سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در مواجهه با نگاه فرخ نگهدار به دیروز و امروز
تفسیر دل خواسته دیروز برای سود خود خواسته امروز!


بهزاد کریمی


• اصرار او بر اینکه "اکثریت" همانی است که او می فهمد و می خواهد، و "اتحاد جمهوریخواهان ایران" نیز همانی که او می پسندد و باید باشد، و از سوی دیگر "پراگ" همان ۱۵ ماده ایی است که او فرموله کرده، نامی جز تحریک و تحقیر ندارد و نتیجه ایی جز تشویق به فاصله گیری در پی نمی آورد! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٨ آذر ۱٣۹۱ -  ۲٨ نوامبر ۲۰۱۲


در این نوشته: 1) برای احتراز از تکلف در بیان، از آوردن عنوان رسمی یا دوستانه جلو اسامی خودداری می کنم؛ 2) نا خواسته بار دیگر وارد دایره دل آزار پلمیک با فرخ می شوم، چرا که سکوت در برابر نوشته مبتنی بر واقعیت گریزی امروز و جفا به حقیقت دیروز او را www.akhbar-rooz.com   جایز نمی دانم؛ و 3) فقط در محدوده نگاه به تاریخ می مانم و برخورد با مضامین بخش دوم آن را که تیتر "مضمون" بر خود دارد، به نوشته ایی وا می نهم که در رابطه با موضوع استراتژی سیاسی در دست تهیه دارم.
* * *

نگهدار در نوشته اش، دو پارگراف از مصوبات دو پلنوم کمیته مرکزی سازمان فداییان خلق ایران-اکثریت در سال های 61 و 65 خورشیدی را آورده که اولی ناظر است بر ضرورت "خط مشی شکوفایی جمهوری اسلامی" و دومی، مبین اتخاذ تاکتیک "مبارزه قهر آمیزعلیه جمهوری اسلامی" توسط سازمان. بعد هم تصریح اینکه، با روح حاکم بر پلنوم سال 65 و کنگره نخست سازمان در سال 69 که در هر دو آنها فاجعه تسلط خط مشی شکوفایی جمهوری اسلامی بر سازمان در دوسال 60 و 61 قاطعانه مورد نقد قرار گرفت، با همه وجودش بیگانه و مخالف بوده است. در ادامه این تصریح نیز ابراز این حرف دل، که در همه سی سال گذشته همواره روح مصوبات پلنوم سال 61 مبنی بر شکوفا کردن جمهوری اسلامی را در کالبد خود داشته و همیشه خود را با آن هم ذات دانسته است. من با آنکه در تصمیم سازی های مربوط به پلنوم 61 هیچ نقشی نداشته ام – اگر چه متاسفانه با آنها همراه بوده ام- و بر عکس در جهت گیری های سیاسی سازمان از اوایل سال 62 تا مقطع پلنوم 65 نقش روز افزونی پیدا کردم، لازم می دانم تا به عنوان کسی که در همه این سالها از نزدیک شاهد علایق و نقش فرخ در سیاست گذاری های سازمان بوده ام، ادعای او در تعلق دایمی اش به روش "تغییر در جمهوری اسلامی" را تایید کنم. فرخ راست می گوید و از صمیم قلب نیز، که در دل خود و البته تا هر جا که توانسته در عمل خویش، همواره در پی اصلاح نظام بوده است. اشکال اما در آنست که او هم تاریخ را ناقص توضیح می دهد و هم نتیجه دل خواسته اش را از آن تاریخ خود خوانده می گیرد!
ناقص می گوید زیرا از قلم می اندازد که زیگزاگ های رفتارعملی اش چه بوده است. او در طول دو سال 62 و 63 با مشی نفی کلیت جمهوری اسلامی مخالف بود و در برابر این خواست هر بار در هیئت سیاسی و کمیته مرکزی رای منفی داد، اما همین که حزب توده ایران بیانیه مشترک با مضمون سرنگونی جمهوری اسلامی را پیش کشید، علیرغم باور درونی خویش به نادرستی این سیاست، نه تنها انگشت خود را به عنوان موافق بالا برد بلکه به "موتور" آن بدل شد. به این دلیل که، وحدت با حزب توده ایران در آنزمان برای او اولویت نخست داشت. او امروز از مجموعه تصمیمات و مصوبات پلنوم65، نه جوهر آنرا که همانا پایان دادن رسمی به نگاه و رفتار "شکوفایی" در رهبری سازمان بود، بلکه تعمداً و حساب شده تاکتیک مبارزه مسلحانه را برجسته می کند آنهم به نقل از "گزارش هیئت سیاسی" به پلنوم که نقش تعیین کننده دبیر اول در چنین گزارش هایی را همگان می دانند. این خود یکی از آن نمونه های برخورد وی با مخالفانش نیست که آنها را در منتهی الیه مواضع شان تعریف می کند؟! اما او که می گوید بخاطر حفظ وحدت در درون سازمان بود که بارها خلاف مکنونات درونی خویش رفتار کرد، اینرا هم باید توضیح دهد که پس چرا در پلنوم با اراده اکثریت قاطع شرکت کنندگان مبنی بر وداع با "خط مشی شکوفایی" همراهی نکرد، دستکم بدانگونه که در برخورد با پیشنهاد حزب توده ایران مبنی بر شعار سرنگونی مصلحت وارعمل کرده بود؟! این رفتارهای متناقض را آیا می توان با تک دلیل و یک انگیزه توضیح داد و تاریخ خوانان را قانع به کامل گویی کرد؟ همه ما در زیست سیاسی خود دچار تناقضات بوده ایم که طبیعی هر کار سیاسی دراز مدت است و این، گناه کبیره نمی تواند و نباید تلقی شود. مهم اما اینست که، از بیان امروزین آنها نباید بازماند و مهم تر از آن، نباید که تفسیر دیروز را در قالب سیاست خود خواسته امروز محبوس کرد. این رویه، نه کمکی است به نور افکندن بر تاریخی که ساختیم و نه اعتماد برانگیز برای امروزی که در حال ساخته شدن است.   
فرخ امروز هم - باز همچنان- از اصولیت و واقع گرایی خط مشی "شکوفایی جمهوری اسلامی" دفاع می کند. زیرا که در استدلال امروزین او، بروز پدیده "اصلاح طلبی دو خرداد" پس از شانزده سال و "سبز" در پی نزدیک به سی سال نشان داده است که در درون این نظام، پتانسیل "تغییر" و "شکوفایی" وجود داشته و او با اشاره به همین دو نمود، وعده می دهد که چنین استعدادی در آینده باز هم خود را نشان خواهد داد! در مورد این استدلال چه باید گفت؟! اینکه نظام جمهوری اسلامی همیشه در دل خود انواع سمتگیری های اجتماعی و آرمانی را داشته و به گونه خود ویژه پدیده ایی بوده و هنوز هم هست متکثر، جای کمترین شک نیست. این، واقعیتی بوده مستمرکه در همین امروز هم باز هاله هایی از آن پابرجاست و دیده می شود. و در اینکه مشاهده و تصدیق این واقعیت ها در آن زمان، نقش مهمی در اتخاذ "خط مشی شکوفایی" توسط ما ایفاء کرد، باز جای هیچ تردیدی نیست. اما باید دید که سیر اصلی تاریخ چه می گوید؟
واقعیت های تاریخی این نظام مبتنی بر ولایت فقیه، همواره مدلل این حقیقت بوده اند که این نظام منطقاً و تاریخا به انحصار و استبداد بیشتر قدرت گرایش داشته است و طرد و پرت مرحله به مرحله عناصر خواهان اصلاح به بیرون از دایره قدرت، دقیقاً قانونمند حیات آن. شکل گرفتن نیروی اصلاح در این نظام، واقعیت بود، اما عدم تحمل و طرد آن، واقعیتی مهم تر و اصلی تر. طلوع رنگ سبز بر زمینه سیاه، واقعیت داشت ولی قتل و حبس سبز واقعیت بزرگتر. اگر تشخیص این نکته محوری، یعنی ناهمخوانی ذاتی نظام مبتنی بر قدرت ولایت فقیه با دمکراسی، در آن دوره غبارآلود از کشاکش ها، درایت بموقع می خواست که متاسفانه ما نتوانستیم آنرا از خود نشان دهیم، اما عدم تشخیص امروزین آن از فراز تاریخ آفتاب گونه ، براستی که جای پرسش بسیار دارد. برای انکار آن، حتی فکر نکنم که توصیف لجاجت هم دیگر کفایت بکند. من البته کسانی چون گردانندگان " راه توده" را که وفاداری شان به خط مشی "شکوفایی" را همچنان با سیاست "که بر که" زنده یاد کیانوری توجیه می کنند می فهمم، ولی شرط بندی بر سر اصلاح پذیری سیستم ولایت فقیه در امروزه روز را، اصلاً! هنر این بود که ما در نخستین سال های پس از انقلاب، هم واقعیت متکثر این نظام برخاسته از دل یک انقلاب را می دیدیم و هم خصلت ذاتی و پایدار آن در حاکمیت دین بر قدرت را. اگر چنین بود، نه در سال اول انقلاب به تقابل محض و بعضاً قهرآمیز با قدرت جدید بر می خاستیم، نه در آن دو سال شوم پشت سیاست شکوفایی قرار می گرفتیم و نه که در نیمه شصت خونین و در "جبران" آن سیاست شرم آور، به فکر اتخاذ تاکتیک مسلحانه رو می آوردیم! ما تعادل در سیاست خود نسبت به جمهوری اسلامی را با تاخیر باز یافتیم و دو دهه است که آنرا کمابیش ادامه می دهیم؛ از اواخر دهه شصت تا اکنون اوایل دهه نود. دریغا آن زمان که، حکومت با وضو در طشت خون مخالفان خود تثبیت شده بود و در عین حال همچنان دست اندر کار مخالف سازی های مستمر. اکنون بیش از دو دهه است که سیاست رسمی سازمان ما در قبال جمهوری اسلامی، رصد کردن "پتانسیل"ها و اختلافات درون آن اما فقط و فقط بر بستر و در کادر مخالفت با اساس آنست. استراتژی ما نه "شکوفائی" است و نه "قهر". خط مشی ما انتقاد مداوم است برای تغییر. ما نیروی تحول هستیم که با نیروی اصلاح مشترکات زیادی داریم. به همین دلیل هم جزو سبز هستیم. ما سبز معینی نیستیم که خواسته شود تا از طریق آن، فقط اصلاح طلب معرفی شویم. ما، نیروی تغییر جمهوری اسلامی هستیم.؛ اما با این تبصره که در میان ما، نیروی تغییر در جمهوری اسلامی هم وجود دارد که مبرزترین و شناخته شده ترین نماینده و سخنگوی آن، فرخ نگهدار است. من به خود اجازه نمی دهم که سیاست فرخ را سیاست نیروی تغییر جمهوری اسلامی معرفی کنم، او هم دوستی کند و مرا و سازمان ما را نیروی تغییر در جمهوری اسلامی تعریف نکند. این، نزدیکی نمی آورد. ما را از هم دور می کند.
اعتراض درست فواد تابان به فرخ نیز همین بوده که سازمان را و هیچ جریان دیگری را همانی تعریف نکن که خود می خواهی و می پسندی. فرخ حق دارد که "اکثریت" را آنی بکند که خود می پسندد. این حق دمکراتیک اوست، اما او مجاز نیست که سازمان ما را آنگونه تعریف کند که رسماً آن نیست و عملاً هم در اکثریت بزرگش باز آن نیست. انتقاد و اعتراض به او، همین است؛ و اعتراضی کاملاً درست و بجا. او در نوشته اخیر خود بازهم بر همین نکته تاکید و تصریح دارد و اینبار با مدد جستن دل خواسته از تاریخ! و با اینکار نشان می دهد که یا هنوز هم جوهر انتقاد فواد را درنیافته است و یا که نمی خواهد دریابد و بپذیرد.
من آن مهربانی در وجود فرخ را که امیر ممبینی در نوشته چندی پیش خود آنرا تصویر کرده بود، با همه وجود تصدیق و تایید می کنم و باید بگویم که بارها و بارها مشمول مهربانی های او بوده ام که هرگز هم از دلم بیرون نخواهند رفت، اما نامهربانی های او در هنگام سیاست کردن را بسی بیشتر از آن حس کرده ام که در نوشته امیر از آن سخن رفته است. من صمیمانه قبول دارم که دل فرخ در گرو راندن ها و تجزیه کردن ها و متفرق نمودن ها نیست، اینرا در جریان اوج تشنجات درون سازمانی آن سالها در چشمان تر او دیده ام و بارها در صدای حزینش شنیده ام. هرگز ندیده ام که ترک فردی یا جمعی از سازمان او را خوشحال کرده باشد و یقین دارم که وقتی دوستانی از اتحاد جمهوریخواهان ایران جدا شدند، او در درون خود گریست. و گریست نه فقط به این دلیل که نامه اش به خامنه ایی با محتوی تقسیم مسئولیت های این راس استبداد با مخالفانش، جرقه ایی شد در خرمن انشعاب؛ بلکه بیشتر به این خاطر که این جدایی لازم نبوده است و چرا یک تفرقه دیگر؟ اما مگر در سیاست، مهربانی شخصی و دوست داشتن تجمع را نیت نیک کفایت می کند؟ او وقتی که فکر خود را به نام دیگران خرج می کند، در واقع با مغز سرد در حال گوه زدن است و تقسیم! در تجربه سازمانی اش از این رویه ها بسیار داشته است و در این اواخر هم در اتحاد جمهوریخواهان تجربه کرد، و اکنون در موقعیت "بازنشستگی" باز همچنان مصر به ادامه آن! اصرار او بر اینکه "اکثریت" همانی است که او می فهمد و می خواهد، و "اتحاد جمهوریخواهان ایران" نیز همانی که او می پسندد و باید باشد، و از سوی دیگر "پراگ" همان 15 ماده ایی است که او فرموله کرده، نامی جز تحریک و تحقیر ندارد و نتیجه ایی جز تشویق به فاصله گیری در پی نمی آورد! ولو اینکه قلب نویسنده، برای وحدت بتپد. در سیاست، نتیجه را می سنجند که حاصل شیوه است نه نیت.

بهزاد کریمی
چهارشنبه هشتم آذر ماه 1391


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست