سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پابلو نرودا رودخانه‌ای همیشه جاری (۳)


مجتبا کولیوند


• در ادامه مطلب بازهم تعداد دیگری از شعرهای پابلو نرودا ارائه می شود. همان گونه که در بخش های قبلی ذکر شد، در انتخاب و ترجمه این شعرها کوشش شده است که نمونه هایی از دوره‌های مختلف شعری و سیکل‌های متفاوت آفرینش هنری این شاعر بزرگ منعکس گردد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۴ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۲۴ آوريل ۲۰۱٣


 در ادامه مطلب بازهم تعداد دیگری از شعرهای پابلو نرودا ارائه می شود. همان گونه که در بخش های قبلی ذکر شد، در انتخاب و ترجمه این شعرها کوشش شده است که نمونه هایی از دوره‌های مختلف شعری و سیکل‌های متفاوت آفرینش هنری این شاعر بزرگ منعکس گردد. در انتخاب شعرها هم‌چنین سعی بر این بود که نمونه هایی با مضامین گوناگون، ازجمله: عاشقانه، اجتماعی، سیاسی از پابلو نرودا ارائه شود.

***


)شهادت(

من شهادت می دهم!
من آن جا
             بودم.
آن جا بودم
رنج بردم و آن چه را
که شاهد بودم،
در خاطر زنده نگه خواهم داشت.

اگر کسی نباشد
که به یاد داشته باشد،
من هستم، که شهادت بدهم.

حتا اگر که دیگر چشمی هم بر روی زمین نباشد
من هم چنان خواهم دید،
و نبشته برجای خواهد ماند، این جا
آن خون.

شعله آن عشق
هم چنان این جا خواهد سوخت.

هیچ فراموشی در کار نخواهد بود: سروران من
و از لای دهان له شده ام
آن دهان ها، سرود خواهند خواند
                                          هم چنان!

***

)شاخه ربوده شده(

به درون شب نفوذ خواهیم کرد،
تا شکوفان شاخه ای را
برباییم.

ما از دیوار بالا خواهیم رفت،
در تاریکی باغ بیگانه
دو سایه در هم و برهم.

هنوز زمستان به سر نرسیده است،
و درخت سیب به نظر می رسد
که جلوه ای دیگر دارد:
آبشاری از ستارگان معطر.

به درون شب نفوذ خواهیم کرد
تا آن بالا، نزدیک گنبد لرزانش
و دستان کوچک تو و دستان من
ستارگان را خواهند ربود.

و پنهان
در شب و تاریکی
به خانه ما
نفوذ خواهد کرد با قدم های تو
گام های بی طنین عطر
و پاهای ستاره
پیکر مشعشع بهار.

***


)از دفتر پرسش‌ها(

کفترها چه‌گونه دریافتند
دعوت درخت انگور را؟

و آیا تو می دانی، کدامین دشوارتر است:
دانه را کاشتن یا برداشتن؟

خیلی بد است، بی جهنم زیستن:
آیا نمی توانیم آن را دوباره بیآفرینیم؟

و نیکسون ماتم زده را
با نشیمن‌گاهش بر روی ذغال بنشانیم؟

او را با آتش آرام بسوزانیم
با ناپالم آمریکای شمالی؟

***

)بی پایان(

این دست ها را می بینی؟
آن ها زمین را اندازه گرفتند،
مواد معدنی را از هم جدا کردند، غله را ز غله،
این دست ها صلح کردند و جنگیدند
و فاصله همه دریاها و رودها را درنوردیدند.
با این وجود:
وقتی که ترا لمس می کنند، دلبرکم
دانه گندم، چکاوکم،
به پایان نمی رسند.

زمانی که به آن دو کفتر همزاد می رسند،
که بر سینه تو آرمیده و یا پرواز می کنند،
دست نگه می دارند، خنیاگرانه.
آن ها به شتاب امتداد پاهای ترا در می نوردند،
خود را در روشنایی کمرگاه تو پنهان می کنند.

برای من، تو پناهگاهی هستی پربارتر و بی پایان تر از دریا با شیفتگی اش
و تو مثل زمینی
سپید، آبی و دست نیافتنی،
زمانی که برای خوشه چینی فرا می خواند.

من در این محدوده
کاوشگرانه
در فاصله پاها و پیشانی تو می مانم
تا زنده هستم.

***

)پانسیونی در خیابان ماروری(

خیابانی در ماروری
خانه ها یک دیگر را برانداز نمی کنند، آن ها
هم دیگر را دوست ندارند.
با این وجود، آن ها پشت سرهم ایستاده اند.
دیوار به دیوار

پنجره هایشان
خیابان را نگاه نمی کنند، حرفی نمی زنند،
آنان سکوت کرده اند.

کاغذ پاره ای پرواز می کند، مثل برگ کثیفی
از درخت آسمان.

عصر آتش می زند یک غروب سرخ را.
آسمان، مدام آتش لرزانی را می گستراند

مه سیاه می انباند بالکن را

کتابم را باز می کنم، می نویسم،
فکر می کنم، که من
در معدن ذغال سنگ هستم، در رگه ای خیس
و متروک.
می دانم، که کسی این جا نیست،
در خانه، در خیابان، در شهر تلخ.
در آستانه در هستم
زندانی جهان باز
من آن دانشجوی غم گین و گم شده در غروبم.
به طبقه بالا می روم برای خوردن سوپ
و به پایین می آیم و به بستر می روم تا صبح روز بعد.

***

)گمنام(

من می خواهم بدانم، هر آنچه را که نمی دانم
درست به این خاطر اتفاق می افتد
که من به مقصد می رسم بی هدف،
بر در می کوبم و آن ها می گشایندم
داخل می روم و می بینم:
پرتره دیروز را بر دیوار،
اتاق پذیرایی آن زن و آن مرد
صندلی راحتی، بستر، پیت های نمک
در این لحظه درمی یابم که
کسی آن جا با من آشنا نیست.
خارج می شوم و نمی دانم به کدام خیابان پا گذاشته ام،
و این که چه تعداد انسان را این خیابان بلعیده است،
چه تعداد زن فقیر و فاحشه را
و کارگرانی، از بی نهایت نژادها
که هرگز برای ادامه زندگی پول به اندازه کافی ندارند.

***

)پرسش(

آیا در زندگی، چیزی احمقانه‌تر از
پابلو نرودا بودن هست؟

***

ادامه دارد


ترجمه اشعار از مجتبا کولیوند

kolivand@andische.de


 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست