جستاری در باب خشونت (۲)
خشونت چرا اعمال می شود؟
مزدک دانشور
•
باید پرسید آیا کسانی که سیاستهای اقتصادی را در تثبیت فقر و حاشیه نشینی دیکته می کنند، سرکوب سیاسی را در لوای رشد اقتصادی توجیه می کنند و در راندن روشنفکرانی که طالب تغییرات ساختاری هستند از سپهر سیاسی و دانشگاهی کوشا هستند، "فاعلان" خشونت ساختاری نیستند؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٨ مهر ۱٣۹۱ -
۹ اکتبر ۲۰۱۲
قصد و نیت را اگر در معنای خشونت لحاظ کنیم، باید به چرایی اعمال این نیت نیز بپردازیم. یعنی از خود بپرسیم که خشونت به چه منظوری اعمال می شود؟ آیا برای پاسخ به این سوال ما میتوانیم به ذهن خشونتگران وارد شویم و در لابهلای سلولهای خاکستری و سیم کشیهای سفید مغز به دنبال قصد درونی آنها بگردیم؟ بدیهی است که اگر هم اینکار شدنی باشد فعلا فقط داستانهای علمی تخیلی نوید آن را می دهند و نه علمی که بر زمین سخت ایستاده باشد. پس چه باید کرد؟ تنها راهی که پیش رو قرار می گیرد دنبال کردن نشانههایی است که در جهان واقع وجود دارد. باید دید که خشونتگران در اعمال خشونتشان به چه مقصودهایی رسیدهاند، چه چیزهایی را به دست آوردهاند و از چه فضایی متنفع شدهاند.
خشونت عامدانه intentional، عملی که در تلقی عمومی به نام خشونت خوانده می شود، عموما خواهان اطاعت است (Scarry, 1985). اگر از نقد روانشناسان راستگرا بگذریم که خشونتگران را افرادی سادیستیک معرفی میکنند که از صِرف اعمال خشونت لذت میبرند، می توان فرض کرد که خشونت برای مقصودی به غیر از خود آن به کار می رود.
اگر در تاریخ، تنها آزمایشگاه در دسترس علوم انسانی نگاهی بیندازیم میبینیم که شکنجه یعنی حادترین شکل خشونت عامدانه (که می تواند از منظر طبقاتی (چون آمریکای لاتین و ایران (Rejali,1994) در دههی هفتاد و هشتاد میلادی) یا قومی(Daneil,1992) (چون صربستان، سریلانکا، لیبریا و...) یا جنسیتی (چون ختنهی دختران در برخی کشورهای مسلمان)، اعمال شود) نه برای ارضای میل سبعانهی شکنجهگران بلکه برای دو منظور صورت میگیرد: بیرون کشیدن اطلاعات برای سرکوب مقاومت سازمانیافته و یا شکاندن مقاومت فردی و جایگزین کردن اطاعت و یا در کل تبدیل فرد و جامعه به شکلی که عامل درد و رنج خواهان آن است. این اطاعت خواهی و همشکلیطلبی می تواند در راستای خواست و نیت طبقهی حاکم باشد یا از قصد و غرض زعمای قوم و قبیله یا حتی پدر و برادر برخیزد. این اطاعت می تواند تایید سیاستهای رژیم سیاسی در برابر دوربینهای تلویزیونی باشد یا نفی هویت جنسی، شخصی و جمعی. مخلص کلام آنکه خشونت عامدانه همراستای سلطه (sovereignty) پیش می رود و فقط به همسانی با آنچه دیکته می شود راضی خواهد شد. نفی دیگری بودن (دیگربودگی) در جوهرهی خشونت عامدانه است.
با آنچه گفته شد به نظر می رسد که تفارق خشونت عامدانه و ساختاری در نبود قصد و نیت است. اما می توان شباهت دیگری را در این راستای بین این دو شکل از خشونت دید. خشونت عامدانه از سوی فرادستان (طبقاتی، قومی و جنسیتی) برای این اعمال می شود که انتخابهای دیگربودگی محکومان را از آنان بگیرد و انتخابهای آنان را در راستای خواست و نظر خود پیش ببرد. اما مگر خشونت ساختاری چنین نمی کند؟
به دنیا آمدن در مهاجرنشینان فقیر حاشیهی شهرهای بزرگ، انتخابهای زندگی را به طور مداوم محدود می کند. اولین محدودیت در رشد و تکامل اندامی- مغزی در دوران جنینی و نوزادی است. نبود تغذیه مناسب، عفونتهای احتمالی دستگاه تناسلی مادر یا پدر، حضور گستردهی آنتیژنهای عفونتهای تنفسی (چون سرخجه) یا انگلی (چون توکسوزپلاسموز) احتمال نقایص مادرزادی را بالا می برد، عدم رسیدگی شهری، ناخالصیهای آب آشامیدنی، رادیاسیون خاک و محیط، گذر کابلهای فشار قوی از منطقهی زندگی آنان آنومالیهای جنینی را باز هم محتملتر می کند، کوچک بودن محل زندگی و تعدد فرزندان یا حضور چند نسل در یک چهاردیواری علاوه بر محدود شدن تغذیه کودک، رشد عاطفی و جنسی او را مختل می کند. کتک خوردن و دستمالی شدن همیشگی (اگر از احتمال تجاوز خانگی از سوی پدر برادر یا دیگر افراد مذکر خانواده صرفنظر کنیم) حرمت dignity بدن را مداوما خدشهدار می کند. مهاجر یا نامشروع بودن، غیرقانونی بودن و نداشتن شناسنامه احتمال تحصیل و افزایش مهارتهای مدون را کاهش می دهد، حضور اقتصاد سیاه با ارزش افزودهی بالا (مواد مخدر، فحشا، باجگیری و دزدی یا حتی خدمت در شبهنظامیان سرکوبگر) اولین انتخابهای زندگی آنان را شکل می دهد. خرده فرهنگهای هر یک از شغلهای فوقالذکر با خشونت نهادینه شده در آنان در ادبیات و کلام آنان بازنمایی می شود و امکان برقراری ارتباط با نیروهای مترقی را از آنان می گیرد و انقیاد ساختاری آنان را هر چه بیشتر مسجل می کند. زندگی در فقر و حاشیه نشینی انتخابهای محدودی پیشروی افراد می گذارد. انتخابهایی که در یک دور باطل یکدیگر را تشدید و تقویت می کنند و بیرون آمدن از این چنبره را هرچه بیشتر ناممکن می گردانند. حضور خشونت ساختاری در حقیقت شکلی دیگر از اطاعت-طلبی است. بستن انتخابهای افراد و فروکاستن راهها هر چه قدر هم که "فاعلی" نداشته باشد، بازهم به همان نتایجی منجر میشود که از خشونت عامدانه برمیخاست. بستن راههای تعالی انسان، جلوگیری از انسان شدن او و در یک کلام تحمیل بیگانگی از خود و جامعه، از نتایج خشونت ساختاری است.
در این حال باید پرسید آیا کسانی که سیاستهای اقتصادی را در تثبیت فقر و حاشیه نشینی دیکته می کنند، سرکوب سیاسی را در لوای رشد اقتصادی توجیه می کنند و در راندن روشنفکرانی که طالب تغییرات ساختاری هستند از سپهر سیاسی و دانشگاهی کوشا هستند، "فاعلان" خشونت ساختاری نیستند؟
Daniel, V. E.
1992 Charred Lullabies: In An Anthropology Of Violence Pp 327-333. Princeton: Princeton University Press.
Rejali, D.M.
1994 Torture and Modernity: Self, Society, and State in Iran. Oxford: Westview Press.
Scarry, E.
1985 The Body in Pain: The Making and Unmaking of the World. New York: Oxford University Press.
|