سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

به مناسبت سالروز گرامیداشت زمین
بشریت در سراشیب انحطاط


دکتر مسعود کریم نیا


• اشاره به این نکته ضروری است که آن چه که در این نوشتار آمده به معنای قهر از زندگی‌ و این دنیا و ردّ هرگونه مسئولیت در زمینهٔ حفظ حیات و زندگی‌ نسل‌های بعد نیست، بلکه بالعکس نحوهٔ زندگی و توصیه‌هایی‌ که در اینجا ذکر گردیده اند همان راه بدیلی است که در مقابل این تمدن احیانا جهت حفظ حیات وجود دارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۴ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۲۴ آوريل ۲۰۱٣


آدمی‌ در عالم خاکی‌ نمی‌‌آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
(حافظ )   

پیدایش انسان روی کره خاکی بی تردید مهم‌ترین رویداد بیولوژیک در خلقت به شمار می‌رود. او موجود زنده‌ای است که با برخورداری از شعور نسبت به خود و جهان اطراف آگاهی دارد و از این توان برخوردار است که می تواند با ساخت ابزار محیط اطراف خود را تغییر دهد و درست نحوه استفاده از این توان امروز، بود و نبود موجود زنده روی کره زمین را زیر سوال برده است. مهم‌ترین سوال امروز این است که با جهشی که نحوه زندگی انسان در قرون اخیر پیدا کرده، تمدن موجود تا به کجا و برای چه می خواهد و باید رشد کرده و سرانجام این وضع چه خواهد شد؟
در این که کرهٔ زمین روزی به دلایل کیهانی از بین می‌‌رود تردیدی وجود ندارد و موضوع این نوشتار نیست. این مقاله به بررسی‌ نقش انسان روی زمین پرداخته و تلاش می‌کند نشان دهد که آیا انسان با این تمدن مدرن صنعتی خود را به کجا می برد؟
نگارنده بر این باور است که نشانه‌های زیادی مبنی بر نابودی خودساخته انسان روی کره خاکی موجود است و این نابودی توسط انسان یا بصورت بطئی و یا ناگهانی روی خواهد داد، چنانچه تصادف کیهانی کوتاه مدت وغیر مترقبه ای مانند برخورد اجسام آسمانی با کره زمین روی ندهد. برخی از صاحب نظران در صورت ادامه وضع موجود، این مدت را بین سد الی هزار سال پیش بینی می کنند.
فرانک فنر (Frank Fenner)، میکروبیولوژ برجستهٔ ۹۵ سالهٔ استرالیایی به عنوان نمونه بر این باور است که " ما هر کاری که انجام دهیم دیر است و تا ۱۰۰ سال آینده داستان نسل بشر می تواند به سر رسیده باشد." نامبرده شرایط را برای موجودات زندهٔ دیگر نیز سیاه ترسیم کرده و می‌گوید:" بسیاری از حیوانات هم احتمالا از بین رفته و من سعی‌ می‌کنم از اظهار نظر در این مورد پرهیز کنم. انسان‌ها اکنون تلاش می کنند کاری در این زمینه انجام دهند، لیکن آن‌ها این روند را صرفاً به عقب می‌‌رانند". فنر ریشه این روند را در" انفجار جمعیت و مصرف لجام گسیختهٔ کالا" دانسته و معتقد است که "در جریان تغییر آب و هوا ما اکنون در آغاز آن هستیم."
البته مخالفان نظریه‌ فنر، از جمله استفن بویدن (Stefan Boyden) همکار فنر بر این باور است که: "ممکن است فرانک حق به جانب باشد. اما برخی‌ از ما هنوز امیدواریم که بشریت به شرایط خود واقف شود. در این صورت این آگاهی‌ می‌‌تواند منجر به اقداماتی انقلابی‌ در جهت آتیه دار بودن محیط شود."1
همانگونه که از نظر بویدن پیدا است، نامبرده با این که ادامه این وضع منجر به نابودی انسان می‌‌شود مخالف نیست، بلکه امیدوار است که انسان‌ها بر سر عقل آمده و راه جدیدی در پیش گیرند. حال شواهد بسیاری نشان می دهند که که بر اساس ویژگی‌های بیولوژیک انسان، تجربیات عملکرد تاریخی او و لجام گسیختگی نظام اقتصادی ای که هر روز تجاوز بیشتری نسبت به طبیعت روا داشته و از نقش اصلی خود در زمینه رفع نیازهای واقعی انسان مدت های مدیدی است فاصله گرفته، این امید قابل اتکائئ نیست.
گرگوری بیتسون (Gregory Batson) دانشمند انگلیسی که او را با دانشمندانی چون داروین و فروید هم ردیف دانسته اند بر این نظر است: " موجود زنده ای که در نبرد با محیط زیست خود پیروز شود، خود را به نابودی می رساند."2
در ادامه به شرح مختصری پیرامون این موضوعات خواهیم پرداخت وپرسشی که مطرح می شود و پاسخ به آن هدف اصلی این نوشتار است، این که در صورت صحت این نظر که تمدن کنونی همراه انسان رو به نابودی است و این نکته که انسان‌ها به دلایل بیولوژیک وغیرقابل تغییر قادر به زندگی‌ صلح آمیز در کنار یکدیگر و در انطباق با طبیعت‌ نبوده و هر روز بحرانی جدید برای خود پیش می‌‌آورند، ما و فرزندان ما که غیر ارادی به این دنیا آمده و خواهند آمد تا آن زمان چگونه باید زندگی کنیم؟ این چگونه زیستن مستلزم این نکته است که تعریف کنیم شرایط کنونی چگونه است و زندگی به چه منظور و مقصود و نحوی؟
به طور خلاصه، بشریت تا حوالی قرن 16 میلادی تا حدود زیادی بر اساس قوانین اولوسیون (قوانین حاکم بر هستی که داروین کاشف آن بود) زندگی می کرد، اما از آن زمان با کمک از انفجار شناخت‌های علمی، به مرور تلاش کرد خود را از سیطره این قوانین از طریق تسلط بر طبیعت رها ساخته و تا میزان زیادی نیز در بخش کوچکی از هستی موفق به این کار شد و مهم‌ ترین ره آورد آن این شد که نحوه زندگی خود و رشد جمعیت را از مکانیزم پیدایش و رشد و کنترل طبیعی موجود زنده در راستای توازن وجود موجودات زنده روی کره زمین رها ساخته و هر روز فضای زندگی موجودات زنده دیگر را تنگ تر و تنگ ‌تر کرد تا به جائی که تعداد چند میلیون انسان در آن زمان (قرون وسطی)، در سال جاری از مرز ۷ میلیارد نفر گذشت .در حال حاضر سالیانه ۸۰ میلیون نفر به جمعیت جهان اضافه شده و کارشناسان سازمان ملل متحد ضمن ابراز نگرانی جدی خود از افزایش جمیعت جهان می‌گویند اگر این روند به همین ترتیب ادامه پیدا کند، سال ۲۰۵۰ میلادی، یعنی ۴۰ سال دیگر، ۱۰ میلیارد نفر روی کره زمین زندگی خواهند کرد. با در نظر گرفتن ضریب رشد فعلی جمعیت, پروفسور کنعانی بر این باور است که در این صورت " در ۵۰۰ سال آینده برای انسانها روی کره زمین فقط جای ایستادن خواهد بود."3
جهت ملموس تر شدن انفجار جمعیت دو مثال دیگر روشنگر هستند. از پایان امپراطوری روم در قرون وسطا تا کشف آمریکا جمعیت کرهٔ زمین در فاصلهٔ ۳۰۰ سال صرفاً ۲۰۰ میلیون افزوده شد، در حالی‌ که اکنون این افزایش در عرض تنها ۳ سال انجام می‌‌پذیرد و در اوایل قرن بیست میلادی جمعیت کرهٔ زمین ۱،۷ میلیارد بود و اینک ۷ میلیارد شده.
گویی تعداد انسان‌ها کم بود، او همزادی هم به نام وسائل نقلیه موتوری برای خود خلق کرد و با وجود مشاهدهٔ مضرات وافر آن، هنوزهم این انسان "متفکر و عاقل" در صدد ایجاد کارخانه‌های اتومبیل سازی جدید و افزایش تعداد آن است. " اتومبیلی که خود هنگام نقل و انتقال انسان ۹۹ در صد انرژی را مصرف می‌‌کند."(Ullrich von Weizsaecker)
اولین نتیجه کوتاه و میان مدت افزایش جمعیت این است که چون منابع طبیعی‌ و همچنین مشاغل محدود هستند، این منابع و مشاغل باید همواره بین تعداد بیشتری از افراد تقسیم شوند. از سوئی بیکاری رایج کنونی و رقابت سنگین بر سر یافتن محل کارهمپای گسترش اتوماسیون تولید درهمهٔ کشور‌ها اولین اثر ازدیاد جمعیت است و از سوی دیگر درگیری‌ها برسرمنابع طبیعی‌ افزایش پیدا کرده وهم اکنون بیشترین انگیزه‌ ناپیدای درگیری‌های بین‌المللی هستند. واقعیّت این است که اکوسیستم زمین، صرفنظر از مصرف بیهوده و به مراتب بیش از میزان مورد نیازانرژی توسط انسان، تحمل این همه جمعیت و اتومبیل و وسائل نقلیه را ندارد و علائم زیادی این موضوع را اثبات می‌‌کنند: آلودگی دریا‌ها و حتی هوای تنفسی در شهرها، نابودی سریع جنگل‌ها و یک میلیارد انسان گرسنه‌ای که روزانه حتی یک وعده غذا ندارند، برخی‌ از این نمونه‌ها هستند.
نگاهی‌ به برخی جدید ترین آمار‌ها و اطلاعات (1392):
- ضخامت یخ های قطب نسبت به ۲۰ سال گذشته ۴۰% کاهش پیدا کرده،
- هر هفته در چین ۲ نیروگاه تولید برق با ذغال سنگ ساخته می‌‌شود،
- در حال حاضر در هند 17نیروگاه تولید برق با فتآوری هسته ای وجود دارد و 7 نیروگاه دیگر نیز قرار است ایجاد شوند،
- ۴۰% زمین‌های کشاورزی آسیب دیده هستند،
- 20% قشر مرفه در جهان، 80% مصرف انرژی و مواد خام را به خود اختصاص داده،
- سالانه ۱۳ میلیون هکتار جنگل نابود می‌‌شود،
- با مقدار پلاستیکی که در 50 سال گذشته تولید شده، سه بار می توان کره زمین را پوشاند،
- در حال حاضر میزان ذرات معلق پلاستیک در آب دریاها از میزان پلانکتوم ها بیشتر شده و آبزیان آن ها را اشتباها می خورند، در حالی که این ذرات قابل هضم نیستند،
- میانگین درجه حرارت در ۱۵ سال اخیر بالاتر از همهٔ دوران‌های ثبت درجه حرارت بوده و
- تا سال 1990 کشورها زباله های اتمی را در بشکه به دریا می ریختند. اکنون این بشکه ها در حال پوسیدن هستند و رادیو اکتیویته در آب دریا قابل اندازه گیری شده است.
ماجراجویی انسان با ساخت رآکتور‌های اتمی‌ تولید برق، صرفنظر از خطرات به مراتب بیشتر تسلیحات اتمی‌، زندگی انسان و دیگر موجودات زنده را به لبه پرتگاه نزدیک کرده است.
از سوی دیگر در حالی‌ که در اولوسیون جهت بقای موجود زنده صرفه جویی مهم ترین اصل به شمار می رود، انسان‌ها با نظام اقتصادی‌ای که ایجاد کرده اند، دقیقا بالعکس آن، مصرف بیشتر و اسراف را مایه فضیلت و به عاملی اساسی‌ در جهت رشدی که هدف آن نامشخص است، تبدیل کرده اند!
حال صرفنظر از تولید انبوه روز افزون زباله به عنوان نمونه سالانه تنها در آلمان 4۰ % مواد غذائی دور ریخته می‌‌شوند. در همین حال همواره زمین های کشاورزی به دلیل خانه سازی، جاده سازی و غیره کاهش می‌یابند.
از ویژگی های نظام اقتصادی کنونی‌ آن که آندره گرتس (Andre Gorz) (فیلسوف اتریشی‌ الاصل و یکی‌ از حامیان نظریه پرداز حزب سبز‌ها در آلمان) از آن به عنوان نقطه ضعفی، هم در نظام سرمایه داری و هم سوسیالیزم، تحت عنوان "صنعت گرائی" (Idustrialism) نام می برد.4 مشاغلی که می توانند توسط انسان‌های بیکار انجام شوند به طورفزاینده یک بار دیگر با مصرف انرژی و البته آلایش مجدد محیط زیست به صنعتت سپرده می‌‌شود وچون این صنایع توسط کشورهای ثروتمند تولید می‌‌شوند، کشورهای فقیر بابت آن‌ها می‌‌بایست جهت استفاده از آن ها منابع ارزی خود را هم هزینه کنند. به این ترتیب کشورهای غیر صنعتی از یک سو سه بار جهت صنعت گرائئ هزینه می کنند و از سوی دیگر تبدیل به انبار زباله کشورهای صنعتی شده اند. آیا با ادامهٔ این روند و این نظام اقتصادی می‌‌توان امیدوار بود که کیفیت محیط زیست در جهان بهتر خواهد شد؟ مسلما خیر.
گرگوری بیتسون (Gregory Batson) مهم ترین خطراتی که ادامهٔ حیات انسان را تهدید می‌کند در این سه عامل خلاصه می‌‌کند:
" ا- پیشرفت تکنولوژی
۲- رشد جمعیت
۳- اشتباهات مشخصی‌ در اندیشه و رفتار فرهنگ غرب (و این که ) ارزش‌های ما اشتباه هستند."
و سپس اضافه می کند: " ما بر این باوریم که این عوامل بنیادین با هم شرط لازم نابودی جهان ما است. به عبارت دیگر، چنانچه فکر کنیم که بهینه سازی صرف یکی از این ها ما را نجات خواهد داد، این باور خوش بینانه ای است."5
سوالی که مطرح است این که آیا مجمعی جهانی به این فکر می کند که ظرفیت اکوسیستم زمین چه اندازه است و رشد سریع جمعیت و وسائل نقلیه تا به کی و تا چه اندازه برای طبیعت قابل تحمل است؟ و اگر چنین موضوعی تا این حد از اهمیت به عنوان مسائل حیاتی مطرح نیست چه دلایلی دارد و حکایت از چه نقائص و کمبودهائی در نظام سیاسی و اقتصاد جهانی و بیولوژیک و شناخت و معرفت و رفتار فردی و جمعی انسان می کند؟ انسانی که با غرور نسبت به قدرت عقل و علم خود بر این باور است که برای هر مشکلی راه حلی پیدا می‌کند و اکنون بطور آشکار می بیند که قدرت تحمل طبیعت به انتها رسیده، چگونه این بزرگ ترین مشکل خود را نادیده می انگارد و هر روز فضای طبیعی را نه تنها برای خود بلکه برای همه موجودات زنده تنگ ‌تر می کند؟
از جمله باورها و ارزش‌هایی‌ که به قول بیتسون اشتباه هستند این که گفته می‌‌شود پیرامون ازدیاد جمعیت به دلایل اعتقادات مذهبی‌، استقلال خانواده و حق آزادی فرد صحبت نمی‌‌شود. به عبارت دیگر حفظ این ارزش‌ها بر حفظ کرهٔ زمینی‌ که نابودی آن اینک به وضوح قابل مشاهده است، ارجحیت دارند!
پروفسور هانس‌پتر دور(Hans-Peter Duer) رئیس سابق انستیتوی فیزیک ماکس پلانک در آلمان در مصاحبه‌ای با مجله معروف آلمان "اشپیگل" می‌گوید: " درست همان قشر برگزیدهٔ اجتماعی و اقتصادی و علوم که در واقع مسئول این رشد اشتباه بوده و هستند در آینده نیز می بایست سرپرستی محیط زیست (بیوسفر) را بر عهده گیرند؟ ... این در واقع بدان معنا است که گربه‌ها سرپرست حفاظت موش ها شوند."6
از یک سو جمعیت جهان در حال افزایش است و از سوی‌ دیگر در کنار وجود این همه انسان گرسنه و مرگ و میر کودکان فقیر، انسان تلاش در طولانی تر کردن عمر خود می‌کند و از این تلاش هم تنها اقلیت هائئ مرفه بهره می برند! از جمله باورها و ارزش‌هایی‌ دیگری که به قول بیتسون اشتباه هستند این که ما میدانیم طولانی‌ کردن عمر انسان تا چه حد پر هزینه است و در منطق سرمایه داری ساخته شده به دست این موجود، جان یک انسان 90 ساله در مناطق ثروتمند از جان یک کودک فقیر با ارزش تر است، منطقی که نه با عقل و نه با قوانین اولوسیون سازگار است. با در نظر گرفتن این مسائل و ارزش های متضاد در زندگی‌ انسان ها همه حاکی‌ از این نکته است و با توضیحات بعدی در زمینه ساختار بیولوژیک انسان نشان داده خواهد شد که انسان ازنظر بیولوژِک فی‌ نفسه موجود بیماری است که خود قادر به بهبود خویش نبوده و هر روز شتاب بیشتری به روند نابودی خود می دهد.
جریان سونامی و انفجار راکتور های اتمی در ژاپن در حقیقت طعنهٔ تلخ اندک طبیعت به بشریت و خیالات باطل او دقیقا در کشور نمونه ای است که مردم آن به سخت کوشی و انضباط و غرور مشهورند و بر این باور بودند که در یک کشور زلزله خیز تا آن حد بر طبیعت مسلط شده اند که حتی چند رآکتور اتمی‌ را توانسته اند در کنار هم ساخته و تولید برق کنند!
برای رسیدن به دلائل سهل انگاری انسان نسبت به منافع دراز مدت خود به ناچار باید گریزی به خلقت انسان و صفات او و تحول (اولوسیون) زندگی او زد.

خلقت انسان
داروین در اواسط قرن نوزده میلادی ثابت کرد که انسان همچون همه موجودات زنده دیگر طی یک روند چند میلیون سال تکامل ازموجودات تک سلولی پدیدار شده و پیدایش او چیزی جز یکی از آزمایش‌های متعدد اولوسیون نیست که همواره در جریان است و اشتباه نیز در آن به وفور یافت می شود. معیار این که خلقت هر موجود زنده‌ای در نهایت موفق و یا ناموفق بوده در این است که تا چه اندازه آن موجود توانسته طی میلیون ها سال که از زمان پیدایش موجود زنده می گذرد، هنوز هم به زندگی خود ادامه داده و یا به عبارت دیگر تا چه حد یک زیستمند توانسته خود را با شرایط متحول طبیعی به گونه‌ای وفق دهد که نابود نشده وموجودیت جانداران دیگر را نیز به خطر نیاندازد.
اما زندگی انسان نشان می دهد از زمانی که اقدام به تسلط بر طبیعت کرد و نظام اقتصادی ای مبتنی بر آن ایجاد کرد، بجای آنکه خود را با طبیعت همساز کند، سعی در تغییر طبیعت و با تسلط بر آن، سوء استفاده از آن را هم در پیش گرفت. این یک نکته، موضوع دیگر آن که این تلاش انسان در جهت تغییر طبیعت حتی صرفا در راستای نیازهای بنیادین او و تضمین امکانات زندگی‌ نسل‌های دیگرو دقت در حفظ توازن در طبعیت نبوده، بلکه آنجا هم که نیازهای بنیادین او برطرف شده، برای خود بی درنگ نیازهای مصنوعی ایجاد کرده و باز هم با استفاده از تکنیک های به اصطلاح پیشرفته (!) از انهد‌ام طبیعت بهره کوتاه مدت و بیشترجسته است. از این رو اگر برای دیگر زیستمندان در طبیعت نیازهای بنیادین آنها قابل تعریف و تشخیص باشد در مورد انسان اثبات شده که این کار غیر ممکن است. به عبارت دیگر انسان مبدل به موجود افسار گسیخته‌ای شده که فی نفسه قادر به انطباق خود با ساز و کارطبیعت و زندگی مسالمت آمیز با موجودات زنده دیگر نیست.
با این توضیحات علاقمند می شویم که به کنکاش بیشتر پیرامون ساختار بیولوژیک این موجود عجیب الخلقه بنام انسان پرداخته و لقب پر طمطراق و کاذب "اشرف مخلوقات" را از او باز پس ستانیم. لقبی که تا کنون ناخودآگاه بر ناتوانی‌ها و خود کامگی ‌انسان در خلقت سرپودش گذارده. به نظر می‌رسد که با عنوان کردن اشرف مخلوقات، انسان ها دچار این کج فهمی‌ هستند که درست است انسان از نظر ساختار بیولوژیک اشرف است، لیکن این بدان معنا نیست که بهترین موجود هم باشد و اولوسیون هم چنین ادعایی در مورد هیچ موجودی ندارد.
مغز بزرگ و بیش از نیاز موجود زنده جهت ادامه حیات که در برگیرنده حافظه کوتاه و دراز مدت و آگاهی انسان نسبت به خود و محیط خود و حمل خاطرات گذشته و ترس از آینده و مرگ است از یک سو و صفات منفی انسان از سوی دیگر، به لحاظ بیولوژیک وروانی امکان آرامش و همزیستی مسالمت آمیز به ما نمی دهد. در حقیقت عدم توان زندگی فارغ البال وعدم قانع بودن از یک سو امری جبری در وجود انسان است و از سوی دیگر مرزهای نیاز های انسان نامحدود و نا مشخص.
ما انسان‌ها، در کنار انواع بیماری های روانی، از صفات غریزی منفی ‌ای چون حرص، قدرت طلبی، طمع ورزی، خشونت، انتقام، حسادت، کینه توزی، همنوع کشی، فرصت طلبی، خیانت به خویش و دیگران، خودبزرگ بینی، تزویر، ریا، چشم به هم چشمی، تقلید، تنبلی، راحت طلبی، دروغگوئئ، ترس، فرد پرستی بیمارگونه و اعتیاد (علاوه بر اعتیاد به مواد مخدر، اعتیاد به سنت ها، آداب و عقاید کهنه...) و غیرو برخور داریم. صفات مثبت ما عشق، محبت، احساس همدردی، فداکاری، فرهنگ سازی و ... هستند و بعضی خصلت‌ها هم بسته به نحوه بهره‌گیری، می توانند مثبت یا منفی باشند از جمله عقل و منطق، هنر، حافظه، کنجکاوی و قدرت یادگیری و ابزار سازی و رقابت و غیره.
در مجموع می بینیم که صفات منفی انسان، حد اقل در تمدن کنونی که در آن دروغ، هژمونی طلبی، نظامی گری و اعمال خشونت در سیاست به رسمیت شناخته شده و در نظام اقتصادی کنونی و صنعت بدون در نظر گرفتن الزامات محیط زیست و با تحریک همه غرائز، انسان ها را به مصرف هرچه بیشتر تشویق می کنند، از صفات مثبت او به مراتب بیشتر بوده و هنگامی هم که گرسنگی و ترس از دست دادن جان و مال و منافع کوتاه مدت بر انسان چیره شوند صفات مثبت او غالباً کاهش یافته و غرایز خشونت و وحشی گری انسان از سبعیت هر حیوانی بیشتر می شود. اما تاریخ زندگی انسان ضمناً نشان می دهد که در تمام عصرها این تنها فرهنگ بوده که توانسته تا حدودی صفات منفی او را تعدیل و صفات مثبت او را تجلی بخشیده و عامل فرهنگ تنها و تنها عاملی در زندگی انسان ها بوده که بهتر شدن وضعیت او را ممکن و عملی ساخته است.
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی    وگرنه هر که تو بینی ستم گری داند (حافظ)
انسان در آغاز به دلیل ناتوانی جسمی قادر به ادامه حیات صرفاً فردی یا خانوادگی و گروهی کوچک نبود. او که از نسل میمون بود به مرور حتی موهای بدن خود را از دست داد و ناچار شد که مصنوعاً خود را در مقابل گرما و سرما مصون کند. نوزاد انسان نسبت به حیوانات دیگر بیش از اندازه نیازمند مراقبت است و قبل از کامل بودن به دنیا آمده و انسانی که روی دو پا حرکت می کند توان فرار سریع از دشمنان طبیعی خود را از دست داد و ... از این رو اولوسیون که خواهان ادامه زندگی هر موجود زنده ای است، باز در آزمایشی دیگر جهت جلوگیری از نابودی نسل بشر او را به ایجاد زندگی اجتماعی بزرگتری جهت رفع نیاز های خود از طریق همکاری فراخواند. اما صفات منفی انسان در این روند تکاملی نوین آنقدر زیاد بود - که در صورت نیاز از خوردن همنوع خود نیز ابا نداشت- امکان زندگی در اجتماعی با ساختار برایش میسر نبود. جهت این کار می‌بایست صفات منفی انسان ها تا حدی تعدیل می شدند تا امکان زندگی جمعی برایشان امکان پذیر باشد. تغییرات لازم بیولوژیک انسان نیازمند شاید صدها هزار سال زمان بود و تضمینی برای ادامه حیات او نبود. از این رو این کار برعهده اولوسیون فرهنگی گذارده شد. فقدان توان عملی انسان جهت این کار و ترس‌های او از آینده و مرگ و عدم درک رویدادهای طبیعی موجب پدیداری مقوله‌ای به نام مذهب در زندگی او شد و مذهب توانست با تحمیل قواعد و رسومی بر او که منشاء آن ها را خدایان و اسطوره ها می دانست، موجب ایجاد جوامع اولیه انسانی گردد.
در حقیقت تلاش تمامی‌ مذاهب این بود که انسان به تنهایی و با ترس از قدرتی ماوراء الطبیعه بنام خدا وغیره و مکافات پس از مرگ و یا امید به زندگی مجدد، قادر به تضعیف ویژگی‌های منفی‌ خود به نفع خود و جامعه در این دنیا گردد، لیکن تجربه‌ های طولانی بیانگر این موضوع هستند که دین هم در نهایت قادر به کنترل صفات منفی انسان نبوده و به عوض آن غالبا افراد به راه تزویر و ریا می روند.
البته این جریان چند هزار سال تاریخ بشریت را تحت تاثیر قرار داده و جنگ‌های خونینی بر جوامع تحمیل کرد ( تنها جنگ های صلیبی دویست سال ادامه داشتند). اما حس کنجکاوی و توان فکری انسان ها به مرور از اواخر قرون وسطی در نهایت و پس از گذار از ایدئولوژی‌ها هم که در حقیقت نوعی مذاهب این دنیائی - و باز هم تکیه بر این نظر که انسان به تنهایی می تواند قادربه تضعیف ویژگی‌های منفی‌ خود به نفع خود و جامعه شود - به شمار می روند، انسان ها به این باور رسیدند که در زندگی اجتماعی جهت تضعیف صفات منفی و کنترل انسان می‌ بایست ازعاملی خارجی (انسان های دیگر) استفاده کرد و بر این اساس به ایجاد نهادهای کنترل کننده و تبیین قوانین عرفی پرداختند.
همانگونه که قبلا اشاره شد دلیل پدید آمدن ادیان از یک سو تعدیل صفات منفی‌ انسان جهت ایجاد جوامع بزرگ بود و از سوی‌ دیگر جواب به سوالات و ترس‌های انسان پیرامون بیماری، مرگ و رویداد‌های طبیعی. در این بین شناخت انسان به این نظر رسیده است که در زمینهٔ زندگی اجتماعی با کمک دانش، خود بهتر قادر به سامان بخشیدن اجتماعی است و باز هم با توسل به دانش دلیل بیماری‌ها و رویداد‌های طبیعی را یافته است. اما از آنجا که از طرفی ویژگی های بیولوژیک انسان تغییر نکرده وضعف ها و ترس ها و ناتوانی های مغزی و روانی او پا بر جا هستند، ادیان در زمینه فردی هنوز نقش ایفا می کنند و مورد نیاز انسان ها، در غیر این صورت اولوسیون آن ها را از بین برده بود. از جانب دیگر تحقیقات روانشناسی نشان می دهند که روان انسان قادر به انطباق سریع خود همپای تغییر واقعیت و دانش نیست وهنوز هم پایبند برخی باورهای خود از دوران پارینه سنگی و اسطوره باوری است. علاوه بر این مسائل ره آوردهای دانش به همه انسان ها انتقال پیدا نکرده و صرفا معدودی افراد روشنفکر از آن بهره مند شده و به تغییر رفتاری آنها منجر می شود. به این خاطر مشاهده می کنیم که شدت و ضعف باورها و رفتارهای مذهبی و خرافی متناسب با رشد فرهنگی و علمی هر قشری است. به این دلایل ما هنوز با اقشاری روبروئیم که برای آمدن باران به عنوان مثال به دعا می پردازند.      
از سوی دیگر هر چند برخی‌ از ایدئولوژی‌های غیر مذهبی نیز وضعیت بشر را بسیار بهبود بخشیدند،‌اما باز هم صفات منفی انسان ها آنقدر قوی بود که بسیاری از ایدئولوژی‌‌ها را هم تا حد ممکن به فساد کشانید. سرنوشتی که سوسیالیزم در شرق پیدا کرد، بهترین نمونهٔ تاریخی‌ است و دلیل آن که سوسیالیزم در غرب نه تنها چنان رسوائئ ببار نیاورد بلکه موجب پیدایش سوسیال دموکراسی شد، باز هم به دلیل رشد فرهنگی این کشورها بود و این امر که مکتب سوسیالیزم را از حاله تقدس بیرون کشیده و آن را در معرض انتقاد قرار دادند. در حقیقت، مساله این نبود و نخواهد بود که آیا مکتب سوسیالیزم چیز خوب یا بدی است. این امری بدیهی است که هر نظامی که پیام آور عدالت و مساوات بیشتری باشد بر نظام سرمایه داری ارجحیت دارد. مسئله اینجا است که آیا با این مکتب و یا مثلا با نظام سرمایه داری خصلت‌های بیولوژیک انسان سازگار است؟ این نکته‌ای است که صاحب نظران تا کنون به آن بی‌ توجه بوده اند. البته این بی‌ توجهی ناشی‌ از شناخت ناقص انسان بوده و هست. جهت روشن تر شدن این موضوع، شاید این مثال مناسبی باشد. در نظر بگیریم که به عنوان مثال قرار بر حمل یک جسم صد تنی به مکان دیگری هستیم، اما وسیلهٔ نقلیه ما بیش از ۵۰ تن‌ توان حمل ندارد. آیا صحیح است که ما بدون در نظر گرفتن توان وسیلهٔ نقلیه همواره به تزئین بار و فلسفه بافی و تلقین در بار، با این هدف تلاش کنیم که درعین حال با آن وسیله نقلیه بار مورد نظر قابل حمل شود؟ طبیعی‌ است که این کار جز با افزایش قدرت وسیلهٔ نقلیه امکان پذیر نیست و اگر آن را در نظر نگیریم، وسیلهٔ نقلیه با افتضاحی همچون سرنوشت سسیالیزم در شوروی سابق در بین راه متلاشی می‌‌شود. در جامعه انسانی‌ افزایش توان حمل بار بیشتر برعهده فرهنگ قراردارد ولی این کار در دراز مدت و بطئی صورت می‌پذیرد. به همین خاطر گفته می‌‌شود که پیشرفت دموکراسی سرعت لاک پشتی دارد. اما چنانچه سرعت نابودی روز افزون محیط زیست را همپای افزایش جمعیت و حجم تولید تسلیحات نظامی را در نظر بگیریم، آیا می‌‌توان به آیندهٔ مثبتی برای بشریت خوش بین بود؟
این نحوهٔ جدید نگرش و پرسش جدید را ما به طور مشخص از یک سو مدیون ره آورد های نوین دانش میکرو و نوروبیولوژی و روانشناسی رفتاری انسان از اواسط قرن بیست تا کنون هستیم و از سوی دیگر مکانیزم ها و مشکلات جدیدی است که در چند دهه اخیر در زندگی انسان ها پدیدار شده اند. شناخت‌هایی‌ که فلاسفه قبلی‌ از آن بی‌ اطلاع بودند. از این رو هدف دیگراز بیان این مسائل هشدار به کسانی است که هنوز هم با آرمان‌های روشنفکران قرن نوزده خود را مشغول ساختن قصرهای مقوایی‌ای برای بشریت می‌‌کنند، در حالی‌ که غافل از انانند که زمین به معنای دقیق کلمه زیر پای آنان خالی‌ می‌‌شود.
حال جهت یافتن ریشه مشکلاتی که امروز بشریت با آن دست به گریبان شده، به ناچار می‌‌بایست جریان ایجاد تمدن امروزی را بر دیگر مورد مداقه قرار داد.

تحولات در آغاز دوران روشنگری
نظریات پیرامون عواملی که باعث آغاز دوران روشنگری و نحوهٔ زندگی‌ نوین و بی‌ نظیری که انسان‌ها در غرب از قرون ۱5 میلادی در پیش گرفتند بسیار زیاد و متفاوتند. اما بر سر این موضوع تقریبا این نظر مشترک وجود دارد که این جریان حاصل رویداد چند عامل مثبت بود که در فاصلهٔ زمانی‌ کوتاهی‌ در این قسمت از جهان اتفاق افتادند. در زیرنگاهی‌ کوتاه به این تحولات می‌‌افکنیم:
توماس دایشمن (Thomas Dichman) و تیلو اسپاهل (Thilo Spahl) در اثری تحت عنوان "طبیعت و تکنیک" (Natur Technik &) عامل اصلی را در تحول کوپرنیکی می دانند:
" تحول کوپرنیکی (kopernikanische Wende) طی حدود دو قرن از آغاز قرن ۱۶ تا نیمه‌های قرن ۱۷(میلادی) به انجام رسید: این مفهوم بیانگر پیروزی نحوهٔ ادراک کاملا نوینی از جهان به شمار می رود. جرقهٔ این کار توسط نیکولاس کوپرنیکوس ستاره شناس لهستانی، بنیانگذار "تصویر جهان بر مبنای سیارات در حال گردش به دور خورشید" (heliozentrisches Weltbild) در سال 1543 با انتشار اثرش تحت عنوانDe revolutionibus orbium coelestium) ) "پیرامون حرکت دورانی اجسام در جهان" زده شد. بر اساس این بینش زمین سالی‌ یک بار به دور خورشید و یک بار در روز به دور خود می‌‌چرخد.به این ترتیب کوپرنیکوس کرهٔ زمین را از مرکز گیتی‌ بیرون کشیده و آن را در مدار خورشید قرار داد. به این جهت بعد‌ها این تغییر پارادایم به نام او ثبت شد. یوهانس کپلر (Johanes Keppler) در این انکشاف به او کمک کرد و مدار حرکت سیارات را دقیق تر ترسیم کرد و آن‌ها را در سال ۱۶۰۹ به صورت بیضی محاسبه کرد.
یک سال بعد صحت این نظریه توسط گالیله مورد اثبات قرار گرفت. جریان اتمام این تحول را اسحق نیوتن در سال ۱۶۶۶ بر عهده داشت که گردش سیارات را ناشی‌ از نیروی جاذبه اجسام آسمانی دانست و قانون گرانش را عنوان نمود.
به این ترتیب یک انقلاب ستاره شناسی‌ به انتها رسید. برای متفکرین دورهٔ رنسانس و روشنگری این موضوع اهمّیّت محوری داشت که توانسته بودند کرهٔ زمین را با کمک از تحلیل‌های فیزیکی‌ و محاسبات ریاضی از مرکز گیتی‌ بیرون کنند. این نحوهٔ نگرش جا به جا شده منجر به سقوط نگرش قدیمی مسیحیّت شد که جهان را یک نظم الهی تلقی‌ می‌‌کرد و زمین را در مرکز آن می دانست. کلیه تصورات پیرامون ارزش‌های اجتمایی سنتی‌ مورد تردید قرار گرفت، امری که در نهایت منجر به زیر سوال بردن بنیادین تمامی ساختار‌های فئودالیتهٔ قرون وسطی به انضمام اجبار‌ها و ممنوعیت تفکر شد ."9
در حالی که مسیحیان عمر کره زمین را آن زمان چهار هزار سال می دانستند، بعد ها عمر زمین را علم بیش از چهار میلیارد سال اثبات نمود.
البته اشاره به این نکته ضروری است که این نویسندگان رشد ستاره شناسی‌ و ریاضی و پزشکی‌ و شیمی‌ را در چین، مصر، هند و ایران کلا نادیده گرفته و نظریات آن‌ها صرفاً غرب محورانه است و قصد ما نیز در اینحا پرداختن به این مسائل نیست، بلکه می خواهیم بدانیم که در نهایت چه عواملی از دوره رنسانس به بعد موجب ایجاد تمدنی شدند که اکنون شاهد آن هستیم و به مرورموجبات نابودی خود را فراهم می آورد.
نویسندگان مذکور در ادامهٔ موضوع بر این نظر هستند که در گذشته دانشمندان در پی‌ یافتن "ماهیت" موضوعات و کشف نظم الهی در آن‌ها بودند در حالی‌ که از دورهٔ رنسانس استفاده از انکشافات و تبیین قوانین فیزیکی‌ مد نظر قرار گرفت که فرانسیس بیکن (Frnsis Bacon) ۱۶۲۰ به جای گمانه زنی‌ پیرامون نتیجه شناخت های علمی نحوهٔ منظمی را برای آن در اثر خود (Novum organum) پیشنهاد کرد. هم او بود که اول بار هدف تحقیقات را تسلط بر طبیعت در خدمت رفاه انسان دانست.
پروفسور ناصر کنعانی کشف چاپ کتاب را در سال ۱۴۵۴ توسط گوتنبرگ و بدین وسیله گسترش و همگانی شدن دانش همپای استفادهٔ تجاری از ره آورد‌های علمی‌ مهم‌ترین عوامل ذکر می‌کند. او همچنین به مقاومت‌هائی هم که انجام می شد اشاره کرده و در کنار اشاره به کسانی‌ که به تخریب ماشین آلات می پرداختند از دو نمونه مقاومت مذهبییون در اسپانیا یاد می‌کند: در دویست سال قبل بین روحانیون جدال بر سر آن بود که آیا حمل یک چتر بارانی علامت اعتراض بر علیه پروردگار نیست؟ و در صد سال پیش در همین کشور پروژهٔ تغییر مسیر یک رودخانه را به عنوان عملی‌ کفر آمیز تلقی کرده و آن را رها کردند.
از زمان رنسانس به هر حال انسان ها با تکیه بر ره آوردهای علمی در صدد بر آمدند که بهشت را در این دنیا بسازند، در جائی که دیگر روحانیت فی نفسه نمی توانست نقش محوری داشته باشد. از این زمان دوران سکولاریزم آغازیدن گرفت و در نهایت رشد فرهنگی انسان ها و شناخت علل اساسی انحراف مکاتب و حکومت ها انسان را در جهت برقراری نظم اجتماعی، رهنمون دموکراسی شد. اما این پرسش هنوز هم مطرح است که آیا باوجود پایه گذاری و شکوفائئ علوم طبیعی به دست افرادی چون بوعلی سینا و خیام و خواجه نصیر طوسی و رازی و ... حملات متعدد اقوام بیگانه به ایران دلیل کافی عدم ادامه جریان روشنگری در حوزه فرهنگی ما است؟
ایجاد دموکراسی به هر حال حاصل این شناخت بود که هیچ مکتب و مسلک و مرامی قادر به کنترل درونی خشونت و قدرت طلبی و دیگر صفات منفی انسان ها نبوده و نیست و تنها راه حل ممکن، کنترل خارجی انسان توسط انسان های دیگر و از طریق قوانین و دیگر نهادها امکان پذیراست. پدیداری دموکراسی را به این ترتیب می توان به عنوان عالی‌ترین ره آورد فرهنگی تاریخ بشری قلمداد کرد. از زمان برقراری دموکراسی در برخی کشورها حداقل ظلم و ستم حاکمان به حداقل رسید.
این ره‌آورد پا به پای صنعتی شدن جوامع غربی اروپا که کارگران و کودکان روزانه تا 14 ساعت برای سرمایه داری لجام گسیخته کار می کردند و انتقادات مارکس به حق متوجه این وضع بود، دولت ها را برای اولین بار ناچار از ایجاد محدودیت هائئ برای نظام تولید صنعتی سرمایه داری درجهت برقراری عدالت و حقوق فردی و اجتماعی نمود، در حالی که در ماجراجوئی و استفاده از صفات منفی انسان در زمینه های دیگر نه تنها تحول زیادی روی نداد، بلکه متاسفانه فزونی یافت.
در این زمان انسان بدون در نظر گرفتن منافع دراز مدت بشر و در راستای قدرت طلبی از یک سو با گسترش صنعت، به افزایش بی‌ سابقه و سرسام آور تسلیحات نظامی و کشف بمب اتم پرداخت که به عنوان نمونه در قرن بیستم و طیّ تنها دو جنگ جان بیش از ۵۰ میلیون انسان را گرفت و اکنون هم که از قرار به فکر بهبود محیط زیست افتاده، بیشترین فعالیت‌های اقتصادی او در زمینهٔ نظامی است. در سال 2010 میلادی- که جهان در بزرگترین بحران اقتصادی پس از بحران 1928 میلادی دست و پا می زد و در آخر تحمل هزینه های سنگین آن به صورت تورم و افزایش مصرف مواد اولیه بر دوش اقشار ضعیف آنقدر سنگین بود که اکنون به انقلابات در خاورمیانه و آفریقا منجر شده- هزینه نظامی کشورها مجموعا بالغ بر 1600میلیارد دلار(دلار(1,6x1012 بوده، ضمن این که در همین حال هزاران کودک روزانه به دلیل فقر جان خود را از دست می‌‌دهند و همواره افراد بیشتری از اقشار متوسط به سوی فقر کشانده می شوند و در همان حال طی ده سال تعداد میلیاردرهای چین و روسیه سه برابر شده است!10
این ارقامی که متاسفانه هر سال نیز افزایش پیدا می کنند، در کنار این نکته که تا چه حد تاسیسات نظامی اساسا بی فایده و مضر بوده و مواد خام و انرژی مصرف کرده وایجاد آلودگی می کنند، به روشنی نشان می دهند که انسان های به اصطلاح مدرن و عقل گرا هم قادر به هم زیستی مسالمت آمیز با هم نبوده و این موضوع به تنهائی حکایت از بیماری ذاتی انسان مفتون قدرت و حریص می کند.
در زمینه اقتصادی بر اساس شناخت های جدید به هر حال از قرار این تنها نظام سرمایه داری ساخت دست انسان است که با ویژگی های بیولوژیک و روانی آنها سازگار بوده و هر فردی در آن می‌‌تواند (با و یا بدون) در نظر گرفتن منافع دیگران و طبیعت، خصلت‌های خود را آزادانه پیاده کند. در این نظام کوچک‌ترین خطایی که با منافع سرمایه داری در تضاد قرار گیرد به شدت مورد توبیخ قرار می‌‌گیرد، اما بزرگ‌ ترین دزدی و خیانت به منافع دراز مدت بشر و طبیعت درقالب حکومت ها نه تنها مجاز، بلکه مورد تشویق و حمایت مالی نیز قرار می‌گیرد. اما باز هم بر اساس شناخت های جدید علوم و بهره گیری از اندیشه های سوسیالیزم رها یافته از دگم ها، سوسیال دموکراسی تا حدودی سرمایه داری را محار کرده است، لیکن به دلایل علمی و عملی تحقق آن در سراسر جهان غیر ممکن به نظر می رسد.

نظام سرمایه داری
از سوی‌ دیگر انسان این بار به وسیلهٔ سرمایه تمرکز یافته و برخورداری از قدرت ابزار سازی همّت به سوء استفاده هرچه بیشتر از طبیعت کرده و اینک شاهدیم که صرفا طی دویست سال هر روز بیشتر نابودی طبیعتی را که میلیون ها سال دست نخورده مانده بود به مقدار زیادی به انجام رسانیده. در حال حاضر تقریبا در سراسر دنیا سرمایه داری تحت عنأوین گوناگون حاکمیت پیدا کرده.
آدم اسمیت، اقتصاد دان و فیلسوف اخلاق، ۱۷۶۶ میلادی از این نظام بدون هیچ استثنایی‌ این گونه دفاع کرد: "چنانچه هر فردی به دنبال منافع خود باشد و سود کافی‌ ببرد، او به طور اتوماتیک باعث افزایش درامد ملی‌ می شود. به این ترتیب مکانیسم بازار به عنوان یک دست نامرئی ملت‌ها را به سوی‌ رفاه و وفور هدایت می‌کند." نکتهٔ حائز اهمیت این که در آن زمان نه دانش اولوسیون و نه ژنتیک و نه روانشناسی رفتاری شناخته شده بودند.
اما مارکس در سال ۱۸۴۰ این نظر را مورد انتقاد قرار داد و اظهار داشت که سرمایه داری خلاقیت و نو آوری را تشویق کرده اما دو منبع ثروت را که نیروی کار و طبیعت است نابود می‌کند. او راه حل را در روی کار آمدن دیکتاتوری پرولتاریا می دانست. و نکتهٔ حائز اهمیت در مورد نظر مارکس این که او بر اساس فیزیک نیوتون با نظر جبریت به آینده نگاه کرده، در حالی که بعدها در دهه 20 قرن بیستم با کشف فیزیک کوانتوم ثابت شد که جبری در حرکت تاریخ وجود نداشته و آینده باز است و بازگشت به گذشته هم ممکن .با کشف تئوری به هم ریختگی (Chaos Theori) در دهه 60 قرن بیستم حتی کاربرد قانون علت و معلول هم در همه موارد به زیر سوال رفت و طی همین سال ها موضوع "تصادف" به عنوان امری نهادینه در رویدادها در فیزیک مورد قبول قرار گرفت. اهمیت پذیرش تصادف از این نظر حائز اهمیت است که مسئله جبریت و جبر تاریخی مورد نظر مارکس را مردود دانست. در کنار این مسائل، حدود ۱۵۰ سال تجربه انقلابات نیز نشان دادند که پرولتاریا هم از همان ویژگی‌های بیولوژیک انسان های بورژوا برخورداراست و در صورت به قدرت رسیدن نه تنها همانند بورژوازی عمل می‌کند، بلکه به دلیل عدم رشد فرهنگی‌ با خشونت خارج از تصور حتی سو استفادهٔ بیشتری از قدرت می‌کند. در شوروی و تمامی‌ کشور‌های شوروی سابق، چین، کامبوج، کشورهای عربی، کوبا وغیرو به روشنی این سوء استفاده‌ها قابل پی‌ گیری هستند. این نظر نیز گویا از اریش فروم است که چون پایه گذران سوسیالیسم گفته بودند که پرولتاریا از آنجا که چیزی جز زنجیرهای خود برای از دست دادن ندارد، انقلابی‌ است، گفته است زمانی‌ که اقشار ضعیف بر قدرت مسلط شوند، در این صورت چیز برای از دست دادن خواهند داشت، مزید بر آن این که آن‌ها محافظه کارهم هستند.
اکنون سرمایه داری - همچنین به دلیل بحران اقتصادی سال‌های اخیر درپی‌ سوداگری بانک‌ها - از شهرت خوبی‌ برخوردار نیست. به نظر می‌رسد که رشد و سود دارای حد و مرزی است و سیاست می بایست با ارقام کمکی سرسام آوری در پی رسوائئ بانک ها وارد صحنه شود. جهانی‌ شدن و الکترونیکی شدن معاملات پولی‌ به آنجا رسیده است که نه تنها خود را از واقعیت‌های اقتصادی، بلکه از آمار در زمینهٔ پیش بینی آینده نیز رها کرده و زندگی‌ مستقلی در پیش گرفته است. در یک همه پرسی‌ در سال 2011توسط بی بی سی در ۲۷ کشور، 20 در صد آنها در صدد کنار گذاردن سرمایه داری هستند. بدهی کشورها اکنون آنقدر زیاد شده و کشورها به حدی پول بدون پشتوانه چاپ می کنند که بسیاری از کارشناسان بر این نظرند که خلاصی از این جریان یا از طریق یک رفرم پولی و یا یک تورم بی سابقه عملی است. به این دلیل قیمت طلا طی هشت سال گذشته پنج برابر شد.
چارلز تایلور (Charls Taylor) دانشمند علوم سیاسی و فیلسوف کانادائئ.بر این باور است که " جوامع سرمایه داری صحنهٔ نمایش یک تضاد هستند. این تضاد به عنوان مثال در مورد حواله کردن هزینه‌های حفظ محیط زیست و انتقال تولید به کشور هایی‌ که در آنجا دستمزد‌ها پایین است، صادق است. هرچند این روش منجر به افزایش سود می شود، اما راه حل هارمونیکی هم وجود نداشته، بلکه چیزی جز مصالحه‌های موقتی در جهت کم کردن خسارت نیستند و در حال حاضر بدیلی هم برای سرمایه داری موجود نیست.11
و ویتوریو هوزله (Vittorio Hoesle) فیلسوف ایتالیائئ اضافه می کند: " دولت‌ مدرن به خاطر رفع نیاز شهروندان خویش جهت حفظ آرامش اجتماعی ناچار از به کار گیری یک سیاست استثماری در خارج است، امری که در تاریخ می‌‌بایست بی‌ نظیر باشد. . . دولت ملی‌ سوسیال فی‌ الواقع می‌‌بایست رفع نیاز‌های شهروندان را که بدون نظم رشد می‌کند در جایی‌ جستجو کند که مقاومت در آنجا کمتر است. برای این کار دو چیز در دسترس است: از یک سو طبیعت و از سوی‌ دیگر کشورهایی که در آنجا قوانین حکومت قانونی‌ هنوز جا نیفتاده، زیرا آن‌ها هنوز در شرایط مشابه فئودالیسم زندگی‌ می‌‌کنند، یعنی‌ ملت‌های جهان سوم."12
در حال حاضر سرمایه داری همچون موجودی‌ در تاریکی‌ و بدون این که از نتایج آتی تصمیمات فعلی‌ خود آگاه باشد از استراتژی "از این ستون به آن ستون فرج است" تبعیت می‌کند. هر زمان که در سال‌های اخیر بانک‌ها و کارتل‌ها در آستانهٔ ورشکستگی قرار می گیرند، دولت ها میلیاردها پول به آن‌ها تزریق می‌کنند، در حالی که اگر یک شرکت کوچک و یا یک فرد ورشکست شود دولت هیچ کمکی نمی کند. به این خاطر بسیاری این وضع را نوعی سوسیالیزم دولتی و برخی سوسیالیزم بانکی می نامند که در آن سود های سرشار نصیب شرکت های بزرگ و بانک ها شده و ضرر آنها را دولت ها بر گرده مردم می گذارند. مشکل این جا است که این بحران‌ها به مرور به همهٔ دولت‌ها سرایت کرده و کسی هم نمی‌داند نتیجهٔ این کار به کجا می انجامد.
با وجود این که این شناخت در دسترس همه قرار دارد، لیکن به وضوح شاهدیم که حتی در کشور‌های دموکراتیک بی‌ توجه به آن، اقتصاد سرمایه داری مبتنی‌ بر رشد حاکم است. اقتصاد مبتنی‌ بر رشد بر این اصل استوار است که شهروندان حتی الامکان می بایست هرچه بیشتر کالا مصرف کنند و برای این نظام اقتصادی هیچ تفاوتی بین کالاهای مورد نیاز و کالاهای غیر ضروری و میزان خسارت های آن به منابع و محیط زیست وجود ندارد. به این ترتیب با رشد سرسام آور جمعیت و به صورتی‌ که نابودی طبیعت به پیش رانده می شود، فهم این مساله دشوار نیست که نسل حاضر نه تنها بسیاری از منابعی را که می بایست برای نسل‌های دیگر بمانند، پیشاپیش و یک بار برای همیشه و در بسیاری موارد بیهوده مصرف می‌‌کند، بلکه زباله های (اتمی) خود را برای آن ها (هزاران سال) به ارث می گذارد.
" سرمایه‌های طبیعی‌ مانند آب، هوا، خاک، انرژی، مواد معدنی، جنگل ها و .. سرمایه‌های طبیعی‌ هستند. اگر ما آن‌ها را چون بانکی‌ در نظر بگیریم که این سرمایه‌ها در آن ذخیره شده باشند، مسلما تا زمانی‌ که ما از بهره آن ها   استفاده می‌‌کنیم، اصل سرمایه از بین نمی رود، ولی‌ ما به طور روز افزون در حال مصرف اصل سرمایه هستیم. اگر تاریخ ۶ هزار سال پیش را در نظر بگیریم، در سابق تمدن‌ها به وجود آمده و پس از آن که منابع در دسترس را مصرف می کردند، از بین می رفتند. ما در حال حاضر یک تمدن هیولائئ داریم که همهٔ منابع را مصرف می‌کند و به این ترتیب تکلیفش روشن است، نابودی. تا زمانی‌ که انسان‌ها همچون دیگر جانورن جهت رفع گرسنگی یک حیوان شکار می‌‌کردند مشکلی‌ نبود، اما زمانی‌ که به نابودی گله‌های حیوانی پرداختند، قدرت ابزار سازی انسان به عاملی جهت نابودی طبیعت مبدل شد. . . تعداد متخصصینی که معتقدند نظام سرمایه داری مبتنی بر رشد آزمایش شکست خورده ای است رو به افزایش است. . . باور به پیشرفت تبدیل به یک ایدئولوژی مذهبی بنیادگرا شده و می‌دانیم که مذاهب بنیادگرا چه مصائبی به وجود آورده اند. از سو‌ی دیگر بازار‌های مالی را هم به حال خود رها کرده ایم، در حالی‌ که واقفیم این بازار‌ها مدت‌ها است به هم ریخته و بانک‌ها با وجود بحرانها و خسارت ها قادر به کنترل خویش نیستند... به این ترتیب بخش‌های زندگی‌ که می بایست در هماهنگی باشند از یکدیگر مستقل شده اند. . . آیا میدانید که چرا به عنوان مثال جنگل‌های آمازون نابود می‌‌شوند، زیرا این توصیه بانک جهانی‌ بود که همه چیز را خصوصی کنند و همه در ارتباط مستقیم با نیاز بازآر‌های مالی نیویورک و لندن قرار گیرند. . . "
این ها نقل قول های متخصصینی است که در دو برنامه تلویزیونی تحت عنوان "ایستگاه آخر پیشرفت" و "چگونه سرمایه داری دنیای ما را دگرگون می کند" ارائه گردیدند.13
تا کنون بهترین نظام سیاسی اقتصادی به صورت سوسیال دموکراسی در برخی از کشورهای دموکراتیک کم و بیش حاکمیت پیدا کرده اند، اما آیا این نظام جهت بهبود محیط زیست و تضمین ادامه حیات انسان‌ها کمک کرده است؟ جواب این سوال منفی‌ است. با جریان جهانی‌ شدن و گسترش ارتباطات، که این هم در ارتباط با سرمایه داری مبتنی‌ بر رشد، که تولید و زباله ها را به کشور‌های با دستمزد پایین منتقل می کند، قرار دارد، همراه انقلاب انفورماتیک در اواخر قرن بیستم، انسان جهانی‌ شده در کشور‌های صنعتی به معنای واقعی از جا کنده شد؛ به این معنا که شاغلین نه تنها می بایست متحرک شوند، بلکه از هیچ تضمین شغلی‌ هم برخوردار نیستند.
در بخش بعد با تاثیرات این روند جدید تقسیم کار کمی آشنا می شویم.

زمانی‌ که شغل باعث بیماری می شود
شرکت بیمهٔ درمانی آلمان در سال 2011 DAK اعلام کرد که در فاصلهٔ سال های ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ روز‌های بیماری شاغلین به خاطر فشار‌های روانی ۱۳ در صد افزایش یافته. از آنجا که از یک سو هر روز انتظار تحرک، انعطاف و تسریع کار از شاغلین بیشتر شده و از سوی‌ دیگر ضمانت‌های شغلی‌ کاهش پیدا می کنند، تنها از سال ۱۹۹۸ (۱۳۷۷ شمسی‌) تعداد بیماران روانی در آلمان تا کنون دو برابر شده. جوان‌ها هم از این جریان در امان نیستند. ۱۰ در صد افراد زیر ۳۰ سال به نوعی از بیماری‌های جسمی‌ ناشی‌ از فشار‌های روانی رنج می برند. البته نباید از نظر دور داشت که انسان‌ها در این کشورها از یک تامین مالی حد اقل توسط دولت برخوردارند. افسردگی هم جز این بیماری‌ها است و این جریان در سراسر جهان مشاهده می شود. آمار منتشره توسط اتحادیه اروپا نشان می دهند که فشارهای روانی شغلی‌ در ۲۰ سال گذشته مرتباً افزایش پیدا کرده است. دلیل آن را باید در جهان کاری دانست که در آن نیروی انسانی همواره شدیدتر استثمار می‌ شود. این که فشار‌های روانی چه ابعادی پیدا می‌کند را مثال شرکت تلفن فرانسه (France Telecom) نشان میدهد. اخراج های گروهی، تغییرات شرایط کاری و فشار فزایندهٔ روانی در این شرکت به حدی رسید که صرفاً طی دو سال بیش از ۳۰ کارمند این شرکت خود کشی کردند. افراد با تحصیلات بالا هم ناچار از تحرک بیشتر هستند. در این شرایط زندگی‌ زناشوئی و فامیلی در بهترین حال به آخر هفته محدود می‌‌شود.
حال هنگامی که فرد خیال می‌کند او می تواند با راندمان بیشتر استقلال خود را حفظ کند، او مبدل به استثمار کننده خود خواسته و خستگی‌ ناپذیری می‌‌شود. جامعه شناس فرانسوی آلن اهرنبرگ (Alain Ehrenberg) در مورد این جریانT مفهوم "کوفتگی خود خواسته" را رایج کرده است.هرچه شرایط کاری نامطمن تر شود، قدرت پول افزایش می‌‌یابد. حال چنانچه صرفاً پول قادر به تداعی ارائه‌ امنیت و مقام باشد، به همان میزان بیش از همه توان‌های اجتماعی افراد صدمه خواهند دید. با پول، فرد ظاهراً می‌‌تواند همه چیز خریده و برای دیگران هیچ اعتباری قائل نشود، ‌اما او دائماً با این ترس زندگی‌ می‌کند که به اندازهٔ کافی‌ پول ندارد.
یک تحقیق تازه متشر شده (1389) توسط انستیتوی تحقیقات میان رشته ای پیرامون درگیری ها و خشونت‌ها در بیلفلد آلمان (Bielefelder Institut fuer interdisziplinaere Konflikt- Gewaltforschug) صحبت از "سرد شدن روشن جو اجتماعی" در آلمان می‌‌کند. گروه‌های پر درآمد جهت تضمین امتیازات خود بی‌ ارزش قلمداد کردن بیکاران و مهاجرین را تشویق می‌‌کنند. این تحقیق صحبت از "شهروندی خام" می‌‌کند. ژوزف فوگت (Josef Vogt) محقق روانشناس آلمانی در این مورد صحبت از "معوج شدن جهانی‌ روحی‌، سرد شدن روابط اجتماعی و انسان خسته می کند."14
اما بد نیست نگاهی‌ هم به هزینه هائی که سرمایه داری ایجاد کرده و به وضعیت شاغلین در کشور‌های فقیری که برای کشور‌های ثروتمند تولید می کنند بیافکنیم، در کشورهائئ که تامین حد اقل مالی توسط دولت محلی از اعراب ندارد.

هزینه های سرمایه داری
شرکت موفق آمریکایی اپل (Apple) را با فروش سرسام آور کالاهایش می شناسیم. روی دیگر سکه موفقیت این که سازمان گرین پیس (Green Peace)۲۰۰۶ از این شرکت خواست یک برنامهٔ جهانی‌ برای بازیافت کالا‌هایش ارائه کند. تنها زباله های دستگاه‌های الکترونیک به عنوان مثال هر روز افزایش یافته و در بسیاری از موارد به کشور‌های فقیر صادر می شوند و هنوز مشکل بزرگی به شمار می‌‌رود، زیرا در کنار حجم زیاد در این دستگاه‌ها مواد شیمیائی سمی هم وجود دارند.
حال شرکت اپل به خاطر انتقال تولیدات خود به کشور‌های با دستمزد پایین نیز در صدر اخبار روزنامه‌ها قرار گرفت. در شرکت چینی‌ فاکس کوم (Faxcom) که قطعات به شرکت اپل می دهد، یک سری خود کشی کارگران در سال ۲۰۱۰ به علت دستمزد پائین و ضعف مدیریت اتفق افتاد و تظاهرات نه تنها بر علیه این شرکت بلکه برعلیه شرکت اپل هم برگزار شد. شرکت اپل 2011اعتراف کرد که در این کارخانه کودکان هم کار کرده و کارگران در معرض مواد شیمیایئ مضر قرار دارند.
نمونهٔ دیگر شرایط کاری را در زمینهٔ صنایع نساجی مشاهده می‌کنیم. بنگلادش نیازمند سفارشات شرکت H&M است. صد‌ها هزار شغل وابسته به آن است.اما دستمزد‌ها جهت تامین حد اقل هزینه‌های زندگی‌ کفایت نمی‌‌کنند.صد‌ها هزار نفر ماه‌ها است که برای حقوق بیشتر تظاهرات می کنند. این کارگران ۶-۷ روز هفته و روزانه تا ۱۶ ساعت کار می کنند. با وجود این شرایط کار سخت انسان‌ها در فقر به سر میبرند. این شرایط دلیل سود فراوان شرکت‌ها در غرب و کارفرمایان در بنگلادش است. در کنار دستمزد پائین، ایمنی‌ محل کار در شرکت‌های تولید لباس هم به آن افزوده می شود. مواد آتش زا در محل مناسب قرار نداشته و راه‌های فرار حین سانحه وجود ندارند. "کمپین البسهٔ تمیز" (Kampain fuer saubere Kleidung) اعلام کرد که در سال ۲۰۱۰ در کارگاهی بر اثر آتش سوزی در بنگلادش ۲۱ نفر کشته و ۵۰ نفر زخمی شدند. هرچند H&M مبالغی جهت جبران خسارت پرداخت کرد، لیکن این مبلغ به اندازه‌ای نیست که هزینه های آتی بازماندگان را تامین کند.

اهمیت پول، امنیت ظاهری
پول به عنوان پر دامنه ‌ترین اختراع بشر یک قرارداد اجتماعی است که در نهایت بر پایهٔ های باور و امید استوار است، زیرا پول چیزی جز یک کاغذ چاپ شده نیست که به آن معنا می‌ بخشد. در گذشته پشتوانهٔ پول طلا بود و هر بانکی‌ در ازائ هر رقمی‌ که روی اسکناس نوشته بود، طلا به شما میداد. اما بعد‌ها این پشتوانه را از پول گرفتند، چرا که منابع طلا محدود است و دولت ها می‌خواستند نامحدود پول چاپ کنند. به این خاطر فیلسوف آلمانی اقتصاد کارل هاینز برودبک (Karl-Heinz Brodbeck) می‌‌گوید:" چنانچه انسان فکر کند که پشت سر پول چیزی به نام ارزش وجود دارد، او با این ذهنیت در دوران بحران اقتصادی سرخورده می شود."
امروز ارزش پول می بایست بر اساس تولید کالا و خدمات اقتصاد ملی‌ محاسبه شود. اما بازار پول در برخی‌ از کشور‌ها که ده در صد راندمان اقتصادی را در بر می‌گیرد، نقش ابتدایی پول را به پوچی می‌رساند. برودبک می‌گوید: " زمانی‌ که ده در صد افراد صرفاً مشغول ارائه‌ اعتبار و سرپرستی بیمه‌ها بوده و کالایی تولید نمی کنند، در اقتصاد ملی‌ پای چیزی می‌‌لنگد."
به این ترتیب اقتصاد مالی رابطهٔ خود را با اقتصاد واقعی از دست داده و جهان صرفاً بر مبنای اعتبار استوار است. در حال حاضر فرد زمانی‌ موفق به حساب آمده و از اعتبار برخوردار می شود که صرفاً پول بیشتری از دیگری داشته باشد. موقعیت فرد را در هیرارشی اجتماعی جامعه، ثروت تا سر حد پوچی تعیین می‌کند، در حالی که اقتصاد دانان این را بالا‌ترین عقلانیت قلمداد می کنند. برودبک می‌گوید: "این گرایش که هزاران سال در همهٔ فرهنگ‌ها و مذاهب مذموم شناخته می‌‌شد وامروز به عنوان عالی‌‌ترین عقلانیت به شمار می‌‌رود، سرگیجه کننده است." در ظرف چند دهم ثانیه میلیارد‌ها پول در اقصی نقاط جهان به گردش در می آید.
نام برده در جای دیگری در اثر انتقادی خود تحت عنوان "مبانی سوال برانگیز اقتصاد" اظهار می دارد: " ... تحلیل دقیق نشان می دهد که تئوری های اقتصاد که انسان به عنوان منشاء تمامی دینامیک اقتصادی و خلاقیت به مرور به فراموشی سپرده شد، خیلی زود از طریق الگوهای فکری علمی- ریاضی به خطا رفتند. "15   
هرچند که در بحران‌های چندی، پول به بازی‌های سرگیجه آور پرداخته و رفرم های ارزی نمونه های آن بشمار می روند (در جمهوری وایمار آلمان در اوائل قرن بیستم بهای هر انس طلا به یک میلیون مارک رسیده بود!)، لیکن اعتماد به نقش مسحور کنندهٔ پول ادامه دارد. در نهایت امر، پس از فروپاشی نظام مالی ما بار دیگر می بایست متوجه شویم که: این انسان است که کار می‌کند، نه پول. اوباما، رئیس جمهور آمریکا در مصاحبه ای اواخر ماه مارس 201 در تلویزیون " با صراحت اظهار داشت: "پول ما توهمی بیش نیست."
با این توضیحات می توان نتیجه گرفت که انسان ها در این دوران که تصور آزادی می کنند، عملا عناصری بیش از اسرای بانک های مرکزی نیستند.
در بخش بعد به توضیح مختصری پیرامون خرد گرائئ می پردازیم.

نقش دانش، عقلانیت و مرزهای خرد گرائئ
در بالا اشاره شد که از قرون وسطی به بعد درغرب، بر خلاف گذشته که فلسفه صرفاً موضوعی نظری و بیشتر گمانه زنی‌ بود، پارادایم‌های علمی پیدا کرد و در حقیقت این تحول بنیادین در فلسفه و علوم انسانی‌ و علوم طبیعی و بهره گیری آن ها از یکدیگر بود و هست که جوابگوی دلایل رشد غرب در همهٔ زمینه‌ها در این چند قرن است. حال با این توصیفات چگونه دانش و عقلانیت نتوانسته انسان ها را به راه و تمدنی رهنمون شود که مانع نابودی انسان شود؟
دانش فی‌ نفسه موضوعی بی‌ طرف است و چیزی جز شناخت نیست، اما این که دانش به کدام سو جهت گیری کرده و از ره آوردهای آن چه استفاده‌ای بشود این کار توسط انسان صورت می‌‌پذیرد. به این ترتیب در پیدایی شرایط امروز نه تنها هیچ گناهی متوجه دانش نبوده و نیست، بلکه از سوئئ بهبود شرایط زندگی را ما صرفا مدیون دانش هستیم و از سوی دیگر پیش بینی‌ آینده را نیز صرفاً دانش امکان پذیر می‌کند. از این رو هر نوع دانش ستیزی عواقب وخیمی در بر دارد و اگر راه نجاتی هم برای بشریت وجود داشته باشد، پیدا کردن آن تنها از عهدهٔ دانش بر می‌‌آید. ما نتایج اسفناک دانش ستیزی را در جوامع گوناگون بارها مشاهده کرده ایم.
همواره گفته می شود که تمدن امروز را بشریت مدیون خردگرایی است، لیکن تجربه چند قرن اخیر نشان می دهد که بسیاری از رفتارها و تصمیمات انسان - حتی کارشناسان - همواره نه تنها با عقل سلیم همخوانی نداشته و ندارد، بلکه با وجود شناخت های علمی که به روشنی عواقب وخیم تصمیمات و رفتار ما را نشان می دهند، در عین حال قادر به تغییر منش خود چه در زمینه فردی و اجتماعی نیستیم. دلایل این تناقض ها را در کجا باید جستجو کرد؟ در حال حاضر این موضوع شاید بزرگ ترین مشغله انسان شناسان و روانشناسان باشد و ما نیز در اینجا سعی می کنیم حتی الامکان برخی نظرات آن ها را در این مورد منعکس کنیم.
ابزاری که انسان جهت شناخت و کسب دانش استفاده می کند مغز و عقلانیت او است. حیوانات فاقد عقلانیت هستند ولی در چیز دیگری تحت عنوان روح یا روان با انسان اشتراک دارند. ما امروز می دانیم که از طرفی روان در وجود انسان از سابقه ای به مراتب طولانی تر از قدرت عقل برخوردار است و از طرف دیگر روان نیز در کنار عقلانیت در رفتار و تصمیم گیری ما تاثیرات مستقیم دارد.
کنراد لورنس (Konrad Lorenz) محقق اتریشی‌، پزشک، فیلسوف وبرنده جایزهٔ نوبل به خاطر نتایج ذیقیمت تحقیقات رفتاری، در این مورد چنین اظهار می‌‌دارد:" روان سابقه بسیار طولانی‌ تری نسبت به شعور انسانی‌ دارد. از این که چه زمانی‌ روان، عامل ادراک ذهنی‌، به وجود آمده بی‌ اطلاعیم. هر انسانی‌ که با حیوانات تکامل یافته آشنا است، می‌‌داند که آن‌ها در ادراک و "احساسات" مشابه، با برادران خود که ما هستیم خویشاوند هستند. یک سگ روانی دارد که عموما شبیه روان من است و در برخورداری از توان عشق ورزیدن بدون هیچ شرطی احتمالا برتر است.
شعور انسان که از طریق تفکر و صحبت بر اساس قوانین نحو و بدین طریق ایجاد قدرت ارث بردن دانش سنتی‌ به وجود آمد، خود را با سرعت چند برابر نسبت به روان رشد می‌‌دهد. در نتیجه آن، انسان محیط خود را در اغلب موارد به ضرر خود تغییر می‌‌دهد. در حال حاضر او مشغول از بین بردن زمینی‌ که روی آن زندگی‌ می‌‌کند و خودکشی‌ خویش است. سرعتی‌ که شعور انسان، خود را و همچنین از طریق تکنولوژی مخلوق خود، محیط خود را تغییر می‌‌دهد، به اندازه‌ای سریع است، که در قیاس با آن سرعت تاریخ تکامل انسان صفر است. روان انسان از زمان پیدایش فرهنگ انسانی‌ کم و بیش ثابت مانده؛ به این خاطر فرهنگ غالباً انتظارات غیر قابل انجامی از روان دارد."16
جهت توضیح بیشتر محدودیت‌های فکری و روانی انسان بد نیست برخی‌ از موضوعات دیگر در این زمینه را عنوان کنیم. برخی‌ از کارشناسان بر این باورند که تحولات در دو قرن اخیر شتاب زیاد داشته، لیکن مغز انسان قادر به انطباق خود به این سرعت با این شرایط نبوده و هنوز نحوه رفتار و تصمیمات او متناسب دوران دانه چینی و شکار است. از جمله انسان ها از هر نوع تغییر بیمناک اند و حتی الامکان در پی حفظ وضع موجود. دیگر آن که انسان تا زمانی‌ که خطری را به طور مستقیم و از نزدیک احساس و لمس نکند (ندیده، نشنیده و یا نبوئیده) آن را جدی تلقی نمی کند. نمونهٔ بارز آن خطرات ناشی‌ از انرژی هسته‌ای و گرم شدن کرهٔ زمین و آلودگی دریا‌ها است.
این بخش از نوشتار را با نقل قولی‌ از آلبرت اینشتین به پایان می‌‌رسانیم:" من بر این باورم که سقوط وحشت انگیز رفتار اخلاقی‌ در درجهٔ اول مربوط به مکانیزه و غیر انسانی‌ شدن زندگی‌ ما می‌‌شود - یک محصول جانبی رشد عقلانیت علمی‌- تکنیکی‌- (Nostra culpa). من راهی‌ را جهت پیشنهاد نمی‌‌بینم که چگونه این مشکل برطرف شود. انسان سریع تر از سیاره‌ای که روی آن زندگی‌ می‌کند رو به سردی خواهد گذارد" 17

نگاه به آینده
با توضیحات مختصری که آمد متاسفانه می توان به این نتیجه رسید که بشریت با تمدن کنونی در جاده یک طرفه ای بدون امکان بازگشت در حرکت است و تلاش در جهت برطرف کردن استثمار و ممانعت از نابودی طبیعت، به دلیل رشد سریع جمعیت و ویژگی های منفی انسان و نظام اقتصادی رایج، امری غیر قابل حصول به نظر می رسد. درحال حاضر اقلیت محدودی از بیش ترین و بهترین امکانات این دنیا بهره می برند، ولی اکثریت انسانها در آینده نیز فی نفسه قادر به این کار نخواهند شد. هدف از بیان این مطالب این است که زندگی خود را با این شناخت از انسان مدرن صنعتی و ویژگی‌های او همسان سازیم و ارزش هائی را پذیرا شویم که می توانند امکان آرامش و خرسندی و خوشبختی ما را در این دنیا و طی عمر کوتاهی که داریم فراهم کنند.
می گویند و می بینیم که هر روز زندگی پیچیده تر می شود. اما آیا پذیرش این پیچیدگی منحرف شده و استقلال یافته از اولوسیون متضمن سعادت ما است؟ با شرحی که رفت می بینیم که این‌گونه نیست. بخش کمی از این پیچیدگی حاصل عملکرد اولوسیون است، اما از سوی دیگر حاصل ماجراجوئی سودجویانه انسان به عنوان یکی دیگراز ویژگی های بیولوژیک او است و در این جریان ما نیز بازیچه آن: (مالعبتکانیم و فلک لعبت باز...)
فشار محیط اطراف به ویژه در جوامع و محیط های سنتی طبق تجربه آنقدر زیاد است که مقاومت در مقابل آن نیازمند اعتماد به نفس و شناخت روند نابود کننده ای است که این تمدن بر ما تحمیل کرده. از این رو این کار مستلزم قبول برخی محرومیت‌ها است، محرومیتی که انسان آگاهانه و آزادانه آن را ‌پذیرفته و در قبال آن، آزادی ای که انسان به دست می آورد بسیار با ارزش تر است. به عبارت دیگر، این تمدن با نحوهٔ زندگی‌ای که بر ما تحمیل و ما را مجبور کرده که تمام عمر برای آن بیهوده تلاش کنیم، نوعی اسارت است و رها کردن خویش از آن برای انسان‌های با فرهنگ می‌‌بایست به عنوان یک هدف اصلی‌ تلقی گردد.
بطور اجمال این راه از دالان تعربف نیازهای واقعی انسان فارق از فشارمحیط و پرهیز از مصرف کالای غیر ضروری و قناعت و دوری از تمدنی می گذرد که بشریت را به سوی قهقرا می برد و در این راه از ایجاد نیازهای کاذب هیچ ابائی ندارد و در زمینه اقتصادی از تحریک هیچ یک از غرائز منفی انسان ابائئ ندارد. اما هدف یک زندگی بدیل این تمدن رسیدن به زندگی‌ای در انطباق با قوانین اولوسیون و رسیدن به قله تحقق خویش و احساس خوشبختی است.البته هر چند که به صورت فردی هم چنین کاری بسیار دشوار نیست لیکن همپا وهمراه با دیگرانی که این نوع می اندیشند رفتن این راه هم به مراتب ساده‌تر و هم مطبوع‌است، زیرا که انسان بدون جمع دیگر انسان نیست.
اشاره به این نکته ضروری است که آن چه که در این نوشتار آمده به معنای قهر از زندگی‌ و این دنیا و ردّ هرگونه مسئولیت در زمینهٔ حفظ حیات و زندگی‌ نسل‌های بعد نیست، بلکه بالعکس نحوهٔ زندگی و توصیه‌هایی‌ که در اینجا ذکر گردیده اند همان راه بدیلی است که در مقابل این تمدن احیانا جهت حفظ حیات وجود دارد و ویتوریوهوزله (Vittorio Hoesle) این موضوع را این گونه بیان می‌کند:" در مجموع یکی‌ از وظایف اخلاق در این قرن مسئلهٔ محیط زیست است که لجام گسیختگی را کنار گذارده و مرز‌هایی‌ را مشخص کند- نه تنها برای رشد جمعیت. انسان می‌‌بایست بسیاری از نیاز‌های خود را، که در چهل سال گذشته ایجاد کرده و به محیط آسیب رسانیده و جهانی‌ کردن آن‌ها زمین را نابود می‌کند، کنار گذارد. (ملت‌هائی که هنوز این نیاز‌ها را نپذیرفته اند بهتر است که کلا از آن ها چشم پوشی کنند؛ زیرا که ترک چیزی که به آن عادت شده به مراتب سخت تر است.) این کار برای بسیار دشوار است و البته نه به خاطر تنبلی و راحت طلبی انسان، بلکه ساختار اجتماعی بسیاری از جوامع این گونه شکل گرفته که پرستیژ اجتماعی وابسته به برآوردن نیاز های کاملا پوچ است. . . ما باید گفتن "این دیگر کافی‌ است" را بیاموزیم و حد و مرز داشتن را دوست بداریم. ما نیازمند ایده‌آل‌های پرهیزکاری هستیم. البته این نکته کوتاه بینی‌ است که فکر کنیم فرهنگ‌های پیشین بسیار پرهیز کار بودند؛ غالب افراد می‌‌بایست در آن زمان از برآوردن نیازها چشم پوشی می کردند، زیرا شرایط اقتصادی اجازه نمی داد. اما به هر حال این ایده‌آل‌ها وجود داشتند و آن‌هایی‌ که در پی‌ یک زندگی‌ پرهیز کارانه بودند، مورد تحسین مردم بودند. نیازی به ذکر این نکته نیست که نه تنها در ساختار اجتماعات ما این ایده‌آل‌ها از بین رفته اند، بلکه در آمریکا زندگی‌ لوکس به صورت یک نماد طبیعی شکل خاصی‌ از مسیحیّت در آمده (زیرا به قول ماکس وبر چون زندگی‌ لوکس مخالف کمونیست است و خداوند از کمونیست‌ها متنفر است)."18
در آخر تذکر ضروری این که نوشتار حاضر به هیچ وجه در صدد تبلیغ گذشته گرایی نیست، زیرا که باز گشت به گذشته تا کنون هیچ گاه نتیجهٔ مثبتی در بر نداشته، زیرا در جریان بازگشت به گذشته بسیاری از ره آورد‌های فرهنگی‌ نیز قربانی می گردند. نظر گرگوری بیتسون (Gregory Batson) در این مورد چنین است: "این امر نابخردانه‌ای است که (حتی در صورت امکان) به دوران معصومیت ساکنان اولیهٔ استرالیا، اسکیموها و ساکنان جنگلی‌ بازگردیم. یک چنین بازگشتی ضرورتا به معنای‌ نابودی معارفی هم هاست که منجر به بازگشت شده و این که روند را دوباره آغاز کنیم."19
گفت دانایی که گرگی خیره سر          هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری بزرگ      روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست         صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور و پریش            سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
ای بسا زور آفرین مردِ دلیر             مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک       رفته رفته می‌شود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا می‌کند             خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست      گرچه انسان می‌نماید ، گرگ هست
در جوانی جان گرگت را بگیر            وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گرکه باشی همچو شیر       ناتوانی در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را می‌درند             گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند       گرگ ها فرمان روایی می‌کنند
این ستمکاران که با هم همرهند          گرگ هاشان آشنایان همند
گرگ ها همراه و انسانها غریب            با که باید گفت این حال عجیب؟   (فریدون مشیری)


دکتر مسعود کریم نیا
drkarimnia@yahoo.de

منابع
1. Fenner F.: de.news.yahoo.com
2. Bateson, G.:“Oekologie des Geistes“, Suhrkamp 1981, S. 8
- بر گرفته از یک سخنرانی پروفسور ناصر کنعانی به زبان آلمانی‌،۱۹۹۱ 3
4. Gorz, A.: „Wege ins paradis“, Rotbuch Verlag Berlin,1985, ISBN 3 88022 2797
5. Bateson, G.:“Oekologie des Geistes“, Suhrkamp 1981, S. 629
6. Hans-Peter Duerr: Z. „Spiegel“, 5/1996


9. Thomas D., Thilo S.: „Natur & Technik“, dtv, 2006, S. 72-76
10.   www.radiofarda.com
11. Taylor C.: „Die Zukunft des Kapitalismus. Kapitalismus ist unser faustischer Pakt“, in Z.: Die Zeit, Nr. 19, 2005
12. Hoesle V.: „Philosophie der oekologishen Krise“, 2. Auflage, Beck, 1994, S. 32
13- برگردان از متن یک برنامه تلویزیون آلمانی 3 Sat در تاریخ 24 مارچ 2011 تحت عنوان:
„Wie der Kapitalismus unsere Welt verändert“
       و برگردان از متن یک برنامه تلویزیون آلمانی ARTE در تاریخ 5 ژوئن 2012 تحت عنوان:
14.   Bielefelder Institut fuer interdisziplinaere Konflikt- Gewaltforschung, 2011.
15. Brodbeck K.-H.: „Die fragwürdigen Grundlagen der Ökonomie“, 2011, 5. Aufl., Wissenschaftliche Buchgesellschaft , ISBN-10: 3534240650
16. Lorenz K.: „Der Abbruch des menschlichen“, 4. Auflage, 1986, S. 145
17. s. 3
18.   s. 12.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست