سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بسوی انتخاب
۵- جنبش های اجتماعی، رهبری و احزاب سیاسی
شیوه غالب مبارزات مردم - بخش دوم- رهبری، ملت و احزاب سیاسی


محمدرضا قاسمپور


• فقط بال بال ِکرکس جنگ نیست که غوغا می کند. فقط منافع حزب، سازمان و گروه من، تو و او نیست که چشمک می زند. برزخی پیش روست که ساختار اجتماعی و ماندگاری میهن را تهدید می کند. وطن پرستان دوآتشه، شاه رفت،خدا هم رفتنی است، میهن را به باد ندهید! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۱ اسفند ۱٣۹۱ -  ۱۱ مارس ۲۰۱٣


تکلمه ای برای دو طیف:
فقط بال بال ِکرکس جنگ نیست که غوغا می کند. فقط منافع حزب، سازمان وگروه من، تو واونیست که چشمک می زند.برزخی پیش روست که ساختار اجتماعی وماندگاری میهن را تهدید می کند. وطن پرستان دوآتشه، شاه رفت ،خدا هم رفتنی است، میهن را به باد ندهید!
شرایط جنگ جهانی اول نیست که بتوان با بهره گیری ازآموزه های زیرکانه لنین، مسیرجنگ امپریالیستی را بنفع توده ها تغییر داد. شرایط جنگ جهانی دوم نیست که از تضاد و رویاروئی قدرت ها برای تقسیم مجدد جهان بهره جست و به دولت نشست. شرایط جدید، شرایط تقسیم مجدد و یک طرفه جهانی است. این باربازی جهانی فقط دو طرف دارد. رویاروئی مستقیم و بدون واسطه است. قدرت های بزرگ یکی شده جهانی ومردم. لاس خشکه زدن با قدرت ها سیاست نیست! بسود مردم که هیچ! بسود شما هم نیست. با دورشدن از مردم وآغوش سپردن به غیرفقط می توان یک شب به گام نشست. شب های خوش تاریخ به پلک برهم زدنی نشئه آلودبه سحر شبیخون گره خورده است.

پیش درآمد :
یادداشت برداری روزنامه ای ازدست نوشته هاو پژوهشی که هنوزبه سامان نهائی نرسیده، قطعا نه ساده است ونه راضی کننده وحتی بیراه نیست اگردربرداشت اول نارسا آید، بویژه آنکه درانتشارآنها نیزفاصله افتد تابه یکپارچگی ساختاری لطمه وارد کرده ودرپیوستگی مفهومی مطالب خلل ایجاد کند.اماحساسیت وضع موجود،ضرورت ترغیب همگانی بمنظورمشارکت درشکل گیری راه درست، یادآوری پافشارانه براهمیتِ شناخت گذشته جهت بهره گیری ازآنچه گذشته برای رسیدن به آنچه خواهدآمد ودرنهایت شایدعدم اطمینان ازبدست آوردن فرصت مناسب درآینده،نگارنده راواداشت به گزیده سازی دست زند.بازخوردهای نسبتا"متفاوت به برخی مواردنارسا وابهام برانگیزدرزیربخشی هائی ازمقاله اول حکم کرددراین مقاله به چندنکته تکمیل کننده آن زیربخش هانیزبپردازد ،امید است کافی باشد.واقعیت آنست که دراین بلبشوی نشروتیغ سانسورکه نوشته ها را درگنجه ها برای آیندگان مخفی می کند؛ تنها راه باقی مانده فضای مجازی است.حتی اگرشواهد نشان دهد اغلب مرتبطان با این فضا، تیترخوانی وگپ زدن های میهن دوستانه درگوشه های دنج رالذت بخش ترازساعتی چشم دوختن تامل برانگیزبرصفحه رایانه می دانند.چه توان کرد فعلا" دست ها کوتاه است وخرما برنخیل!
با پوزش ازتاخیر بوجود آمده، به پیروی ازبخش اول موضوع بررسی را به دو زیر مجموعه جنبش های سراسری وجنبش های منطقه ای تفکیک می کنم وازآنجا که درشرایط کنونی تعمق درجنبشهای سراسری ازاهمیت ویژه ای برخورداراست وبه تصوربسیاری کشوردرآستانه فراروئی جنبش جدیدی است،با تمرکزبیشتربرآن بحث را دنبال می کنیم . با این توضیح که برای جلوگیری از طولانی شدن مطلب ابن بخش به دو قسمت تقسیم شده است، قسمت اول تقدیم می گردد.

                                 جنبش های سراسری از انقلاب مشروطه به انقلاب بهمن
1- انقلاب مشروطه: مشروطیت رانمی توان چون انقلاب های اروپامستقیما"منهج ازضرورت های روند تکامل اجتماعی ونبردطبقاتی طبقات شکل گیرنده دانست ودرپی آن بود که این انقلاب را به خواست ویا تلاش یکی ازطبقات اجتماعی منتسب کرد وآنرا به صفت هائی چون انقلاب بورژوازی ویا بورژوا دموکراتیک آراست. می دانیم که بنا برمستندات موجود ساختاراجتماعی آنروزایران اساسا" فاقد مشخصه های لازم برای این چنین مشابه پنداری وکلاسیک سازی ها بوده است؛ زیرا نه تنها دربستر کندروندتحولات اجتماعی قبل ازانقلاب نشانه ای ازدگرگونی درشیوه تولیدبه چشم نمی خورد، بلکه پس ازانقلاب نیزتااستقرارحکومت پهلوی وآغازو وآغازاصلاحات ساختاری چنین زمینه ای مشاهده نمی شود. لذا نباید بدون توجه به ساختاراجتماعی،آگاهی طبقاتی،تاریخ اندیشه و.. مقوله آگاهی ملی با اتکا صِرف به ماتریالیسم تاریخی،بازارپسندانه به تحلیل رویدادی نشست که مبداآغازتاریخ نوین ایران شناخته شده است.باتوجه به چهارچوب موضوع مقاله دقیق ترآنست که مشروطیت رااز زاویه دگرگونی درحوزه اندیشه واندیشه سیاسی مورد بررسی قرارداد1. اگرچنین باشدآنگاه شناختِ عمق، شیوه ومیزان تاثیر گذاری این دگرگونی برحوزه مغشوش ومتنوع شده اندیشه سیاسی معاصرونقش آن درشکل گیری جنبش های اجتماعی،پیروزیهای مقطعی،شکست وعقب نشینی های طولانی تربه یکی ازمباحث اساسی این حوزه تبدیل می شود.براساس این تبیین، مشروطیت بعنوان جنبشی بدیع درتاریخ معاصرایران،اولین خشم ملی برحاکمیت است که نه برای تصرف قدرت ازسوی فردی مقتدرومتکی برایل وتبارویاسلطه جوئی طبقه ای تکوین یافته درروند تکامل اجتماعی، بلکه خشمی است برخواسته ازاراده کنشگرانی که برای وادارکردن حاکمان به تمکین ازقانون وحقوق شهروندی به انقلاب نشسته اند. هجومی برای به زیرکشیدن نیست،مقاومتی است برای عدم تمکین به استبدادوبی قانونی. شایددرنگاه اول انقلاب برخواسته ازجامعه ماقبل سرمایه داری ایران ازکمترین پیچیدگی اجتماعی وبازتا وبازتاب وبازتاب سیاسی برخوردارباشد.اما تنوع وپیچیدگی های جامعه چندفرهنگی کشوری که بدون پیش زمینه ای بومی ناخواسته وناباورانه درثانیه ای ازتاریخ برتحولات شگرف جهانی چشم گشوده ودر میدان هجوم چندجانبه آن مبهوت مانده است؛ باعث می شود که همین انقلاب آنچنان اثرعمیق وچند گانه ای برجامعه وکنشِ ِکنشگران اجتماعی– سیاسی کشوربگذارد که خودخرده فرهنگ جدیدی شکل دهد که باریشه دوانیدن دراعماق جامعه تا امروزتداوم یابد.

انقلاب ،رهبری و مردم:
به تعریف امروزی دراین انقلاب شیوه ارتباطات، شیوه ایست افقی ودرعرض.چند گانه گی رهبری وتعددسازمان، گروه وهسته های هدایت کننده بدون اتکابه مرکزیت واحدِهدایتگر،باعث می شود که شیوه خودسامان یافته مبارزات باتنوع بسیاردرعرض وبدون ارتباط ارگانیک باهم و گاه بشکلی موازی صورت گیرد وتقابل باآنرابا دشواری وبی برنامه گی روبروسازد.این شیوه مبارزه بابرهم زدن انسجام دستگاه حاکمه واخلال درساختارقدرت باعث می شود استبداد پوسیده حاکم ودولت های رقیب در چپاول کشوربا عدم تمرکز درتصمیم گیری وتردیدسیاسی روبروشوند؛تا انقلاب به مسالمت آمیزترین وکم هزینه ترین شکل ممکن به پیروزی برسد.مبارزه غیرسازمانی و تشکیلاتی مبارزان،ناخواسته این امکان رابوجودمی آوردکه نهضت بتوانددربرابرهجوم خشمگیانه استبدادِازبهت خارج شده،بایستد ودرپاسخ به نیاززمان وشرایط حاکم با انتخاب ناگزیرشیوه مسلحانه،شکست دوباره ای رابراستبدادتحمیل کند. این شیوه برخوردمسلحانه باحکومت که برای اولین باررخ می دهد خودیکی ازویژه گی های انقلاب مشروطیت وازشاخصه های تاریخ نوین ایران بشمارمی رود، زیرا این نبرد که می توان آنرا اولین نبرد مسلحانه ملی لقب داد،مبارزه ایست جمعی که برخلاف سنتِ تاریخی مبارزه شخص علیه پادشاه صورت می گیرد.درواقع پوشش نظامی تحمیلی است برائتلاف سیاسی تعریف نشده ای ازنیروهای مردم که داعیه تصرف قدرت وتاسیس دودمان جدید را درسرنمی پروراند، بلکه اصلاح اموروتغییرسیاست های حاکم را می طلبد.
اشاره شد که انقلاب مشروطه فاقدرهبری واحد وکادررهبری منسجم وانتخاب شده ازسوی مردم یا رهبربود وحتی درمقطع دوم یعنی دوره استبداد صغیروپیروزی مجدد نیزنتوانست به رهبری واحد وگروه شاخص و پذیرفته شده رهبری کننده دست یابد.پراکندگی کانون های تصمیم گیری،سست ارتباطی با اقشارحامی،بی ارتباطی باتوده ها وعدم موفقیت درگره زدن اهداف ودستاوردهای اولیه انقلاب باخواست ونیازهای عمومی طبقات واقشارمختلف اجتماعی باعث می شودانقلاب نتوانددربرابرهجوم ارتجاع واستبداد،سنگرهای تصرف کرده راحفظ کند وبه اهداف درسرپرورانده دست یابد، تابا وجودسخت جانی ومقاومت دربرابرارتجاع داخل وسهم خواهی کشورهای بیگانه،بافرسایشی بیست ساله، درنهایت خودخواهنده تسلیم کودتا شود.درواقع درعین وحدت دربرداشت آرزومندانه ازاندیشه وارده ازغرب که درآمالی چون قانون وعدالت تجسم یافته بود، یکی ازشاخصه های اصلی انقلاب راباید پراکندگی دانست. دریافت سطحی ومکانیکال ازدواندیشه نوظهورجاری شده دربسترانقلاب،عامل ذهنی این پراکندگی است که درهنگامه عمل ودرچالشی عملی با اندیشه سنتی ورکن اصلی آن مذهب، انقلابیون وسیاستمداران رابابرداشت های ذهنی متفاوت وناهمگون ازساختاردرحال تغییر قدرت روبرومی سازد.این چالشِ ِبدون پشتوانه فلسفی،باعث می شودتا انقلاب درعرصه اجرائی کردن اهداف بابی اندیشه گی مطلق دراجرا،پراکندگی درسیاست گذاری وگنگی درسیاست ورزی دست به گریبان شود.تا انقلابیونِ ِبدون رهبروتیم رهبری کننده پس از پیروزی نیزنتوانند به انسجام دست یابندو اصلاح را هدف انقلاب وانقلاب رابه هدف مردم تبدیل نمایند.دراین انقلاب بدلیل فقدان رهبری واحد که درتضاد باباورهای عمومی وسنت پذیرفته است، مردم نتوانستند تکلیف خودرا با انقلاب،رهبری وتیم رهبری کننده آن روشن کنند تابابرقراری ارتباطی متقابل با تداوم درپایداری،به حمایت ازاهداف انقلاب بپردازند.

رهبر، کادررهبری و احزاب سیاسی :
جستجودرهنگامه مشروطیت به قصد دریافتی ازاین مقوله یعنی تبیین رابطه رهبری واحزاب اساسا"جستجوی بی حاصلی است زیرا این انقلاب ازرهبری واحد وحتی کادررهبری ثابت وپذیرفته شده ازسوی مردم وکنشگران سیاسی برخوردارنیست که مبنای پزوهش قرارگیردوباشناخت وتشریح شیوه وشکل رابطه موجودبتوان به تبیین آن پرداخت.اما درباره اندیشه حاکم، سمت گیری سیاسی وموضع گیری های تاریخ سازاحزاب وسازمان های سیاسی می توان به بحث نشست.دراین مقطع تاریخی که شکل دهنده وگشاینده عرصه سیاسی نوینی است که تا کنون جاری است، سایه روشن های بسیاری وجود دارد که نیازمند بازبینی از زوایائی است که چندان موردتوجه جستجوگران قرارنگرفته است. ازاینروپیرو زاویه دید انتخابی با نگاهی سریع به چندنکته کلیدی وارد بحث می شوم.
دانسته است که هنگامه انقلاب مشروطه مقطع تاریخی شکل گیری احزاب وآشنائی کنشگران سیاسی با حزب وساختارحزبی است. دراین مقطع است که گروه های همفکرتشکیل شده درآستانه انقلاب،طی روندی نه چندان طولانی ابتدا به انجمن ها وسپس به احزاب سیاسی ارتقا می یابندوبا ورود به عرصه سیاسی دگرگون شده وفضای انقلابی رها شده ازقیدوبندها، باتاثیرگذاری برتصمیم سازی وتصمیم گیری های حکومتی وشکل دهی به جریانات فکری هم پیوندی اجتماعی را باهم پیوندی سیاسی گره می زنند.هرچند معدود پژوهش گران تاریخ احزاب سیاسی به این دوره بظاهرکوتاه وناموفق بهای درخوری نداده اندوتاثیرعمیق این دوره را برشکل گیری فرهنگ سیاسی عصرجدید کشوروساختار احزاب و تشکیلات متولد شده درمقاطع بعدمورد بررسی جدی قرارنگرفته است؛اما باید گفت درهمین دوره است که شیوه جدیدسیاست ورزی ایرانی بنیان نهاده میشودوبرگ جدیدی ازتاریخ سیاسی کشورورق می خورد.این مبحث جای پرداختن به چرائی وچگونگی این تحول تاریخی نیست.همانقدرگفته شود که درکنارنقدهای مرتب براین دوره که عموما برعواملی چون بی تجربگی، الگوبرداری ناشیانه، برداشت های سطحی،ناآشنائی باساختارهای حزبی تاکید دارند؛طی دهه های اخیر نگرش تخریب کننده وبیراهه سازی به انبوه تحلیل های سطحی راه یافته که با تکیه برعدم توانائی احزاب در رویاروئی با استبداد و ناکارا جلوه دادن احزاب سیاسی باقطعیت بخشیدن به فرضیه بی بنیانی چون تشکیلات نا پذیری- جمع گریزی وفرد محوری ایرانیان وارتقاء آن به خصلت فرهنگی ویژه گی شخصیت ایرانی،آنراعامل اصلی عدم موفقیت احزاب در این دوره تاریخی قلمداد کرده ودرگام فراترتابه امروز تعمیم داده اند.کشف کاذب وباصطلاح خلاقانه این نظریه عوامانه یعنی اعلام خستگی مردم ازاحزاب ودوری جستن ازفعالیت های تشکیلاتی ( که ریشه درهنگامه مشروطه دارد وازآن هنگام پیوسته دلبستگان خودرا جسته است2) و گسترانیدن آن، کاربردی دو گانه دارد.ازیک سوبه حاکمان اقتدارگرا یاری می رساند که ازتشکل ملت جلوگیری کرده و پوپولیسم جاریه را تداوم بخشند وازسوی دیگرسست اندیشه گی و تنبلی ذهنی اندیشه پروران وبی عملی کنشگران سیاسی را تقویت نماید. نگارنده معتقد است وقت آنست که با تغییر زاویه دیدباید فرصتی خلق کرد تا بتوان به نتایج عمیق ترو واقع گریانه تری دست یافت وبراین ترفند دوگانه چیره شد.هرچند متاسفانه بازهم باید تاکید کرد که این گزیده فاقد ظرفیت پرداختن به چنین بحث های ریشه ایست ودرمتن اصلی پاسخ لازم ارائه گردیده است؛اما به ضرورت بایداشاره کرد که بانگاهی گذرا به پیشینه تاریخی مبارزات اجتماعی ملت ایران، با تشکیلات منسجم، کارآمد وتاثیرگذاربسیاری برخورد خواهیم کرد که نه تنها درمقاطع تاریخی مختلف نشان خودرا براین تاریخ حک کرده اند،بلکه بسیاری ازآنهاتوانسته اند اندیشه، شیوه تشکیلاتی وسنن سازمانی خودرابه سایرملل نیزانتقال دهند.لذا این حکم ناعادلانه که سبکسرانه ازتنبلی ذهن برخی ازتحلیل گران برخواسته وایرانیان راملتی تشکیلات ناپذیردانسته وبراین اساس به تحلیل رخدادهای اجتماعی کشورنشسته اند، نه تنها درمیدان سیاست،بلکه درعرصه اجتماعی نیزدارای اشکال است! اینان اگربه اطراف خود و وقایع چند دهه اخیرکه قطعا باآنها زیسته ودردرون آنها رشد یافته اند بنگرند سازمان ها واحزاب متعددی را خواهند یافت که بسیاری ازاعضای تشکیلات پذیرآنها حتی جان خودراهم دراین راه هدیه کرده اند. مشکل درزاویه نگرش،شیوه اندیشیدن وخوداندیشه است که نمی توان شیوه سنتی تشکیلات پذیری ایرانیان رادرک کرده وچرائی رکوددرشیوه وعدم انطباق آنرا بامعیارها ومفاهیم نوین یافت تابرای فرارازبن بست چاره ساخت.درارتباط با این مقوله نیزبحث بسیاراست که باز بناچاروبه اشاره باتمسک به عنوان مطلب یعنی رابطه رهبربا احزاب سیاسی نکاتی یادآوری می گردد تابا یک تیردوهدف را نشان کرده باشیم.
جدای ازمبارزات برای کسب قدرت داخلی ویا مبارزه میهن پرستانه برای رهائی کشورازچنگال بیگانگان، به فرماندهی جاه طلبی مقتدرویا میهن پرستی جان برکف که با شیوه گرد آوری جنگجویان ومبارزه طلبان به کرات اتفاق افتاده وبا تعاریف امروز نمی توان آنهارا درقالب یک تشکیلات و جمعی تشکیلات پذیرطبقه بندی کرد. باید گفت درپیشینه تاریخی مبارزات اجتماعی ملت ایران، کلیه گروه ها وجریاناتی که به ایجاد تشکیلات دست زده ودرعرصه های گوناگون اجتماعی( نه صرفاسیاسی) به مبارزه ای درازمدت با نظام وفرهنگ حاکم برخواسته اند بنابرمقتضیات زمان عمدتابرمبنای اندیشه ای مذهبی شکل گرفته اند.شیوه سازماندهی این گروه ها براساس وپیروی ازتفکر سنتی مرادومریدی ایرانی استوارگردیده ومحوروثقلیت آن بردوش مرادانی بوده است که اندیشه سازی ومرید پروری راتنها راهکارانسجام دهی به تشکیلات بوجود آورده می دانسته اند ودراندیشه آنها تخطی ازاین چهارچوب امکان پذیرنبوده است.ازمزدک ومانی گرفته تا اسماعیلیان که انسجام یافته ترین وتشکیلات پذیرترین این گروه ها شناخته شده است (هرچند برخی آنراحاصل نوعی تخدیرتوامان عملی وذهنی دانسته انداما حتی دراین صورت نیزنافی اصل ذکرشده نیست)وجنبش بابیان درسده گذشته،ازاین اصل وویژگی فرهنگ واندیشه ایرانی پیروی کرده اند. یعنی اصل وسنت عجین شده بافرهنگ ایرانی که هنوزهم با شدت جاری است ودرشکست انقلاب مشروطه وشکل گیری احزاب سیاسی وکج بنیانی آنها نقش قابل تاملی برعهده داشته است.این ذهنیت تاریخی یکی ازریشه های اصلی عدم موفقیت درزمان وتداوم سازمانی احزاب تشکیل شده دراین دوران است.نگارنده درپژوهش خودبه این نظردست یافته است که "عدم موفقیت درزمان وتداوم سازمانی احزاب ناشی ازفقدان دوشاخصه اصلی است که تاثیرمتقابل آنها درشکل گیری ساختاراحزاب ایرانی بسیارتعیین کننده بوده است. شاخصه اول فقدان رهبری واحد پذیرفته شده واندیشه واحد مقبولیت یافته است( که با بکارگیری اصطلاح رهبراندیشه سازتوضیح داده شد)که مبنای سنتی وایرانی تشکیلات سازی است.شاخصه دوم عدم شناخت ازکارکرداحزاب وکاربردساختاردموکراتیک احزاب نوین اروپائی است که منبع الهام والگوی تاسیس احزاب ایرانی بوده است.درواقع تفکیک ناگزیروغیرساختارمندرهبری ازاندیشه وساختارسازی به استناددانش اجتماعی نوین ازسوی بنیان گذاران،درحالی که عملافاقدهردوشاخصه می باشند.مشکل ریشه ای این احزاب بوده است!برای روشن شدن موضوع واینکه چراازترکیب نارایج "غیرساختارمند" بهره گرفته وآنرا ناگزیر دانسته ام به این توضیح مختصربسنده می کنم : درارتباط با شاخصه اول همانطوری که گفته شد سنت تشکیلات سازی ایرانی براساس ومحوریت رهبراندیشه سازاستوارگردیده است. برای گذرازاین سنت و ورودبه دوران جدید ضروری است که نه رهبربعنوان فرد،بلکه نهاد بوجود آمده باهویت مستقل دارای اندیشه باشد تا تشکیلات با محوریت آن سامان یابد.دراین صورت است که رهبری نوین می تواند با پرورش دردرون وارتقاازدرون،رهبری وهدایت سازمان را عهده دارگردد. که این پروسه با تفکیک ناگزیررهبرواندیشه بدلیل نبودفردشاخص،درمورداحزاب هیچ گاه عینیت نیافت.درصورتی که درهمان هنگامه شخصیت هائی چون خیابانی ومیرزا کوچک خان با تلفیق نااندیشیده وازقبل تدوین نشده ی رهبراندیشه سازواجرای ناقص ضوابط تشکیلات سازی نوین، بشکلی موفقیت آمیزحتی تامرحله تشکیل دولت محلی نیزپیش رفتند که خود نشان ازهمخوانی این شیوه باسنن وشیوه غالب مبارزه مردم دارد.درارتباط باشاخصه دوم نیز گفته شد که عدم شناخت کافی ولازم مشروطه خواهان از کارکردوکاربرداین نهادمدرن،توان نظری وعملی ساختارسازی وایجاد تشکیلات مدرن حزبی راازآنها سلب کرده بود.این نا توانی خود حاصل عدم ثبات اندیشه است که حتی فرصت خودآموزی را ازکنشگران می گیرد تابا استمرارفعالیت دریک سازمان واحدباتکیه برزمان وکسب تجربه عملی به شناخت درست دست یابند.دراین موردحزب دموکرات عامیون وبطورواضح ترحزب سوسیالیست بوجود آمده ازتلفیق دموکرات هاواعتدالیون وحتی گروه اصلاح طلب متشکل ازبازمانده های دوحزب فوق ورجال وروحانیون شناخته شده،نمونه های روشنی بشمارمیایند.براین مبناست که احزاب صدرمشروطه به مصداق ازاین رانده وازآن مانده،نمی توانند به تشکیلات منسجم حزبی دست یافته ودرجامعه ریشه دوانند،تابا قرارگرفتن درمسیراولین نسیم مخالف بسرعت به خود تلاشی دست زده وازصحنه خارج شوند.( متاسفانه این ضعف هنوزهم کما بیش دربسیاری ازاحزاب وسازمان های سیاسی جاری است وراه خلاصی قطعی ازآن یافت نشده است وبنظرمیرسدطی دودهه اخیربدلیل بی ریشه گی دراندیشه،سردرگمی درتعیین اهداف،وبرداشت ایده آلیستی ازدموکراسی وساختارسازی دموکراتیک،این پدیده دراحزاب وسازمان های سیاسی وحتی چپ های جدیددرحال بازسازی است.عضویت هم زمان رهبران واعضای اصلاح طلب داخل دراحزاب و سازمان های مختلف،وسازمان های چپ وغیرچپ درخارج، نشانه بازگشت به این درک نادرست تاریخی است. که گاه به مغالطه برای سترعریانی ضعف موجود،درعرصه نظربه مقوله ای چون تشکیلات باز،ودرعرصه عمل به مقوله سازمان دهی افقی متوسل می شوند!) اما درمقطع تاریخی بعد یعنی درکمتر ازدودهه بعد درفضای سیاسی مشابه فضای قبل از استقراردیکتاتوری رضاخانی، تاثیرعواملی چون تجربه ناموفق احزاب اولیه، ارتباط گسترده تربا جهان غرب وآشنائی ملموس تربرخی ازاندیشه ورزان وسیاست جویان با اندیشه سوسیالیستی که درکشورشوراها پرتوافشانی می کند، باعث می شودکه دربازگشتی ناخود آگاه،شیوه تشکیلات سازی وانسجام بخشی سنتی درقالبی جدید بازسازی شود. بدین صورت که به دنبال حرکتی که منجربه تشکیل حزب کمونیست ایران می شودوپس از تلاشی زود هنگام اولین گروه ایرانی که حول محوررهبر اندیشه پرورنه اندیشه سازداخلی یعنی دکترارانی شکل گرفته است؛ درفرایندی نه چندان پیچیده وزمان بر،برخی ازاحزاب ومشخصا" احزاب چپ با پیروی از احزاب بیرونی با تاکید براندیشه جهانی براین نقیصه فائق می آیند وباانتخاب شخصیت های شناخته شده وداعیه داراندیشه مارکس مانند لنین،استالین وتروتسکی به رهبران عام،ضعف فقدان رهبربومی را پوشش میدهندوبا کپی برداری ازشیوه ساختارسازی آنها درعمل بابازگشتی دوباره به اندیشه سنتی وشیوه تشکیلات سازی سنتی بازمی گردند تا بعنوان یک پدیده دست سازفقط لفافی ازنوگرائی ونوجوئی داشته باشد.بنیان گذاراین ابداع حزب توده ایران است که پس ازگذارازتردید مصلحت جویانه دوران اولیه فعالیت،رسمااین شیوه رابرمی گزیند.دردهه های بعدسازمان های نوجوبا درحاشیه قراردادن بنیان گذاران وتمسک به شخصیت هائ بومی ومنطقه ای جهانی شده، مانند مائو،هوشی مین،چه گوارا، کاسترووحتی اشخاصی چون انورخوجه ویا رجعت به تروتسکی مطرود،آنهاراجایگزین رهبراندیشه سازخودکرده وبدینوسیله خلا کمبودرهبرکاریزماتیک وصاحب اتوریته واندیشه سازداخلی راپوشش دهند. باید گفت تلاش برای بازگشت به گذشته دراحزاب وسازمان های غیرچپ نیزصورت گرفته است بااین تفاوت که این احزاب درابتدا درپی رهبرسازی داخلی اند اما ازآنجاکه محمل اندیشه شخصیت های گلچین شده نیزمستقیم وغیرمستقیم اندیشه بیرونی است تلاش آنها ناموفق می ماند وتوان رویاروئی با انسجام گروه های چپ را کسب نمی کنند. لذا طی پروسه ای نه چندان زمان برباتکیه برفرهنگ بومی به تلاشی موفقانه به رهبرسازی عام وبیرون ازمجموعه سازمان تابعه خودکه ریشه های اندیشه اوبومی است دست میزنند. تا اورا جایگزین رهبراندیشه سازحزب وسازمان خود کرده ودرحول محوراوبه انسجام تشکیلاتی دست یافته وقوام یافتگی وماندگاری سازمان خود را تضمین کنند.مصدق درجنبش ملی شدن نفت،مصداق بارزوپایداراین رهبرسازی است که احزاب وسازمان های متشکله جبهه ملی نه تنها درآن مقطع، بلکه دردهه های بعد نیزکوشیدند زیرعلم او سینه زده وازسبعه ماندگاریش بهره برند،تاجائیکه شخصیت نفی شده ای چون شاهپوربختیارنیزبا تمسک به اوپابه میدان مبارزه می گذارد.البته هنوزهستند احزاب وسازمان های بازمانده ازآن جبهه که برخلاف روندتحولات بسیاق گذشته عمل می نمایند.دراین ارتباط بایدگفت خاتمی درجنبش دوم خردادو موسوی درجنبش سبزمصداق های کمرنگ ترشده ونا پایداراین رهبرسازی دردهه های اخیرهستند که بدلایلی که جای بحث آن نیست نمی توانند موفقیتی مشابه مصدق کسب نمایند.
بااین اشاره گذرا بازمی گردیم به موضوع بحث: گفته شد که انقلاب مشروطه یک رخداد اجتماعی نادردرکشوراست وپدیده ایست ناهم خوان با سنت وسیرتاریخی مبارزه برای کسب قدرت حاکمه،ونبودرهبری واحدیکی ازویژه گی آن است که خودبه نوعی می تواندیکی ازدلایل عدم تثبیت دستاوردهای آن محسوب گردد.بنابراین احزاب تشکیل شده پس ازپیروزی وفتح تهران نیزکه بدنبال فشارهای نایب السلطنه درمجلس دوم باتدوین مرامنامه واساسنامه رسمیت می یابندهمانند مردم باسردرگمی حاصل ازخلارهبری مواجه اند.این احزاب نه می توانند ازدرون خودرهبری را به جامعه معرفی نمایند ونه قادربه رهبرسازی ازبیرون تشکیلات خود وازبطن جامعه اند.این نا توانی را باید درسست بنیانی اندیشه وتناقض درحوزه نظروعمل مجاهدان ورهبران اصلی آنها جستجو کرد.مبارزان مشروطه خواه که با خواستگاه های متفاوت وبدون برنامه ازقبل تدوین شده به پیروزی رسیده اندواولین هماهنگی های آنان درچند قدمی فتح تهران آنهم درابعادنظامی صورت می گیرد،نه تنهادراندیشه تشکیل دولت انقلابی مستقل ازدرباروسیاستمداران مخالف مشروطه نیستندتابتوانندمهر خودرابرانقلاب حک کرده وراه آینده راهموارکنند، بلکه بدون انتخاب نخست وزیرازبین خود،اکثریت هئیت دولت رانیزدراختیار سیاستمداران کهنه کارومخالف قرارمی دهند تاهم چنان درکمای سیاسی باقی مانده وازمحرک بیدارکننده رهبری محروم باشند.احزاب متولد شده که هسته های اصلی آن ازترکیب نابرابر مجاهدان بپاخواسته ومبارزان اولیه شکل گرفته است نیزباهمین عارضه دست به گریبانند. بطوریکه حتی دررابط با لزوم حمایت قاطع وسازمان یافته ازنخست وزیران پیشنهادی خود،به درک درستی دست نیافته وقادربه بسیج نیروهای سیاسی ومردم ازاهداف انقلاب نیستند.این بلاتکلیفی وبی سازمانی باعث می شودتادربحبوحه آمادگی مردم برای انتخاب شیوه مبارزه وایستادگی دربرابرالتیماتوم روسیه،عقب نشینندومردم رادربرابرراهکارانتخاب"بدازبدتر" قراردهند (درباره این راهکار انتخابی درفصل انتهائی مقاله یعنی شیوه غالب مبارزه مردم توضیح بسنده ارائه گردیده است)والگوی حکومتی طردشده رابازسازی کنندتا این بارناصرالملک بتوانددرنظام مشروطه سلطنتی مقام نایب السطنه گی را تاحدپادشاه نظام استبدادی ارتقا دهد. درهنگامه مهاجرت اجباری احزاب ومبارزان ازتهران وتشکیل کمیته دفاع ملی توسط حزب دموکرات وحمایت وهمراهی ضمنی با نبردمبارزان و ژاندارم های میهن دوست دربرابر ارتش روسیه ودرشرایطی که شیوه غالب مبارزه مردم که این باردرمیدانی فراخ ترازعرصه مبارزات مشروطه خواهی و درگستره ای ملی درحال شکل گیری بود؛فقدان رهبری ملی وناتوانی احزاب   دررهبرسازی ازدرون یا عرصه جامعه باعث می گردد تا احزاب نا گوارترین ضربه را به خود زده وبا ازدست دادن مساعدترین فضای بوجود آمده جهت آمیختگی با مردم، هدایت و جهت دهی به مبارزه آنها و جلب اعتماد عمومی، آسیب جبران ناپذیری به ارتباط سّست خودبا جامعه وارد کنند تا درآینده نزدیک به هنگام سرکوب رضا خانی با بی تفاوتی وعدم حمایت مردم روبروشده وبه پایان حیات کوتاه مدت خود صحه گذارند. احزاب، کنشگران وسیاستمداران عقب نشسته تا مرزعلیرغم تشکیل اولین دولت ملی موازی با دولت مرکزی وبه تعبیرامروزی اولین دولت درسایه تاریخ نوین ایران،حتی با انتخاب نخست وزیرنیزهم چنان فاقد این ویژه گی توان بخش هستند که با پروراندن و معرفی رهبری واحد به جامعه، حول محوراوبه انسجام سازمانی دست یافته ومبارزات مردم را هدایت کنند.ریشه ناتوانی احزاب دراین مقطع حساس تاریخی که سرانجام آن به استبداررضا خانی ختم می گردد درفقدان توامان دوشاخصه اصلی شرح داده شده قابل جستجو است.چراکه نه شخصیت اندیشه سازوجود دارد که به رهبری ارتقا یابد ونه احزاب دارای اندیشه اند که تولیدرهبر کنند.این ضعف تاریخ سازباعث می گردد که بسیاری ازکنشگران مشروطه طلب چه درقالب احزاب وچه منفردا"درزمانی بسیار کوتاه دراثر فشارفرسودگی حاصل ازهرج ومرج ودامن زدن ساختگی به تداوم آن،دوری جستن ازاندیشیدن وتن دادن به تنبلی تاریخی ذهن،مستقیم وغیرمستقیم به رهبرسازی کاذب مخالفان مشروطه یاری رسانند وقزاق لمپنی را تا حدبنیان گذارایران نوین ارتقا دهند.

فقدان اندیشه تحول ساز:
هرچنددردوسده پیش ازمبدا گذاری جنگ های ایران و روس،دراثربرقراری مناسبات بین المللی وآشنائی باظواهرتمدن جدید ومواهب مادی آن بهت وحسرت ازعقب ماندگی نا باورانه ای به داخل منتقل می گردد، اما تا پس ازتأ مل اولیه درعلل شکست حقارت بار بویژه درنیمه دوم عصر ناصری یعنی تاآنگاه که روابط غیرمستقیم فرهنگی وآشنائی با واسطه روشنفکران با برخی ازدستاوردهای سیاسی اندیشه نوآئین غرب جرقه هایی درذهن جستجوگران مبانی تمدن نوین ایجادنکردوروشن اندیشان ِخواهان ترقی وترمیم جایگاه ازدست رفته ایران رابه تکاپو وانداشت،بستری ذهنی فراهم نگردید تاپیشروان انقلاب به این قطعییت برسند که عامل ترقی اعجاب آورغرب برقراری قانون وایجادعدالتخانه است.درعین حال برداشت یک سویه ازمفاهیم اندیشه غرب وگزینش شتابزده برخی ازدستاوردهای سیاسی آن اجازه ندادبسترفکری مناسبی برای اندیشه سازی فراهم گرددتا انقلاب بتواند به پشتوانه آن با تعمیق اهداف وترسیم چشم اندازبه پایداری وزاینده گی خودمدد رساند.شاید بتوان فقدان این مولفه بنیادین را یکی ازاصلی ترین عوامل عدم انسجام پیشروان انقلاب وخروج رهبریتی واحد ازدرون آن دانست. چرا که لازمه ظهورو پذیرش رهبری ازسوی جمع،حضور رهبردرراس اندیشه سیاسی غالب وپذیرنده ایست که سیاست ومشی پیشروحاصل ازآن ازقدرت جذب کنند گی برخوردارباشد. اگربخواهیم تصویری از اوضاع اجتماعی-سیاسی کشوردرهنگامه انقلاب مشروطیت ارائه دهیم ازمیان چکیده کلیه پژوهش های انجام شده می توان به این چندعبارت کوتاه بسنده کرد: ساختاراجتماعی ازهم پاشیده،فقدان اندیشه ایرانی زایا وتمدن ساز،بهت ونگرانی ازپس افتاده گی ازتحولات نوین،گرته برداری ازتمدن غرب بدون اتکا به اندیشه تمدن سازآن،مواجهه دافعانه جامعه سنتی ایران باتمدن واندیشه وارده. حال باتکیه برتوصیف ارائه شده ازبستراجتماعی وسیاسی وفرهنگی شکل گیری انقلاب، می توان دریافت انقلابی که آنرامبدا تاریخ نوین ایران برشمرده اند چه چشم اندازی می توانسته داشته باشد، چه فضائی برای تحول اندیشه بگشاید وچه فرهنگ سیاسی ای بنیان گذارد!
میدانیم که کشف تمدن جدید واندیشه نوآئین و اشتیاق روشنفکران برای تبعیت ازآن مصادف است با دورانی که ازدل همان تمدن ثبیت شده جریان فکری دیگری بانقد جدی به مبانی فلسفی مدرنیته ودرتقابل با نظام اقتصادی – سیاسی پیامدآن، جهان بینی ومبانی فلسفی جدیدی را بنیان نهاده وبا اندیشه سیاسی متفاوت، مفاهیم کاملا"متفاوتی خلق کرده است. دراین ارتباط باید گفت:همزمان با تلاش پیشروان نهضت که تحت تاثیراندیشه نوآئین غرب والگوبرداری مکانیکال از توان ساختارسازی آن به میدان آمده اند.اندیشه جریان سازدیگری نیز- که بسیارنوجویانه ترواشتیاق آورتربا نویدبرقراری سوسیالیسم واجرای عدالت اجتماعی ذهنِ ِبخشِِ ِبزرگی ازروشن اندیشان را تسخیرکرده ودربزرگترین وقدرتمندترین همسایه کشوربه مبارزه بابی عدالتی برخواسته است-با رسوخ درافکارجویندگان عدالت اجتماعی، درجستجوی نقش خود وتاثیر گذاری برروند انقلاب است. این جریان در اولین حضورمیدانی درعرصه سیاسی کشورمی تواندبا انتقال تجربه ی انقلابی گری وتهیج وسازماندهی موضعی انقلابیون، درپیروزی سهیم گردد وحتی درهنگامه رخوت عمومی برای حفظ وتعمیق دستاوردهای انقلاب با تشکیل اولین ائتلاف سیاسی تاریخ نوین ایران درجنبش جنگل مداخله نماید. اما حضورتاثیرگذاراین جریان وترویج اندیشه سوسیالسم مترادف است بافشارذهنی برمبارزان وترغیب آنهابه الگو برداری ازاحزاب مترقی، تا درفرایندی نه چندان زمان بربه دوگانگی درفضای اندیشه وتفرق سازمانی بین مبارزان دامن زده وبنوبه خودبه مانعی موجه درراه بهم پیوستگی نیروهای انقلاب تبدیل گردد.دراین ارتباط ملک الشعرای بهارتصویری روشن ازفضای آن دوران ونقش احزاب سیاسی بدست می دهد3.
این جریان اندیشه ساز که مبارزه جوئی با ماهیت آن عجین شده بود وبدلیل مبدا ورود،فرهنگ وشیوه مبارزانِ ِ کشورپرورش دهنده اش،درفضای سیاسی کشوردستاوردی ازشرق شمرده میشود، درابتدا توانست باایجاد موج مثبت عدالت خواهانه دربین روشنفکرانِ و طبقات محروم، گام های موثری درجلب نظرات آنها برداشته وحس وسنت مبارزه جوئی جدیدی بنیان گذارد.اما بدلیل عدم تجانس فرهنگی با فرهنگ غالب وتضاد ایده ئولوژیکی با مبانی نظام سرمایه داری،ازهمان بدو ورودبا هجوم دفع کننده مشترک وائتلاف گونه دواندیشه حامل مذهب وسنت،واندیشه ی غربی حامل قانون ودموکراسی روبرو می گردد. این جریان که با فراهم نبودن بستراجتماعی لازمه حیاتش روبروست پس ازاضمهلال بنیان های سست مشروطه، آغازهرج و مرج وعروج دوباره استبداد،ازاندیشه سازی وزایائی بازمی ماندوبه محاق می رود تادرادامه ودردهه های بعد نیز علیرغم شرایط اجتماعی دگرگون شده به بدلیل مبارزه ای دو سویه وناسنجیده با دواندیشه ی غالب، نتواند چون دیگر مناطق تحت نفوذ،نقش خود تعیین کرده اش را ایفا نماید. زیرا نه دربعد اجتماعی، بلکه دربعد سیاسی نیزدوگانگی درعرصه اندیشه وعمل یعنی وابستگی به اندیشه جهانی ودلبستگی ملی، قدرت برخورد با واقعیت عینی جامعه را ازآن سلب می کند. این دوگانگی موجب می گردد درمقاطع حساس مبارزات ملت، درجدال با دوجریان غالب پیش گفته ودرهنگامه تصمیم گیری برای تدوین شیوه مبارزه وسازماندهی مبارزات جمعی، باواکنش های ماهیتا" متناقض وگنگ به خواست خود پرورانده و ترویج داده ی آزادی و دموکراسی، درعرصه عمومی خط دهنده ای کژ راه و مانع ایجاد دموکراسی معرفی گردد. باید گفت اندیشه تجددبرگرفته ازاندیشه نوآئین و مدرنیته غرب واندیشه سوسیالیستی هردو ازفرازاندیشه سنتی واردعرصه عمومی کشورمی شوند. هرچند اندیشه تجدد از قرنی پیش و ازمبدا جنگ های ایران و روس، نطفه آغازین خودرا بسته،راه را گشوده وبه کما رفته است4. اما به یقین این هردو بعنوان دواندیشه عامل ومحرک تغییرات تاریخی ازانقلاب ودرانقلاب مشروطیت است که میدان دارمی شوند وبه موازات اندیشه سنتی فرتوت شده، سه گانگی بوجود می آورند." درواقع درپیامد این انقلاب است که فرهنگ سیاسی جدیدی شکل می گیرد وبه مروربا فرورفتن درفالب یک سنت،کل رخدادهای اجتماعی بعدی راتحت پوشش قرارمی دهد.این انقلاب زاینده نسل جدیدی ازروشنفکران ایرانی است.روشنفکرانی که با تکیه بردانسته های وبرداشت های نه چندان عمیق خود از دوجریان فکری وارداتی،درقالب اندیشه پروران نه اندیشه سازان، باجدالی متحدانه وسطحی با سنت ورویاروئی سلطه جویانه بایکدیگرو ایجادفضای مغشوش فکری وعملیاتی،نقش قابل توجه ای درروند شکل گیری جنبش های اجتماعی وتحولات سیاسی برعهده گرفته ومهرخود را برپیشانی پیروزی های موقت وشکست های ماندگارحک کرده اند.
درپایان ودراشاره به جنبش مشروطیت بعنوان مبدا تاریخ نوین ایران فعلا"بایدبه این چندسطربسنده کرد که علیرغم همه توصیفات ستایش انگیز،مبداگذاری وعنوان دهی گذرگاه تاریخی عبورازقدیم به جدید،بانگاهی به تحولات اجتماعی بوقوع پیوسته حاصل ازآن وتامل بیشتردرعمق این تحولات،بایدگفت هرچند تاثیرانقلاب مشروطیت برروند تحولات اجتماعی بعدازآن قابل انکارنیست ودرسطوح مختلف شرایطِ ذهنی بسترسازی سیاسی تحولات اجتماعی آینده رافراهم می آورد، اما برخلاف نظربسیاری ازپژوهشگران ومحققان ایرانی، درچهارچوب نظریه روند تکامل اجتماعی نمی توان مشروطیت را تحولی پیش رونده دانست! آنچه ازآن با تعابیرنه چندان دقیق وروشنی در قالب مفاهیمی چون تمدن نوین،عصر تحولات اجتماعی،شکل گیری طبقات اجتماعی نوین ونضج گیری نظام سرمایه داری بیان می شود، تحولاتی است که نه ازدرون بلکه ازفرازروند تکامل اجتماعی جامعه برخواست. درواقع تحولی دست سازبود که بستر سیاسی- اجتماعی آن با نابودی دستاوردهای انقلاب مشروطه فراهم گردید.این تحلیل درحوزه اندیشه نیزجاری است چراکه تجددطلبی نه ازدرون وبربنیان جدال درونی فرهنگ واندیشه ایرانی برخاست ونه چون گذشته تاریخی مقابله ای بود ملی برای تلفیق بااندیشه مهاجم بیرونی. دراین ارتباط نیز شایسته ترآنست که مشروطه را تحولی سیاسی و گشاینده مسیر ورود جریان های فکری وبسترسازایده ئولوژی های سیاسی دانست.برخی ازپژوهشگران حوزه اندیشه،وتحلیل گران اجتماعی درکنارنقش تاثیرگذارعوامل بیرونی بویژه استعمارویامذهب وسنن ارتجاعی که گاه به حداغراق آمیزی بزرگ نمائی می شود.درتحلیل عوامل درونی،علل عدم موفقیت انقلاب وبازگشت دوباره به استبدادرا درقالب نظریه سطحی"چرخه هرج ومرج استبداد"ویا طرح ژورنالیستی سلطانیسم توضیح داده اند؛ ویاساده گیرانه، برداشت سطحی اندیشه ورزان و روشنفکران ایران از اندیشه نوآئین غرب را عامل اصلی برشمرده اند.اما مشکل اصلی وریشه مسئله را دراین جا نمی توان یافت.زیرا این برداشت سحطی خودریشه درنظام اندیشه ایرانی دارد وتا این نظام نتواند خودرا بازسازی کرده ودست به آفرینش مجدد زنددربرخوردباهرجریان فکری که حتی فقط لفافی ازبدعت ونواندیشی داشته باشد،می تواند به برداشت سحطی دیگری دست زندوبه تکرارآن چه درجنبش مشروطیت رخ داد بپردازد.کما آنکه درانقلاب بهمن دربرخورد با اسلام انقلابی و دردودهه اخیردر بخش روشنفکری با مقولاتی چون جهانی سازی وپست مدرنیسم با چنیین بلیه ای روبروگشت. پژوهشگر معاصرسید جواد طباطبائی که آثاردرنوع خود ارزشمندی درحوزه اندیشه به رشته تحریردرآورده است می نگارد." هردو گروه رجال اصلاح طلب و نخبگان تجددخواه به این نکته التفات پیدا کرده بودندکه انحطاط مزمن ایران نیازمند درمانی عاجل است وگذرگاه عافیت تنگ است،حتی اگرهمگان درتجویزدرمان اتفاق نداشتند امادرتشخیص دردومزمن بودن آن کم وبیش هم رای بودند"5 برخلاف این نظر،نگارنده معتقد است نه درهنگامه انقلاب مشروطیت ونه اکنون درجریان غالب فکری حاکم برسیاست ورزان وکنشگران ایرانی،هنوزنشانی ازقدرت تشخیص واقعی دردمشاهده نمی شود.ازینروست   که پس ازمشروطیت درد رادرهرج ومرج ساخته گی عوامل بیرونی ومخالفان داخلی مشروطه می بینند وبه استقبال استبدادرضاخان میروند6؛درهنگامه جنگ دوم دردرا دراستبدادرضاخان می بینندوبه اشغال کشوررضایت می دهند؛درهنگامه جنبش ملی شدن نفت دردرا درچپاول ثروت نفتی توسط انگلیس می بینند وتسلیم دیکتاتوری محمدرضا شاه وسلطه امپریالیسم برهمه ارکان کشورمی شوند،درانقلاب بهمن درد را دربودونبود محمدرضا شاه می بینند وبرای ارتجاع مذهبی فرش قرمزپهن می کنند واکنون نیزبا ده ها تفسیروتحلیل متناقض ازوضع موجودوشرایط اجتماعی ایران، دردرادرقبای شخص خامنه ای ومعدود دارودسته بی قبایش پیچیده وبه ازهم پاشیدگی کشوروسلطه خوش آب ورنگ ونان آورسرمایه داری جهانی دل بسته اند. نگارنده درفصلی مستقل ریشه ها وعلل شکست های پی درپی جنبش های اجتماعی ایران را تشریح خواهد کرد.

2- نهضت ملی شدن نفت
علیرغم آنکه هنوزمبهمات بسیاری باقی است تادرارتباط بااین رخداد بتوان به تحلیلی نهائی دست یافت، امابا تکیه برپژوهش ها وتحقیقات مستند وارزشمند دردسترس نیزمی توان نقش این رخدادرادرجهت گیری های سیاسی- اقتصادی کشوروجنبش های اجتماعی تبیین کرد.آنچه دراین مختصربایدیادآوری شود تحولاتی است که بعدازمشروطیت درساختاراجتماعی کشوربوقوع پیوست وماهیت وجهت گیریهای سیاسی این جنبش را متفاوت ازمشروطیت کرد.می دانیم که ساختاراجتماعی جامعه ایران درهنگام شکل گیری نهضت ملی شدن نفت کاملا"متفاوت بابسترشکل گیری انقلاب مشروطه است.اگرتحولات عمیق صورت پذیرفته درکشورازجمله: گذرازجامعه سنتی وچرخش شیوه تولیدبه سمت تولیدسرمایه داری، تولدطبقات اجتماعی جدید وهم پیوندی اجتماعی گسترده تر، شکل گیری طبقه متوسط ونقش پذیری آن درعرصه های مختلف اجتماعی،گسترش روابط بین المللی وپررنگ شدن نقش سرمایه داری جهانی درتحولات اقتصادی وسمت گیری های سیاسی،افزایش آگاهی اجتماعی،تولداحزاب وسازمانهای سیاسی مدافع ومنافع طبقات اجتماعی جدیدبویژه طبقه کارگررادرکنارتحولات جهانی ازجمله:پایان دومین جنگ بین الملل،بلوک بندی سیاسی- نظامی جدیدوشکل گیری جهان دوقطبی،ودرنهایت تعیین تکلیف پروژه تقسیم مجددجهانی قرارداده وتاثیرمتقابل آنها بریکدیگر وتاثیرناهماهنگ وناهمسان آنهارابرجامعه آنروزکشورتجسم کنیم؛پی خواهیم برد که درچنین شرایطی جامعه تغییرماهیت داده ودرچهارچوب نگه داشته ای که یکباره رهاشده تا دربرابرپدیده های اجتماعی نوظهورورویاروئی نهان وآشکارداخلی وخارجی قرارگیرد، می توانسته است آبستن چه تحولات سیاسی ورخدادهای دردناکی باشد.برداشت اولیه وخام مردم ازمفاهیم جدیدی چون ملت، دولت و مجلس درهنگامه مشروطیت، متاثرازتحولات اجتماعی- اقتصادی وفرهنگی عصر پهلوی با برداشت نادرست ازمکانیسم ارتباط شکلی وماهوی آنها به انتظارمردم ازدولت وحاکمیت دولتی تبدیل می گردد. نگرشی که دربیراهه عمق می گیردو وبه نگرش مسلط تبدیل می گردد. تاقبل ازانقلاب مشروطه درساختاراجتماعی مختلط ایران که متکی برتولیدعشایری وکشاورزی است وعلیرغم وجودحکومت مرکزی به نوعی باسیستم غیرمتمرکزخان خانی اداره می گردد،رابطه مردم باحکومت رابطه ایست خطی وانتظار مردم ازحکومت مرکزی وحاکمان محلی محدودبه تامین امنیت ودادخواهی است. رابطه حکومت با مردم نیزبه اخذمالیات خلاصه می گردد. پس ازانقلاب مشروطه بویژه پس ازاستقرارحکومت پهلوی وتشکیل دولت مدرن،این رابطه دچارتغییرمی گردد بدین شکل که باورود مرحله جدید وپیچیده ترمناسبات اجتماعی انتظارازدولت نیزافزایش می یابد.توسعه شهرنشینی،تعییرشیوه تولید،تاسیس کارخانجات وواحدهای اقتصادی جدید.ایجاد نهادهای مدرن اجتماعی،برقراری نظام آموزشی سراسری و..هم پیوندی اجتماعی گسترده وبی سابقه ای بوجودآورده وبخش بزرگی ازجامعه وطبقات اجتماعی را علیرغم عدم امکان مشارکت در تصمیم سازی وتصمیم گیری واردعرصه عمومی می کندتا حیات اجتماعی کشوردچاردگرگونی شود.باتسلط دولت برکلیه ارکان سیاسی،اقتصادی وفرهنگی،تامین کلیه نیازهای زیرساختی توسط دولت وبنیان گذاری سیستم نوین اقتصادی که دولت راتنهاعامل وکارگزارتوسعه کشورمی سازد، بخش بزرگی ازجامعه بویژه جامعه شهری مستقیما وبخش بزرگتری غیرمستقیم برای تامین معاش ورفع نیازهای اجتماعی وحتی امورجاری ازآموزش تادرمان وکسب هویت به دولت وابسته می شوند.ازاین مقطع است که باوابستگی اقتصادی اقشار،لایه ها وطبقات اجتماعی به دولت وارائه تعریف جدید حاکمیتی ازدولت که حاکم برکل سرنوشت مردم است،متقابلا انتظارمردم ازدولت نیزافزایش می یابدتا مردم ازبدوتولدتا مرگ چشم به دست وراهکارهای او بدوزند.با این یادآوری بحث را ادامه میدهیم.

نهضت، رهبری و مردم:
دراین نهضت مصدق،روحانیت ودربارعلیرغم اشتراک ضمنی درخواستگاه طبقاتی ( نظام سرمایه داری) با سه خواستگاه سیاسی کاملا" متفاوت،رهبری طیف های مختلف جامعه را برعهده داشتند.هرچندهیچ یک مخالفتی علنی باملی شدن صنعت نفت یعنی محمل پدیداری نهضت ابرازنکردند.اما بدلایل دانسته،نگاه ملت به رهبری دکترمحمد مصدق دوخته شد وشادمان از امکان گزینش فرماندهی واحد، اورابه عنوان رهبرنهضت ملی به رسمیت شناخت.این نهضت اولین جنبش ملی (سراسری) معاصربشمارمی رود که دارای رهبری واحد است.رهبری که ازدرون جریان مبارزه برخاست وبا خواست ملت براین جایگاه نشست.هرچند مصدق سیاستمدار کهنه کاروشناخته شده ای بود که وظایف حاکمیتی مختلفی ازوالی گری تاوزارت ونمایندگی مجلس را درکارنامه خود داشت، اما شواهد ومستندات تاریخی گویاست که نه او ونه شخصیت های سیاسی تشکیل دهنده حلقه پیرامونی او،خودرا برای رهبری چنین نهضتی آماده نکرده بودند وبرنامه ازپیش تعیین شده ای برای کسب رهبری جنبشی ملی درتقابل با نظام حاکم وحامیان امپریالیسم آن نداشته اند.درجریان مبارزه نیزتلاشی درجهت سوق دادن جنبش ورهبری به تقابل با نظام حاکم وامپریالیسم صورت نمی گیرد.دراین نهضت رهبری علیرغم خوی وتربیت دموکرات خود،بااراده احزاب وسازمان های سیاسی برخواسته ازآن گام برنمی دارد ومردم نیزنمی توانندشیوه مبارزه اورابه شیوه مبارزه خودمتمایل کنند.اگرچه همین مردم می توانندحتی شاه رابه پذیرش خواست خودوادارند!(عقب راندن قوام وانتخاب مجدد مصدق به نخست وزیری) جدای ازشکل بندی طبقات وساختار اجتماعی کشور،خواستگاه طبقاتی رهبری واحزاب وگروه های سیاسی حامی جنبش، شرایط زمانی واوضاع بین الملل،باید گفت عدم ارتباط پویای رهبری باملت است که موجب می گردد باوجودحمایت اکثرطبقات اجتماعی مادون طبقه حاکم،بویژه کارگران وزحمتکشان،جنبش دربرابرترفندامپریالیسم ومیدان داری اراذل وفواحش به زانودرآیدوتسلیم گردد.رهبری نهضت ازمحبوبیت ومقبولیت عمومی برخورداراست!اما ازشماررهبرانی نیست که ارتباطی ویژه بامردم برقرارکرده وآنهارا درجهت تحقق اهداف تعیین کرده به میدان آورد. اوفقط درتنگنای کارشکنی مجلس وپشت کردن شخصیت های سیاسی وانشعاب گروه های حامی است که ازاین راهکارمدد می گیرد.درواقع نه رهبرونه احزاب حامی نتوانستند بین اهداف مردم واحزاب،بااهداف جنبش ارتباطی پایداروهدف گیری شده برقرارنمایند وپشتوانه ای قوی برای حمایت میدانی ازنهضت بوجودآورند.حتی درهنگامه ای که مردم بابه میدان آمدن خودموجب عقب نشینی دربارو وبازگشت رهبرنهضت به قدرت می شوند نیزازسوی رهبردخالت موثری انجام نمی گیردوتظاهرات حمایت گرانه با رهبری وسازماندهی مستقل،توسط احزاب صورت می پذیرد.رهبری جنبش علیرغم آن که حمایت مردم ازخودرا بویژه دروقایع سی تیرونهم اسفند به عینه مشاهده کرده وتوان رویاروئی مردم باارتجاع وامپریالیسم رابه آزمون گذاشته بود، متکی براندیشه شخصی وعدم وابستگی به حزب وسازمانی دارای استراتژی مبارزاتی، درهنگامه ضرورت رویاروئی مستقیم بادرباروعوامل ارتجاع، نتوانست برتردید خود فائق آمده وبه تصمیمی قطعی دست یابد.ازاینرونه تنها درکودتای شکست خورده 25مرداد،بلکه علیرغم تجربه نخست درکودتای نهائی 28مرداد نیز ازاین انگیزه وعزم برخوردارنگردید تاازنیروی مردم برای مقابله باکودتاگران بهره جسته ونهضت ملی را نجات دهد. انتظار ازمصدق نبایدمتناقض بااین واقعیت باشدکه اوبرخلاف شخصیت های شناخته شده تاریخ. نه دارای ویژه گی شخصیتی یک رهبرتمام عیاربودونه دارای اندیشه ای مستقل ازاندیشه حاکم.ازاینروعلیرغم وجودفضای مناسب واشتیاق مردم نتوانست نیروی مقاومت وتلاش را درآنها زنده نگهدارد.شاید درنهایت بتوان اورابا تعریف مصطلح شده امروزی رهبراپوزیسیون داخلی نظام دانست که نه درپی ساختار شکنی وبراندازی نظام حاکم، بلکه درپی اصلاح امورازدرون بود.دربین رهبران شناخته شده ایران درقرن معاصرخمینی تنها رهبری است که ازاین ویژگی برخورداراست ومی تواند با تهییج وترغیب مردم ضمن ایجاد اعتماد بنفس وحس خودباوری عمومی، اندیشه سیاسی ازقبل تدوین کرده خودرا(هرچندباتغییراتی منطبق برزمان وشرایط سیاسی)به اندیشه جمع تبدیل کند ودرعین رخوت وخود کم بینی نیروهای سیاسی وناباوری جهانی، نظام شاهنشاهی را سرنگون سازد.درمقایسه بایدگفت برخلاف تصور رایج که ایده سیاسی موازنه منفی را تا حدیک اندیشه سیاسی ارتقاء داده اند،مصدق بدلیل نداشتن اندیشه منسجم ازقبل تدوین کرده،قادرنبودبا تمسک به نظریه عاریتی وشکست خورده مشروطه سلطنتی که ازهمان بدوزایش نتوانست به اندیشه سیاسی ارتقایابد وبا تقلید کاریکاتوری اندیشه سیاسی خدا،شاه،میهن به سلطنت مطلقه بازگشت،ازفرصت بادآورده فرارشاه ازکشورو حمایت بیدریغ مردم بهره برده وتاریخ کشوررا ورق زند.درصورتیکه خمینی ( جدای ازدرستی ویا نادرستی اندیشه وعمل او) به سهولت می تواند با صلابت مردم را دربرابرسیل مشکلات وتهاجمات چه دردوران شکل گیری وپیروزی وچه دردوران جنگ ورویائی بامخالفان داخلی وبیرونی رهبری نماید.به گونه ای که علیرغم تخریب عمدی جانشینانش،اندیشه اوتا مدت ها پس ازمرگ بابخش وسیعی ازجامعه همراه باشد وخط مشخصی راالقا نماید.درحاشیه بایدگفت متاسفانه این ظنزاندیشه سیاست ورزان ایرانی است که جریانات واحزاب سیاسی بورژوازی که دموکرات منشی مصدق راپرده استتارفقدان اندیشه سیاسی ونظریه مدون قرارداده اند!سال هابه حزبی که آنرا استالینیستی،ضدسرمایه داری ووابسته می خوانند، نفرین فرستند که چراازکادرمخفی چهارصدنفره وغیرعملیاتی خوددربرابرارتش تحت فرماندهی دولت ملی آنها بهره نگرفته تادولت بورژوازی ودموکراسی خواه راازشرکودتادرامان نگاهداردونهضت را نجات دهد. ظنرآورترآنکه مارکسیست های شهروبیابان ازحزبی که مبانی ایده ئولوزیکی وخط سیاسی آنرا وهن مارکسیسم قلمداد می کنند نیزهمان را می طلبند ونفرستادن توده های سرگردان حزبی را به مسلخ،خیانت ملی حک می کنند.

رهبری و احزاب سیاسی :
دراین جنبش ارتباط رهبری نهضت بااحزاب وسازمانهای حمایت گرارتباطی است غیرسیستماتیک که نمی تواند محرک رهبرویا سازمانده اقدامات سیاسی واجتماعی ودرواقع دولتمداری اوگردد.هرچند مهمترین سازمان غیرچپ یعنی جبهه ملی مدافع وموافق رهبر وبرنامه های اوست.امامصدق علیرغم منش آزادی خواهانه وروش سیاسی دموکراسی خواهانه اش، بدلیل ویژه گی هاوشخصیت غیرحزبی فضای مناسبی برای خودودولت تحت اداره اش فراهم نمی آوردتا ازپتانسیل احزاب بهره برده وتوان تشکیلاتی آنهارادرخدمت تدوین واجرائی کردن برنامه هاقراردهد تابواسطه احزاب مردم راجهت مقابله باکارشکنی های درباروارتجاع سازمان دهد.اگرچه بسیاری ازافرادحزبی دردولت سهم دارنداماپشتوانه این همکاری هویت سازمانی نیست.دراین میان رابطه احزاب بارهبرنیز عملا"رابطه ای یک طرفه وعموما درخواستی،مشورتی واطلاع رسانی است. بزرگترین ائتلاف سیاسی حامی رهبردر قالب جبهه ملی نه ازاندیشه ای برای روشن کردن چشم انداز پیش رو برخوردار است ونه استراتژی مبارزاتی ای برای مقابله با درباروحمایت عملی ازنهضت تدوین کرده است.
این مقطع که آنرا دوره گسترش فعالیت های سیاسی و ترویج فرهنگ حزبی بر شمردیم اززاویه رابطه احزاب مخالف با رهبری جنبش های اجتماعی بسیارقابل تعمق است وبعنوان مقوله ای مستقل درحوزه تاریخ احزاب سیاسی ایران نیازمند پژوهشی ویژه است.دراین دوره سواربرپس زمینه ای ازدوران مشروطیت،شیوه ارتباطی جدیدی بین احزاب مخالف ورهبری جنبش پدیدمی آید که تاثیرآن برروند تحولات سیاسی آینده کشورقابل کتمان نیست. این شیوه که علیرغم مخالفت وعدم تمایل بسیاری ازسیاستمداران میانه رو،درمقاطع حساس به مانع جدی برقراری ثبات سیاسی تبدیل می گردد وضربات فراوانی به کشوروارد می کند،درعرصه سیاسی به سرعت درقالب سنت فرومی رود تا نه تنها بعنوان ناهنجاری ای بدخیم درفرهنگ سیاسی ته نشین شود،بلکه درعرصه عمومی نیزدرقالب پدیده فرهنگی مخالف خوانی نهادینه شود.
درساختارسیاسی کشورهای تحت اداره سیستم دموکراسی،درعرف رایج،برنامه رقابتی احزاب درفواصل قانونی برگزاری انتخابات بطورعام به زیرکشیدن دولت وجایگزینی دولت دلخواه است.درایران نیزدردومقطع کوتاه تاریخی یعنی ازمشروطیت تااستقرارحاکمیت پهلوی وازدهه بیست تا کودتا محمد رضا شاه شبیه سازی این روش درقالب مواضع پارلمانی توسط نمایندگان مجلس ونه درقالب یک سیاست مشخص حزبی،صورت می پذیرد؛ تا درعین بی ثباتی سیاسی عمربرخی ازدولت ها حتی به یکسال هم نرسد. امارویا روئی سیاسی احزاب باهئیت حاکمه بویژه درکشورانقلاب زا یاجنبش خیزی مانند ایران اززوایای دیگری نیز قابل بررسی است. آنچه مورد نظر ماست، تبیین رابطه احزاب درهنگامه انقلاب ها و جنبش ها با رهبرورهبری آنهاست. در این مقاطع اساسا سه گرایش عام درکنش سیاسی احزاب وسازمان ها به چشم می خورد. احزاب موافق ومدافع انقلاب وجنبش ورهبری آن - احزاب و گروه های مخالف انقلاب و جنبش - احزاب و گروهای مدافع انقلاب وجنبش اما مخالف یا منتقدرهبری آن. درایران ودرهرسه رخداد شاخص تاریخی،وزنه اجتماعی دسته سوم سنگین تروتاثیرگذاری آن برجامعه وکنشگران سیاسی بارزتر بوده است. نهضت ملی شدن نفت ورهبری آن نیزدرون همین تقسیم بندی جای میگیرد.احزاب و گروه های متشکله جبهه ملی در طیف اول - احزاب و گروه های بیگانه ساز، وابسته به درباروارتجاع داخلی درطیف دوم - حزب توده ایران و گروه های کوچک سیاسی در طیف سوم قابل طبقه بندی اند.تکلیف دو طیف اول ودوم کاملا مشخص است.حمایت بی قید وشرط وپوشش دهی به نقاط ضعف - اقدامات تخریبی، توطئه وخرابکاری شرح وظایف ازقبل تعیین شده این دوطیف است. اماهمانطوریکه ذکرشداین کنش سیاسی متفاوت وغیرمتعارف طیف سوم است که بیشرین تاثیر را برافکارعمومی دارد ومتاثر ازفرهنگ سیاسی حاکم برجامعه،بسیارفراترازوزنه اجتماعی خودبرروندانقلاب یاجنبش وسمت گیری آن تاثیرمی گذارد.هرچندبطورعام طیف سوم طیف بسیار ناهمگونی است که خود ابتدا وانتهای متعارضی دارد. اما درنهضت ملی شدن صنعت نفت حزب توده ایران به تنهائی نیروی غالب طیف سوم را تشکیل داده و معدود گروه های کوچک متعلقه، ازمنظرافکارعمومی وزنه ای بشمارنمی روند.حزب توده جدای از مواضع اتخاذ شده اولیه اش درارتباط با مسئله نفت،عملا" تنها حزب ضد امپریالیستی است که درمقطعی حساس باکلیت جنبش وملی شدن صنعت نفت موافق وازآن حمایت می کند؛ اما بدون آنکه دراندیشه سرنگونی یا سقوط رهبری جنبش باشد درتقابل با سیاست های رهبری قرار میگیرد. این جهت گیری برخواسته ازتضاد ایده ئولوژیکی وعناد با پایگاه طبقاتی رهبری وحمایتگران آن وسمت گیری سیاسی رهبری جنبش درپررنگ نکردن نقش امپریالیسم امریکا است.روش مقابله جویانه حزب ازیک سورهبری جنبش را تحت فشارقرارمی دهد وازسوی دیگرموجبات کاهش مقبولیت آن درافکارعمومی و تحریک مخالفان را فراهم می آورد.تاثیرمنفی این سیاست گذاری نه تنها برروی جنبش، بلکه برخودحزب نیز قابل اعتنا ست. به گونه ای که حزب پس ازاصلاح روش درنیمه دوم نخست وزیری مصدق،با گذشت سالها نیز نمی تواند ازعواقب ناشی ازآن رهائی یابد وفضای مناسبی برای حمله مخالفانِ وبهره برداری دائمی ارتجاع و امپریالیسم فراهم می آورد. تا امپریالیسم و ارتجاع بااستنادبه این جهت گیری وافزودن نا کرده ها برآن،سال ها مسئولیت شکست جنبش رابردوش آن تلمبارکنندوباتحمیل آن برافکار عمومی و برافکارعمومی و نیروهای جوان تازه به میدان آمده، اجازه ندهند که حزب ازهجوم تخریب گرانه ی همپالگان نظام سرمایه داری،ارتجاع حاکم وحتی نیروهای ملی وگروه های چپِ نوجورهائی یابد.این موضع گیری درکنارآن چه آنراتندروی انقلابی نام نهاده اند،یعنی تلاش غیرسیستماتیک وخودرویانه ی بدنه تشکیلات جوان حزب که پس ازواقعه نهم اسفند برخلاف سیاست رهبری جنبش به قصدحمایت وتعمیق جنبش،نظام سلطنت را موردهجوم تبلیغاتی وتوده ای قرارداده وخواهان به زیرکشیدن آن می شود ودرفاصله سه روزه ی دوکودتا خواست خودراعلنی می کند.باعث می شودتادراثرتبلیغات وترفندهای امپریالیسم نیروهای ملی وتوده های مذهبی نیزبا تردید مواجه شده وازقدرت گیری حزب وتاثیرگذاری آن برسمت گیری جنبش هراسان گردند. این موضع گیری جدای ازتاثیر روزش برفضای جنبش،عاملی می شود که کل جنبش چپ ومبارزات ملی را درسال های بعدوبه نوعی تا کنون تحت تاثیر قرارداده و دررابطه متقابل و پویای آن با مردم خلل ایجاد کند.جهت گیری سیاسی این چنینی احزاب وسازمان های چپ درمقاطع اوج گیری جنبش های اجتماعی که شاید بتوان سابقه کمرنگی از آنرا در جنبش جنگل نیز رد گیری کرد به عارضه ای عجین شده با جنبش های اجتماعی ایران تبدیل شده است که درحد خود نقش بازدارنده ای درموفقیت آنها ایفا کرده است. این پدیده را درمجموع می توان به عواملی چون عدم شناخت درست از: شرایط جامعه -جهت گیری سیاسی،فرهنگی واحساسی توده ها- ماهیت طبقاتی جنبش وخواستگاه طبقاتی رهبر وکادررهبری آن - توازن نیروهای درگیردرجبهه رویاروئی- توان مبارزاتی حامیان جنبش، ودرنهایت تحلیل نادرست ازماهیت طبقاتی جنبش و انتظارذهن گرایانه ازارتقا جنبش به جنبشی ماهیتا"متفاوت( ودرچند دهه عموما" اخیر،ضدسرمایه داری وضدامپریالیستی) نسبت داد.این شیوه استنباطی ازتحولات سیاسی- اجتماعی ازآنجا دارای اهمیت است که نه تنها درگذرزمان وتغییرشرایط با تجدیدنظراصلاح گرایانه ای روبرونمی شود،بلکه دررخدادهای تحول گرایانه بعدی ازجمله انقلاب بهمن ازگسترده گی بیشتربرخوردار شده وباخروج ازدایره چپ حتی نیروهای تندروی مذهبی، نیروهای ملی ودموکراسی خواه و احزاب منطقه ای را نیز دربرمی گیرد.تا احزاب به پیروی ازسنتی نا میمون هم چنان باطراحی مبارزه ای مستقلانه باحاکمیت های برخواسته ازانقلاب ها وجنبش ها، برای سال ها فضای مناسبی جهت فشارحاکمیت وارتجاع برافکارعمومی ومردم مهیا نمایند وبا افزایش فاصله ها، ارتباط دو سویه و پویای مردم با احزاب رامختل سازند؛ تاخودمحوری ودیگربیگانه پنداری درعمق فرهنگ سیاسی کشوررسوخ کرده وساختارسیاسی به ایستائی محکوم گردد. بدینسان نا هم خوانی وعدم توازن وتطابق این شیوه با ماهیت وروند جنبشها عیان ترو صدمات وارده اش افزون ترمی گردد.این پدیده نامطلوب دهه بعد ازانقلاب بهمن،اما این باربسیارکمرنگ تر( بدلایلی که شاید بتوان مهمترترین آنرا فضای بسته سیاسی وعدم فعال حضوراحزاب درجامعه دانست) درجنبش های دوم خرداد وسبزنیزتکرارمی گردد.
دربخش بعد و درادامه مقاله به رابطه احزاب ومردم پرداخته وسپس بحث را با بررسی انقلاب بهمن ادامه می دهم.

محمد رضا قاسمپور- اسفند نود ویک
      

1- اینکه گفته شداین بررسی بیشترمتمرکزبرحوزه تحول اندیشه است وازاین زاویه به مشروطه پرداخته است نباید مانع آن شودکه نقش طبقات اجتماعی درشکل گیری انقلاب نادیده گرفته شودوآنرا صرفا درچهارچوب مفهوم عامی چون تجددخواهی تبیین کرد.چراکه تجددخواهی مشروطه خواهان خودمنشادرتحولات اجتماعی وساختارطبقاتی درحال تغییرجامعه دارد.دراین ارتباط بایدگفت خلاایجاد شده درساختاراجتماعی جامعه که دربسترروندتحولات تاریخی وشکاف ایجاد شده حاصل ازآن به پیدایش لایه های طبقاتی جدید منتهی می گردد، برای اولین باردرعرصه عمومی هم پیوندی اجتماعی نوینی شکل می دهد که خودمبنای گسترش تجددخواهی،حمایت ازقانون گرائی واستقرارعدالت خانه است.درپی این تحولات وظهورلایه های جدیداست که اقشارمختلفی ازآنها واردعرصه می شوند وبه کنشگران جنبش مشروطیت تبدیل می گردند.این درست که دربسترکند روند تحولات اجتماعی ایران،پدیداری طبقات جدید به مفهومی که درکشورهای اروپائی رخ دادحادث نشده وتغییری درشیوه تولیدرخ نمیدهدتامناسبات اجتماعی را دگرگون سازد. اما ازسده ها قبل یعنی درهم زمانی حکومت صفویان باگسترش سرمایه داری درغرب که ارتباطات بین المللی ایران شکل جدیدی به خودگرفت وروابط تجاری وبازرگانی بااروپاگسترش یافت،به مروربازرگانی سنتی ایران به حاشیه می رود،اقتصاد کالائی رونق می گیردوتولیدات روستائی– کشاورزی بعنوان کالای قابل عرضه دربازاربین المللی ازطریق واسطه ها واردچرخه مبادلات بازرگانی خارجی می شوند.ازاین مقطع است که بادرتنگنا قرارگرفتن تجارت سنتی ودرون سرزمینی وتغییرجهت آن به بیرون واتصال به بازاربین المللی بافت سنتی جامعه مولد دستخوش تغییرات می شود.درپی چنین تحولاتی است که تجارپدیدارشده ازدل این پروسه، براساس نیازوسازماندهی سرمایه داری رونق یافته ودرحال گسترش اروپا،صادرات مواداولیه وواردات کالاهای ساخته شده راپلاتفروم اقتصادی خودقرارمی دهند تا کارگاهای مستقل درهردوعرصه تهیه مواداولیه وفروش بابحران روبروشده وبه نابودی کشیده شوند. شایداین نظرچندان بیراه نباشدکه برخواسته ازویژه گی های ساختارتاریخی جامعه ایران وشرایط خاص حاکم برآن،تحول درساختارجامعه ایران نیزبمانند دگرگونی درحوزه اندیشه،تحولی است درسطح، ازاینروست که برخلاف پروسه تکامل سرمایه داری دراروپا نه تنها کارگاه های تولیدی به کارخانه های صنعتی ارتقا نمی یابند، بلکه همان منوفاکتورهای بازمانده ازدوران شکوفائی صفویه نیززیرپاهای بورژوازی تجاری تازه متولد شده مضمحل می شوند. بارشدکمی،گسترش دایره نفوذ وافزایش قدرت اقتصادی این طبقه نوظهوردردوره حکومت ناصرالدینشاه که با تولد بورژوا ملکان همراه است، رشد یافتگان خواهان امنیت ونقش باثبات تری درعرصه اقتصادوتصمیم گیریهای حکومتی می شوند. اماازهم پاشیدگی ساختارسنتی جامعه، تسلط دولت وشرکتهای سرمایه داری برگمرکات وکانال های ارتباطی صادرات وواردات کشور،درکنارازهم پاشیدگی ساختارسیاسی وبی لیاقتی،فسادوخودکامگی دولت مردان،عرصه رابرلایه های جدید اجتماعی بسته است.دراین شرایط است که طیف های شکل گرفته یعنی تجارو بورژوا ملکان به اتفاق روحانیون وابسته به خودومراجعی که مملکت داری حاکمان راموجب وهن اسلام وازبین رفتن پایگاه اجتماعی ومردمی خوددانسته ونقش بیشتردرکنترل حکومت می طلبند،به حمایت ازتجددخواهی وتجددخواهان برمی خیزند.درحاشیه باید گفت با این میدان داری یکه تازانه ونا پایدارانه است که این شبه طبقه به مروربا غلبه گرایش دلالی،برارکان اقتصادی کشورچنگ می اندازدومجرای تنفسی آنرا درپنجه خودمی فشارد، تامولدگرایش اقتصادی سفله آفرینی گردد که می تواند شاه درآستانه تمدن بزرگ رابه بزرگترین دلال اسلحه جهان تبدیل کند ودرارکان نظام جمهوری اسلامی تنیده شود.
2- محمد تقی بهاردرارتباط با وقایع مجلس سوم یعنی در زمانی که هنوزسابقه فعالیت رسمی احزاب به پنج سال نرسیده است می نویسد: بعضی ازعناصرعاقل ودرس خوانده ملی طالب اصلاحات فوری بودند.احزاب سیاسی و فرقه بازی وجنجال لیدرها وپادوها وهتاکی جراید که به بدترین وضعی به اشاره حزب سوسیالیست براه افتاده بودهمه راخسته کرده بود.باردیگردرهمین پاراگراف درارتباط با مردم نیز تاکید می کند:مردم ازحرکت ها وظاهر سازی های مرامی خسته شده بودند . تاریخ مختصر احزاب سیاسی جلد 2 ص 131               
3- تاریخ مختصر احزاب سیاسی . ملک الشعرا بهار- ج 1 و 2
4- ضربه اول حاصل ازشکست جنگ چالدران نتوانست رهگشا گرددودریچه ای برروی واقعیت های جدید دنیای تغییریافته ومتحول شده بگشاید؛چراکه شک وارده ازاین شکست،مرشدشجاع ( شاه اسماعیل) ونهادسلطنت بعنوان تنها کانون ترویج اندیشه رابه فتورورخوت اندیشه دچارکرد.هرچند دردهه های بعد شاه عباسِِ ِرشد یافته دربیرون ازحلقه فساد درباری وعرفانِ ِکاذبِ مسلط شده برنظام ِاندیشه حاکم،توانست بنا برمقتضیات فرمانروائی وشرایط، مصلحت جویانه باتکیه عملی براندیشه سیاسی عصر زرین،عظمت رابه ایران بازگرداند ورفاه وپیشترفت کشورراباقدرت دستگاه سلطنت آشتی دهد،اما سلطنت خودکامه بعنوان پایگاه سلطه اندیشه سنتی مصلوب شده اجازه نداد که دردربارخواب زده وفاسدصفوی،تضاد نظری وعملی حکومتداری شاه عباس به بازسازی اندیشه سنتی وتدوینی جدید منجرگردد.پس ازاودرکلیه عرصه هانظربرعمل غالب گردیدودردرباررخوت ونخوتِ جانشینان شاه عباس بامحوکامل اندیشه ایرانی حتی درچهارچوب اتفاق ومنفعت ومصلحت جوئی شخصی- اندیشه سنتی دردست های عجوزه ای چون ملا باقرمجلسی اسیرمی گردد وتعفن خود را تا قاجارمی کشاند.ضربه هولناک دوم یعنی شکست جنگهای ایران وروس هرچند درابتدا توانست دربازگشتی مجددبا تلفیق نظروعمل به اندیشه ایرانی چشم بدوزد امادرهردو عرصه بدلیل همان گنداب آرتزینی اندیشه سنتی موفق نگردید به نوآوری دست زده وتدوین جدیدی ارائه کند؛درانقلاب مشروطیت نیزعلیرغم گشوده شدن راه تبادل بااندیشه غرب،اندیشه سنتی درواکنشی منفعلانه درحصارخو.دفرو میرود وقاربه بازپروری وزایش نمی گردد.مشکل آنجاست که اندیشه تجددخواهی ازبدوجوانه زدن بابرداشتی سطحی وتقلیدی نازل باگذرازفرازاندیشه سنتی اجازه نمیدهد تحولی ازدرون صورت گیرد تامحوراندیشه جدائی دستگاه وزارت ازسلطنت بعنوان دستاوردعصرزرین فرهنک ایرانی درپی تلاش های عملی قائم مقام وامیرکبیرتجلی ای دیگریابد تادرگذرتاریخ وفرایندی طبیعی هم چون برخی ازکشورهای اروپائی به سلطنت مشروطه ارتقایابد وچشم انداز دموکراسی هویداگردد..درمقایسه با تاریخ تحولات اجتماعی ژاپن که پیوسته معیاری برای توان جبران عقب ماندگی ایران بشماررفته است" تاجائیکه خام اندیش وسفله مسلکی حدادعادل نام، حسرت ریشه دار شده مرم رادر عصرارتباطات رادرعبارت نامفهوم وفریبانه" ژاپن اسلامی لفاف کند".هرچندهنوزجامعه روشنفکری ایران ازعدم آگاهی عمیق نسبت به ریشه های تحولات اجتماعی ژاپن رنج می بردو پژوهش   موضوعی مستقل ودرخور توجه ای در دست نیست و آنچه رایج است تکرارو بازگوئی سیر پیشرفت های صنعتی واقتصادی ودرلایه هائی با تاکید برنگرش سنت ژاپنی است، اما درمجوع این برداشت حاکم است که تحولات ژاپن حاصل جدالی درونی است. دراین صورت باید گفت که ژاپن ازاین توان برخورداربودکه بتواندبا نقدازدرون وبازنگری اندیشه سنتی به جایگاه برتردست یابد.امانه قائم مقام ونه امیرکبیرازاین امکان وفرصت برخوردار نشدند تابانقدسیستماتیک اندیشه سنتی وبازپروری اندیشه خودآنرابه اندیشه نظام تبدیل کنند.ازاینرونه درحوزه نوسازی اندیشه ونه درحوزه اصلاح روش ها نتوانستند درچهار چوب نظریه ای مدون اقدام نموده وازنابودی دستاوردهای تلاش عملی خود جلوگیری نمایند .
5- تاملی در باره ایران ج 2 ص 426 سید جواد طبا طبائی
6- احمد کسروی تاریخ هیجده ساله آذربایجان ج.2- کسروی می گوید:"دیگرهمه مردم دانستند که آشوب ریشه نداردو آشوبیان جزمشتی سودجو نمی باشند". یاد آوری می گردد این موضوع در بخش نهائی مقاله یعنی شیوه غالب مبارزه مردم به تقصیل مورد برسی قرارگرفته است.
7- ر. ک احزاب سیاسی و مردم در ادامه مقاله.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست