سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

هیچستان گرایی در پهنه ی سیاست


اکبر کرمی


• در آسیب شناسی گسست از جمهوری اسلامی پنج لغزش گاه عمده دیده می شود؛ کمین گاه هایی که چنانچه توجه کافی به آن ها نشود هزینه های سنگین دمکراسی خواهی در ایران بی بازگشت خواهد ماند. کمین گاه هایی که بیش و پیش از هر جایی در انگاره های انسحام آفرین ناتمام لانه کرده اند. انگاره هایی که جایی برای "دیگری" نمی گشایند و به هیچستان می رسند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۶ شهريور ۱٣۹۱ -  ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۲


سیاست سیاست است؛ اگر دین نتوانست و نمی تواند در پیوند با سیاست، جهانی بهتر برای زیستن فراهم آورد، چرا باید فکر کنیم که ملیت (قومیت)، اخلاق، معنویت یا حتا علم می تواند؟ سه دهه پس از پیوند نکبت بار دین با سیاست در ایران، حالا انگار جریان درگرگون شده است و گروه هایی بی مهابا سرِ سرکردن داستانی تازه را دارند و پیوندی دیگر را در رویاهای خام خود می پالند. اگر دین نمی تواند و نتوانست در کنار سیاست بنشیند، نه از آن روست که دین جرثومه ی تباهی و سیاهی است؛ چه، دین دست کم در باور و داوری دین داران چینین نیست. اگر چنین است؛ این بی پروایی در پیوند اسطوره هایی هم چون قومیت، اخلاق، معنویت یا حتا علم با سیاست از کجا بر می خیزد و سر چه دارد؟ چیست آن آسیبی که سیاست و سیاست ورزی را نه در زمین سخت آن، که در بوم نرم خیال و آمیزش نامشروع با دیگر چیزها دنبال می کند؟
به باور من، گسست از جمهوری اسلامی نباید تنها به گسست از پیوندِ دین و سیاست فروکاهیده شود؛ چه، فرصت نیست که پیوندهای دیگر نیز به محک آزمون و خطا سپرده شود؛ باید نیم نگاهی هم در آینه تاریخ اندیشه انداخت و از آزمون ها و خطاهای دیگران آموخت و به نیروی فرزانگی خود میدان داد. گسست از جمهوری اسلامی، بدون گسست از بنیان های شناختی و بنیادهای غیرمدنی آن، خطرناک ترین آسیبی است که در عبور از جمهوری اسلامی می باید از آن پرهیخت.
متاسفانه جمهوری اسلامی، پلشتی درون ما است که بالا آمده و این چنین ستبر و سخت در برابر ما ایستاده است؛ تفکیک جمهوری اسلامی از مردم، از اسلام و از خودمان (و در نتیجه از ایران) ریشه ی بسیاری از ناکامی های ما در درافتادن همه جانبه با دوال پای جمهوری اسلامی و گسست از آن است؛ آسیبی که به ما امکان می دهد پشت جمهوری اسلامی پنهان شویم، دژخویی های خود را فراموش کنیم؛ از مواجهه منتقدانه با خود بگریزیم و از نقد جمهوری اسلامی تا نهانی ترین و نهایی ترین لایه هایش بازمانیم. هم این تفکیک خطرناک است و ما را به هیچستان می برد و هم یگانه پنداشتن آن ها؛ چه، اگر تن به تفکیک دهیم، راه نقد همه جانبه ی جمهوری اسلامی بسته می شود (و آنگاه می پنداریم با برانداختن جمهوری اسلامی همه ی مشکل ها حل خواهد شد، در حالی که هیدرای جمهوری اسلامی در درون ما زنده مانده است) و اگر یگانه شویم امید برخواستنی نمی ماند.
اگر شهرهای ما هنوز شهر نشده اند و اگر در شهرهای ما هنوز جایی برای حضور "دیگری" نیست، از آن روست که بسیاری از ما در رویای هیچستان، روستا را با خود به شهر آورده ایم. ریشه ی این هیچستان گرایی کجاست؟ راز بیگانگی با شهر و این "ناهم مکانی"ها و "ناهم زمانی" ها چیست؟ و چرا بسیاری از ما هم چنان که رویای عبور از جمهوری وحشت اسلامی را با خود داریم، هسته های سخت آن را نیز به فردا می بریم؟ پی آمد این بدگواری ملی و دانایی اسطوره ای چه می تواند باشد، مگر دعوت همگانی به هیچستان؟! بدون تلاش برای رسمیت دادن به حضور "دیگری" و بدون جا باز کردن برای "دیگری"، چگونه می توان به آینده، حتا پس از جمهوری اسلامی امید بست؟ عجیب نیست اگر جمهوری اسلامی "دیگری" را در خارج از مرزها نفی می کند و در درون مرزها طرد؛ چه، نفی و طرد "دیگری" هسته ی سخت جمهوری اسلامی است. متاسفانه بخش بزرگی از مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی هم به جای تلاش برای آمیختن و همزیستن با دیگران، راه آسان حذف، نفی و طرد آن ها را در سرلوحه ی برنامه های خود گذاشته اند. در این چشم انداز، "آمیزش اجتماعی ناتمام" نام همه ی دردهای ماست.
در آسیب شناسی گسست از جمهوری اسلامی پنج لغزش گاه عمده دیده می شود؛ کمین گاه هایی که چنانچه توجه کافی به آن ها نشود هزینه های سنگین دمکراسی خواهی در ایران بی بازگشت خواهد ماند. کمین گاه هایی که بیش و پیش از هر جایی در انگاره های انسحام آفرین ناتمام لانه کرده اند. انگاره هایی که جایی برای "دیگری" نمی گشایند و به هیچستان می رسند.   
الف) گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد "تلاش برای برانداختن دین ها (اسلام هراسی)"
ب) گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد "تلاش برای پیوند اخلاق و سیاست"
ج) گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد "تلاش برای پیوند معنویت و سیاست"
د) گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد "تلاش برای پیوند علم و سیاست"
ه) گسست از جمهوری اسلامی با رویکرد "تلاش برای پیوند قومیت یا ملیت با سیاست"
در همه ی این گسست ها، "حفظ نظام" به عنوان اصلی ترین راهبردِ یک نظام مدرن، به جای آن که پویایی و پایایی (پایداری) خود را از همکاری، همراهی و توازن بردارهای قدرت در درون اجتماع بجوید، تلاش می شود با اهرام هایی بیرون از پهنه ی سیاست گره گشایی شود؛ داخل کردن چنین پارامترهایی به پهنه سیاست، هر چند بتواند در کوتاه مدت و در توازن قوا تغییراتی (به ظاهر مطلوب) به وجود بیاورد، اما همچنین نوعی ناپایداری و شکننده گی را به سیستم تحمیل می کند، که با رویای استقرار دمکراسی و نهادینه شدن حقوق بشر هماهنگ نخواهد بود. بگویید در ایران فردا "دیگری" کجا ایستاده است و از چه حقوقی برخوردار است؟ تا بگویم ایران فردا چه نسبتی با جمهوری اسلامی خواهد داشت. بگویید سیاست را به چه پیوند می زنید؟ تا بگویم چه میوه ای را خواهید چید و "غیرخودی" ها فردا چه کسانی خواهند بود. بگویید چه چیزی مهمتر از "حفظ نظام" است؟ تا بگویم، دیگری چگونه و کجا قربانی می شود. "گفت و گو با دیگری" و رسمیت بخشیدن به حضورش، گرانیگاه "حفظ نظام" در جهان جدید است؛ جهانی که هرچه باشد هیچستان نیست و لبریز از "دیگری" و صدای اوست.
مساله، بی اهمیت تلقی کردن این عناوین نیست؛ مساله، انکار امکان گفت و گو بر سر این مفاهیم و موضوعات هم نیست؛ چه هر گفت و گویی به خودی خود بی پایان است؛ و اگر گفت و گو در زمانه ی ما اهمیت دارد و مدار هر داوری قرار دارد، از آن روست که گفت و گو، در اساس، باز و بی پایان تلقی می شود. حقانیت هر گفت و گویی در حد باز بودن و بی پایان بودن آن خلاصه می شود. حقانیت هر گفت و گویی در حضور دیگری نهفته است؛ مساله حتا انکار منادیان این پاداندیشه ها نیست؛ مساله ضرورت رسیدن به نوعی خودآگاهی است که به ما امکان می دهد روستاهایمان را با خود به شهر نکشیم. در غیبت دیگری اراده ای به صلح و سازش نمی ماند. در غیبت دیگری امکان آمیزش اجتماعی از اجتماع دریغ می شود و در نتیجه امکانی برای انتقال از فرهنگ و اجتماع به جامعه نخواهد بود. در غیبت دیگری، گسست از جمهوری اسلامی ناممکن خواهد بود. در غیبت دیگری شهر بی معناست.
عناوین پنج گانه ی بالا در آسیب شناسی گسست از جمهوری اسلامی از آن رو لغزش گاه نامیده شده اند که در غیبت دیگری بالا می آیند و از دیدن دیگری ناتوانند. چنین رویکردهایی ممکن است بخواهند و حتا بتوانند از فاجعه جمهوری اسلامی ایران عبور کنند، اما به فاجعه ی دیگری می انجامند که بهتر از جمهوری اسلامی نخواهد بود. در غیبت دیگری شهر بی شهر! در غیبت "دیگری" شهرهای ما تنها روستاهایی گسترده اند. کثرت گرایی دینی، اخلاقی، معنوی، علمی، قومی و جنسی هسته ی سخت مدنیت جدید است و طرح هر پیش شرطی برای بودن در شهر به "شهرآشوبی" می انجامد و با ایده ی شهر بیگانه است. ارج شناسی جدید الفبای زندگی شهری است.
"ایران شهر"، دست کم برای برخی از ما ایرانیان، زمانی دور مفهومی آشنا و نزدیک بود؛ در سایه آن می توانستیم تنوع و تکثر ایران زمین را ببینیم، درک کنیم و در پیوند با آن امکانی برای همزیستی مسالمت آمیز و آمیزش اجتماعی به سامان (پایدار) فراهم آوریم. هسته ی سخت مفهوم "ایران شهری" شاید در پذیرش و رسمیت بخشیدن به "دیگری" و "دیگر بودگی" بود که در قلمرو گسترده و پهناور ایران آن روزهای دور نمی توانست (دست کم فهمی مبهم و ساده از آن) دور از چشم های برخی از صاحبان قدرت و خرد باشد. منشور کورش هم چون سنگواره ای ستون فقرات انگاره ی "ایران شهری" و صاحبان آن را با خود به زمانه ی ما آورده است. آسیب شناسی سطحی از انحطاط تاریخی ایرانیان و شهرآشوبی عمیقی که بر جان و جهان ما مستولی است، شاید از خلال این پرسش بیرون بریزد که: منشور کورش کی و کجا گم شد؟ چرا و چگونه تنوع و تکثر از یادها رفت و انکار شد؟ و آمیزش اجتماعی ما چرا ناتمام ماند؟ بیگانگی با شهر در کجا نطفه بست؟ و راز این داستان دراز چیست؟
توصیف شهر در مفهوم مدرن، چیزی نیست مگر اذعان به حضوردیگری (با همه ی وجودش) و رسمیت دادن به دیگر بودگی (با همه ابعادش)؛ اگر چنین است، از هر پاداندیشه ای که بخواهد و بتواند حضور دیگری را به چالش بگیرد باید ترسید و پرهیخت! گام نخست در نفی و طرد دیگری همیشه با صورت بندی "دیگری خوب" و "دیگری بد" برداشته می شود. متاسفانه ملیت، قومیت، اخلاق، معنویت و حتا علم (و برخی از منادیان آن ها) در شرایط موجود در چنین جایگاهی ایستاده اند و از همین روست که وقتی از این عناوین یاد می شود، دست و دلمان می لرزد؛ چه، همیشه امکان آن هست که فراموش شود، اخلاق، معنویت، علم و حتا قومیت تنها نام های بزرگی هستند که نام های کوچک تر را از یاد می برند؛ و فراموش می شود که اخلاق ها، معنویت ها و علم های دیگری هم هستند و دیگرانی هم حضور دارند، نفس می کشند و ما باید در برابر آنان کلاه از سر برداریم و اختلاف های خود را در پهنه ی مشترک سیاست حل و فصل کنیم.
شهر جایی است که در آن ساده دلی «کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» تمام می شود و انسان روستایی و رویاهای خام اش ته می کشد؛ جهان ماقبل مدرنی که در حسرت انسان (بخوانید انسان خوب) مانده است و از زیر بار سنگین وسواس ها و هیستری های نیک و بد بدر نیامده است؛ و انسان ساده دلی که پیچیده گی های روان اش را نه با باز کردن خود به جهان که با باز کردن دیگری از زندگی و بیرون راندن او حتا از روستا جستجو می کند. عجیب نیست اگر ادبیات ما سرشار از "هیچستان" و "هیچستان گرایی" است؛ چه، هیچستان جایی است، که دیگری تمام می شود. در شهر است که انسان بودن توزیع می شود و جایی برای دیو و دد و نفی و طرد نمی ماند. شهر در جایی آغاز می شود که «چینی نازک تنهایی» ما ترک بر می دارد و آمیزش اجتماعی در دستور کار قرار می گیرد؛ شهر در جایی آغاز می شود که "دیگری" به رکن رکین سیاست تبدیل می گردد؛ شهر در جایی آغاز می شود که "بریدن از دیگری" یا "طرد و حذف دیگری" از دستور کار قدرت خارج می شود و سیاست ورزی هنر سازش و سایش های دمکراتیک تلقی می گردد. شهر در جایی شروع می شود که گفت و گوی شهروندان برابر و آزاد هم چون کلید حل و فصل هر مساله ای کلید می خورد و "حفظ نظام" به اوجب واجبات آن نظام (و جامعه) تبدیل می شود. شهر در جایی آغاز می شود که "نظام شهربندی" تمام می شود و شهروندان می توانند بین "حفظ نظام" و "حفظ نظام موجود" و نظامیان حاکم تمایز بگذارند (نظام به عمقی ترین سطح همبستگی یک اجتماع اشاره دارد؛ نظام تنها پیش نیاز ضروری یک دمکراسی است). شهر جایی آغاز می شود که هیچستان گرایی در پهنه ی سیاست از نفس می افتد. پش نهاد مفاهیمی هم چون ملیت، قومیت، دین، اخلاق، معنویت و حتا علم هم چون پیش شرط هایی برای آمیزش اجتماعی به شهرآشوبی و هیچستان گرایی می انجامد. هیچستان گرایی، شهرآشوبی و ساختارشکنی (دست کم در مفهوم تاریخی و ملی) نمی تواند با اداهای دمکراتیک هماهنگ و همسو باشد.
وقتی از حل و فصل مسایل گفت و گو می کنیم، یعنی آماده ایم برای سازش (در هر پهنه ای) و سایش (در هر باوری)؛ به عبارت دیگر، "اراده ی معطوف به حل و فصل مسایل" در جهان جدید، چیزی نیست مگر "اراده ی معطوف به صلح". در این چشم انداز، هر گونه بازگشتی به ادعاهای اخلاقی، معنوی، علمی و اسطوره های دیگر (از جمله ملیت و قومیت)، چیزی نیست مگر هیچستان گرایی و تظاهرات هیستریک خیر و شر و وسواس های مزمن نیک و بد آن. شهر در جهان جدید مفهومی است در فراسوی این وسواس ها و هیستری ها. شهر جایی است که تنها "منحنی توزیع نرمال" در آن حاکمیت دارد. شهر همه ی منحنی های زنگوله شکل توزیع طبیعی است و شهروند کسی است که فراموش نمی کند یک شهر از منحنی های توزیع نرمال بی پایان ساخته می شود و جای هیچ کس در هیچ منحنی ای ثابت نیست! یعنی در موارد مختلف ما با توزیع های طبیعی متفاوتی روبرو هستیم و به قول کارل کوهن در "دمکراسی" «موج های اکثریت و اقلیت» دایم در حال تغییر اند و می آیند و می روند. شهر جایی است که می آموزیم برای پاسداشت صلح و آمیزش اجتماعی به سامان و پایدار تا اطلاع ثانوی به ختم دمکراتیک هر گفت و گویی تن دهیم. شهر جایی است که در آن اسطوره هایی هم چون دین، اخلاق، معنویت، جنسیت، ملیت، قومیت و علم فرو می ریزند و همزیستی شروع می شود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست