سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پرتوافکنی (۳)
ذوالقرنین‌ِ قرآن کیست؟
سرودهای اسکندر و بازنویسی آن در قرآن


ب. بی نیاز (داریوش)


• طبق سرودهای اسکندر- هراکلیوس می‌توان با قاطعیت گفت که ذوالقرنین قرآن همان هراکلیوس امپراتور بیزانس است... همچنین باید اضافه کرد که در سرودهای اسکندر نامی از اسلام برده نشده است. این خود نشانگر آن است که جنبش قرآنی در اصل یک جنبش مسیحی بوده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۲ فروردين ۱٣۹۲ -  ۱۱ آوريل ۲۰۱٣


یکی از موارد بحث‌انگیز قرآن که بسیاری از متکلمین اسلامی، مورخان و اسلام‌شناسان بدان پرداخته‌اند، موضوع «ذوالقرنین» در قرآن است. نام ذوالقرنین در سوره‌ی 18 یعنی «کهف» آمده است و باعث آشفته‌فکری و جدل‌های بسیاری شده است.
تاکنون ذوالقرنین به چهار شخصیت تاریخی ربط داده شد. 1- اسکندر مقدونی، 2- کورش بزرگ، 3- یکی از پادشاهان حمیری از یمن و 4- شی هوانگ تی [Shi Hwang Ti] پادشاه چین [سده‌ی سوم پیش از میلاد].
بعضی از متکلمان اسلامی به این دلیل ذوالقرنین را به پادشاه یمن نسبت دادند، زیرا در سوره‌ی کهف از ساختن یک سد [سوره کهف، آیه 93: گفتند: ای ذوالقرنین، یاجوج و ماجوج در زمین فساد می‌کنند. می‌خواهی خراجی بر خود مقرر کنیم تا تو میان ما و آنها سدی برآوری] سخن رفته است. این سد، یعنی سد مأرب طبق شواهد و مدارک تاریخی توسط یکی از پادشاهان یمنی ساخته شد. البته بعدها معلوم شد که این بنا توسط ابرهه حبشی انجام شد و طبق احادیث اسلامی این همان کسی بوده که با فیل‌هایش به مکه حمله کرد. به همین دلیل و همچنین فقدان شواهد تاریخی دیگری، ابرهه حبشی از دور نامزدها برای ذوالقرنین حذف شد. از جـمـله کسانی که به این نظر باور داشتند، «اصمعی» نویسنده‌ی «تاریخ عرب قبل از اسلام»، ابن هشام در «سیره محمد» و ابوریحان بیرون در «الاثار الباقیه» بوده‌اند.
کاندیدای دوم: شی هوانگ تی، پادشاه چین در سده‌ی سوم پیش از میلاد. در واقع این همان «چین شی هوانگ» است که پایه‌گذار امپراتوری چین می‌باشد و برای جلوگیری از حملات قبایل دشمن، فرمان ساختن دیوار چین را داد. بعضی از مورخان تلاش کردند با تأویل بعضی از شباهت‌های تاریخی، ذوالقرنین را به پادشاه چین منسوب کنند. ولی ذوالقرنین قرآن، به خدای واحد اعتقاد دارد به عبارتی موحد بوده است. از سوی دیگر هیچ ارتباط منطقی بین این امپراتور چین و ذوالقرنین نمی‌توان یافت و نمی‌توان توضیح داد که چگونه این داستان‌های چینی وارد قرآن شده‌اند. به دلیل کمبود و ناقص بودن شواهد تاریخی، شی هوانگ تی نیز از رده‌ی نامزدها خارج گردید.
کاندیدای سوم، اسکندر مقدونی است. با وجود شباهت‌ها و شواهد نزدیک بین ذوالقرنین و اسکندر، به دو دلیل اصلی اسکندر مقدونی چندان کششی برای متکلمان اسلامی و پژوهشگران اسلام‌شناس نداشت. یکی این که اسکندر هیچ سدی نساخت، دوم این که اسکندر یکتاپرست نبود. همچنین باید گفت که سد مأرب‌ِ یمن برای آبگیری است، در صورتی که کارکرد آن می‌بایستی چیزی مانند دیوار چین باشد که جلوی دشمنان یا مهاجمان را بگیرد.
کاندیدای چهارم، کورش بزرگ است. پادشاهی کورش بین 559 تا 529 پیش از میلاد بوده است. نخستین بار این نظر توسط ابوالکلام آزاد [1888 تا 1958 میلادی]، مفسر قرآن و وزیر فرهنگ هند ارایه شد. و بعدها توسط یکی از مراجع دینی مصری به نام عبدالمنعم النمر به عنوان یک نظریه منسجم مورد تجلیل قرار گرفت. به دنبال آن بسیاری از اسلام‌شناسان و متکلمان اسلامی به همین نتیجه رسیدند که منظور از ذوالقرنین در قرآن، همان کورش هخامنشی است. این نظریه بر اساس تورات، رویای دانیال نبی، شکل گرفته است. در «تفسیر نمونه» با اتکاء به کتاب‌ِ دانیال نبی آمده است:
«در سـال سـلطـنت بل شصر به من که دانیالم رویای مرئی شد بعد از رویائی که اولا به من مرئی شده بود، و در رویا دیدم، و هنگام دیدنم چنین شـد کـه من در قصر شوشان که در کشور عیلام است بودم و در خواب دیدم که در نـزد نـهـر اولای هـسـتـم و چـشـمـان خـود را بـرداشـته نگریستم و اینکه قوچی در بـرابـر نـهـر بـایـسـتاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخهایش بلند ... و آن قوچ را به سمت مغرب، شمال و جنوب شاخ زنان دیدم، و هیچ حیوانی در مقابلش مـقـاومـت نـتوانست کرد، و از اینکه احدی نبود که از دستش رهائی بدهد لهذا موافق رأی خود عمل مینمود و بزرگ می‌شد ..... یـهـود از بـشـارت رویـای دانـیـال چـنـیـن دریـافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکی از پـادشـاهـان مـاد و فـارس ، و پـیـروز شـدنـش بـر شـاهـان بابل ، پایان می‌گیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد. چـیـزی نـگـذشـت که کورش در صحنه حکومت ایران ظاهر شد و کشور ماد و فارس را یـکـی سـاخـت ، و سـلطـنـتـی بـزرگ از آن دو پـدیـد آورد، و هـمـانـگـونـه کـه رویـای دانیال گفته بود که آن قوچ شاخهایش را به غرب و شرق و جنوب می‌زند کورش نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگی انجام داد. یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آنها داد .... ایـنکه در قرن نوزدهم میلادی در نزدیکی استخر در کنار نهر مرغاب مجسمه‌ای از کـورش کشف شد که تقریبا به قامت یک انسان است ، و کورش را در صورتی نشان می‌دهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجی به سر دارد که دو شاخ همانند شاخ‌های قوچ در آن دیده می‌شود ... کـورش لشـگـرکـشـی سـومـی داشـت کـه بـه سـوی شمال ، به طرف کوههای قفقاز بود، تا به تنگه میان دو کوه رسید، و برای جلوگیری از هـجـوم اقـوام وحـشی با درخواست مردمی که در آنجا بودند در برابر تنگه سد محکمی بنا کرد. ایـن تـنـگه در عصر حاضر تنگه داریال نامیده می شود که در نقشه های موجود میان ولادی کـیـوکـز و تـفـلیـس نـشان داده می‌شود، در همانجا که تاکنون دیوار آهنی موجود است ، این دیـوار هـمـان سـدی اسـت کـه کـورش بـنـا نـموده زیرا اوصافی که قرآن در باره سد ذو القرنین بیان کرده کاملا بر آن تطبیق می‌کند.» (پایان نقل قول از تفسیر نمونه) [1]
البته باید گفت که این نظر هم از یک اشکال اساسی برخوردار است. کورش هخامنشی در هیچ نوشته‌ی تاریخی یا داستانی یا اسطوره‌ای به عنوان ذوالقرنین ذکر نشده است. در حقیقت می‌بایستی کورش به عنوان ذوالقرنین به گونه‌ای در ادبیات آرامی [زیرا آرامی زبان امپراتوری هخامنشی بوده]، سُریانی، پارتی یا فارسی میانه بازتاب یافته باشد، تا سرانجام به متون قرآنی انتقال یابد. همچنین باید یادآوری کرد که خود «رویای دانیال» به تنهایی با داستان ذوالقرنین قرآن مطابقت نمی‌کند. در ضمن برخلاف نظر‌ِ «تفسیر نمونه»، سدی که در تنگه‌ی داریال ساخته شده نه توسط کورش هخامنشی بلکه توسط شاپور اول‌ِ ساسانی بوده که هم در سنگ‌نبشته‌ی آن بنا به زبان آرامی ولی با خط پارتی وجود دارد و هم در کعبه‌ی کرتیر. در ایرانیکا آمده است:

The Gate of the Alans is named in the inscription of Šāpūr I, Parthian 2 (the Persian and Greek are lacking) TROA l,nn, and in the Kartīr inscription BBA l,nn, that is Dar Alānān (with the two Aramaic words TROA and BBA “gate”). (iranicaonline.org/alans)

{دروازه‌ی «الان» در این سنگ‌نبشته به نام شاپور یکم است که به زبان پارتی نوشته شده (فارسی و یونانی آن موجود نیستند) «ترعا الانن»، و در کتبیه‌ی کرتیر «ببا الانن» آمده است. [دو واژه‌ی «ترعا» و «ببا» در اصل آرامی هستند و به معنی «دروازه» می‌باشند]}

به هر رو، تا همین دو دهه‌ی گذشته بخشی از اسلام‌شناسان و متکلمان اسلامی بر این باور بودند که منظور از «ذوالقرنین» در قرآن اسکندر مقدونی است. ولی عده‌ای دیگر مانند علامه طباطبائی [تفسیر المیزان]، مکارم شیرازی [تفسیر نمونه]، علی شریعتی و ... بر این باور بودند و هستند که منظور از ذوالقرنین در قرآن کورش هخامنشی است [ذوالقرنین/ fa.wikipedia.org با کشف سرودهای اسکندر‌ِ سُریانی، معلوم شد که منظور از ذوالقرنین [دو شاخ] در قرآن کیست. سرودهای اسکندر به زبان سُریانی نگارش شده و خاستگاهش در شمال میانرودان [شهر اِدسا یا رُها] می‌باشد.

افسانه‌ی اسکندر و سرودهای اسکندر
فولکر پوپ [Volker Popp] در بخش‌ِ «از اوگاریت تا سامره» [2] در کتاب «آغاز اسلام» به این موضوع پرداخته است. او توانست بر اساس یک سلسله منابع تاریخی به ویژه سرودهای اسکندر و سرانجام با اتکاء به کتاب گریت راینینک [Gerrit J. Reinink] تحت عنوان‌ِ :
„Syriac Christianity under Late Sasanian and Early Islamic rule“ توانسته تصویر نوینی از «ذوالقرنین‌ِ» قرآن ارایه دهد.

افسانه‌ی اسکندر به زبان لاتین
پس از مرگ اسکندر مقدونی، داستان‌های فراوانی درباره‌ی زندگی خصوصی و سیاسی او نُقل محافل شد. داستانهایی که اساساً ساختگی بودند و کمتر مبنای واقعی داشتند. این داستان‌های پر آب و تاب که حتا به اسکندر جنبه‌ی خدایی می‌دادند، برای مدت طولانی به صورت شفاهی سینه به سینه انتقال داده می‌شدند. سرانجام بخشی از آنها در سده‌ی 4 میلادی توسط فردی به نام لولیوس والریوس پوله‌میوس به زبان لاتین جمع آوری شد که بعدها به بسیاری زبانها منجمله سُریانی ترجمه گردید. اطلاعات آمده در افسانه‌های اسکندر مقدونی [Alexander Romance] از یک سو نه ربطی به قرآن دارند و نه ربطی به مناسبات بیزانس و ایران. افسانه‌ی اسکندر توسط یعقوب سروجی [Jacob of Serug] (451 تا 521 میلادی) به صورت سرودهای آموزشی به زبان سُریانی ترجمه شد.

سرودهای اسکندر به زبان سُریانی
پس از ترجمه‌ی افسانه‌ی اسکندر به زبان سُریانی، یک سده‌ی بعد، یک فرد‌ِ سوری‌ِ گمنام که اهل شهر اِدسا یا رُها بود آن را به صورت شعر (سرود) بازنویسی کرد. علت بازپرداخت‌ِ این افسانه چه بود؟ پیش از آن که به علت بازپرداخت این سرودها توسط مسیحیان سوری بپردازم، ابتدا ببینیم که این اشعار چه داستانی را برای ما بازگو می‌کنند [3].

خلاصه‌ی داستان بر اساس سرودهای اسکندر به زبان سُریانی توسط یک مداح گمنام:
«اسکندر در سال 2 یا 7 حکومتش مجمعی از سران‌ِ امپراتوری را فرا می‌خواند. در این جلسه او به درباریان اعلام می‌کند که می‌خواهد از تمام جهان عبور کند تا بدین وسیله رازهای آسمان و زمین را بکاود. سران حاضر در جلسه می‌گویند که رفتن به انتهای جهان ناممکن است، زیرا برای رسیدن به این هدف باید ابتدا از 11 اقیانوس نورانی گذشت، سپس آدم به باریکه‌ای به عرض 10 میل می‌رسد و سپس با اقیانوس متعفن و غیرقابل عبور‌ِ "اوکه‌آنوس" [Okeanos] که بوی آن هر موجود زنده را که به آن نزدیک شود، از بین می‌برد روبرو می‌شود. با این وجود، اسکندر سفر خود را آغاز می‌کند. او به همراه سپاه خود به سوی اسکندریه به حرکت در می‌آید. او پیش از حرکت عبادت می‌کند و از خداوند سپاسگزاری می‌کند که به او دو شاخ داده که می‌تواند هر کس و چیز را نابود کند و بدین ترتیب از هر پادشاهی نیرومندتر شده است. به همین علت قصد می‌کند که بزرگی نام‌ِ خدا را ابدی سازد و به اطاعت مسیح در آید. آرزو دارد که مسیح، در زمان حیاتش ظهور کند و [تصمیم می‌گیرد] اگر چنین نشد در اسکندریه برای او [مسیح] یک تاج نقره‌ای و تخت پادشاهی‌ به جا بگذارد.
آنها ابتدا به سوی سینا می‌روند. اینجا با کشتی در دریا به سفر خود را ادامه می‌دهند تا به مصر می‌رسند. به توصیه‌ی مشاورانش، اسکندر از پادشاه مصر، سرنق، 7000 آهنگر می‌گیرد. آنها به سفر در دریا ادامه می‌دهند و طی 4 ماه و 12 روز از 11 اقیانوس نورانی می‌گذرند تا این که به خطه‌‌ای خشک می‌رسند. اسکندر زندانیان محکوم به مرگ را به کرانه‌ی اقیانوس‌ِ متعفن می‌فرستد. آنها فوراً می‌میرند، اسکندر متوجه می‌شود که نمی‌تواند از این اقیانوس بگذرد. او حالا بین اقیانوس نورانی و متعفن به حرکت خود ادامه می‌دهد تا به مکانی می‌رسد که خورشید از میان پنجره‌ای وارد آسمان می‌شود. {در اینجا حرکت خورشید توصیف می‌شود} خورشید از اقیانوس بالا می‌رود. مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، به هنگام طلوع خورشید به زیر آب می‌روند تا سوخته نشوند. سپس خورشید به وسط آسمان می‌رود تا نقطه‌ای که غروب می‌کند. این [حوادث] در یک منطقه‌ی صخره‌ای رخ می‌دهد. همه‌ی موجودات با نزدیک شدن خورشید به سوراخ‌های خود می‌خزند تا مبادا صخره‌های گداخته و سقوط‌کننده به آنها اصابت کنند. خورشید به محض آمدنش به آسمان، در برابر خدا تعظیم می‌کند و سپس بدون شتاب از میان آسمان به نقطه‌ای می‌رود که طلوع کرده بود. اسکندر از مکان طلوع خورشید و از میان کوهستان به کوه‌های ماسیوس (کوه‌های طور عبدین در میانرودان و ترکیه امروزی/م) و از آنجا از میان ارمنستان به شمال به سوی سرچشمه‌ی دجله و فرات می‌رود، تا سرانجام به تنگه‌ای در یک کوهستان بلند می‌رسد (طبق توصیفات، می‌بایستی رشته کوه‌های قفقاز باشد/ نویسنده). در این جا اسکندر اتراق می‌کند. او با فرستادن قاصدهای صلح، مردم را آرام می‌کند و 300 ریش سفید منطقه را به حضور خود فرا می‌خواند. اسکندر از آنها درباره‌ی مردم و منطقه می‌پرسد. آنها پاسخ می‌دهند که سرزمین‌شان به پادشاه ایران، توبرلغ [Tubarlaq] که از نسل اخشورش [خشایارشا] است، تعلق دارد. کوهستان‌های متعلق به او [پادشاه‌ِ ایران] از هند تا دریای سیاه است، و اینجا فقط همین تنگه برای عبور وجود دارد که گذشتن از آن بسیار خطرناک است. بازرگانانی که از این جا عبور می‌کنند فقط با کمک به صدا در آوردن پی در پی زنگوله‌ها جان سالم بدر می‌برند وگرنه توسط غولهایی که آنجا کمین کرده‌اند کشته می‌شوند. در آن سوی کوهستان هون‌ها و یافث‌ها [Japhetiten] زندگی می‌کنند. {در این جا توصیفات غریبی از ظاهر و رسوم هون‌ها داده می‌شود} و هر گاه خدا از مردمی خشمگین می‌شود، هون‌ها را را وبال گردن آنها می‌کند. در آن سوی هون‌ها، مردمان گوناگونی زندگی می‌کنند، و بعد از آنها دیگر جهان به پایان می‌رسد. ... اسکندر فرمان می‌دهد که تنگه را توسط یک دروازه‌ی عظیم ببندند، تا جهان را شر هون‌ها و یاجوج و ماجوج نجات دهد. .... در این اثنا، توبرلغ پادشاه ایران از ورود اسکندر به قلمرو خود آگاهی یافت، سپس با 82 امیرنشین خود علیه اسکندر لشکرکشی می‌کند. خدا در خواب بر اسکندر ظاهر می‌شود و از او می‌خواهد علیه توبرلغ اقدام کند و به او نوید پیروزی می‌دهد. ... توبرلغ شکست می‌خورد و زنده دستگیر می‌شود. اسکندر، ایران را تا دریای سیاه به اطاعت خود در می‌آورد. می‌خواهد توبرلغ را بکشد، ولی این کار را نمی‌کند. توبرلغ همه‌ی گنج‌های خود را به اسکندر می‌دهد و ایران را به عنوان وثیقه به او واگذار می‌کند و پس از 15 سال بابل و آشور را پس می‌دهد. اسکندر و توبرلغ حالا یک قرارداد می‌بندند برای حفاظت از تحت و تاج. ... اسکندر تاج خود را همانگونه که قول داده بود به اورشلیم اهدا می‌کند ...» (پایان نقل قول از «سرودهای سُریانی اسکندر»)
همانگونه که می‌بینیم در سرودها:
1- اسکندر‌ِ این اشعار یکتاپرست است [بر خلاف اسکندر مقدونی]، 2- در این سرودها از اقوام یا مردمان یاجوج و ماجوج [Gog und Magog] که آرامش را از مردم گرفته‌اند، سخن رفته است، 3- پس از برخورد با «اوکه‌آنوس» [اقیانوس متعفن/ در قرآن چشمه‌ی گل‌آلود و سیاه] اسکندر مجبور می‌شود سفر خود را به سوی «مکان‌ِ غروب خورشید» ادامه دهد [سوره کهف، آیه 90]، 4- اسکندر در تنگه‌ی کوهستان یک سد (دروازه) با آهن می‌سازد و آن را قیربندی می‌کند تا کسی نتواند در آن سوراخ کند و بدین ترتیب جلوی اقوام غارتگر [هون‌ها و یاجوج و ماجوج] را بگیرد.

پس‌زمینه‌ی سرودهای اسکندر
از سال 590 تا 628 میلادی خسرو دوم، معروف به خسرو پرویز، شاهنشاه ساسانی بود. پس از قتل‌ِ امپراتور بیزانس موریکیوس، خسرو دوم که پادشاهی‌اش را مدیون او می‌دانست، برای خونخواهی وارد یک جنگ طولانی با بیزانس شد. این جنگها از سال 602 تا 628 میلادی طول کشید. منطقه شام، اسرائیل و مصر در این زمان جزو قلمرو بیزانس محسوب می‌شدند، ولی دیگر حدود 100 سال بود که بیزانسی‌ها در آنجا حضور نظامی فعال نداشتند و آن مناطق زیر نظر فرمانده‌های عرب مسیحی [واسال‌ها یا منصوبین‌ِ بیزانس] قرار داشت. به ویژه غسانیان که مسیحی [منوفیزیت/ یعقوبی] بودند و مرکز آنها در حوالی کوه‌های کنونی جولان (سوریه) بود، حاکمیت‌ِ بخش بزرگی از منطقه را در دست داشتند.
خسرو دوم توانست طی مدت کوتاهی یعنی تا سال 614 میلادی تمام شرق بیزانس را به انضمام ایران در آورد و به گونه‌ای، ایران همان وسعتی را یافت که در زمان امپراتوری هخامنشیان داشته بود. خسرو دوم در سال 614 میلادی اورشلیم را اشغال کرد، کلیسای مقبره مقدس [Church of the Holy Sepulchre] [کلیسائی که مسیح در آنجا مصلوب شده و سپس به معراج رفته] را تخریب کرد و صلیب مقدس [معروف به صلیب‌ِ دار، یعنی صلیبی که عیسی را بر آن مصلوب یا به دار کشیده شد] را با خود به تیسفون آورد. این بزرگ‌ترین ضربه روانی به جهان مسیحی آن زمان بود. این درست مانند آن است که حاکم کشوری کعبه را در مکه بمباران کند. طبعاً تمام مسلمانان جهان، از هر فرقه یا گروهی، برای مقابله با این عمل شدیداً ناپسندیده متحد و همآهنگ می‌شوند. عمل ناشایست خسرو دوم نه تنها مسیحیان بیزانس، بلکه سوری‌های مسیحی، مصری‌ها (قبطی‌ها)، غسانیان و لخمی‌ها و مسیحیان ایرانی را شدیداً خشمگین کرد و احساسات آنها را به نفع هراکلیوس سمت و سو داد.
هراکلیوس در سال 622 میلادی خسرو دوم را شکست داد و این جنگ تا سال 628 میلادی که قرارداد صلح نوشته شد، ادامه یافت. طبق این قرارداد، ایران که دیگر پادشاهی آن را به عهده‌ی قباد بود، متعهد شد تمام سرزمین‌های تسخیر شده را به بیزانس پس بدهد و طبعاً صلیب مقدس نیز به هراکلیوس پس داده شد. یک سال پس از قرارداد صلح، هراکلیوس قصد سفر به اورشلیم می‌کند تا به همراه همه‌ی مسیحیان از نحله‌های گوناگون در اورشلیم به پاس بازگرداندن صلیب‌ِ دار جشن بگیرد. در راه خود وارد اِدسا می‌شود که در همین جاست که سرودهای اسکندر در ستایش او سراییده می‌شوند.
شاعر مداح، هراکلیوس را در قالب اسکندر معرفی می‌کند، زیرا به لحاظ نظامی او توانسته بود، ظاهراً جغرافیای بیزانس را به زمانی برساند که زمانی اسکندر در دست داشت.
همانگونه که می‌بینیم، افسانه‌ی اسکندر (در حقیقت هراکلیوس) به گونه‌ای روشن و غیرقابل تفسیر وارد قرآن شده است. تنها تغییرات جزئی که در بازنویسی افسانه‌ی اسکندر در قرآن صورت گرفته: به جای کوهستان، دو کوه، و ذوالقرنین نه با کمک آهنگران مصری، بلکه به تنهایی سدّ آهنین را می‌سازد و به جای قیر برای آب‌بندی سد، مس مذاب بکار برده می‌شود. و گرنه تمام داستان اسکندر- هراکلیوس در قرآن بازنویسی شده است. از سوی دیگر باید گفت که سراینده‌ی سُریانی سرودهای اسکندر، بخشی از ایده‌های خود را از افسانه‌ی اسکندر و بخشی از آن را از جنگ‌های شاپور یکم ساسانی علیه هون‌ها و قبایل مهاجم برگرفته است [مانند سد شاپور میان دو رشته‌ کوه قفقاز].
از سوی دیگر می‌توانیم با قاطعیت بگوئیم که شاعر‌ِ مداح از جریان صلح بین هراکلیوس و قباد در سال 628 میلادی آگاهی داشته است. زیرا بیت‌های 465 تا 473 این ستایش‌نامه نشانگر این آگاهی هستند:
«و حالا با توبرلغ پادشاه پارس پیمان صلح ببند
و سرزمین مصر و فلسطین‌ِ اول را از او بگیر
بگیر از او فلسطین دوم و عربستان را
و تمام سرزمین سوریه و میانرودان را
و کلیکیه و فنیقیه و گالاتیا را
و فریگیه و بامفیلیا و لیکیه را
و همچنین آسیا و هلسپونتوس و لیدیه را
و تا کالسدون حکومت را از او بگیر
و مرز بین خودت و ایرانیان را تا دجله قرار بده» [4]

بدین ترتیب «اسکندر می‌بایستی از توبرلغ پادشاه ایران دقیقاً همان استان‌هایی را پس بگیرد که خسرو پرویز (خسرو دوم) طی جنگ‌های اخیرش از بیزانسی‌ها گرفته بود و هراکلیوس دوباره آن را تسخیر کرده بود و در قرارداد صلح خود با ایران ذکر کرده بود» (فولکر پوپ)
به همین دلیل فولکر پوپ به درستی - نولدکه نیز به همین نتیجه رسیده بود- می‌نویسد که «سرودهای اسکندر می‌باید پس از سال 628 میلادی نوشته شده باشند» [5] به سخن دیگر، تاریخ نگارش‌ِ سوره‌ی کهف می‌بایستی حدود‌ِ سال 629 میلادی باشد.

جنبش قرآنی
کارل هونیوس (Carl Hunnius) مترجم سرودهای سُریانی اسکندر در سال 1904 میلادی و نولدکه، هر دو به ارتباط مستقیم سرودهای اسکندر و قرآن پی برده بودند، ولی از آنجا که هر دو تاریخ‌ِ اسلام را بنا بر احادیث اسلامی پذیرفته بودند، نمی‌توانستند ارتباط محمد و این سوره را با هم درک کنند. همچنین آنها نمی‌توانستند بفهمند که این سرود مسیحی چه ربطی به اسلام دارد. زیرا سوره‌ی کهف، بازنویسی مستقیم همین داستان می‌باشد.
پژوهشگران نسل جدید که مرکز آنها در شهر زاربروکن آلمان است، طی پژوهش‌های خود به این نتیجه رسیده‌اند که اسلام طی یک پروسه‌ی بسیار طولانی از دل یک جنبش مسیحی که در خراسان بزرگ، میانرودان و سوریه شکل گرفته بود، بیرون آمده است. آنها نتایج پژوهش‌های خود را در کتابهای گوناگون عرضه کرده‌اند [6].
جنبش قرآنی مسیحی که یکی از نحله‌های مسیحی در ایران و شام بوده، مانند مابقی نحله‌های مسیحی در برابر ساسانیان قرار داشت. افزون بر این، در این اثنا هراکلیوس نیز عنوان امپراتور خود را کنار گذاشت و خود را «خادم مسیح» [servus christi] می‌نامید. و یک سال بعد یعنی در سال 630 میلادی در اورشلیم به پاس‌ِ بازگرداندن «صلیب مقدس»، به همراه مابقی مسیحیان جشن گرفت. سرودهای سُریانی اسکندر به شکل زیر در قرآن بازنویسی شد.
سوره‌ 18 [کهف]، آیات 83 تا 97
(83) وَیَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ ۖ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُم مِّنْهُ ذِکْرًا (84)نَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا (85)فَأَتْبَعَ سَبَبًا (86)حَتَّیٰ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَهٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا ۗ قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا (87)قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَیٰ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّکْرًا (88)وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَیٰ ۖ وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا (89)ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (90)حَتَّیٰ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَیٰ قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا (91)کَذَٰلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا (92)ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (93)حَتَّیٰ إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلً (94)قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَیٰ أَن تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا (95)قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا (96)آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ ۖ حَتَّیٰ إِذَا سَاوَیٰ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انفُخُوا ۖ حَتَّیٰ إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا (97)فَمَا اسْطَاعُوا أَن یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا
(83) و از تو درباره‌ی ذوالقرنین می‌پرسند؛ بگو: بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد، (84) ما به او در روی زمین، قدرت و حکومت دادیم و اسباب هر چیز را در اختیارش گذاشتیم، (85) او از این اسباب، (پیروی و استفاده) کرد، (86) تا به غروبگاه آفتاب رسید، (در آنجا) احساس کرد (و در نظرش مجسم شد) که خورشید در چشمه تیره و گل‌آلودی فرو می‌رود؛ و در آنجا قومی را یافت، گفتیم: ای ذوالقرنین، آیا می‌خواهی (آنان) را مجازات کنی، و یا روش نیکویی در مورد آنها انتخاب کنی؟، (87) گفت: اما کسی را که ستم کرده است، مجازات خواهیم کرد؛ سپس به سوی پروردگارش باز می‌گردد، و خدا او را مجازات شدیدی خواهد کرد، (88) و اما کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشی نیکوتر خواهد داشت؛ و ما دستور آسانی به او خواهیم داد، (89) سپس (بار دیگر) از اسبابی (که در اختیارش داشت) بهره گرفت، (90) تا به خاستگاه خورشید رسید؛ (در آنجا) دید خورشید بر جمعیتی طلوع می‌کند که در برابر (تابش) آفتاب، پوششی بر آنها قرار نداده بودیم (و هیچ گونه سایبانی نداشتند)، (91) (آری) اینچنین بود (کار ذوالقرنین) و ما بخوبی از امکاناتی که نزد او بود آگاه بودیم، (92) (باز) از اسباب مهمی (که در اختیارش داشت) استفاده کرد، (93) (و همچنان به راه خود ادامه داد) تا به میان دو کوه رسید؛ و در کنار آن دو (کوه) قومی را یافت که هیچ سخنی را نمی‌فهمیدند (و زبانشان مخصوص خودشان بود)، (94) (آن گروه به او) گفتند: ای ذوالقرنین یاجوج و ماجوج در این سرزمین فساد می‌کنند؛ آیا ممکن است ما هزینه‌ای برای تو در نظر بگیریم که میان ما و آنها سدی ایجاد کنی؟ (95) ذوالقرنین گفت: آنچه پروردگارم در اختیار من گذارده، بهتر است (از آنچه شما پیشنهاد می‌کنید) مرا با نیرویی یاری دهید، تا میان شما و آنها سد‌ِ محکمی قرار دهم، (96) قطعات بزرگ آهن برایم بیاورید (و آنها را روی هم بچینید) تا وقتی که کاملاً میان دو کوه را پوشانید، گفت: (در اطراف آن آتش بیفروزید و) در آن بدمید! (آنها دمیدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد، و گفت: (اکنون) مس مذاب برایم بیاورید تا بر روی آن بریزیم، (97) (سرانجام چنان سد نیرومندی ساخت) که آنها (طایفه‌ی یاجوج و ماجوج) قادر نبودند از آن بالا روند و نمی‌توانستند نقبی در آن ایجاد کنند[ترجمه آیه‌ها از مکارم شیرازی]

جمع‌بندی
طبق سرودهای اسکندر- هراکلیوس می‌توان با قاطعیت گفت که ذوالقرنین قرآن همان هراکلیوس امپراتور بیزانس است. این که چرا هراکلیوس به چنین شخصیت برجسته و مومن برای مسیحیان تبدیل شد، در بالا بدان اشاره شد. همچنین باید اضافه کرد که در سرودهای اسکندر نامی از اسلام برده نشده است. این خود نشانگر آن است که جنبش قرآنی در اصل یک جنبش مسیحی بوده است [7]. انتقال این افسانه به متون قرآنی ابتدا با درک کلامی و تصورات مکاشفه‌ای مسیحیت ایرانی - سوری سازگار شد و سپس به شکلی که در سوره‌ی کهف آمده، بازنویسی گردید. این که «رومیان» صاحب دو شاخ هستند، حتا به گونه‌ای در احادیث اسلامی بازتاب یافته است. فولکر پوپ به نقل از ویلفرد مدلونگ (Wilferd Madelung) می‌نویسد: «ویلفرد مدلونگ حدیثی را به همین مضمون نقل می‌کند. موضوع بر سر یک داستان از زندگی پیامبر عربهاست. او [محمد] ظاهراً در یک گفتگو حرف سوریه را به میان می‌آورد، طبعاً با این نیت که چگونه می‌توان آن سرزمین را تصرف کرد. متعاقباً از او پرسیده می‌شود: ای رسول خدا، چطور می‌توانیم از پس این سوریه برآئیم، چون در آنجا رومی‌ها هستند که شاخ بر سر دارند» [8] منظور از روم در اینجا همان روم شرقی یا بیزانس است.

پایان نوشتار

1- این بخش از تفسیر نمونه به صورت پی دی اف در آدرس‌ِ زیر قابل دسترس است:
www.biniaz.net
2- Volker Popp, „Von Ugarit nach Samarra“, in: Der frühe Islam (Hg: Karl-Heinz Ohlig)
3- Das syrische Alexanderlied; Carl Hunnius, 1904 [سرود سُریانی اسکندر به زبان آلمانی] برای دریافت این کتابچه در فرمت پی دی اف به آدرس زیر مراجعه کنید:
www.biniaz.net
4- سرود سُریانی اسکندر، ص 30
5- از «اوگاریت به سامره»، فولکر پوپ
6- «از بغداد به مرو»، نویسنده: کارل- هاینتس اولیگ، ترجمه: ب. بی‌نیاز (داریوش)،
نام تعدادی از کتابها به زبان آلمانی:
1- Der frühe Islam, Hg: Karl-Heinz Ohlig (در دست ترجمه)
2- Vom Koran zum Islam; Hg: Markus Groß & Karl-Heinz Ohlig
3- Schlaglichter; Hg: Markus Groß & Karl-Heinz Ohlig
4- Die Entstehung einer Weltreligion; Hg: Markus Groß & Karl-Heinz Ohlig
5- Die dunklen Anfänge; Hg: Karl-Heinz Ohlig & Gerd-R Puin
6- Die syro-aramäische Lesung des Koran; Christoph Luxenberg
7- «از بغداد به مرو»، نویسنده: کارل - هاینتس اولیگ، ترجمه: ب. بی‌نیاز (داریوش)
8- Volker Popp, „Von Ugarit nach Samarra“, in: Der frühe Islam (Hg: Karl-Heinz Ohlig)


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۹)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست