سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پاسخِ عمومیِ "مارک توین" (Mark Twain)
به نویسندگانِ جوان، و به کسانی که می خواهند نویسنده شوند (۱)


- مترجم: خسرو ثابت قدم


• من به کمک به شما در کارِ نویسندگی، که از آن انتظارِ داشتنِ درآمدی هم دارید، راغب نیستم.به محضِ آنکه آثارِ شما به عنوانِ "ارزشمند" شناخته و ارزیابی شوند، آنگاه دیگر هرگز نیازی نخواهد بود که به این فکر کنید که چه باید بنویسید. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۱ بهمن ۱٣۹۱ -  ۹ فوريه ۲۰۱٣


 
 ترجمه از آلمانی: خسرو ثابت قدم

-----------------------------------------------------------------------------------------

سالِ ۱۹۹۷ میلادی، زمانی که این متن را (و چند متنِ مشابه را) ترجمه کردم، وضعیتِ نوشتجاتِ فارسی - در خارج بیشتر از داخل - بسیار آشفته و نا بسامان بود. بسیاری از متن ها مملو از غلط های "دبستانی" و ایراداتِ پایه ای نگارشی بودند. دلسوزان و زحمتکشانِ ادبیِ بسیاری، سالها و بارها، راجع به چنین "هرج و مرجِ نگارشی ئی" هشدار می دادند؛ چرا که این وضع، علناً ترویجِ بیسوادی و میخکوب کردنِ عقب افتاده گیِ ادبی و عادت کردن به بدنویسی بود. ولی آیا این نابسامانی رفع شده، یا کمتر شده است؟ پاسخِ من، بر اساسِ مشاهداتم، یک "نهِ" بلند و محکم و قاطع و اندوه آلود است. بر همین اساس، سعی می کنم تا این سری ترجمه ها را، مجدداً و پس از گذشت بیش از ۱۰ سال، به نشر بسپارم، به این امید که ۱۰ سالِ دیگر، نیازی به یادآوری این بدیهیاتِ کارِ نوشتن نباشد. هدفِ این متن ها نه آموزشِ کارِ نویسندگی و مترجمیِ ادبی، بلکه صرفاً تأکید و گوشزد بر دشواری، پیچیده گی، مسولیتِ سنگین، و طولانی بودنِ دوره‍ی آموزشیِ این مشاغل بود؛ و نیز فراخواندنِ مشتاقانِ نویسندگی به صبر، تحمل، عدم عجله و بکار گرفتنِ دقتِ وسواس گونه، که از ضروریاتِ تولیدِ پُرکیفیتِ ادبی می باشند.

--------------------------------------------------------------------------


کسی که سردبیریِ روزنامه یا مجله ای را به عهده می گیرد، از همان آغاز نوشتجاتِ بسیاری افراد را که دستی بر قلم دارند دریافت می کند، که از او خواسته اند تا نوشته شان را ارزیابی کند.

او، پس از بررسیِ ٨ تا ۱۰ مورد، چاره را در آن خواهد دید که جوابی عمومی تهیه و در نشریه‍ی خود منتشر سازد، تا بدین طریق نظرِ خود را به اطلاعِ کسانی برساند که در آینده چنین خواهشی از او خواهند نمود.   

من نیز اکنون در چنین وضعی ام. دیگر به تک تکِ نامه هائی که از من راهنمائی خواسته اند جداگانه جواب نمی دهم. بجای آن، پاسخی کُلی می نویسم و در دسترسِ عموم قرار می دهم. از آنجا که همه‍ی این نامه ها محتوائی یکسان دارند و صرفاً کلماتِ بکار رفته در آنها متفاوتند، آخرین نامه ای را که دریافت کرده ام بعنوانِ نمونه گرفته، بدان پاسخ می گویم:


می خواهم رُک و صادقانه به شما پاسخ بدهم. قضاوت راجع به اینکه، آیا نصایحِ من برای شما کمکی خواهند بود یا نه، و آیا راهنمائی های من ارزشِ پیگیری دارند یا خیر را، تماماً به خودتان موکول می کنم. در نامه تان سوالاتی کرده اید که هر فردی آنها را تنها در موردِ خودش می تواند پاسخ بگوید. من این سوالات را رها می کنم و به بقیه‍ی نامه تان بشرحِ زیر جواب می دهم:


۱- اگر وضعیتِ شغلیِ نویسندگان، روحانیون، پزشکان، حقوقدانان، و همه‍ی مشاغلِ دیگر، تا بدین حد خراب است، نه بدان علت است که کار کم است، بلکه به این علت است که آدمی که واقعاً تن به کار دهد، کم پیدا می شود. آنکه خلافِ اینرا ادعا می کند، دروغ می گوید. اگر می خواهید صحتِ ادعای مرا تحقیق کنید، کافی ست تلاش کنید تا یک سردبیر، گزارشگر، مدیر، معاونِ مدیر، کارگرِ فنی، کارمند، یا هنرمند را برای کاری استخدام کنید. خواهید دید که فردِ موردِ نیازِ شما جائی شاغل است و وقتِ سر خاراندن هم ندارد. او بشاش و فعال و پُرکار و دقیق است، و همیشه فردِ موردِ نیازی محسوب می شود. از شدتِ کار، حتی یک روز هم مرخصی ندارد، مگر آنکه رئیس اش، روزی، استثناً، وی را از کار معاف بدارد. اما اگر به جستجوی تنبل ها، بیکاره ها، نادانان، بی هدفان، و یا سردبیران و گزارشگران و وکلاء و پزشکان و کارگرانِ سهل انگار و تنبل باشید، لازم نیست راهِ دوری بروید و به هر گوشه که بنگرید، بسیاری را خواهید یافت.


۲- من از قضاوت راجع به کیفیتِ ادبیِ کارهای شما پرهیز می کنم. تنها ملاکِ معتبر، نظرِ خوانندگان است. اگر این شما را متقاعد نمی کند، اندکی راجع به موضوع تعمق کنید و بعد خودتان قضاوت نمائید: اگر برای مثال، (S. Cobb) یا (T.S. Arthur) نخستین نوشته های خود را به شما نشان می دادند، با چشمانی اشک آلود می گفتید: "نه؛ ترا به خدا دیگر چیزی ننویسید". حال آنکه کارهای ایشان بسیار محبوب اند. اگر قضاوت به عهده‍ی شما می بود، چه بسا که "مجسمه‍ی مرمریِ خدای جنگل" را خسته کننده و "بهشتِ گمشده" را بیروح ارزیابی می نمودید. اما همانطور که آگاهید، هر دوی اینها بسیار پُرفروش اند. کسانِ بسیاری که بیش از شما می دانستند و بهتر از شما می نوشتند، حتی تا همین ۲۰۰ سالِ پیش هم هنوز "شکسپیر" را مردود می شناختند، در حالی که آن استادِ پیر، حتی پس از مرگِ آنها نیز، هنوز زنده مانده است. به این دلیل است که من، نه می خواهم و نه می توانم نوشته های شما را ارزیابی کنم. اگر به تعریف و تحسین از شما بپردازم، چه بسا که در درازمدت، کسالت و بی حوصله گیِ عذاب دهنده ای را نثار خواننده کرده باشم. و از سوی دیگر، اگر حتی با دلیل و بُرهان شما را ناتوان و بی استعداد معرفی کنم، شاید که خوانندگانِ جهان را از "شکسپیرِ" یا "دیکنزِ" ناشناخته و بی تجربه ای محروم نموده باشم.


٣-من به کمک به شما در کارِ نویسندگی، که از آن انتظارِ داشتنِ درآمدی هم دارید، راغب نیستم.به محضِ آنکه آثارِ شما به عنوانِ "ارزشمند" شناخته و ارزیابی شوند، آنگاه دیگر هرگز نیازی نخواهد بود که به این فکر کنید که چه باید بنویسید. آنقدر کار خواهید داشت و آنقدر نیازمندِ فراغت خواهید بود، که حتی نیمی از آنچه را که به شما سفارش داده اند قادر به اتمام نخواهید بود. برای کسی که می خواهد نویسنده شود و مایل است استعدادِ خویش را ثابت کند، آزمایشِ بسیار ساده و کارائی سراغ دارم: او باید آنقدر بدونِ دستمزد کار کند، تا بالاخره یکی به او دستمزدی پیشنهاد دهد. اگر پس از ٣ سال هنوز هم خبری از حقِ تألیف نبود، آنگاه می تواند نتیجه بگیرد که برای هیزم شکنی خَلق شده است. چنین کسی، حتی اگر ذره ای فهم داشته باشد، خیلی محترمانه خود را کنار می کشد و به کاری می پردازد که برای آن ساخته شده است. حتی نویسندگانِ طرازِ اولی نظیرِ "چارلز دیکنز" نیز می بایست از سدِ این امتحان می گذشتند. اما چه بسا که چنین امتحانی اصلاً موردِ پسندِ شما نباشد.

نویسنده ی جوانِ آینده موجودِ کاملاً خاصی ست: او می داند که اگر می خواست حَلبی ساز شود، می بایستی صداقتِ رفتارِ خود را به استادش ثابت کند و تعهد بدهد که حداقل ٣ سال، شاید هم ۴ سال، نزدِ او دوره ببیند. در سالِ اولِ دوره اش، وظیفه اش صرفاً جارو کردنِ کارگاه، آوردنِ آب، و روشن کردنِ آتشِ اجاق می بوده؛ و در همین حین_و_بین هم باید می آموخته که چگونه اجاق را آماده ی کار می کنند. دستمزدِ او برای همه ی این کارها، عبارت می بوده از غذایش و ۲ دست لباسِ ارزان قیمت. در سالِ دومِ دوره، اجازه می یافته دستی به کار بَرَد و هفته ای ۱ دلار دریافت کند. در سالِ سوم ۲ دلار و در سالِ چهارم ٣ دلار. پس از اتمامِ دوره اش می توانسته هفته ای ۱۵ تا ۲۰ دلار، و حتی شاید هم ٣۰ دلار درآمد داشته باشد. ولی مُزدی معادلِ ۷۵ دلار در هفته، هرگز برایش امکانپذیر نمی بوده. او می بایستی در هر شغلِ فنیِ دیگری نیز چنین دوره‍ی آموزشیِ سخت و ناامید کننده ای را متحمل می شده. اما وکیل یا پزشک شدن، به مراتب از این هم سخت تر است. چرا که نه تنها در دورانِ تحصیل پولی دریافت نمی کنند، بلکه می باید هزینه‍ی سنگینِ تحصیل را نیز تقبل نموده، از عهده‍ی مخارجِ پوشاک و تغذیه‍ی خود نیز برآیند.

تمامِ اینها بر نویسنده‍ی آتی هم روشن است. ولی با این وجود گُستاخیِ آنرا دارد که خواهانِ پذیرفته شدن در جمعِ اُدبا باشد و بخواهد در موقعیتِ اجتماعیِ برجسته و حقِ تألیفِ بالای آنان سهیم باشد، بدونِ آنکه برای کسبِ این مزایا، مجبور به گذراندنِ یک دوره‍ی آموزشیِ حتی ۱ ساله بوده باشد. او که بدونِ راهنمائیِ استادش جرأت نمی کرده حتی یک پیاله‍ی ساده‍ی کوچکِ حَلبی بسازد، اکنون بدونِ هیچ شناختی از دستورِ زبان، بی آنکه چیزی برای گفتن داشته باشد، با روده درازی، و با شناختی سطحی از انسان و جهان - شناختی که در روستای کوچکِ خود در قعرِ جنگل برای خودش دست_و_پا کرده - دست به قلم، این سلاحِ خطرناک، می بَرَد و با خامی و بی تجربه گیِ خود، به جَنگِ غولهای عظیمی نظیرِ بازار، سرمایه، جَنگ، و سیاست می رود و در این راه به "هر چه پیش آید، خوش آید" دل خوش می کند. این موضوع، اگر تا بدین حد غم انگیز نمی بود، بسیار خنده دار می شد. او که تا پیش از دوره اش جرأتِ ورود به کارگاهِ حلبی سازی را نمی داشته، اکنون، بدونِ هیچ آموزشی، از کار با ابزاری که شاهان را سرنگون و مذاهب را دگرگون و در تعیینِ سعادت یا فلاکتِ ملت ها نقشِ مهمی ایفا می کند، واهمه ای ندارد.


اگر نگارنده ی نامه بخواهد مجاناً برای روزنامه های محلی بنویسد، من شرطِ ۱ به ۱۰۰ می بندم که حتی بیش از حدِ توانش سفارشِ کار دریافت خواهد داشت. چنانچه نوشته های او مقبول افتند و جای خود را در مطبوعات باز نمایند، آنگاه یقیناً کسانی یافت خواهند شد که به وی پیشنهادِ کارِ با دستمزد بدهند.

در خاتمه مایلم به عنوانِ قوتِ قلب، جدی و خیرخواهانه او را متوجه‍ی این موضوع کنم که نویسندگانِ خوب و باارزش، استثناء هستند. هم ناشرانِ کتاب و هم روزنامه ها با تلاشی خستگی ناپذیر در جستجوی دائمیِ چنین نویسندگانی اند.

-------------------------------------------------------

(۱) منبعِ ترجمه از آلمانی: Handbuch für Autoren, Grafenstein Verlag, Seite   ٣٣٨ - ٣۴۱



اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست