سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در راه برقراری ارزش های دینامیک


دکتر مسعود کریم نیا


• آنچه که امروزه مورد تردید قرار ندارد این که همه پدیده ها در هستی ایستا نبوده و همه چیز در حال شدن است، به ویژه اولوسیون مجموعه های حیاتی (از جمله جامعه انسانی)، هرچند بطور مستقیم و یاغیر مستقیم به سوی پیچیده تر شدن در حرکت بوده و تحولات - برخلاف تصورات مبتنی بر فیزیک نیوتن - غیرقابل بازگشت و زمان دارای جهت است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۲ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۲ می ۲۰۱٣


پیشگفتار
در نوشتار قبل "طبیعت انسان، دولت و اخلاق از دیدگاه دانش"1 سعی شد با کمک از ره آوردهای نوین علمی نشان دهیم که در جهان امروز بیش از آنکه در زمینه علوم انسانی و اجتماعی نیازمند فلسفه و مکاتب و ایدئولوژی باشیم، بکمک ره آوردهای علوم طبیعی می توان به رهنمودهائی رسید که قابل اثبات بوده و به همین خاطر به مراتب از نظرات فلسفی و مکتبی و گمانه زنی ها قابل اعتمادتر هستند.   
آنچه که امروزه مورد تردید قرار ندارد این که همه پدیده ها در هستی ایستا نبوده و همه چیز در حال شدن است، به ویژه اولوسیون مجموعه های حیاتی (از جمله جامعه انسانی)، هرچند بطور مستقیم و یاغیر مستقیم به سوی پیچیده تر شدن در حرکت بوده و تحولات - برخلاف تصورات مبتنی بر فیزیک نیوتن - غیرقابل بازگشت و زمان دارای جهت است. این مجموعه ها جهت ادامه حیات از سوئی حالت دینامیک دارند و در همان حال در صدد پیدا کردن ثبات (ثبات دینامیک) بوده و تلاش در جهت قابل داوم تر کردن حیات آن مجموعه، به نوعی که همواره می بایست در میدان مسابقه اولوسیون از خود خلاقیت نشان دهد تا از گردونه هستی خارج نشود.
بر خلاف جوامع انسانی، در مجموعه های دیگر حیاتی، قوانین (مولفه های) اولوسیون به صورت غریزه عمل می کنند. اما در جوامع بشری و در کنار غرایز، ارزش های اخلاقی و فرهنگی ای که انسان ها آگاهانه می پذیرند تا آن حد حکمرانی می کنند که گاه با آفرینش ارزش های نو و یا چسبیدن به ارزش های از کار افتاده، به محدود کردن و یا لجام گسیختگی غریزه ها منجر می شوند. دلیل پیدایش و تغییر این ارزش ها حاصل تغییرشرایط زیست محیطی و مناسبات معیشتی و رابطه انسان و طبیعت وهمچنین نحوه ادراک واقعیت توسط مغز انسان است. اما مشکل اینجا است که چرا با وجود مشاهده تغییر شرایط و حتی گاه با خراب تر شدن کیفیت معیشتی، انسان ها گاه ارزش ها را تبدیل به سنت کرده و آن ها را غیر قابل تغییر پنداشته و گاه سنت هائی که به وضوح حاصل دوران ماقبل عقل گرائی، یعنی متعلق به دوران اسطوره گرائی هستند، ارزش آنها را تا حد دگم و تابو ارتقاء می دهند. خصلت هائی که از سوئی خود آنان را می آزارد و گاه معیشت انان را دچار مشکل کرده و از سوی دیگر مورد سوء استفاده قدرتمندانی که ادامه حیات خود را در حفظ آنها می دانند، قرار می گیرند.
مشکل دیگر اینکه مدرنیته هم که بدون تغییر سنت های کهنه و دگم ها نمی توانست پدید آید، لیکن در سطوح دیگری هنوز هم به این مشکل دچار بوده و ناچار از ادامه بحث و روشنگری پیرامون آنها است. و مشکل سوم اینکه حتی روشنفکران هم با وجود برخورداری از بینش انتقادی نمی توانند مطمئن باشند که در ناخودآگاه اسیر ارزش های کهنه نبوده و یا تئوری شناخت آنان ضرورت تغییر و تحول آن ها را نشان نمی دهد.
با توجه به این واقعیت که ارزش ها و اخلاق و سنت های کهنه عملا کم و بیش در همه جوامع حضور دارند، بحث ضروری و به ویژه حیاتی هنگام گذار از یک جامعه بسته به سوی جامعه باز این است که با چه معیاری باید به ارزیابی ارزش های موجود و حاکم بر اندیشه خود و جامعه پرداخت، کدامین ارزش ها و سنت ها و عادت ها و عرف ها را باید کنار زد و چگونه می بایست ارزش هائی را در راستای شناخت های علمی که می توانند برای یک زندگی بهتر به ما کمک کنند پیدا کرده و جایگزین قبلی ها کنیم. در نوشتار قبلی به نقل از فردریک فستر گفته شد که امروز اینکار تنها با بهره گیری از علوم طبیعی امکانپذیر است.
در نوشتار قبل گفته شد که یکی از اندیشمندان و مشاور دولت آلمان و سازمان ملل بنام فردریک فستر مدعی شد که با وجود شناخت های نوین علوم پایه ما نیازی به علوم اجتماعی نداریم. در اینجا خوبست برخی نظرات و استدلال او را پیرامون چنین ادعائی عنوان کرده و نحوه پیشنهادی او جهت تغییر و پذیرش ارزش های نو بدانیم. بدین خاطر در این نوشتار برگردان بخش موجزی از نظرات او را در این زمینه از اثرش تحت عنوان "سرزمین نوین اندیشه گری"می آورم (اثری که در آلمان تنها تا سال 1997 ده بار تجدید چاپ شده)2. عنوان کردن نظر فردریک فستر ضمنا از این حسن و اهمیت نیز برخوردار است که او تنها به توضیح کلی و انتزاعی ارزش ها وصرفا در سطوح زندگی فردی و اعتقادی نپرداخته بلکه دامنه کاربرد آنها را به مبرمات عینی و وسیع تر زندگی اجتماعی از جمله اقتصاد و برنامه ریزی ها هم سرایت داده و با مثال هائی که می آورد هم اهمیت ارزش های نوین را روشن تر کرده و هم نظراتش را از جنبه کلی گوئی و نامشخص بودن رهانیده و به ارائه راه حل های مشخص می پرازد.
فستر به عنوان تکمیل نظراتش پیرامون ارزش های دینامیک در اثر فوق از پژوهشی گزارشگری می کند که کارشناسان با کمک کامپیوتر به اداره یک کشور فرضی پرداخته و نقاط ضعف مدیریت را در زمینه پارادایم های تفکر سیستمی نشان می دهد.
در قسمت اول نوشتار به برگردان موضوعی شامل چهار مبحث که فستر تحت عنوان موضوع نوشتار در اثرش آورده می رسیم. در قسمت دوم برگردان پژوهش فوق الذکر پیرامون خطاهای انسان هنگام تفکر انتزاعی و خطی و غیر سیستمی می آید. آشنایی با این آزمایش، در کنار نتایج حاصل شده، به عنوان نمونه از این نظر حائز اهمیت ویژه است که زمانی‌ که گفته می‌‌شود، بدون گمانه زنی‌ و استفاده از مکاتب فلسفی و عقیدتی و استناد به فلاسفه مشهور، میتوان با استفاده از علوم قادر به فهم و حل مشکلات اجتماعی شد، منظور چیست و چگونه.

1- در راه برقراری ارزش های دینامیک
در مقابل تغییر نحوه اندیشه و رفتار، به گونه ای که من در اثر حاضر معرفی می کنم، بیش از آنکه امکانات روحی و فنی مقاومت کنند، بار بسیار انبوه سنت ها، تابوها، عرف ها و دگم ها ممانعت می کنند. در حالی که وجود این مسائل مبنای ژنتیک ندارند (یعنی از طریق ژن از نسلی به نسل دیگر منتقل نمی شوند - مترجم)، اما در عین حال از نسلی به نسل دیگر به عنوان ”حقایق“ غیر قابل تردید منتقل شده اند. به این دلیل یکی از تکالیف مهم در جهت تفکر نو این خواهد بود که ماهیت اصلی این ارزش ها را تحلیل کنیم. در اینراه باید عواملی را که در آنها ظاهرا ثابت فرض می شوند بشناسیم. صرفنظر از این واقعیت که تا حدودی همین ها باعث رسیدن ما به بن بست شده و با واقعیت امروز ما هیچ ارتباطی ندارند.
ما در آغاز، موضوع را با دگمی پیوند دهیم که مانع از گردش به موقع ما از حرکت صعودی و عمودی منحنی رشد شد: حاکمیت بلامنازع ایدئولوژی رشد مورد توافق شرق و غرب، زیرا که این دگم ربطی به یک نوع فهم رفتار واقعی سیستمی نداشته و فاکت های قابل توضیح نیز در بر ندارد، بلکه عبارت از یک شابلون فکری غیر منطقی است که هرنوع رشدی را از آغاز مورد دلخواه می داند، چه در مورد سرعت و چه اطلاعات بیشتر، خواستی ازلی که زحمت اثبات آن را احدی به خود نداده است. حال، دلیلی هم برای آن در جائی قابل یافتن نیست، زیرا رشد از دیدگاه طبیعت دارای ارزشی خنثی بوده و گاه مثبت است و گاه منفی. اما در عین حال ما به آن کیفیتی به مثابه یک معیار و مقیاس ارزانی داشته ایم که لایق آن نیست.
پرهیز از تولید، همانگونه که در واقعیت به آن برخورد می کنیم، هرگز به معنای چشم پوشی از سود نیست. به این معنا هم نیست که رشد تولید را با ثبات یکی بدانیم. بدین جهت، هرچند که امروز دیگر کسی دگم نظام اقتصادی کنونی را در همه موارد تأیید نمی کند، اما به نظر می رسد که گسستن از آن به نفع یک اقتصاد اصولی برای جامعه ماوراء صنعتی برای بسیاری غیر قابل تصور باشد. اما مشکلات بر سر راه این روند گسیختگی بخاطر عدم ادراک قضاوت های غلط، فقدان حمایت، ایجاد مشکلات تا ایجاد موانع فراوان و تهدید از طریق آویختن به دگم ها، پدیده های نوظهوری نیستند.
چه در زمان ریشه کن کردن برده داری در آمریکا یا کار کودکان در صنایع نساجی انگلیس در قرن نوزده یا برقراری قانون هشت ساعت کار پس از 1918، همواره ” محافل ذینفع“ و ” کارشناسان !“ با تهدید به درهم ریختن نظام اقتصادی، مانع تحول مناسب و یا به عبارت دیگر اصلاح تحولات نامناسب شده و تلاش در نابودی آنها کردند.
اما راهی جز این وجود ندارد که پیرامون واژه های مستحکم جدید بیاندیشیم. به عنوان مثال مسئله درآمد سرانه را در نظر بگیریم. در سومالی مشابه کشور روآندا درآمد سرانه با 100 یورو در سال معادل یک چهارم بقیه آفریقا است که این نیز معادل یک بیستم درآمد سرانه یک آلمانی است. اما معذالک در بسیاری از مناطق روستائی آنجا، حداقل تا زمان مهاجرت وسیع اتیوپی ها به آنجا، کمبود وجود نداشت. اولا به این دلیل که اینجا درآمد، یعنی پول، جهت گذران زندگی معنائی ندارد، دو دیگر آنکه برای اعتبار فرد، رفتار اجتماعی اش به مراتب ارزشمند تر است تا کوشائی او.
در مقابل، فقر واقعی در آنجائی حاکم است که درآمد سرانه به مراتب بالاتر است، یعنی در شهرها. به این ترتیب کشورهائی وجود دارند که بر طبق معیارهای اقتصادی ما چون کشور برمه در درجات بسیار پائین تر قرار دارند، اما در عین حال در آنجا میزان بحران بسیار پائین بوده، مشکل کمبود انرژی نداشته و آلایش محیط زیست قابل چشم پوشی است و نه مشکل ترافیک دارند و نه جنایت در آنجا وجود دارد – همه چیزهائی که ما در تخیلات خود در راه آن تلاش می کنیم. از دیدگاه مردم برمه واقعا شرایط در کشورهای بسیار رشد یافته ما، فی الواقع بیش از حد ناپسند است. این موارد نشان می دهند که رابطه زیادی بین زندگی با قناعت و خوشبخت بودن برقرار است.
این نمونه های خیلی استثنائی البته به هیچ وجه نباید به عنوان الگو قابل تقلید باشند، بلکه تنها نشان می دهند که رابطه برقرار کردن بین استانداردهای زندگی مادی با احساس رضایت که توسط ما طبیعی تلقی شده و از اعتبار برخوردار است، چقدر بی مورد است. و دیگر آنکه در واقع مرزهائی برای رفاه وجود دارند که همانگونه که جامعه شناس پتر آتستلاندرPeter Attestlander می گوید: دولت مقسم رفاه مثل اینکه خودش سد راه خویش می شود. زیرا که رفاه مساوی برای همه نیازمند چنان دستگاه اجرائی است که از این طریق رفاه کلی به مقیاس وسیع تر کاهش می یابد.
نه میزان تولید و نه به حداکثر رسانیدن سود و نه درآمد ناخالص ملی که ده ها سال توسط اقتصاد ما به عنوان معیار برای کیفیت زندگی در نظر گرفته می شدند، امروز از اعتبار برخوردارند، بلکه به جای آنها مولفه های اجتماعی نشسته اند که در فصل های دیگر این اثر راجع به آنها صحبت شده. آنچه که مربوط به نیازهای واقعی می شود، قبلا توضیح داده شد، آنها به هیچ وجه شباهتی با نیازهائی که برمبنای این معیارهای اقتصادی خلق شده اند، ندارند. دقیقا این نیاز کاذب بود که ما را مبتلا به مشکلات فراوان کرد.
یا مثال دگماتیسم رشد جمعیت را در نظر بگیریم. در حالی که بر این امر اتفاق نظر وجود دارد که کشورهای در حال رشد بدون کاهش رادیکال رشد جمعیت در مقابل شرایط فاجعه باری قرار می گیرند، در جهان صنعتی از کاهش جمعیت بر خود می لرزیم- به خاطر این فرض غلط که پائین آوردن و همپای آن (خواه ناخواه بصورت گذرا!) افزایش تعداد پیر و بالاتر رفتن عمر انسان مشکل بزرگی را برای اقتصاد ملی بوجود آورده. در حقیقت این شرایط باعث پائین آمدن هزینه ها می شود چون ثابت شده که بزرگ کردن کودکان به مراتب گرانتر از محافظت سالمندان است، عملا این جریان باعث کاهش بار اقشار شاغل می شود، صرفنظر از اینکه با رشد تراکم جمعیت مشکلات اقتصادی و اجتماعی و زیست محیطی نیز فزونی می یابند.
در بسیاری از موارد این نوع جهان بینی ها و تصورات ظاهرا خدشه ناپذیر، یا به عبارت دیگر حتمی، نظرات اصولی خشک شده ای هستند که باعث ایجاد فجایع می شوند. این دگم ها به مرور زندگی ویژه ای برای خود ایجاد کرده و به صورت منتزع از بقیه نظام به حیات خود ادامه می دهند. جهت مراقبت از آنها می بایست آنها را در سطح تابو بودن ارتقاء داد، زیرا چنانچه آنها با بقیه بخش های نظام واقعی و کلی در ارتباط قرار گیرند - امری که در هر تفکر عمیقی انجام می گیرد - ، در این صورت غیرقابل علاج بودن آنها به اثبات می رسد. از این طریق بدون اینکه اینها توان ارائه شالوده مستحکمی داشته باشند مدت مدیدی به حیات خود ادامه می دهند.
اما این مکانیزم بر مبنای دیگری نیز استوار است. بر اساس شناخت های امروزین پیرامون رویدادها در مغز انسان کاملا قابل توضیح است که چرا دگم ها و تابوها همانند ایدئولوژی رشد کمی، اساسا می توانند اینقدر مقاومت کنند. دگم ها برای نحوه تفکر دوگانه مناسب هستند که از طریق ” نحوه تفکر“ کامپیوترهای دیجیتال قابل توضیح بوده و بعدا به شرح آن می رسیم. این تفکر دو سویه مسئله استانداردیزه کردن را بر اساس طبقات و ویژگی ها آسان می کند. البته چنین اندیشه خطی دارای بافتی سخت بی تحرک است. در حوزه های حیاتی یک چنین استانداردیزه کردن، آنچنان که در ماشین آلات دارای امتیاز زیادی است، در تحلیل نهائی معنائی جز مرگ ندارد، زیرا به این دلیل ساده که درادامه تحول بعدی، امکانات انطباق دیگر وجود نخواهند داشت. هنگامی که ما با زندگی حیاتمند روبرو هستیم- و اینکه ما همواره در مواردی که با انسان ها سروکار داریم، با آن روبروئیم- ، می بایست خود را از چنان استانداردیزه کردن ها، نرم ها و چسبیدن به دگم های که در تکنیک لازم هستند، رها کنیم. یک دگم هیچگاه به ثمر رسیدن نگرش های گوناگون را مجاز ندانسته و حتی هم زیستی مسالمت آمیز آنها را نیز ا مکان پذیر نمی کند. اما نظام اجتماعی - از آنجا که اساسا یک پدیده بیولوژیک است - به همان اندازه محتاج گوناگونی آراء است که در طبیعت نیاز به تنوع انواع جانداران.
تابوها در این رویکرد از دگم ها بدتر هستند. پیرامون یک تابو انسان حتی اجازه فکر کردن هم ندارد. این کار به معنای ”غیر قابل اندیشه کردن“ و به همین دلیل غیرقابل امتحان کردن است. در اینجا می توانند مکانیزم های فشار روحی وارد عمل شوند. چنانچه دگمی که با عقل سالم انسان قابل نفی است به سطح تابو ارتقاء داده شود، از نظر بیولوژی عصبی چنین واقعه ای اتفاق می افتد: اطلاعاتی که با تابو در ارتباط قرار می گیرند از طریق تابوئیزه شدن ربط به احساس ”ترس“ پیدا می کنند. تا زمانی که این حوزه های عصبی در مغز تحریک شده و به عنوان اطلاعات ثانوی، همزمان احساس ترس را نیز به خاطر می آورند، مکانیسم فشار روحی نیز وارد عمل شده، هضم و ادامه اندیشیدن بعدی را در ارتباط با آن محتوای اطلاعاتی تابوئیزه شده، قفل می کند. نتیجه آنکه یک تلاش ممنوعه پیرامون تجدید نظر در تابو، صرفا از طریق بیولوژی صرف دشوار می شود.

2- مولفه های ثابتی که بی ثبات هستند
حتی در علوم طبیعی به اثبات رسیده که برخی از مولفه هائی که به عنوان ثابت و بصورت دگم پذیرفته شده اند قابل تغییر و نیازمند تجدید نظر بوده ویا ناکامل هستند، تا جائی که دانشمندان کرارا و اغلب طی یک درگیری شدید می بایست بپذیرند که انواع دگم ها اختراع روح غیر منعطف انسان بوده و بار دیگر می بایست آنها را بشکنند. حتی بسیاری از چیزهای ساده در یک نگاه عمیق کاملا چیز دیگری جز آنکه فکر می شد، هستند. به عنوان نمونه در محاسبه معلوم شد که این فرمول شیمیائی آب H2O که هرکس فکر می کرد آنرا می شناسد در نهایت اشتباه است. ثابت شده که آب تنها در برگیرنده یک دهم درصد ملکول H2O است. مابقی شامل ساختارهای پیچیده تر اکسیژن و هیدروژن و گروه OH هستند.
یکی دیگر از آکسیوم های فیزیک سرعت نور (300 هزار کیلومتر در ساعت) به عنوان بالاترین مرز حرکت در فضا و زمان است. تا کنون تصور می شد این مرز ثابت بوده و آنرا غیر قابل فرا رفتن می دانستند. حال محاسبات دقیق فیزیکی در این اواخر محتمل دانسته اند که ذراتی بنام تاخیون ها (Tachyonen) می توانند وجود داشته باشند که بالاتر از سرعت نور حرکت کنند. آری، زمان هم نیازمند آن نیست که در همه اعصار همواره مساوی حرکت کرده باشد. در کیهانی که در حال انبساط است - و از قرار وضع این گونه است- زمان نیز دچار انبساط است. چنانچه ما به میلیاردها سال قبل رجعت کنیم، زمان نیز با کیهان منقبض و خمیده شده و همواره سریع تر حرکت می کرده. هنگام انفجار اولیه وضع چگونه بوده؟ آیا اینجا اساسا می توان از زمان صفر و یا یک آغاز صحبت کرد؟
زمان حتی لازم نیست که به سوی جلو حرکت کند. به همان میزان که حرکت معکوس زمان غیر قابل درک و ناممکن به نظر می رسد - که در اینجا نیز بازهم با نحوه اندیشگی علت و معلولی ما به این صورت تصادم پیدا می کند که فکر ما از آن ممانعت می کند که علت را در آینده و معلول را در گذشته ببینیم. با وجودی که این تلقی حتی قوانین استاتیک را هم خدشه دار نکرده، بلکه صرفا فکر را اندکی پریشان می کند، صرفنظر از اینکه اصلا نافی قوانین بنیادی فیزیک نیز نیست.
چنانچه قرار بر کوششی جهت تغییر رفتارها و آزاد کردن تصورات از چهارچوب های ثابت باشد تا مانع از بروز فجایع و بروز انقلابات شویم و راه را برای اولوسیون تسطیح کنیم، ناچار از این تمرین می شویم که خود را با مسائل غیر عادی درگیر کرده و شناخته ها را مورد تردید قرار دهیم. یک کمک بزرگ در این تلاش این است که یک بار همه چیز و در نهایت آنچه را که در این اثر آمده، کمی نسبی کنیم، مشغول کردن خویش با جهان هائی است که در ماوراء مقیاسات ما قرار دارند، با دنیای ذرات و دنیای کیهانی. زیرا که انکشافات در حال جریان در علوم طبیعی بسیار نفس گیر هستند. اینها اندیشه را به حرکت آورده و ما را ناچار می کنند تشابهاتی در زمینه الگوهای جدید فکری پیدا کنیم. شاید این تلاش مهم تر از پیاده کردن شناخت های علمی در تکنیک های قابل تحقق باشد. گردش کوچکی را اینجا در برخی از این بازی های فکری پی می گیریم.

3- تلاش هائی جهت آزاد کردن خویش از طریق نسبی کردن
ما هنگامی که به عنوان مثال می خواهیم سعی می کنیم موقعیت خود را در کیهان بازشناخته و آنرا نسبی کرده و در مقیاس قوانین کیهانی ببینیم، ستاره شناسی می تواند با تصورات کاملا گوناگون خود پیرامون فضا و زمان، اندیشه ما را آرامش دلپذیری ببخشد. مفاهیم فواصل معادل چند میلیون سال نوری - در جائی که یک ثانیه نوری تقریبا مساوی فاصله کره ماه با زمین است - به همان میزان که ناچیزی ما را به نمایش می گذارد، فراوانی بی شمار نظام های خورشیدی یا راه شیری و سیارات و غیرو و به همین ترتیب امکان وجود حیات را جز در کره خاکی نیز نشان می دهد. همگونی کیهان خود را تنها در تکرار آبژکت های آسمانی نشان نمی دهند، بلکه امکان تکرار اشکال حیاتی در تصور خطور کرده و به این ترتیب پروردگار عزیز را هم کمی بزرگتر از آنچه که در تصورات انسان محورانه خطور کرده، متجلی می کند.
برخی دیگر از تمرینات آزادسازی عبارتند از تعقیب کردن نحوه ایجاد ستارگان، پدیداری یک خورشید یا انفجار آن، انبساط به مرور آنها به صورت یک ستاره سرخ یا انفجار آنها و همپای آن آغاز مرگ در مراحل عجیب و غریب زندگی یک ستاره. . .
انکشافات طبیعی و فیزیکی در حوزه ذرات ماده تأثیر عمیق بر فکر ما دارند، به عنوان مثال آنچه که از سال 1925 به پرنسیپ معروف پاولی (Pauli Prinzip) شهرت یافته. نتیجه ای که از این پرنسیپ حاصل می شود اینکه یک مراوده غیر انرژیک مابین ذرات ماده می بایست امکانپذیر باشد. آری، به عنوان نمونه یک اتم می تواند ” بداند“ و ”در خاطر ضبط کند“ که به یک اتم دیگر برخورد کرده یا نه، اینرا فیزک دان پلاسما هنری مارگنوس (Henry Margnus) یکی از دوستان اینشتن برای من تعریف کرد. انواع دیگر ارتباطات ماده نیز وجود دارند که تحت عنوان” ساعت شیمیائی“ شهرت یافته که هنوز همه آنها کشف نشده اند: ملکول ها ”می دانند“ که ملکول های دیگر در چه وضعیتی قرار دارند و اینکه تا حدودی از یک حافظه برخوردارند. و این توان ماده که اطلاعات جمع می کند و می تواند گوناگونی را در اطراف خود ‏” بشناسد‏“ و هنگامی که ماده در حال عدم توازن و در شرایط بی ثبات قرار گرفته چه در زمانی که یک اتم تجزیه می شود و یا یک ملکول در حال تغییر است، این توان چند برابر می شود. به نظر می رسد که در این حال یک حساسیت ناگهانی کنش های غیر مادی فورا پا به عرصه وجود می گذارند. این موضوع را گروه پژوهشی من در زمینه آزمایشات فیزیکو شیمیائی نیز به اثبات رسانیده و مبانی آنرا ایلیا پروگوژین (Ilya Progogin) عنوان و اثبات کرده. تمام اینها به این معنا هستند که جهان، همانگونه که فیزیکدان اویگن وینر(Eugen Wiener) یکبار در نشست جایزه نوبل عنوان کرد: ” بیشتر از آنکه تا کنون تصور می شد، به هم متصل است“.
ظاهرا توضیح در مورد این موضوع کافی است. از همه اینها این نتیجه را باید گرفت که آن ثابت ها که به نظر می رسیدند مطلق و غیر قابل نفی هستند و مفاهیم جهان فیزیک - همچون سرعت نور، بار الکتریکی ذرات، عوامل ثابت نیروی گرانش، قطر اتم، زمان و مکان- در حقیقت اساسا ثابت نبوده بلکه در اثر کنش با زمان و مکان، زیر سلطه تغییراتی قرار دارند که از طریق آنها نسبیت آنها و همچنین وابستگی متقابل همه این اندازه ها در ارتباط با یکدیگر قرار دارند. و به این وسیله ضمنا تفکراتی هم مورد تأیید قرار گرفتند چون پرنسیپ روابط علی که قبلا توسط فیزیکدان ارنست ماخ مورد انتقاد قرار گرفته بود.
این تفکرات پیرامون ثابت بودن اندازه های محوری در فیزیک صرفا مربوط به دورانی می شود که ما اکنون در آن بسر می بریم، و این بدان معنا است که ما نیازمند یک تجدید نظر عظیم در نحوه نگرش خود نسبت به واقعیت هستیم. اینشتین نیز هنگامی که گفت: ” درجائی که قوانین ریاضی را در ارتباط با واقعیت قرار می دهیم، قابل اطمینان نیستند، و در جائی که اطمینان بخش هستند دیگر رابطه ای با واقعیت ندارند“، این تضاد را می توان در زمینه اندیشه بر مبنای ریاضیات و واقعیت شناخت.
حال چرا نبایست ” حقایق مطلق “ در زمینه هائی جز فیزیک هم همین گونه صرفا عوامل بظاهر ثابتی نباشند که تنها در ارتباط با زمان ما از اعتبار برخوردارند؟ چنین مدل های فکری ما را به این امر رهنمون می کنند که جهان هرگز نباید آنگونه به نظر رسد که در کتاب های درسی یا در انجیل ترسیم می شود. در اینجا خوبست عنان صحبت را به فیزیکدان ماکس بورن (Max Born) بسپاریم که در سن 81 سالگی و ده سال پس از دریافت جایزه نوبل پیرامون اعتبار عقاید (ایده ها) اظهار داشت:
”من فکر می کنم که عقایدی چون صحت مطلق، دقت مطلق، حقیقت نهائی و غیرو تخیلاتی هستند که نباید وارد هیچ علمی شوند.“

4 - ارزش های دینامیک و استاتیک
   این موضوع ما را به سنت ها و تابوها می رساند. از بحث قبل نتیجه گرفتیم که زمان عوامل ثابت را تغییر می دهد. چرا نباید برای تابوها هم یک بعد زمانی محدودی وجود داشته باشد؟ ما در جای دیگری دیدیم که رویدادهای مکانیکی - و تبعیت از تابو هاهم یک جریان مکانیکی است - صرفا برای مدت محدودی صحیح عمل می کنند، همانند یک اتومبیل. اما در مقابل آن، سیستم های باز، مکانیکی عمل نمی کنند. بدین جهت پس از یک محدوده زمانی خاصی رویدادهای مکانیکی با سیستم های کمپلکس متحول، به ویژه سیستم های بیولوژیک، خواه ناخواه تصادم پیدا کرده و محتاج تعمیر می شوند. البته طول افق زمانی نیز خود به مثابه طول عمر یک سنت اندازه ثابتی نداشته و این نیز متغیر است. سابقا در دوران هائی که تاریخ درجا می زد حفظ طولانی یک سنت مشابه رشد طبیعی جمعیت بود. اما در زمان افزایش سرعت، رشد و تراکم جمعیت، این افق زمانی آنقدر کوتاه شده که چسبیدن لجوجانه به سنت ها گاهی می تواند سم مهلک و کشنده باشد. آنجائی که چسبیدن به ارزش های ثابت آغاز می شود، هرچند هم که این ارزش ها نو باشند، در لحظه بعدی با واقعیت جدید مبتنی بر تحول شرایط انطباق ندارند. در شرایط کنونی رشد تصاعدی منحنی جمعیت هر یک میلیمتری که ما به جلو می رویم شرایط کاملا جدید تکنیکی، اجتماعی و سیاسی را روی کره زمین الزامی می کند. اگر یک رفتار سنتی به آنگونه که همچون گذشته ها در اثر ثابت ماندن شرایط، در طول یک قرن معتبر بود، زمانی که تحولات در شرایط زندگی محدود بود و ابعاد وسیعی نداشتند، در زمان حاضر که تحولات هزارها بار سریع تر انجام می گیرند، شاید از اعتبار یک ساله برخوردار باشند. سنتی که سابقا پس از قرن ها بی اعتبار می شد احتمال دارد که امروزه یک ماه پس از پیدایش اش به این سرنوشت دچار شود.
در زمان حاضر بسیاری از ارزش های استاتیک در حین وضع کردنشان امکان دارد دوباره اشتباه از کار درآمده و به عنوان هنجار (نورم) قابل استفاده نباشند. این موضوع از سنت های فرهنگی آغاز شده و دامنه اش به زمینه های شهرسازی و غیرو می رسد. به عنوان نمونه بسیار اتفاق می افتد هنگامی که طرح پروژه های ساختمان بنادر، فرودگاه ها، کانال کشی ها مدت زمان زیادی بطول می انجامند، پس از پیاده شدن آنها کاملا بی اساس از کار در آمده وهیچ کس علاقه ای به آنها ندارد، اما چون جریان تحقق آنها بر مبنای یک سری هنجارهای استاتیک استوار شده، هیچ کس قادر به جلوگیری از پیاده کردن آنها نیست.
حال چنانچه هنجارهای های استاتیک مورد نیاز نباشند، ما می بایست به چه چیز متوصل شویم؟ آیا اساسا راهبردهائی وجود دارند که می توان بر آن ها تکیه کرد؟ من بر این باورم که در” عصر گذارها“ نیز می توان به نظم اعتبارداری رسید، البته به شرط آنکه آنها ‹ مرده › (خشک) نبوده بلکه مبنائی ‹ زنده › (قابل انعطاف) داشته و همپای ما در حرکت باشند. اما این به معنای هنجار های اصلاح شده دیگری نبوده بلکه هنجار هائی برخوردار از کیفیت دیگر و بر مبانی کاملا جدیدی استوارباشند که ما می بایست به آنها برسیم. هنجاری که دیگر در جای خود ثابت نیست بلکه دینامیک بوده و صرفا تصویر لحظه ای شرایط در حال تغییر نیست. همانگونه که در برنامه ریزی های راهبردی مبتنی بر مدل های سیستمی اجراء می شود، هنجارهائی ضروری هستند که موقعیت چیزها را مشخص نکرده بلکه جهت یابی و گرایشات آنها را در نظر می گیرند. بر اساس این مدل ها آنچه که ما قبل از هرچیز جهت تبیین چنین هنجارهای دینامیک احتیاج داریم، آگاهی از نحوه رفتار عینی سیستم و قوانینی که بر مبنای آن، سیستم حیات داشته و ما از آنها تحولات دلخواه (و ممکن!) را می توانیم دریابیم. تئوری ها و ایدئولوژی هائی که با کمک ساختارهای فکری رایج ما بنا شده اند به ندرت می توانند در این راه به ما کمک کنند. یک تحول خوشایند در علوم اجتماعی را در سلسله نوشتارهای هربرت اسستاخوویاک (Herbert Stachowiack) تحت عنوان ” نیازها، ارزش ها و هنجارها در تغییر“، می توان نشان داد که مکاتبی را در آنجا مورد بحث قرار داده و البته هنجارها یشان را نسبی می کند. 3و4
همین شرایط در آینده درحوزه های مختلف - همچون در حوزه قوانین و آئین نامه ها - حاکمند. در آنجا دیگر صحبت از ارائه اندازه های مشخص ثابت در میان نبوده بلکه گرایشات رویدادها مطرح خواهند بود، به عنوان مثال سرعت و جهت رشد در راستائی که ما حرکت می کنیم باید عنوان شوند.
اولین هنجارهای دینامیک وضع شده اکنون در حوزه محیط زیست قابل رویت هستند که به صورت مرحله ای و چندین ساله مثلا در مورد کیفیت پس آب ها و یا کنار گذاردن بنزین سرب دار به اجراء گذارده می شوند. با وجودی که میزان هائی که باید رعایت شوند سال به سال فرق می کند، یک چیز ثابت می ماند: خود نحوه تغییر. اعتماد و اطمینان در این موارد همچون هنجارهای خشک نیز وجود دارد. به همین صورت می بایست برای مصرف انرژی، بهای برق، تغییر برنامه غذائی، مصرف آب و بسیاری دیگر از اندازه های اقتصاد کنونی ما، هنجارهائی دینامیک در نظر گرفت که تغییرات را خود به عنوان مقیاس قابل اطمینانی در نظر می گیرند. مقیاسی که در این حال عموم از آن اطلاع داشته و خود را می توانند به عوض یک تغییر ضروری و فوری، به مرور آماده پذیرش کنند. تغییرات ناگهانی این اشکال را دارند که با کنار گذاردن هنجارهای استاتیکی به یکباره زمین زیر پا خالی می شود.
در قسمت بعد از پژوهشی صحبت می شود که در پیشگفتار ذکر آن رفت.

- آموزش از یک پژوهش،5
یکی از آزمایشات بسیار جالب را در این زمینه که آیا قادریم مشکلات را در سیستم های کمپلکس حل کنیم روانشناس اهل بامبرگ آلمان دیتریش دورنر(Dietrich Doerner) انجام داده است. او یک سرزمین تخیلی را در آفریقا بنام تانالند (Tanaland) ایجاد کرد که همه مشخصات و عوامل اثربخش آن متناسب با شرایط واقعی مناطق آفریقائی بوده و همه را در کامپیوتر ذخیره کرد. او یک برنامه نرم افزار جهت گفتمان طرح کرد که استفاده کنندگان از آن می توانستند شرایط را از طریق ارائه کمک های توسعه ای و دیگر اقدامات تغییر دهند. به عبارت دیگر آنها می توانستند آینده آن کشور را در کامپیوتر انعکاس داده و در صورت اشتباه به تصحیح بپردازند. در این برنامه میزان زایمان و مرگ و میر اهالی، نحوه تغذیه و شکار آنان، مهم ترین انواع گیاهان و حیوانات و همچنین میزان وابستگی آنها به باران و حتی حشرات ضروری برای باردار کردن گیاهان توسط حشرات در نظر گرفته شدند.
حال دوازده کارشناس که دارای انواع گوناگون تخصص ها بودند می بایست بطور عام در این جهت عمل می کردند که زندگی اهالی تانالند بهتر شود. آنها می توانستند سد سازی کنند، صنعت و نیروگاه انرژی ایجاد کنند، شرایط پزشکی و نظافت را بهتر کرده ، محصولات کشاورزی و انواع کود ها را و نوع شکار و ابزار شکار را تغییر دهند. از این طریق این سرزمین را می شد بر اساس مراحل تصمیم گیری گوناگونی تمام مدت سال هدایت کرد. نتیجه کار بیش از حد انتظار اسفناک بود: به عوض اینکه زندگی مردم بهتر شود، آنچه که هدف بود، پس از بهبودی های زود گذر فجایع و گرسنگی های مرگ آور حاصل آمدند. گله های حیوانی تعدادشان به حداقل رسیده و منابع غذائی و مالی نابود شدند. نکته حائز اهمیت اینکه با وجودی که همه کارشناسان و دیگر افرادی که در آزمایش شرکت کردند نیت خیر داشتند، یک نظام به هم ریخته ایجاد کرده و سرزمین را مواجه با فاجعه کردند. در یکی از نشست ها پیرامون روش متخصصین اظهار شد: ” درست اطلاعات قبلی آنها به نظر می رسید که مشکلات زیادی ایجاد می کند، زیرا که این افراد با پیشداوری به انجام وظیفه پرداخته و به سختی می توانستند از حدسیات اشتباه خود در مورد ساختار چنین موقعیت هائی فاصله بگیرند. . . آنها تأثیرات را بصورت زنجیره ای ( خطی و پشت سرهم ) نگاه می کردند . . . نه به صورت بافت ها(کمپلکس و ارتباطات چند جانبه ) که لازمه موقعیت بود“.
با کمک چنین آزمایشاتی دورنر توانست غالب اشتباهات استراتژیک را که در سیستم های کمپلکس انجام می گیرند نشان دهد. در اینجا به شش عدد از آنها اشاره می شود.
اشتباه اول : فقدان شناخت کافی در مورد هدف. در سیستم جستجو می شود تا نقصی را پیدا کنند. این نقص برطرف شده و سپس به دنبال شناخت نقص دیگری می روند (رفتار تعمیرکاری). همانند یک بازیگر ناشی در بازی شطرنج برنامه ریزی بدون تعقیب یک خط مشی بنیادی انجام می گیرد.
   اشتباه دوم : افراد توجه خود را صرفا معطوف به قسمت کوچکی از موقعیت کلی می کنند. آمار و ارقام زیادی گردآوری می شوند که لیست های بلند بالائی دارند، اما روابط را نشان نمی دهند. به این ترتیب نمی توان به آنها نظمی بخشید و خصلت دینامیک سیستم ناشناخته می ماند.
   اشباه سوم : تعیین کردن یک جانبه مرکز ثقل ها. افراد توجه خود را صرفا در یک مرکز ثقلی که مهم تلقی کرده اند متمرکز می کنند. به این ترتیب نتایج تعیین کننده ای که از حوزه های دیگر حاصل می شوند در نظر گرفته نمی شوند.
   اشتباه چهارم : تأثیرات جنبی نادیده می مانند. آنها که در تفکر یک بعدی محبوس هستند هنگام جستجوی اقدامات مناسب جهت بهتر کردن سیستم بیش از حد تنها ” متوجه هدف “ هستند، یعنی بصورت خط مستقیم و بدون در نظر گرفتن جوانب عمل می کنند. تأثیرات جنبی مورد تحلیل قرار نمی گیرند.
   اشتباه پنجم : گرایش به هدایت بیش از حد. در اغلب موارد افراد ابتدا با کراهت اقدام می کنند. اما هنگامی که در سیستم تغییر وضعی مشاهده نمی شود، آنها با قدرت وارد صحنه می شوند تا با مشاهده اولین بازتاب دوباره پا روی ترمز گذارند.
   اشتباه ششم : گرایش به رفتار آتوریته. برخورداری از این قدرت که می توان به تغییر سیستم پرداخت و این باور که (ظاهرا) توانسته اند مشکل را ببینند منجر به رفتار دیکتاتور مأبانه می شود. این رفتاری است که برای سیستم های کمپلکس بسیار نامناسب است. ” رفتار انعطاف پذیر“ برای این سیستم ها اثر بخش ترین روش لازم است که با جریان و به صورت شناور به تغییر بپردازد.
تا اینجا چند نکته ذکر شدند که دلایل نتایج اسف بار آن آزمایش را قابل فهم می کنند. ما با نحوه رایج حل مسائل ظاهرا در مقامی نیستیم که با سیستم های کمپلکس رفتار مناسبی داشته باشیم، حتی دخالت های آمرانه ما اغلب نتایجی مخالف آنچه که در نظر داشته ایم به همراه می آورند. متأسفانه نه تنها در کامپیوتر بلکه در واقعیت به مراتب بیشتر، در بسیاری از موارد در طرح های توسعه کشور و همچنین طرح های توسعه جهان سوم دچار اشتباه می شویم. رفتار ما به علت عدم توجه به ارتباطات چندگانه غالبا به بدتر شدن ساختارها و بحران های عمیق ساختارها منجر شده اند: چه در مورد عدم توجه به عواقب ساختن سد اسوان در مصر و یا دیگر سدها و کانال کشی ها، چه فاجعه ای که در صحرای ساحل و یا از بین بردن جنگل ها در آمریکای جنوبی و یا توسعه برخی مناطق توریستی و عواقب اجتماعی و زیست محیطی و اقلیمی آن.
همانگونه که اریش یانچ (Erich Jantsch) در اثرش تحت عنوان (خودسازماندهی کیهان) بیان می کند: سیستم ها در واقع کاملا چیزی غیر از انبوهی از مجردات و مفردات بی نظم در کنار هم هستند و حتی زمانی هم که ما با ساختار یک سیستم آشنا می شویم، این هم اطلاعات کمی پیرامون رفتار واقعی اش در اختیار ما می گذارد. ابتدا فهم دینامیک درونی وجود واقعی پدیده باعث می شود که نقاط ضعف و قدرت و حساسیت سیستم را برملا کند. به محض این که ما با سیستم ها سروکار پیدا می کنیم تنها بحث حول بر سر پا نگاه داشتن یک ساختار در میان نبوده بلکه باید سرپرستی روند های در حال جریان آن دینامیک، تغییرات مداوم و ارتعاشات سیستم را به دست آورد.6
ما چنانچه من بعد هم همچون خرگوشان هیپنوتیزم شده به انبوه آمار و ارقام و منحنی های حوزه های مجرد خیره شویم، نه قادر به فهم مشکلات کمپلکس تمدن ماوراء صنعتی خواهیم شد و نه کشورهای در حال رشد. ما ابتدا زمانی که شرایط کامل را جهت برقراری یک توازن مواج باثبات حتی در مورد مدار گردش انرژی و مواد طرح کنیم، در این حال آغاز به فهم رفتار این سیستم ها کرده و می توانیم به ترسیم برنامه پرهیز از بحران نائل شویم. با توجه به اطلاعاتی که در این بین پیرامون قانونمندی های بیوسیبرنتیک به دست آورده ایم ما می بایست قادر به این کار باشیم. من به عنوان مثال در طرحی تحت عنوان ” مناطق پرجمعیت در بحران “ که بر اساس آن ” مدل حساسیت “ را برای برنامه یونسکو تحت عنوان ” انسان و بیوسفر“ مطرح کردم، از این قانونمندی ها استفاده کردم.
در اینجا برگردان نظرات فردریک فستر به پایان رسید. در بخش های بعد این سلسله گفتار پیرامون سیبرنتیک و تفکر سیستمی در نظام های کمپلکس صحبت خواهد شد.

دکتر مسعود کریم نیا
drkarimnia@yahoo.de

منابع
1- www.akhbar-rooz.com
„ Neuland des Denkens“, FredricVester, dtv, 10. Auflage, 1997, S. 456-466 - 2
3 -H. Stachowiak: Bedürfnisse, Werte und Normen im Wandel, Fink/Schöningh, München 1982      
4 - New York 1973 H. Stachowiak: Allgemeine Modelltheorie. Springer, Wien
5 - منبع شماره 2 ، ص 24 – 27
6- ,Erich Jantsch, Hanser, Muenchen 1979 „Die Selbstorganisation des Universums“


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست