباغ(2) است.

وی در نوشتاری آورده است «چنان که در می یابم، تفکیک میان «آزادی بیان» و «آزادی رفتار» در بحث از «آزادی بیان و اهانت به مقدسات» ره گشا و قابل تأمل است. اهانت کردن به دیگران، از جمله شخصیت های دینی بر خلاف آنچه ابتدائا به نظر می رسد، از سنخ «رفتار» است و نه «بیان». درست است که اهانت کردنِ زبانی و گفتاری، متضمن بکار بردن واژگانی چند است؛ اما شخص توهین کننده مرتکب انجام فعل می شود؛ به تعبیر جان سرل، اهانت کردن در زمره « افعال گفتاری» است. تفاوتی نمی کند که کسی به صورت من سیلی بزند، یا با بکار بردن واژگانِ موهن و رکیک مرا خطاب کند؛ در حالت اخیز نیز گویی کلمات را به سمت من پرتاب می کند و مرا آزار می دهد و می رنجاند. پس ظاهرِ «بیانی» اهانت کردن نباید از ما رهزنی کند.»(3)

من با توهین و تحقیر باورها، عقاید و محترمان دیگران هم راهی و هم سویی ندارم و هم چنان که در دیگر نوشته هایم آورده ام(4) آزادی بیان و آزادی عقیده را دوسوی یک سکه می دانم. در نتیجه، نمی توان با تکیه بر آزادی بیان، باورها و داورهای دیگران را تحقیر کرد(چه در این چشم انداز "خرافه ای وجود ندارد"(5)) یا به طور وارونه با تکیه به باورها و داورهای خود باب آزادی بیان را بست. با این همه نمی فهمم چرا برخی از نواندیشان مسلمان این همه نگران مقدسات خود هستند؟ و در اساس مگر در جهان جدید چیزی مقدس تر از آدمی و آزادی اش هم یافت می شود؟

اگر آدمی در مقام خواهش بی حد آزاد است و آزادی بی حد را می خواهد و می ستاید، این تکاپوها در تحدید آزادی از چه برمی خیزد و ریشه در چه دارد؟

مساله ی اصلی بسیاری از مذهبی ها و مذهب گرا ها با جهان جدید و در جهان جدید هنوز "آزادی" است. در نتیجه صورت بندی این پیوستار، در سویی به لعن و نفرین این دست آورد سترگ جهان جدید می رسد و آزادی را «کلمه ی خبیثه» می خواند و در دیگر سوی (در پانویس برخی از دست آوردهای جهان جدید یا برخی از سخن گویان آن) به جرح و تعدیل آن می پردازد و از آزادی شیری بی دم و یال و اشکم می آفریند. آشکارا هنوز مساله ی اصلی مذهب گرا ها در جهان جدید و با جهان جدید «آزادی» است.

مساله ی اصلی همیشه یهوه و برادر بزرگ تری است که می تواند و باید حد آزادی و جای بنده و برادر کوچک تر(دیگران) را مشخص کند. این که برادر بزرگ تر خدا باشد یا سایه ها و هم سایه های آن(هم چون فیلسوفان، دانشمندان، فقها، امامان، جادوگران و ریش سفیدان) در اصل ماجرا تفاوتی نمی کند. همیشه داستان، داستان توجیه توزیع پیشینی و نابرابر قرصِ نان آزادی است.

قید زدن به آزادی و برابری با تکیه بر برخی از ته مانده های باورها و داوری های پیشینی، آخرین راهی است که مذهب گراهای جدید برای تنگ کردن جهان جدید و پس زدن این جهان در حال گسترش و پخ شده، که چیزی نیست مگر گریز از بایدها و نبایدهای پیشینی، گزیده اند. به نظر می رسد بسیاری از مذهب گراها حتا در سویه های مدرن خود، هنوز نتوانسته اند از دل بسته گی های خود به جهان باستان و از هراس از آزادی بگذرند. هراس از آزادی، ادامه ی کودکی ماست که هم از جنس دیگرهراسی است(آن جا که حضور دیگری، حقوق و داوری هایش نفی می شود) و هم از جنس اضطراب جدایی (آن جا که آدمی و خود بسنده گی او نفی و هراس از ایستادن روی پاهای خود تقویت می شود).      

آیا سروش دباغ با تفکیک «آزادی بیان» از «آزادی رفتار» می خواهد ناکامی هم کاران خود را در تحدید آزادی بیان جبران و لاپوشی کند؟

«... می توان تصدیق کرد در حالی که در یک جامعه دموکراتیک، آزادی بیان داریم، آزادی مطلقِ رفتار نداریم و عموم عقلا انجام برخی از رفتارها را از قبیل دزدی کردن، شکنجه کردن..... ناروا و غیر موجه می انگارند؛ اهانت کردن هم در زمره رفتار انسان هاست و باید بر آن قید و بندی گذاشت؛ کما اینکه در ماده 19 میثاق بین المللیِ حقوق مدنی و سیاسیِ مصوب 1966 سازمان ملل نیز بر این محدودیت ها و قید و بندها تأکید رفته است . علاوه بر این، نباید مرز میان «نقد» و «طنز» و «اهانت» به قدری کم رنگ شود که « اهانت کردن» مفهومی بلا مصداق شود. در زبان فارسی و دیگر زبان ها، اهانت کردن، فعلی طبیعی در زمره دیگر افعال طبیعی است و قطعا مصادیق چندی دارد و باید نسبت بدان حساس بود. اگر مسئله به نحوی صورتبندی شود که « اهانت کردن» بدل به مفهومی بلا مصداق شود؛ این سخن با شهود های زبانیِ فارسی زبانان و دیگر زبان ها منافات جدی دارد و امری است ناموجه.»(6)

چرا دباغ دست کم با نیم نگاهی به مخالفان و منتقدان بسیار خود در یافته ها و بافته های خود شک نمی برد؟ این چنین بر ده فرمان «عموم عقلا» نماز بردن از چه حکایت دارد؟ (و مگر هر ادعای پیشینی در جهانی که خدا مرده است تکرار دوباره ی ده فرمان نیست!؟)

دباغ و هم فکرانش گرفتار چه توهمی هستند که نمی توانند یا نمی خواهند قیدهای پسینی را از قیدهای پیشینی تفکیک کنند. چرا او به جای قیدهایی که می توان در یک جامعه ی دمکراتیک و "در جهان پس از اخلاق" و دین بر آزادی زد، تلاش دارد از قیدهای پیشینی بهره ببرد و به اخلاق چنگ می زند؟   

این که آدمیان در شرایط آزاد و برابر می پذیرند و می توانند بر آزادی ها و برابری های خود قید بگذارند و راه آمیزش اجتماعی را بگشایند (هم چنان که در ماده 19 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی دیده می شود) امری است بسیار متفاوت از آن چه وی می خواهد و می گوید. تلاش ناکام دباغ در توجیه پیشینی قید و بندهایی که او بر آزادی گفتار و رفتار می پسندد، وقتی لو می رود که وی مجبور می شود بلافاصله بر «عموم عقلا» تاکید بگذارد و «انجام برخی از رفتارها را از قبیل دزدی کردن، شکنجه کردن» و البته نقد و هجو و «توهین» را به کمک درک پیشینی عموم عقلا و "شهود زبانی فارسی زبانان" ممنوع کند. اگر گروهی پیدا شوند و جسارت کنند و درک عمومی عقلا یا عموم عقلا و شهود زبانی فارسی زبانان را به پرسش بکشند چه؟ و چرا و چه گونه سروش دباغ می تواند گشاده دستانه خود را در گروه عموم عقلا جای دهد و دیگری را بیرون؟ آیا چنین روایتی از خود و دیگری، روی دیگر انگاره ی نکبت بار برادر بزرگ تر نیست؟ آیا چنین خوانشی از خود و دیگری، چهره دیگر صورت بندی آدمیان به انسان و ناانسان نیست؟ آیا چنین صدایی تکرار «من یهوه هستم» نیست؟ اگر مذهبی ها با سرکوب و سکوت و سانسور درک عموم عقلا را مدیریت کنند، چه؟

با این بدخیمی ها چه گونه می توان به جهان جدید که جهان گونه گونه گی و رنگارنگی و آمیزش اجتماعی است پای گذاشت؟ با این بدخیمی ها چه گونه می توان در سایه ی اعلامیه جهانی حقوق بشر ایستاد؟ با این توهم ها چه گونه می توان در برابر یهوه ایستاد و گفت من هم هستم! و من یهوه نیستم!

اگر بگذاریم از نام های کوچک ما به آسانی و به آسوده گی بگذرند، دیگر نه دمکراسی خواهیم داشت و نه آزادی؛ نه جهان جدید خواهیم داشت و نه "ارج شناسی جدید". جهان جدید وقتی آغاز می شود که ما می توانیم بگوییم "من هم هستم". جهان جدید وقتی شروع می شود که خدا مرده باشد و درک عمومی عقلا از صندوق های دمکراتیک رای بیرون بیاید.         

سروش دباغ تاکید دارد «نشر افکار الحادی و خدا ناباورانه در یک جامعه، اعم از جامعه دینی و غیر دینی، از مصادیق « آزادی بیان» است و به نظرم اخلاقا روا و برگرفتنی، هر چند عده ای آنرا نپسندند؛ در حالی که اهانت کردن به معتقدات دینی از مصادیق «رفتارِ» ناروا و ناموجه است و فرونهادنی و احکام هنجاریِ دیگری بر آن بار می شود. در عین حال رفتار خشونت آمیز با شخصِ اهانت کننده نیز غیر اخلاقی و ناموجه است و به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و گرهی از کار ما نمی گشاید.»

«به عنوان یک روشنفکر دینی، از حقوقِ بنیادینِ اقلیت های دینی و همچنین کافران و خدا ناباوران در یک جامعه دینی دفاع می کنم و هر فتوا یا سخنی را که متضمن به خطر افتادن و ستاندن جانِ انسان های دگر اندیش باشد، اخلاقا ناموجه می انگارم و بدان باور ندارم.»(7)

چنین اهتمامی در نقد آزادی و قید زدن به آن، از کجا ریشه می گیرد؟ و در دفاع از چیست؟ آسیب شناسی توهمی که هم هنگام هم از اخلاق و آزادی می گوید و هم جامعه (که در جان خود متکثر و پرگون است) را مصادره می کند (گیرم که اکثریت آن دیندار باشند) و جامعه ی دینی می خواند، در کجاست؟ اجتماع دین داران یا بی دین ها هر چه قدر بزرگ و فراگیر، نمی تواند، جامعه را دینی یا غیردینی کند. جامعه در جهان جدید در جان خود همیشه امری سکولار و در برابر گرایش های دینی و غیردینی بی طرف است. آیا کاربرد ناراست و نادرست"جامعه ی دینی" توپقی است که ناراستی و نادرستی ناخودآگاه گوینده ی مذهب گرا را می آشکارد؟

اگر مقدسات را فراتر از مقدسات مسلمانان ببینم و بدانیم، چه؟ اگر دیگران هم "اهانت، رفتار و آزرده گی" را کش دهند و به همین بهانه و بها بخواهند باورها و داوری های ما را به بند بکشند چه؟ آن گاه از آزادی و آزادی بیان در جهانی که هر روز بیش تر از دیروز(به ویژه در اجتماعات مذهبی) شقه شقه می شود، چه می ماند؟ اگر مومنان به نام مقدسات خود جنایت کنند، چه؟ چه گونه می توان به کسی که قربانی خشونت های مذهبی است به این بهانه که با گفتارش کلمات را به سوی مذهبی ها می اندازد و آن ها را می آزارد فرمان ایست داد؟ هنگامی که خشونت مقدس می شود، چه گونه می توان نگران توهین به مقدسات بود؟

مذهبی ها اگر به واقع می خواهند مذهب و مقدسات خود را از این ورطه بیرون بکشند، راهی ندارند مگر آن که مذهب را از پهنه ی سیاست، پهنه های عمومی دیگر و تنازع و توزیع آزادی بیرون بکشند. وارد شدن به پهنه عمومی تن دادن به نقد، هجو و حتا توهین هم هست!

جناب دباغ عزیز طفره نرویم همه ی راه ها در جهان جدید به سکولاریسم و تبعیض زدایی از پهنه ی عمومی ختم می شود. شهید بازی هم نکنیم! به دیگران باید احترام بگذاریم، به داوری های دیگران باید احترام بگذاریم، پهنه های عمومی را باید همه گانی کنیم.

توهین به مقدسات یک مشکل سیاسی است و راه حل آن هم. مذهبی ها اگر دم دین شان را از پهنه ی عمومی بیرون بکشند، هیچ کس به آن ها و مقدسات شان کاری ندارد. نمی شود هم به نام دین و مذهب نابرابری را در جامعه نهادینه کرد و هم از قربانیان خواست که از کنار آن با احترام عبور کنند.(8) مذهب گراها نمی توانند تقسیم کار کنند و هم هنگام، هم منتقدان و مخالفان خود را سانسور و سرکوب کنند و به سکوت بکشند (هر جا که قدرت دارند) و هم شهیدبازی در بیاورند و به آزادی بیان قید بزنند(هر جا که قدرت ندارند).

در جهان جدید، که جهان گوناگونی و رنگارنگی است و در پیش گاه با شکوه انسان جدید، هیچ جامعه ای، حکومتی و قانونی دینی یا ضد دینی نیست و نمی تواند باشد! آن که توهم «جامعه ی دینی» یا "حکومت دینی" یا "قانون دینی" دارد، گرفتار بدخیمی است. آن که باد نابرابری و تبعیض می کارد طوفان نفرت و توهین درو خواهد کرد.


پانویس ها

حزیقال ۳۶:۲۳؛ سفر پیدایش ۲۲:۱۸؛ مزامیر ۱۴۵:۲۱؛ ملاکی ۱:۱۱
از آن جا که در نوشته ای با سرنام "نواندیشان مسلمان جدید" به خطا از سروش دباغ در این صورت بندی یاد کرده ام، این نقد تلاشی است هم در نقد و تصویر دوباره ی او و هم در نقد خودم در ارزیابی باورها و داوری های او.
www.akhbar-rooz.com
https://www.facebook.com/soroushdabagh.roshanfekridini/posts/452099064873014
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com
akhbar-rooz.com
https://www.facebook.com/soroushdabagh.roshanfekridini/posts/452099064873014
همان.
در این معرکه (در بهترین حالت) مذهبی های نواندیش هم چون پدر و مادر کودک ناآرامی هستند که چون توان کنترل و مدیریت کودک خود را ندارند به کودک هم سایه پند و اندرز می دهند! به عبارت دیگر پایانیدن معرکه ی توهین به مقدسات و خشونت به نام مقدسات در گرو اهتمام و توان جریان های نواندیش در کنترل هم کیشان سخت کیش و مهاجم خود است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست