سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سوء استفاده از علم و تاریخ در اندیشه سیاسی
بخش دوم: سوء استفاده از علم (و فلسفه)


فرهاد قابوسی


• آقای دوستدار در سوء استفاده از علم نیز بتبع تاثیر یادشده نیچه شیوه مطلق گرایی را با نگرش سطحی نسبت به مباحث علم و فلسفه آمیخته است تا اغراض شخصی خود را برعلیه فرهنگ ایرانی بعد از اسلام توجیه کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ آبان ۱٣۹۱ -  ۲۷ اکتبر ۲۰۱۲


خلاصه و منظور: آقای دوستدار در سوء استفاده از علم نیز بتبع تاثیر یاد شده نیچه شیوه مطلق گرایی را با نگرش سطحی نسبت به مباحث علم و فلسفه آمیخته است تا اغراض شخصی خود را برعلیه فرهنگ ایرانی بعد از اسلام توجیه کند. نویسنده حقیقت امتناع تفکر هزارساله در فرهنگ مسیحی قرون وسطی را از سر نا آگاهی نسبت به تاریخ علم و فلسفه، از سر غرض و به غلط به فرهنگ اسلامی (ایران بعد از اسلام) نسبت داده است. در حالیکه تحلیل منطقی سیر اندیشه در تاریخ ایران نشان می دهد که علت فقدان تفکر فلسفی و علمی در دوران پیش از اسلام در ابتدا عاریتی بودن فرهنگ ایران باصطلاح آریائی دوران هخامنشی (*) و تمرکز گرایی و انحصار فرهنگ حاکم بر جنبه های دیوانی و نظامی در آن عصر بود (**). کمااینکه در دوران تئوکراسی ساسانی سلطه تمرکز گرای فرهنگ زرتشتی در کنار جنبه های منفی قدیمی یاد شده فرهنگ ایرانی مانع رشد تفکر فلسفی و علمی (طالب مبادلات فکری آزاد) در ایران شدند (**). و در ادامه همین زمینه و شرایط منفی! شعر زدگی، ادب گرایی و گذشته گرایی مفرط فرهنگ ایرانی بعد ازاسلام بعنوان عکس العمل نادرستی نسبت به شکست از اعراب، سبب تضعیف اندیشه های علمی و فلسفی قوی موجود در ایران و لذا مانع رشد دائمی و عمومی آنها شدند (**).   

نویسنده احتمالا تحت تاثیر نیچه که ضد علمی می اندیشید تصور نادرستی از علم دارد که بر اساس آن: "دانش رول و رفتاری "غیر طبیعی" است و بر خلاف طبیعت آدمی اختراع شده است" (1) . این تصور عامیانه از علم متاسفانه متوجه ساختار طبیعی و تجربی علم (به عنوان بخشی از طبیعت و پدیده های طبیعی) نیست. در حالیکه دانش یا علم طبق تعریف آگاهی نسبت به پدیده ها و اشیاء است. و آگاهی یا اطلاعات محصول تبادل انرژی و نیرو میان سیستمهای طبیعی و مثلا انتقال "فوتونها" از نقطه ای به نقطه دیگر است. و نه آن تصور متافیزیکی و دورادور محصلین مدارس از علم. کمااینکه برای تجربه، رویت و یا کلا احساس هر شیئ (پدیده ای) شما نیاز به ملاحظه انعکاس نور بر آن و یا ارتباط حسی با آن پدیده دارید. اعمالی (اُپراسیون هائی) که در تعبیر نهایی جز تبادل انرژی میان دو سیستم طبیعی (شاهد و مورد مشاهده) نیست.

حتی ریاضیات هم که برای عوام تحصیلکرده (2) شاید مجرد بنظر برسد، متکی بر تجربه و اخذ شده از آنست. و یعنی علمی است که از موارد متکی بر تجربه، تعمیم و تجرید شده است. تعمیم و تجریدی که در مواردی متناقض و غیر منطقی هستند. مثلا مهمترین بخش ریاضیات باصطلاح مجرد برای دیگران، توپولوژی، که تمامی ریاضیات (شامل نظریه اعداد) در آن منعکس! و به اعتبار روابط آن معتبر است، اساسی بسیار تجربی دارد که متکی بر تحقیقات تجربی لایب نیتز و اویلر (اولر) هستند که هردو در عین تحقیقات ریاضی تحقیقات فیزیکی (طبیعی) کرده اند (3). رابطه میان تعداد سطوح، خطوط و رئوس اشکال "سه بعدی" معروف به "رابطه اویلر" و حل مسئله عبور های مناسب از روی پلهای شهر "کونیگسبرگ" آلمان قدیم یاد آور این زمینه های تجربی علم بظاهر مجرد توپولوژی هستند! یاد آوری می کنم که حتی توپولوژی دیفرانسیل به ظاهر بسیار مجرد ( نظریه هوج ـ دِ رام) (4) نیز به نص شخص "هوج" و دیگر ریاضیدانان نظیر "هرمان وایل" اقتباس مستقیم و صورتبندی (فرمولاسیون) تعمیم یافته "معادلات میدانهای الکترومغناطیس" (نور) و یعنی روابط کاملا تجربی انتقال نور که طبیعی ترین پدیده های طبیعت است، بوده اند! روابطی که صرفا صورتبندی تجارب فیزیکی چهارگانه آثار الکترمغناطیسی وسیله "کولمب، آمپر، فارادی و گاوس" هستند. همچنانکه متخصصین در سطوح بالای علم ریاضی واقف به زمینه های تجربی تمامی ریاضیات هستند.

و یعنی مرجع همه علم برخلاف نظر عوامانه نویسنده تجربه طبیعت و لذا طبیعت است. و علم به عنوان آگاهی (انفرماسیون) یا تبادل اطلاعات بخشی از مکانیسم طبیعت است. کمااینکه همین انتقال اطلاعات از تابش نور خورشید (انتقال فوتون ها به عنوان نقل کننده اطلاعات) تا مکانیسم حیات در تبادل اطلاعات در داخل زنجیره    "د. ان. آ." صورتهای مختلف تبادل اطلاعات در طبیعت و حیات طبیعی محسوب می شوند. که پیشفرض امکان "علم" به مفهوم مستعمل آنست! چون طبیعی تر از تبادل انرژی یا تبادل اطلاعات یا آگاهی و یا علم هیچ چیز دیگری در دنیا نمی توان یافت! لذا سخن نویسنده از "غیر طبیعی بودن روال علم" (1) عین اینست که کسی بگوید روال طبیعت غیر طبیبعی است!

حال نویسنده با سواد مدرسه می آید و برای تشخص علم ذهنیت زده یونان از علم تجربه گرای شرق و ایران بعد از اسلام، غیر طبیعی بودن علم را عَلَم می کند. تا با این وسیله با تخطئه علم ایرانی به توجیه عقده ضد اسلامی خویش بکوشد که در ایران بعد از اسلام علم و فلسفه ای ممکن نبوده است. در حالیکه بدون تحقیقات جهانساز اعراب همسایه و گاهاَ متعلق به ایران قدیم و ایرانیانی نظیر ابن هیثم (حسن ابن هانی اهوازی) و ابن سینا تا خوارزمی و خیام و طوسی در فیزیک و ریاضیات بنصّ مورخین علوم غربی! از سارتن تا سامبورسکی (یادشده در بخش پیشین مقاله) احتمالا دنیای غرب هنوز از خواب ذهنیت یونانی بیدار نشده بود. لذا این پرسش مطرح می شود که این چه غرض هولناکی است که قادر به تشخیص اهمیت تحقیقات علمی ایران بعد از اسلام نظیر مورد "الخوارزمی" نیست که نامش به لاتین (الگوریتم ) بر تارک فرهنگ و تفکر مدرن جهان معاصر می درخشد. آیا بدون ریشه های قوی تفکر علمی و فلسفی ( منطق، فلسفه علوم) در ایران بعد از اسلام می توانست خوارزمی به ایجاد علم "جبر" موفق شود که نامش در جهان برگرفته از کتاب معروف او "الجبر و المقابله" است؟ آیا بدون تفکر عمیق علمی و فلسفی تحقیقات خیام ریاضیدان در ایران بعد از اسلام حل معادلات مخروطی (درجه سه) می توانست چنان بسادگی برای اروپائیان میسر شود؟ آیا بدون وسعت تفکر علمی و فلسفی در بغداد اسلامی می توانستند فلاسفه، ریاضیدانان و منجمین عرب و ایرانی! نظیر "بیرونی"، "ثابت ابن قره"، یا "البتانی" و مخصوصا "خواجه نصیر طوسی" ایرانی تمامی مثلثات را پیش از "اویلر" کشف کنند؟ آیا بدون تحقیقات ابن سینا در مکانیک فیزیک (مبحث پتانسیل) پیشرفت مکانیک، فیزیک کلاسیک و کوانتومی که متکی بر نظریه پتانسیل است، میسر می بود؟ پرسش منطقی اینست که آیا این همه استثناء در متن "امتناع تفکر در فرهنگ اسلامی" ممکن است؟

پاسخ چنین پرسشی برای هر کسی که بهره ای از عقل برده باشد منفی است!

باز آیا بدون زمینه اساسی تفکر در فرهنگ شرقی ایران بعد از اسلام و سرزمین های عربی ایجاد "علم اپتیک" وسیله "الحسن" (ابن هیثم)، علم جبر وسیله "خوارزمی و خیام"، علم مثلثات وسیله "البتانی، ابوالوفا"، ... و "جابر ابن افلح" و علم شیمی وسیله "حیان" و "ابو بکر رازی" در طول دوسه قرن میسر می شد. دوسه قرنی که علم و فلسفه در تمامی اروپا تعطیل بود! این چه سخن یاوه ایست که تفکر در فرهنگ ایران بعد از اسلام ممکن نبود؟ بدون تفکر علمی در فرهنگ شرقی (ایرانی و باصطلاح عربی) آن عصر، اروپا شاید هنوز در خواب ذهنیت یونانی و وحشیت قرون وسطی ای خویش مانده بود، که هزار سال تفکر در غرب را تعطیل کرد!

برعکس نویسنده بنظر همه مورخین سرشناس تاریخ علوم و فلسفه، این اروپای قرون وسطی است که در آن در سیطره دین مسیحی تفکر ممنوع شده بود. بار گرانی که حتی برگردن علم و فرهنگ معاصر نیز هنوز بسیار سنگینی می کند! نویسنده این حقیقت امتناع تفکر در فرهنگ مسیحی را از سر نا آگاهی نسبت به تاریخ علم و فلسفه، به غلط و از سر غرض به فرهنگ اسلامی (ایران بعد از اسلام) نسبت داده است.

در حالیکه نظر مورخین منصف تاریخ علوم از "جرج سارتن، پیر روسو تا سامبورسکی" که در بخش پیشیم مقاله آوردم، اینست که بدون مساعی اعراب و ایرانیان حوزه فرهنگ اسلامی قرون وسطی، رنسانس و نجات اروپا و جهان از وحشیت و فقدان تفکر در سایه تسلط دین مسیحی میسر نمی بود!

برای فهم آقای دوستدار توجه وی را به نظرات یک ریاضیدان برجسته و یک مورغ تاریخ ریاضیات جلب می کنم. "کارل گوستاو یاکوب یاکوبی" ریاضیدان معروف قرن نوزده می نویسد: "تاریخ نیمه شبی داشته است که می توانیم آنرا در حدود هزار سال بعد از میلاد بر آورد کنیم. در این زمان هنر و علم حتی از خاطره بشریت (اروپائی) محو شده بود ... آنچه در دنیا از فرهنگ باقی مانده بود فقط ! میان مسلمانان دیده می شد، و پاپی مشتاق تحصیل علم با لباس مبدل در دانشکده های ایشان (مسلمانان) بکسب علم پرداخت و مایه حیرت مغرب زمین شد ... سپیده دم این روز را در تاریخ به نام رُنسانس یا تجدید حیات دانش مینامند" (5).
مورخ ریاضیات "توبیاس دانچیگ" در ادامه آن در مقایسه فرهنگ مسیحی و اسلامی می نویسد: "کسب علم و فرهنگ مسلما جزو برنامه صلیبیان نبود. ولی در حقیقت با جنگهای صلیبی این کار نیز صورت گرفت. در مدت سه قرن قدرتهای مسیحی خواستند با شمشیر "فرهنگ" خودرا بر اسلام تحمیل کنند. اما نتیجه غائی آن این بود که فرهنگ متوفق (اسلامی) اعراب آرام و مطمئن در اروپا رسوخ کرد" (5).

لذا وقتی ریاضیدانان قدر اول و مورخین صاحب نظر علوم چنین نظری می دهند چگونه کسی مثل آقای دوستدار که نه اهل علم است و نه مورخ علوم به خود اجازه می دهد نظری چنان بی ربط و مخالف نظر متخصصین بیان کند؟ تکرار می کنم، پرسش اینست که چگونه بدون زمینه تفکر قوی در فرهنگ (بنظر نویسنده دینی) اسلامی که می بایستی (بنظر نویسنده) امتناع تفکر بر آن حاکم باشد، بقای فرهنگ (و علم) میان مسلمانان (نظر یاکوبی) میسر بود؛ اما میان یوانانیان و اروپائیان که (بنظر نویسنده) انحصار تفکر و فرهنگ و علم را داشته و صاحب فرهنگ بوده اند، میسر نشد؟

مسلم است که آقای دوستدار هرگز چنین سئوالی از خود نکرده است تا از طریق جستجوی پاسخی برای آن به نادرستی اساسی نظریات خود پی ببرد! حقیقت اینست که ذهن کسی که علم را نشناسد و در باره علم سخن بگوید چنان مشوش خواهد شد که چنین بیانات بی ربطی از آن صادر خواهند شد. و یعنی نویسنده باید قبل از توجیه غرض شخصی برعلیه اسلام می بایستی این پرسش را برای خود مطرح می کرد، که اگر تفکر تنها در یونان قدیم و اروپای متاثر از آن میسر بود و در باقی دنیای متمدن نظیر ایران و شرق اسلامی ممنوع! چه عللی سبب تعطیل تفکر در یونان و اروپای قرون وسطی شدند؟ و یا چه عللی سبب پیشرفت تفکر در دنیای اسلام شدند که توانست اعجاب و تحسین ریاضیدانی چون یاکوبی و مورخینی چون سارتن، پیر روسو، سامبورسکی و دانچیگ را بر انگیزد؟

سخن گفتن از اینکه فلسفه و علم از یونان آغاز شد و "انحصار علم به یونان و اروپا" که بعضی ها در اروپا و نویسنده در ایران به اقتباس از آنان طوطی وار مطرح کرده اند، یاوه ایست متاثر از نژاد پرستی و "نژاد پرستی فرهنگی" اروپا. اما یاوه تر اینست که شرق "علم و فلسفه" را از یونان گرفته است. این سخنی است بی مایه که البته به جهت تعمد بینش اروپا محور، تسلط حوزه های علمی غرب در جهان و دوام سنت کم دقتی و عدم اطلاع از منابع صحیح حتی! میان بعضی اساتید ناوارد غربی متداول شده است. چرندیاتی عامیانه که مخصوصا در نوشته های دوران ظهور فاشیسم اروپائی تا جنگ جهانی دوم متبلور شده اند. کمااینکه در جوار اکثر منابع منصف قدیمی منابع جدید تحقیقی بعکس نشأت علم در شرق (سومر، بابل و مصر) و اقتباس آن را وسیله یونان و اروپا (حتی در مورد حقوق و سیاست مدن) را مسلم ساخته اند (***). برای فهم صحیح این موضوع دقت در موارد زیر ضروری است:

اول اینکه غرض از حوزه اولیه علم و فلسفه باصطلاح یونانی نه که یونان اروپا بلکه آسیای صغیر است که در آن عصر تحت تسلط نسبی امپراطوری ایران بود و تنها پس از ازدیاد ستم این امپراطوری به ساکنان محلی (آسیای صغیر) بسیاری از اهل فرهنگ و اندیشمندان آن سامان را مجبور به کوچ به جنوب ایتالیا و یونان در اروپا ساخت. واقعه ای که مبنای رشد تفکر، علم و فلسفه در یونان شد. به نظر من به جهت نزدیکی جغرافیایی آسیای صغیر به سومر و بابل (بین النهرین) است که بر طبق نظر فرهنگشناسانی چون "ویل دورانت" در کتاب "تاریخ تمدن" هم اهالی آسیای صغیر و هم باحتمال بسیار قوی ساکنان تمدن مینوی جزیره کِرت (غیر متعلق به یونان قدیم)، فرهنگ خود را از فرهنگ قدیم تر بین النهرین اخذ کرده اند. ثانیا آن بده و بستان متعاقب که در مورد فرهنگ میان شرق و غرب برقرار شد و در ادامه سبب ترجمه افکار آسیای صغیر، یونان و جنوب ایتالیا نظیر نوشته های ارسطو به زبانهای شرقی گشت، نه اینکه معلوماتی فی البداهه و از آسمان یونان بر زمین ایران و شرق افتاده، بلکه نوعی تجرید و تعمیم یافته از معلومات سابق شرقی بودند که همان از طریق آسیای صغیر و فرهنگ مینوی به یونان رفته و در آنجا تکمیل شده بودند. وگرنه دقت در این مهم که تنها زمینه های مستقل علمی در شرق می توانستند بقای پیشرفت علم در شرق را در هزاره قرون وسطی (قرن سوم تا سیزدهم میلادی ) که عقل در اروپا تعطیل شده بود، ممکن سازند؛ کافی است که روشن کند که علم ابتدا از شرق به یونان رفته، بعد به شرق باز گشته و دوباره در قرون وسطی به اروپا رفته است. چون اگر علم چنان که نویسنده و منابع متاثر از "نژاد پرستی فرهنگی" اش معتقد اند، ساخته ای یونانی می بود نمی توانست بعد از تعطیل علم در یونان، در شرق با چنان قدرتی پیشرفت کند که علم یونانی را تحت الشعاع خویش قرار دهد. از سوی دیگر کسی که تخصص علمی داشته باشد و به تکرار نوشته های ناپخته بعضی خود پسندان غربی نپردازد، متوجه دو امر خواهد شد که افسانه های خاله زنکی اروپائی در مورد استثناء علم و فلسفه یونانی را به اندرونی خانه های سنتی تبعید خواهد کرد. اول اینکه همچنانکه سالها پیش مطرح کرده ام طرز فکر فلسفی ـ علمی شرقی نزدیک به طبیعت (تجربی) و لذا "جامع" یا به بیان من "توپولوژیک" یا "تعمیمی" است. و متفاوت با طرز فکر یونانی ـ اروپائی متباعد از طبیعت (ذهنی) و لذا " جزئی" و "تجزیه گرا" یا "آنالیتیک" و "تخصیصی" است (6). و از اینرو استقلال اساسی و نوعی تفکر شرقی از اندیشیدن یونانی را مسلم میدارد.

توضیح «فنی» علت این تفاوت برای نخستین بار در تاریخ علوم در مقالاتی از من آمده است (6). که به جهت تحصیل و اقتباس معلومات علمی اولیه (و در رابطه با آن فلسفه) به صورت نقل قول (کلامی) از طریق روایات انتقالی ثانویه طی دادو ستد های اجتماعی و بازرگانی (دیالوگها) وسیله یونان از شرق بوده است، که برای فهم آن داده های شرقی یا دست آوردهای کلامی یوانی ضروری شده است که آنها را در یونان از زبان شرقی «ترجمه» و به زبان یونانی خود برگردانده و محتوی آنها را برای درک خویش تحلیل ( آنالیز یا تجزیه) می کردند!. این خصیصه وابستگی به کلام (روایات شرقی از تجارب طبیعی) و ضرورت ترجمه و تحلیل ذهنی آنها به زبان یونانی که لازمه فهم معلومات آمده از شرق بود نه تنها سبب تقویت یک جانبه! ذهن و ضرورت ایجاد مبحث منطق در یونان شد بلکه بعنوان مشخصه اندیشه و روش معرفت یونانی نسبت به طبیعت دوام یافت. در حالیکه تحصیل مستقیم علم (و فلسفه) از طبیعت بر طبق تجارب مستمر (داده های تجربی طبیعت!) آنچنانکه در شرق مثلا در مورد «نجوم» و هندسه صورت گرفته است، چون داده هائی طبیعی (تجربی) بودند، محتوی منطق (تجربی) خویش نیز بودند و لذا احتیاجی به تحلیل منطقی ثانویه ای آنچنانکه در یونان به جهت تحصیل کلامی علم از جای دیگر (شرق) ضروری شد، نداشته است. باز خصیصه ای که در علم شرقی (ایرانی) نیز بجای ماند و بواسطه تحقیقات تجربی! جهانساز ابن هیثم و ابن سینا، علم ذهنییت زده یونانی را تصحیح و تمامی علم بعدی را تا حدودی! متکی بر تجربه ساخت. یاد آوری می کنم که صورتبندی اولیه دیالوگی بر آمده از گفتگوهای میان مسافرین و ساکنان (رفت و آمد میان شرق و آسیای صغیر) متداول در دادو ستد های بازرگانی، بعدها نیز هم در فلسفه یونان عصر افلاطون و ارسطو در "دیالوگهای فلسفی" متداول ماند و هم در فلسفه اسلامی قرون وسطی در ایران و شرق متداول بود (6).

کمااینکه سنت علمی شرق در قرون وسطی (الکندی ـ ابن سینا ـ ابن هیثم) نیز تحت تاثیر سنت تجربی علم سومری ـ بابلی (برخلاف سنت ذهنیت گرای یونانی) تجربی بود. و به این جهت به چنان قدرتی رسید که علم ذهنیت گرای یونانی را از پایه دگرگون کرد و تجربه گرائی را تاحدی! اساس علم بعدی در جهان قرار داد. لذا اندیشه فلسفی ـ علمی تجربه گرای شرقی (سومری ـ بابلی) که تاریخا پیشتر از تفکر در آسیای صغیر و یونان است، و بعدا در قرون وسطی در شرق دوام یافته است، قابل اشتقاق از اندیشه فلسفی ـ علمی یونانی متاخر نیست.

همچنانکه نظریه های علمی شرقی و مشخصا نظریات "الکندی، ابن سینا و ابن هیثم" چه از نظر متدولوژی (روش شناسی) آن که تجربی است و چه از نظر معرفت شناسی (اپیستیمولوژیک) و استدلال آن اساسا متفاوت با نظریات یونانی هستند و از اینرو قابل تاثیر بر نظریات بعدی یونانی ـ اروپائی هستند اما قابل اشتقاق از نظریات قبلی یونانی نمی توانند باشند. تذکر اینکه اگر این سه فیلسوف و عالم معروف جهانی را ما بعنوان نمونه ای از دهها تن! در شرق و ایران قرون وسطی داریم در مقابلشان در همان عصر هیچ کسی را در اروپاو یونان نداریم!

لذا تجربه گرایی علم شرقی خصیصه است که هم تقدم (به جهت تقارب تجربه با طبیعت) و هم استقلال علم و فلسفه متکی بر علوم را در شرق نسبت به اروپا (به جهت غیر تجربی بودن اساس اندیشه یونانی متاثر از کلام روایات علم شرقی) را مسلم می دارد. اما اشتباهات و اغراض "محققین" غربی معاصر را باید مثلا در این موارد دید که تایکی دوسال پیش همه معتقد به «اصالت غربی "پرسپکتیو"» بعنوان پدیده و مبحثی علمی ـ هنری بودند! همچنانکه داستان مقایسه "مینیاتور" شرقی و "نقاشی پرسپکتیو" غربی نمونه ای از آنست که بعضی ایرانیان کم اطلاع نیز آنرا تکرار کرده اند. در حالیکه تازه برای متخصصین غربی روشن شده است که پدیده "پرسپکتیو" چیزی جز استعمال "علم المناظر" ابن هیثم نبوده و کلمه "پرسپکتیو" ترجمه ای برگرفته از محتوی و عنوان کتاب ابن هیثم (الحسن) "کتاب المناظر" است (7). مسلم است که اکثر "متخصصین" غربی از سر بی دقتی متوجه این حقیقت بدیهی که با یک ترجمه دقیق ممکن بود، نشده اند. همچنانکه اکتشاف و استعمال "اطاق تاریک" در "اپتیک" وسیله "الحسن" نیز تا ترجمه های دو دهه اخیر آثار وی به زبانهای غربی فراموش شده اند.

یا این نمونه ناشی گری متخصصین اروپائی که یک استاد تاریخ فلسفه سوربن که از فرط یونان زدگی استعمال قدیم شرقی "سه گانه های (بعدا معروف به) فیثاغورثی" نظیر سه، چهار و پنج را جزء "تفنن"! شرقی و سرگرمیهای کاهنان مصری قلمداد کرده است (8). تا در مقایسه با آن، صورتبندی بعدی "قضیه فیثاغورث" را در یونان منطقی و علمی معرفی کند. در حالیکه نه تنها در انتساب این قضیه به فیثاغورث ارجمند میان متخصصین جای بحث فراوانی است. بلکه من نمی دانم این چه مورخی است که عقلش را در حین نوشتن این نظریات به مرخصی فرستاده است. چون در این نظر مورخ (مشابه آقای دوستدار که معمولا از این گونه مورخین متحجر یونانزده! نقل میکند)، چندین غلط اساسی تاریخی، متدولوژیک و علمی موجودند که آنرا به مضحکه "خسن و خسین سه دختران خظرت معاویه بودند" بدل کرده است. چون نه تنها بر طبق تحقیقات بسیار معروف! "نویگه باور و زاخس" در تاریخ ریاضیات، مرجع مشخص قدیم شرقی "سه گانه های مذکور لوح بابلی قدیم "پلیمپتون 322" متعلق به 1900 تا 1600 پیش از میلاد است که در آن پانزده سه گانه با حروف میخی نوشته شده اند (9). بلکه یک مورخ باید نه تنها از سابقه بابلی این سه گانه ها مطلع باشد بلکه دستکم این قدر شعور داشته باشد و تشخیص دهد که در آن عصر تنها مسائل بسیار مهم! و بسیار لازم! استثنائا برروی این الواح نوشته می شدند و نه موارد "تفننی"! و بفرض هم که به استعمال مصری این سه گانه ها تکیه کند، باید قادر به تشخیص این باشد که در مصر نیز این سه گانه ها نه اینکه وسیله تفنن! بلکه وسیله ای بودند برای اندازه گیری و تعیین مساحات زمینهای زراعی زیر نظر دولت مصر در "حوزه نیل" که طغیانهای مداومش حدود و ثغور این زمین ها را به هم می زده است. چون نه مردم عادی بلکه صرفا دیوانیان یا کاهنان دیوانی قادر به سنجش مساحات زمینها به اینصورت بوده اند. کمااینکه نوعی جدید از همین مساحت نگاری قدیمی تحت عنوان "روش ترینگولاسیون" امروزه نیز در ریاضیات مشهور و متداول است.

همچنانکه اشاره کردم متاسفانه این کوتاهی ها و بی دقتی ها در آثار "متخصصین" اروپائی حداقل تا بعد از جنگ متداول بود. اما آنچه که مسئله را بغرنجتر میکند، دخالت مورخین و نویسندگان غیر متخصص در مسائل علمی است. چون اهل علم که تاریخ علوم می نویسند، نظیر "نویگه باور" یا "آندره ویل" و یا "هرمان وایل" در مورد ریاضیات یا هاوکینگ و "واینبرگ" و دیگران در فیزیک، متوجه این جنبه های علمی و فنی مسائل تاریخ علوم هستند. اما آنانکه حتی نظیر همین استاد تاریخ فلسفه سوربن تخصصی در علم نداشتند، متوجه این ظرایف مسائل علمی نیستند. به این لحاظ است که کسانی که تخصص علمی ندارند نظیر آقای دوستدار نه باید که سهل انگارانه نظریاتی در مورد علوم اقتباس کرده و تکرار کنند. نظریاتی که به جهت سادگی اش مورد علاقه عوام تحصیلکرده قرار بگیرد. چون آقای دوستدار نیز متاسفانه همین سخنان بی ربط را اقتباس و تکرار می کند که شناخت تجربی مصریان و هندیان از این سه گانه ها علمی نبود و تنها شناخت یونانی از آنها علمی بوده است. نظیر اینکه: "چون شناخت علمی هندسه، آنست که متکی بر آکسیومها (اصول موضوعه) مبتنی باشد" (10).

اینکه آقای دوستدار با سواد مدرسی اصلا قادر به فهم برنامه "آکسیوماتیزاسیون هندسه" باشند یا نه، فعلا به کنار. اما مسئله مهمتر اینست که ایشان بعد از قریب به یک قرن که برای متخصصین مسلم شده است، هنوز مطلع نشده اند که آکسیوماتیزه کردن هندسه و ریاضیات اصولا ممکن نیست! و برنامه معروف "هیلبرت" در هردوی این موارد به جهت اثبات "قضایای معروفتر گودل" شکست خورده است (11). و لذا تمام این دعوی ایشان در اهمیت آکسیومها در ریاضیات مهل است! و به این جهت باصطلاح استدلال ایشان در تخطئه علم شرقی در مقابل علم "اکسیوماتیزه غربی" نیز بی اساس است.

این تذکر نیز ضروری است که مسئله تعیین مساحات زراعی دارای مقدار صحیح به وسیله سه گانه های مذکور که در بابل و مصر قدیم متداول بوده است تنها خصیصه تجربی ممکن و مفید این سه گانه هاست. همان چیزی که در ریاضیات تحت عنوان "مسئله اعداد کونگوروئنت" (12) نیز مشهور است. و برعکس آنچیزی که بعنوان مثلث قائم الزاویه فیثاغورثی از آنها در یونان ساخته اند در واقع سرگرمی و تفنن ریاضی! است که مورخ مغرض به استعمال شرقی آنها نسبت داده است. یاد آوری می کنم که به سبب ضرورت ذوج بودن کمیت یکی از اعضاء کوچکتر سه گانه های مذکور، مساحات مثلثهای مربوط به سه گانه های مذکور، همواره کمیتی صحیح است.

مسئله اینست که مورخ مذکور با توصیف کاربرد سه گانه ها در شرق با "تفنن" و در مقابل توصیف همانها در یونان با "قضیه منطقی" سعی براین داشته است که تقدم علمی شرقی را در این مورد تخطئه کند. اما واقعیت اینست که این سه گانه ها با همان تجارب کاربردی در شرق کشف شده اند و آنچه که یونانیان بعدها با قضیه ای (که نشان خواهم داد غیر منطقی است) از آن ها ساخته اند، سرگرمی ای ساخته اند که نه به درد علم بلکه تنها بدرد کلاسهای مدارس می خورد. چون آنچه که یونانیان به تجرید و تجزیه از حقایق علمی شرقی بار آورده اند آکنده از تناقضات منطقی است که وقت علم و فلسفه را قرنها بیهوده تلف کرده است (6). چرندیاتی باسم "علم یونانی" که بدون تجربی شدن علم در قرون وسطی وسیله علمای شرقی به هیچ جائی نمی توانست برسد! وضعیت فلسفه یونانی ـ اروپائی هم از این بدتر است! چون این فلسفه تا یک قرن پیش معتقد به موجودیت دستکم منطقی "دایره مربع" مانده بود! (6). اینست که من پریود یونانی (بعد از سقراط و خصوصا مورد ارسطو) را در علم و فلسفه به جهت شدت ذهنیت و تجرید در آن نوعی پسرفت نسبت به پریود شرقی و یونانیان (قبل از سقراط تا افلاطون متاثر از فیثاغورث) مستقیما متاثر از شرق میدانم. که ابتدا با دخالت دوباره تفکر شرقی در قرون وسطی توانست جانی تازه بخود بگیرد. و من این جریان یونانی را از آنرو پسرفت می دانم که کسی مثل "هایزنبرگ" از "نزدیکی فلسفه قبل از سقراط به فلسفه مدرن ذرات اساسی" سخن گفته است (6). که یعنی برخلاف فلسفه قبل از سقراط، فلسفه بعد از سقراط ( و بنظر من فلسفه ارسطوئی) از حقایق دور افتاده است.

ثالثا برخلاف آقای دوستدار و منابع آنچنانی اش که بی اطلاع اند، اهل علم و تاریخ علوم مطلع اند که "منطقی بودن" همین "قضیه فیثاغورث" مدتها در یونان قدیم زیر سئوال و مورد بحث بوده است. و لذا این قضیه چندان منطقی که او فکر میکند (10) نمی تواند باشد. و گرنه با آن شعوری که او برای متفکرین یونانی قائل است، آنان نمی آمدند برسر قضیه ای چنان "منطقی و علمی" سالها بحث کنند. برای چنین سهل انگارانی است که یاد آوری می کنم که بحث برسر این بود که محتوی (جواب) این "قضیه" که "فیثاغورثیان" تنها برای اعداد صحیح طرح کرده بودند، برای سه گانه های محتوی اعداد اصم هم معتبر است. و همین مسئله اساسی است که نشان میدهد در منطق این "قضیه عمومی" اشکالی است. و این رابطه سه گانگی به آن صورتی که آنان فرض می کند قابل تعمیم به صورت قضیه منطقی عام! نیست. چون ورود اعداد اصم (اعداد غیر جبری) در ریاضیات، همچنانکه متخصصین میدانند (به جهت احتوای بینهایت رقم بعد از ممیز در اعداد اصم نظیر جذر عدد دو )، موجد بخش مهمی از"اشکال بینهایت" در ریاضیات شده است که آخرین بار یک قرن پیش منجر به "بحران اساس ریاضیات" شد (13). این مسائل منطقی! که حل نشده اند نه تنها بنظر بعضی ریاضی دانان نظیر "وایل و برائور" به دلایل دیگری، بلکه بنظر من بجهت اینکه محتوی مقوله بینهایت (به نص محتوی غیر قابل تعریف) است، قابل حل نیست. لذا سخن گفتن از "قضیه منطقی" در مورد این "قضیه" که بیش از دوهزاره از ابتدا تاکنون برسرش دعوای منطقی بوده است، تنها حاکی از بی دقتی آقایان است! می بینیم که به وسیله چه دلایل چوبینی مورخین غیر دقیق غربی و اقتباس کننده ایرانی آنان آقای دوستدار، سعی در تخطئه سهم شرق و ترقی سهم یونانی در علم دارند. لذا تعمیم سه گانه ها به "قضیه منطقی" مواجه با تناقضات لاینحل منطقی است که منطقی بودن قضیه را ناممکن می سازد و به این لحاظ آن «پیشرفت یونانی» در مورد سه گانه های مذکور را در واقع به یک پسرفت منطقی بدل می کند.

که اگر به اساس مسئله دقت شود، قضیه فیثاغورث مطلقا غیر منطقی است. چون همچنانکه تناقض مربوط با بینهایت جوابهای اصم آن نشان میدهد، حداقل چنین است که منطقی بودن این قضیه دستکم به جهت عدم امکان تعریف خط مستقیم که اضلاع آن مثلث را باید بسازند و لذا اشکالات اساسی هندسه مسطحه اقلیدسی محرز نیست! این موارد نشان می دهند که «تحقیقات متخصصین غربی» در مورد روابط فرهنگی شرق و غرب حداقل تا نیمه دوم قرن بیستم و به اقتباس از آنان افاضات باصطلاح علمی آقای دوستدار! نه دقیق و نه بی غرض بوده اند. و کسی که نظیر آقای دوستدار بدون تحقیق از آنها اقتباس و عمدا "دلایلی" به آنها اضافه کند کند اگر هم غرضی در کارش نباشد! حداقل مروج همان کوته بینی های غربی نسبت به سهم فرهنگی شرق بوده است. یاد آوری می کنم که تعریف صحیح خط مستقیم متضمن تعریف شعاع "بینهایت" آن خط بعنوان منحنی "یک بعدی" است، که چون طبق تسمیه "بینهایت" تعریفی برای آن ممکن نیست، لذا خط مستقیم هم بی تعریف خواهد ماند. کمیات بی تعریف اما هم خود مواجه با تناقضند و هم بعنوان محتوی کمیات دیگر آنها را روبرو با تناقضات منطقی می سازند! پس آن قطعیتی که آقای دوستدار نظیر شاگردان مدارس برای اعتبار منطقی و اعتبار علمی قضیه فیثاغورث معتقد است بی اساس است!      

به همبن سیاق نظر «علمی» نویسنده در مورد هندسه که: "کوتاهترین فاصله میان دو نقطه خطی مستقیم است" (14) نظری بسیار غلط است.

چون این دانشی که نویسنده با تظاهر به آن میخواهد ظاهر عمیقی به نظرش بدهد، دانش عهد بوقی است و بیش از یک قرن و نیم است که دانش چنین نمی گوید، بلکه دانش چون دانش است! ابتدا می پرسد: کوتاهترین فاصله بین دو نقطه در کدام سطح یا کدام فضا؟ و بعد اگر که غرض پرسشگر فضا یا سطح منحنی بود، پاسخ میدهد: خط منحنی است. اما تنها و تنها اگر که غرض فضای و سطح مستوی (اقلیدسی) بود، پاسخ ظاهرا درست اما باطناَ غلط خط مستقیم خواهد بود. تنها در اینصورت! و نه بعین کسانی که بعد از یک قرن و نیم دانش مدرن هندسه و قریب یک هزاره اطلاع از کرویت زمین هنوز دنیا را و لابد زمین را هم مستوی می بینند (15). چون کسی که مثل نویسنده محترم دعوی فلسفه بکند و در مورد "دانش و روال علمی" بنویسد باید فکرش تا این حد قد بدهد که چون سطح زمین منحنی است مثلا کوتاهترین فاصله میان دونقطه بر روی زمین خطی منحنی است! و نه مستقیم! این مسئله ابتدائی را امروزه حتی محصلین بی ادعای مدارس هم باید بدانند: چه برسد به کسی مثل نویسنده که ابن سینا را به فیلسوف بودن قبول ندارد و برای "دانش و روال علم" تعیین تکلیف می کند (1). و دست آخر باز چون خط مستقیم بفرض محال باید "خط ژئودزیکی" با شعاع بینهایت باشد و چون بینهایت مقوله ای متناقض است، همه کاسه کوزه های آقای دوستدار در منطقی جلوه دادن این نظرش به هم می ریزد. و اینهمه دردسر برای من اهل علم برای تصحیح غلطهای او از آنجاست که "روشنفکران" ایران ادبیات و اظهار فضل بدون زمینه در باره علم و فلسفه را با تحقیق در باره علم و فلسفه تخلیط کرده اند. و نیز از اینرو که تحصیلکرده گان طب و اقتصاد در غربت مهاجرت به سودای بازگشت به وطن، میدان قلم را در نشریات خویش به کسی داده اندکه باسواد مدرسه در معقولات علمی دخالت می کند تا با کوفتن علم ایران بعد از اسلام عقده دل آنان را خالی کند.   

کمااینکه آنچه که آقای دوستدار در موارد علمی و فلسفی در کتابش "ملاحضات فلسفی در دین، علم و تفکر" نیز آورده است متکی بر علم عهد بوقی از زبان یک دیپلمه مدرسه است. چون او دارای تحصیلات آکادمیک ضروری در علم نیست تا حداقل از اصول علم مطلع باشد! لذا این کتاب بی ربط ترین کتابی است که در دهه های اخیر در موارد مذکور منتشر شده است. کمااینکه نویسنده نه تخصصی در علم دارد و نه همچنانکه از اشتباهاتش در بخش پیشین مقاله در مورد هگل روشن شدند، باوجود تحصیل فلسفه، تسلطی به فلسفه یافته است. لذا هرچند سراسر کتاب آکنده از اغلاط گوناگون علمی و فلسفی است اما من تنها به مواردی اساسی اشکالات مذکور اشاره خواهم کرد، چون در هر صفحه و هر پاراگرافی اغلاط چنان متعددند که اشاره به همه آنها از حوصله یک مقاله خارج است.

از اشکالات اساسی کتاب اینست که نویسنده برای اظهار فضل و تفکیک مصنوعی میان علو م پایه می نویسد: "فرضا ادعائی از این بی معنی تر نخواهد بود که ارتباطی میان هندسه و ... فیزیک وجود دارد" (16). در حالیکه در تبیین صحیح و اساسی علم فیزیک بر طبق "نظریه میدانها" در فیزیک که دستکم هفت، هشت دهه میان متخصصین علوم فیزیکِ ریاضی (17) متداول است، تمامی روابط و فرمولهای علم فیزیک روابطی هندسی! هستند. و تمامی کمیات فیزیکی از موضع و اندازه حرکت گرفته تا انرژی و نیرو دارای "بعد هندسی"! و تشخّص هندسی! هستند. صد البته باسواد مدرسه نویسنده وقوف به این جنبه های هندسی فیزیک میسر نیست. لذا انصاف حکم می کند که ایشان نباید در این معقولات دخالت بکنند! یاد آوری می کنم که هندسی بودن فیزیک ربطی به فیزیک کلاسیک و فیزیک کوانتومی ندارد. لذا برای درک عمق غلط بودن نظر نویسنده توجه به این ظرایف علم فیزیک مفید است:

مکانیک کلاسیک که بخش اعظم فیزیک کلاسیک را تشکیل می دهد در صورتبندی دقیقش در واقع هندسه ایست که به هندسه "سیمپلکتیک" (18) مشهور است.

و نه تنها نظریه نسبیت عمومی و نظریه جاذبه اینشتین را در فیزیک می توان در یکی بودن کمیات "نیرو" (فیزیک) و "انحنا" (هندسه) فضای حرکت خلاصه کرد،

بلکه "قواعد (کاملا فیزیکی) کیرشهوف" در الکتریسیته را همچنانکه متخصصین مطلع اند، نباید چیزی بیش از قواعد ساده توپولوژی (هندسه) دانست.

کمااینکه اولین صورتبندی مکانیک کوانتومی فیزیک وسیله "هایزنبرگ" متکی بر روابط ماتریسی است که ابتدا بعنوان عواملی هندسی در رابطه با تبدیلات مختصات هندسی مستعمل بودند.

و لذا نظر آقای دوستدار در عدم ارتباط هندسه و فیزیک بی ربط ترین و غلط ترین نظری است که یک آدم تحصیلکرده در این مورد می تواند بدهد. چون در ملاحظه از سطح بالای علمی، فیزیک چیزی بیش از هندسه نیست و حتی میان ما متخصصین فیزیکِ ریاضی جداول معادل های هندسی هر کمیت فیزیکی از دهه ها پیش معمول بوده است!

اما علت اینکه آقای دوستدار چنین بی گدار به آب زده است، اینست که او با این تجزیه غلط در پی توجیه نظر غلط تری است تا علم را از فلسفه تفکیک کند و غرض خودرا نسبت به علم ایران بعد از اسلام و در نهایت امتناع تفکر در ایران بعد از اسلام توجیه کند. در حالیکه اولا همچنانکه از ابتدا علم و فلسفه باهم ایجاد شده اند، در ادامه هم همواره باهم مرتبط مانده اند و صلاح و نجات یکی بدون دیگری هرگز ممکن نبوده و ممکن نخواهد بود. ثانیا در رابطه با همبستگی بنیادین مباحث اساسی علم و فلسفه، اشتراک علم و فلسفه در منطق و عام بودن سلطه منطق نسبت به مباحث مختلف، این دورا از هم نمی توان و نباید تفکیک کرد. حقیقتی که از دخالت دائم علمای علوم پایه در مباحث فلسفی، و فلسفه علوم و برعکس دخالت فلاسفه و فلاسفه علوم در مباحث علمی مسلم است. و یعنی چون حتی حقیقت مباحث فلسفه اخلاق هم مبتنی بر داده های منطقی و در نهایت مرجوع به داده های واقعی و قابل تجربه وسیله انسانهاست، هیج تفاوت متدولوژیک اساسی و تفکیک معرفت شناسانه بنیادین میان علم و فلسفه میسر نیست، مگر به ظاهر! و برای توجیه مواضع خاص!

کمااینکه مثلا در رابطه با فلسفه اخلاق اتفاقا رشد تفکر عرفانی و تصوف در ایران بعد از اسلام را می توان دال بر رواج تفکر فلسفه اخلاقی نوع شرقی در ایران بعد از اسلام دانست. که بر خلاف آقای دوستدار محققیقن خارجی نیز در دهه های اخیر بسیار مطرح کرده اند (19). لذا اگر که نوع یونانی تفکر در شرق و ایران معمول نبوده است این مربوط به وجود نوع شرقی و ایرانی تفکر در ایران است و نه امتناع تفکر بالکل در ایران به صورتی که موافق مزاج مغرض آقای دوستدار است. کمااینکه از این تفاوتهای بدیهی جغرافیایی میان تفکر شرقی و غربی و یا ایرانی و یونانی نمی توان دلیلی بر استثناء نوع یونانی آن تراشید. از جانب دیگر عوارض بعدی تفکر یونانی ـ اروپایی منعکس در اعمال ضد بشری استعمار شرق وسیله غرب، گنوسیدهای متعدد بومیان آفریقا و آمریکای لاتین و سرخپوستان آمریکای شمالی وسیله اروپائیان پرورده فرهنگ اروپائی، حداقل جنبه انسانی این فرهنگ و تفکر ستایش شده وسیله آقای دوستدار را بشدت زیر سئوال می برد. مگر اینکه نظیر وی به تبعیت از نیچه اهمیتی به جنبه های انسانی تفکر و فرهنگ ندهیم و نظیر نیچه معتقد به ضرورت تسلط قوی بر ضعیف و اراده معطوف به قدرت در حوزه فرهنگ ها و برتری ازلی فرهنگ یونانی بر دیگر فرهنگهای بشری باشیم! و یا اینکه برتری تفکر و فرهنگ را آنچنانکه میان عوام معمول است تنها با توفیقات صنعتی و نظامی آن بسنجیم. خود آقای دو ستدار احتمالا متوجه این تاثیر اندیشه ضد بشری نیچه برخویش نیست، اما در هر سخن نادرستی که او نوشته است جای پای تفکر ضد انسانی نیچه قابل مشاهده است (20).   

برای روشن شدن سوء استفاده وی از علم در اندیشه سیاسی و درک صحیح رابطه اساسی هندسه و فیزیک توجه به موارد زیرین نیز مفید است، با این یاد آوری که در سطح بالای ریاضیات بجهت ارتباط اساسی میان نظریه اعداد و توپولوژی (هندسه جامع)، و "توپولوژی جبری" (21)، تمامی ریاضیات در واقع بیان هندسه جامع یا توپولوژی در صورتهای گوناگون آن هستند. مثلا مبحث "معادلات دیفرانسیل" که بخشی از "آنالیز" قدیم بود، از نیمه دوم قرن بیستم به اینسو بخشی از "هندسه دیفرانسیل" یا "توپولوژی دیفرانسیل" محسوب می شود. و یا بخش "انتگراسیون" آنالیز قدیم، امروزه اصولا "بخش آنالیتیک توپولوژی" محسوب می شود.

لذا در مورد ارتباط اساسی فیزیک و هندسه یاد آوری می کنم:

ـ اولا بخشهای مهمی از ریاضیات (هندسه یا توپولوژی) از مباحث فیزیک اقتباس، تعمیم و تجرید داده شده اند.

ـ دوماَ انحناء در هندسه و نیرو در فیزیک و مخصوصا جاذبه بیانهای مرتبط حقیقت حرکت و معادل هم اند. همچنانکه بدون این هم ارزی نیرو و انحناء نظریه جاذبه اینشتین (نظریه نسبیت عمومی) قادر به چنیان توفیقاتی که مشهور اند نمی شد. همچنانکه نیروهای دیگر طبیعی نیز صور مشابهی از انحنای هندسی محسوب می شوند!

ـ سوماَ "تابع دیراک" که وسیله دیراک متخصص فیزیک کوانتومی وضع شد، مبنای مبحث توابع توزیع در ریاضیات و هندسه است: که زمینه ریاضی آن مبتنی بر تحقیقات "سوبولف" ریاضیدان در رابطه با فضاهای سوبولف است. و تعمیم ریاضی توابع مذکور وسیله "لورن شوارتز" ریاضی دان به توابع توزیع صورت گرفته است.

ـ چهارماَ تعمیم مبحث مکانیک (فیزیک) به مبحث تعادل ساختمانی (توپولوژی) از "هامیلتون" تا "مورس" صورت گرفته است.

ـ پنجماَ "ادوارد ویتن" فیزیکدانی برنده "جایزه فیلد" (باصطلاح "نوبل ریاضیات") است. سهم او در این مورد استعمال روشهای فیزیک کوانتومی در محاسبه کمیات هندسی (توپولوژی دیفرانسیل) بود که به روش ریاضی وسیله "مارستن مورس" ریاضی دان کشف شده یودند.

اشکال اساسی علمی دیگر نویسنده در کتاب مذکور که ذات اندیشه دینی او را درعین تظاهر وی به علم و فلسفه آشکار می کند، اینست که می نویسد: "وقتی نیوتن می گوید زمان و مکان مطلق هستند، این گفته علم است. اما وقتی وی می گوید: زمان و مکان از اینرو هستند که خدا همه جا و همیشه هست، این دیگر گفته انسان علمی نیست، بلکه گفته انسان دینی است" (22). این نظری عوامانه در تشخیص میان علم و دین است. چون اساس و خلاصه دین اعتقاد به «مابعدالطبیه» یا متافیزیک! است. اما زمان و مکان مطلق در فلسفه علمی نیز جزء مابعدالطبیعه اند و از عناصر ذاتی متافیزیک و اندیشه دینی بشمار می آیند! لذا صرف اعتقاد نیوتن به زمان و مکان مطلق عقیده ای متافیزیکی و دینی است و توسل به خدا در این رابطه تکرار مکررات است. دلیل این امر در زمینه سازی برای دین در اندیشه های «علمای متدین» بواسطه همین مقولات مطلق نظیر زمان و مکان مطلق است. و یعنی نوع دینی بودن اندیشه نیوتن با دینی اندیشیدن عوام البته متفاوت است. و نیوتن برای دینی اندیشیدن احتیاج به آن مقولات مابعدالطبیعی نظیر زمان و مکان مطلق دارد که عوام نسبت به علم نظیر آقای دوستدار آنها را "غیر دینی" می پندارند! و یعنی ما در این جا با دونوع مرتبط اندیشه دینی روبرو هستیم که من نوع عامیانه آن را « اندیشه دینی سنتی» و نوع باصطلاح معقول آنرا «اندیشه دینی ظاهرا استدلالی» می نامم. دقت در این مسئله روشن می کند که نه تنها آقای دوستدار از سر دینی اندیشیدن (ظاهرا مستدل) است که از دینی بودن مقولات متافیزیکی اساس دین نظیر زمان و مکان مطلق غفلت کرده است. بلکه مشخصا به این جهت که او خود اساساَ دینی می اندیشد! متاسفانه حتی مخالفتش با دین اسلام (در ضمن تایید دین مسیحی که در بخش پیشین نشان دادم) و ضدیت وی با فرهنگ جهانساز ایران بعد از اسلام نیز نه اینکه متکی بر منطق، عمومی و مستدل باشد؛ بلکه غیر منطقی، خصوصی و مغرضانه است.

با این ترتیب ما در نوشته های آقای دوستدار در مورد علم و فلسفه با اندیشه هایی عوامانه ای نسبت به علم و فلسفه روبرو هستیم که نه تنها علت توفیق آنها را بعنوان «نیمه حقایق» و حقایق ظاهری میان عوام تحصیلکرده روشن می کند. بلکه دلیل خطرناک بودن آنها در رابطه با حقایق اجتماعی و فرهنگی نیز محسوب می شوند. همچنانکه «نیمه حقایق» که موجب فریب عوامند، خطرناک تر از دروغ اند.   



حواشی و توضیحات:

(در این مقاله درکنار اسامی خاصّ و افراد، نوشته های نویسندگان بعد از دونقطه (:) در داخل گیومه "..." آمده اند. اما مطالب داخل پارانتز (...) در همه موارد اضافات راقم هستند).

(*) ویل دورانت: تاریخ تمدن، جلد اول، بخش سومر و ادامه آن.

(**) بنگرید به مقالات راقم در مورد نارسائیهای فرهنگ ایرانی و معضلات ناشی از آن در:

www.asre-nou.net

www.akhbar-rooz.com

(1) آرامش دوستدار: "خویشاوندی پنهان"، انتشارات فروغ، 1387، ص. 78، 79.

(2) غرض من عوام تحصیلکرده غیر متخصص در علوم پایه (فیزیک و ریاضیات) است.

(3) توپولوژی تعمیم هندسه به هندسه خواص کلی اشکال هندسی و اشیاء متعلق به یک کاته گوری عمومی است. نظیر خواص کلی همه مثلثها یا اشکال سه بعدی.

(4) Hodge – de Rham theory.

(5) توبیاس دانچیگ، "عدد زبان علم"، تهران، دهخدا، 1342، ص. 74.

(***) بنگرید به جرج سارتن: تاریخ علم، امیر کبیر، تهران، 1346.

و منابع یاد شده در: فریدون آدمیت: " تاریخ فکر ..." (انتشارات روشنگران، تهران، 1376).

(6) بنگرید به مقالات من ("در تحلیل و انتقال فرهنگ") در نشریه نویسندگان ایران در تبعید، شماره چهار، 1994. و مخصوصا: ("فلسفه علمی در ایران و بد آموزیهای یونانی در علم و فلسفه"):

www.akhbar-rooz.com

و مقاله من به زبان آلمانی:

F. Ghaboussi, „ Philosophie der Physik, Symmetrie der Elementarteilchen“, Philosophia naturalis, 1985.


(7) این نتایج متکی بر تحقیقات اخیر و مخصوصا تحقیقات "عبدالحمید صبرا" در باره "الحسن" هستند که بعدا بطور مستقل تحلیل خواهند شد .

(8) Leon Robin, « La pensée grecque et les origines de l'esprit scientifiqu », 1923. English translation, “Greek thought and the origins of the scientific spirit”, 1928.   
   
(9) O. Neugebauer and A. Sachs, „Mathematical Cuneiform Text, New haven 1945, 38-41“. Cited a. o. A. Weil, “Zahlentheorie”, Birkhaeuser 1992.

تاریخ این سه گانه ها در مصر به حوالی قرن هفده پیش از میلاد میرسد. لذا تقدم یا تاثر منابع مذکور (بین النهرین و مصر) نسبت به هم در اینمورد هنوز معلوم نیست.

(10) منبع (1)، ص. 81. مثلا می نویسد: " (از) مثلث قایم الزاویه ... مصریان در ساختن اهرام استفاده می کردند ... و ( آن را) هندیان نیز می دانستند ... (اما) چنین شناختی را نمی توان علم دانست".

(11) Goedel theorems.

اشاره می کنم که اکسیوماتیزاسیون هندسه وسیله هیلبرت در کتابش "مبانی هندسه" هم نه تنها در رابطه با شمول ریاضیات نسبت به هندسه و "قضایای گودل" در مورد اکسیوماتیزاسیون ریاضیات عموما، بلکه خصوصاَ نیز نامعتبر است. چون هیلبرت در هیچ جا تعاریف ضروری اولیه کمیات هندسی "خط، نقطه و سطح" را که مقدم بر اکسیوماتیزاسیون هندسه باید صورت بگیرند، ارائه نکرده است.

(12) Conguruent number problem.

(13) Grundlagenkrise der Mathematik. See a. o. H. Weyl, “Gesammelte Abhandlungen” , 4 Bde., Hrsg. K. Chandrasekharan, Springer Verlag 1968.

(14) منبع (1)، ص. 183.

(15) بنظر مورخ علوم "ل. و. ه. هال" در کتابش "تاریخ و فلسفه علم" (ترجمه فارسی) حتی فیثاغورثیان نیز از کرویت زمین مطلع بودند.

(16) ملاحضات فلسفی در دین، علم و تفکر"، موسسه انتشارات آگاه، تهران 1959، ص 57.

(17) Symplectic geometry.

(18) Mathematical physics.

(19) بنگرید به فصلنامه "نامه های بین المللی" (به زبانهای انگلیسی، فرانسه، ایتالیائی، اسپانیائی و آلمانی) در سالهال اخیر که مقالات متعددی در شماره های مختلف آن در مورد ارتباط میان عرفان ایرانی و عربی (مخصوصا عرفان "ابن عربی") و عرفان غربی منتشر شده اند:

Lettre International, 2000 - 2012.

(20) Algebraic topology.

(21) بنگرید به مقالات من تحت عنوان "نیچه و روشنفکران ایرانی" در:

www.akhbar-rooz.com

www.akhbar-rooz.com

www.akhbar-rooz.com

(22) منبع (16) ص. 21.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست